|
||||||||
پيوندها |
خبرهای شبکهء سکولارهای سبز |
مطالب شمارهء قبل | سل سوم ـ شماره 931ـ جمعه 28 آبان 1389 ـ 19 نوامبر 2010 | |||||
پيوند به نسخهء رايگان اينترنتی>>>>
=========== =========== نژادپرستی و تبعيض (حاوی پيوندها) =========== ============= ========== ========== =========== =========== =========== =========== =========== =========== =========== =========== =========== =========== =========== =========== =========== =========== ============= =========== ============= ============= ============= ============ =========== ============= ============= =========== =========== =========== ============ =========== =========== =========== =========== ===========
|
و روند اعلام نامزدی برای عضويت در شورای هماهنگی شبکه پايان يافت و بزودی نتايج آن اعلام خواهد شد>>>
چهارشنبه 26 آبان شمال کاليفرنيا (منطقهء خليج) به همت مهدی ذوالفقاری
چهاردهم آبان
سرپرست انجمن سکولارهای سبزونکوور
گزارشی از شب انجمنسکولارهای سبز تورنتو
اعضاء کميته نظارت بر تصويب اساسنامه و انتخابات شورای هماهنگی شبکه معين شدند>>>
انجمن سکولارهای سبز ونکوور آغاز بکار کرد از صفحهء فيس بووک انجمن ديدار کنيد>>>
بنا به پيشنهاد شورای هماهنگی شبکه، انجمن های حرفه ای سبز بوجود ميآيند. بزودی چند انجمن، از جمله انجمن ميراث فرهنگی و زيست محيطی سبزهای سکولار، انجمن هنرمندان سبزهای سکولار، و انجمن نويسندگان سبزهای سکولار اعلام موجوديت خواهند کرد. از متقاضيان عضويت در شبکه خواسته شده که اعلام دارند خواهان عضويت در کدام يک از اين انجمن های حرفه ای هستند.
تحول ملک مطلق هيچ ايدئولوژی نيست جامعهی ايران خيلی چيزهاست از جمله برخی از افراد آن مذهبیاند. روشنفکران دينی و همراهان سياسی آنها بخشی از جامعهی پيرامون خود را مساوی با کل جامعهی ايران می گيرند. مکررا گفته شده است که نود درصد مردم ايران مذهبی هستند. آنها روشن نمی کنند که به چه معنا جامعهی ايران دينی است و افراد جامعه حتی اگر اکثريت آنها ديندار باشند چه نوع تصوری از فرد و جامعهی دينی دارند. مدعيات مربوط به دينی بودن جامعهی ايران بر هيچ تحقيق يا نظر سنجی مستقلی بنا گذاشته نشده است و نوع دينداری افراد نيز مبهم گذاشته شده است (آيا شراب خواری پنهان و روزه گرفتن علنی يک نفر در آن واحد نيز به حساب دينداری جامعه گذاشته می شود؟)>>>
بخشی از سخنان ابوالحسن بنی صدر
شما وفتی جنبش همگانی را برگزیدی روش هایی را باید به جامعه پیشنهاد کنی و خود جامعه باید روش هایی را اتخاذ کند که خشونت رژیم را بی اثر کند، نه اینکه به قلمروی او بروی و او راحت بتواند شما را سرکوب کند. یعنی همین اتفاقی که در این جنبش افتاد. اگر تکلیف جانشین معین نباشد جنبش تا جایی بحالت اعتراض پیش می آید ولی از آن نمی تواند عبور کند چون آن چیزی که می خواهد بردارد جانشین ندارد. جنبش کاوه در شاهنامه، نمونهء نوعی جنبش های پیروز است. عوامل چهارگانه پیروزی آن جنبش یعنی "هدف، روش، محل عمل و بدیل" دقیقا چه بوده است؟ اگر کاوه می آمد و به ضحاک می گفت من در محدودهء تو می خواهم یک اصلاحاتی انجام دهم، تعدادی از مغز سر این جوان ها که مارهای شما می خورند را تخفیف بدهید شکست خورده بود؛ چرا؟ بدلیل اینکه قدرت زیادی طلب است و نمی تواند از آنچه که دارد کم کند؛ بمحض اینکه شروع به کم کردن آنچه که دارد بکند انحلال خود را پذیرفته است و از بین می رود. پس چون زیادی طلب است و شما هم در محدودهء او هستی و آن قدرت بر شما حاکم است، قدرت می گوید که من سرسوزنی کوتاه نمی آیم؛ همین حرفی که آقای خامنه ای زد. پس یک دلیل پیروزی جنبش کاوه این بود که «بیرون حاکمیت استبدادی ضحاک» محل پیدا کرد و برداشتن این حاکمیت را هدف قرار داد. این یک عامل است. عامل دوم اینست که پس از برداشتن این حاکمیت استبدادی چه می خواهی جای آن بگذاری؟
از رضا پهلوی چه انتظاری داریم؟ «اگر رضا پهلوی جانانه به ميدان بيايد» یعنی چه؟ یعنی لباس پهلوانی بپوشد و داخل گود زورخانه چرخ بزند؟ بپرد وسط خیابان یا جلوی سازمان ملل نعره بزند؟ مثل "هخا" با پنجاه تا هواپیما در فرودگاه مهرآباد روی زمین بنشیند (و اگر مهرآباد را بستند در ایستگاه راه آهن روی زمین بنشیند؟)، لشکر بسازد و از عراق یا ترکیه (بگذریم که اصلا آن کشورهای اجازه این کار را به وی میدادند یا نه) با ارتش خود به جنگ ارتش جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران و بسیج برود؟ با کدام تانک و هواپیمای جنگنده و نیروی نظامی؟>>>
|
«جنگ حجاب» کنونی، در گوهر خود يک جنگ دينی نيست، بلکه يک جنگ بسيار عميقتر از دين است، جنگ بر سر موقعيت تاريخی و اجتماعی دو جنس در کشورهای اسلامی میباشد. مبارزهی زنان کشورهای مسلمان عليه مردسالاری نشانگر آن است که ساختارهای اجتماعی کشورهای اسلامی تغيير يافتهاند و يا در حال تغيير هستند، و مردان مسلمان بايد اين واقعيت را بپذيرند. ساليان سال است که اين جنگ آغاز شده است و آنگونه که از شواهد برمیآيد اين جنگ دير يا زود به نفع زنان به پايان خواهد رسيد، همانگونه که مردان جهان مسيحيت سرانجام مجبور شدند حقوق برابر زنان و مردان را به رسميت بشناسند و راه را برای يک آيندهی انسانی (نه مردانه و نه زنانه) هموار سازند. >>>
من دخترِ زمانه و زبانِ سرزمينم هستم جايگاه زنان به گمان من در داستان های ما بسيار ناچيزتر و کمرنگ تر از جايگاهی است که آنها در اجتماع اشغال کرده بودند. من به اين موضوع در يکی دو سخنرانی، مفصل تر از اين مختصر، پرداخته ام و اينجا با تکرار همان توضيحات خسته تان نمی کنم. عنوان يکی از آنها «تصوير زن در ادب معاصر» است و خيال می کنم متنش در «هزار بيشه» آمده باشد. سرنوشت زنان، در سده ای که بر ما و ملک ما گذشت، زير و بم بسيار به خود ديده است ـ بيش از سرنوشت مردانمان. در آغاز قرن زن ايرانی پرده پوش بود و در جهل به سر می برد: به آزادی های نسبی کم کم دست يافت و خرده خرده به امکانات و اهميت نقشش در جامعه آگاه شد؛ از نيمه های قرن به اين سو در اکثر زمينه ها درخشيد؛ تا در آخر قرن باز به بند اسارتی گرفتار آمد که دوباره کفن پوشش کرد و نيم مرد به حسابش آورد. سرنوشت غريبی است اين سرنوشت ـ انصاف! >>>
خواستگارانم سر من با هم دعوا کردند مجله «همشهری ماه» در شماره مهر ماه خود مصاحبه ای خواندنی با لاله افتخاری نماینده اصولگرای مجلس داشته است. به گزارش خبر آنلاین بخش های خواندنی این مصاحبه به این شرح است. *الان یادم نیست که چند خواستگار داشتم.اما یادم هست که خیلی زیاد بودند وحتی باهم دعوا می کردند. *یک بار دو تا از خواستگار هایم باهم به منزل ما رسیدند. این دو بیرون در حسابی باهم دعوا کردند. *این قدر دعوای آن دو بالا گرفت که خانواده من را به هیچ کدام از انها نداد. *بنده با نظر خانواده ازدواج کردم و همیشه نظر آنها برای من مهم بوده است. *شروط ازدواج من ایمان ساده زیستی و ولایتمداری بود. * در کنار شرایطی از قبیل ادامه تحصیل دختران و عدم تمکن مالی بسیاری از پسران، حاکم شدن دیدگاه های جهانی فمنیستی در جامعه نیز از عوامل اصلی افزایش سن ازدواج در دختران شده است. *مهم ترین راه برای افزایش ازدواج در جامعه، تولید شغل است. *پدیده چند همسری در جامعه وجود دارد. ما در لایحه خانوداه خواهان ساماندهی این مساله بودیم.
نخست) برخلاف نظر آقای صادقی، جمهوریت مترادف با دمکراسی نیست، چرا که رژیم های بسیاری در دنیا وجود دارند که پیشوند جمهوری را یدک می کشند ولی از بدترین انواع دیکتاتوری هستند که مثال روشن آن جمهوری اسلامی ایران یا جمهوری عربی سوریه یا جمهوری کوباست. بنابراین صرف استقرار جمهوریت تضمین کننده دمکراسی نیست. دوم) برخلاف نظر آقای صادقی، پادشاهی در کشور ما لزوماً معنای کودتا و خفقان نمی دهد. پادشاهی می تواند تداعی کنندهء منش و روش کوروش بزرگ، صدور فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه قاجار، مدرن سازی ایران، الغاء نظام ارباب و رعیتی یا اعطای حق رای زنان در دورهء پهلوی نیز باشد. جالب این است آقای صادقی هم مانند اکثر مخالفان نظام پادشاهی نمی تواند عصر پادشاهان و به ویژه دوره پهلوی را "نسبی و همه جانبه" ببیند و با یکسویه نگری و بی انصافی داوری سیاسی می کنند. سوم) باز هم برخلاف نظر جناب صادقی، نظام پادشاهی پارلمانی می تواند معرف پادشاهی پارلمانی انگلستان، سوئد، نروژ، دانمارک، هلند و ژاپن باشد که جزء عمیق ترین و پردامنه ترین دمکراسی ها به شمار می آیند. معنای دیگر حرف من این است نظام پادشاهی نظام موروثی نیست، در این نوع نظام پادشاه تنها جنبه تشریفاتی و سمبلیک دارد و قدرت اصلی در اختیار نخست وزیر منتخب و پارلمان می باشد؛ یعنی نظام بر مبنای پادشاه نیست بلکه بر مبنای قدرت مردمی پارلمان است چهارم) آقای صادقی به این امر مهم توجه ندارد که ایران یک کشور با کثرت اقوام و طوائف است و پادشاه به عنوان نماد اقوام ایرانی می تواند نمادی وحدتی مثبت و پویا از این اقوام باشد. هگل، به عنوان یکی از جدی ترین فلاسفه دنیا، ایران را قدیمی ترین امپراتوری دنیا دانسته و اگر بنا به قدمت و تاریخ هم باشد رژیم ایران به پادشاهی نزدیکتر است تا به جمهوری. پنجم) اگر خود کامگی شاهان و برخی کمبود آزادی های سیاسی در عصر پهلوی نشانگر استبدادی بودن ذاتی نظام پادشاهی پارلمانی است پس دیکتاتوری جمهوری اسلامی ایران و یا اختناق موجود در کوبا هم می تواند نشانگر استبدادی بودن ذاتی نظام جمهوری باشد،که قطعا چنین استدلالی سست و سرشار از سفسطه است. من، به عنوان یک طرفدار نظام پادشاهی پارلمانی، معتقدم آنچه برای ایران آینده مهم است "محتوای" نظام آینده است و "نوع" نظام اهمیت درجه دو را داراست؛ زیرا ممکن است تحت عنوان جمهوری خلقی و مردمی هم نظامی بدتر از جمهوری اسلامی فعلی نصیب مردم شود. ششم) آقای صادقی در حالی از
|
سابقهء جداسازی مذهب از حکومت در ايران موضوع «غير مذهبی کردن حکومت» قرن ها است که در مغرب زمين مورد بحث قرار گرفته اما، در سپهر سياست ايران، زمانهء ما شايد شاهد نخستين باری باشد که اين بحث رفته رفته بصورت «گفتمان» اصلی سياسی مطرح شده و، بعنوان «پادزهر» حکومت فعلی، مورد استقبال و قبول سازمان ها و متفکران سياسی واقع می شود. اما اين واقعيت نبايد موجب آن شود که تصور کنيم فکر بيرون نهادن نهادهای مذهبی از حکومت، و يا سلب استقلال آنها و تبديل کردن شان به جزئی از تشکيلات اداری وابسته به حکومت، در تاريخ کشورمان سابقه نداشته و يا اگر چنين سابقه ای را بتوان يافت لزوماً بايد آن را در دوران انقلاب مشروطه و پيدايش حکومت مدرن پس از آن جستجو کنيم.>>>
تأثير فرهنگ بر جنبش های آزادی بخش اگر گوهر همه ی این جنبش های آزادی بخش در خواست آزادی است چه شده يا چه می شود که جنبش یا جنبش هایی توانسته و می تواند مردمان یک جامعه را به این پديده ی حیات بخش برسانند اما دیگر جنبش ها یا نابود شده اند و یا در صورت پیروزی راه عوض کرده و خود بر سر راه آزادی بند و سدی سخت تر آفريده اند؟ و چه شده که اکنون در کشورهای غربی می بینیم که مردمان از آزادی و دموکراسی برخوردارند، یعنی جنبش ها و قیام ها و انقلاب هاشان به بار نشسته است و ما هنوز در الفبای آن درمانده ایم.>>>
تا پیش از انقلاب، بلوچستان سر زمینی بود که اسلام اش بدون روحانیت بود و روحانیت اش هم بدون اسلام. یک روحانی بسیار محترم بود؛ زیرا مثل همهء مردم کار می کرد و از حاصل کار خود زندگی می کرد. نه خود را نمایندهء اسلام و اهل بیت می دانست و نه از مردم انتظار داشت که به او کمک کنند. مردم نه از آنها تقلید می کردند و نه آنها پول مردم را حلال می نمودند. لباس آنها مثل لباس دیگران بود و روش زندگی آنها هم مثل دیگران. نفوذ و احترام آنها بستگی به شخصیت و رفتار و کردار آنها داشت. یک نفر امام مسجد بود که گاهی اندکی کمکی داوطلبانه می گرفت. با این توصیف، شاید بشود گفت که روحانیت بلوچ روحانیت بدون اسلام بود.>>> من به هر اندیشهای احترام نمیگذارم! در یک جامعه آزاد نیز وقتی احزاب افراطی به نهادهای قدرت راه پیدا میکنند، اهمیت و هشدار قضیه نه در انتخاب شوندگان، بلکه در رأی دهندگان آنان است. چگونه میشود این رأیدهندگان را از افراد و احزاب افراطی دور نگاه داشت تا نتوانند با قدرتی که به دست میآورند از دمکراسی سوء استفاده کنند؟ با احترام به اندیشه آنها؟! قطعا، نه! آنچه زیر نام «بردباری» در سالهای اخیر در ایران شکل گرفته و تکرار گاه مبتذل «احترام به اندیشه یکدیگر» که عمدتا برای بستن دهان منتقدان و مخالفان به کار میرود، مرا واداشت یادآوری کنم من به «هر» اندیشهای احترام نمیگذارم! >>>
سکولاریسم و مدارا: تفاوت دیدگاه کنشگران داخل و خارج از کشور وقتی از ایجاد فرمها و الگوهای سیاسی غیرخشونتآمیز سخن میگوییم، نباید فراموش کنیم که خود خشونت، مفهومی برساختهی زمینهی اجتماعی «خاص» هر جامعه است. برای نمونه میدانیم که سکولاریسم اروپایی و تجربهاش از مدارا، تاریخ و شجره خاص خود را دارد که نمیتوان آن را دلبخواه و ارادهگرایانه (یعنی بدون خشونت) به سرزمین دیگری منتقل کرد. چنین انتقالی (اگر بخواهد مسالمت آمیز باشد) نیاز به تعدیل و اصلاحاتی عمیق و تدریجی دارد.>>>
مشخصه ای که روز به روز در میان نسل جديد با شدت بیشتری خود را نشان می دهد گرایش به سکولاریزم است؛ این نسل به درستی تشخیص داده است که تا زمانی که بساط حکومت دینی بر پاست در بر همین پاشنه می چرخد ونه تغییری در وضعیت رقت بار مردم بوجود خواهد آمد و نه با اتکاء به یک ایدئولوژی و یا باورهای مذهبی ایجاد اتحادی فراگیر به منظور تغییر رژیم متصور خواهد بود؛ معتقد است تنها آن استراتژی و شعارهائی می تواند تضمین کننده پیروزی مردم باشد که فاقد هرگونه رنگ و صبغهء ایدئولوژیک بوده و بتواند همهء مردم را زیر پوشش خود قرار دهد؛ و با شفافیت و صراحت بر جدایی دین از حکومت تاکید ورزد.>>>
دین در «حوزهءعمومی» از منظر هگل بعقیدهء هگل، تا وقتی که بساط "دین بردگی" برچیده نشود، نمی توان سازماندهی قواعد اجتماعی و قوانین سیاسی را بر اساس عقل، برابری و عدالت استوار کرد. یک جامعهء آزاد نمی تواند با انقیاد مذهبی همزیستی کند. مع الوصف، نمی توان به صرف عقب راندن چنین دینی به "عرصهء خصوصی"، مدعی استقرار اصول شهروندی و آزادی جامعهء مدنی شد و به خاتمه یافتن نزاع در حوزه عمومی امید بست. اگر قرار باشد اجتماعی نوین را به عرصهء ظهور برسانیم که بمعنی "فعلیت اخلاقی خودفهمی عقل" باشد، اساسی است که شکل بروز آن از اتوریته دینی و ایمان تفکیک گردد.>>> به نظر می رسد بسیاری از مفاهیم و اصطلاحات سیاسی در کشور ما بعد از گذشت چند دهه حالت تقدس پیدا کرده اند و مانند پدیده های یک مذهب با آن ها برخورد می شود. هنوز بعد از این همه سال اگر کسی از سرمایه داری به مفهوم توسعه گرایانه و مدرن سازی دفاع کند فورا با حملات سخت مواجه می شود،درست مانند مذهب که اگر مثلا از شیطان دفاع کنیم با حمله مذهب گرایان رو به رو می شویم ،فرهنگ سیاسی مخرب چپ در ایران بیش از هر فرهنگ سیاسی باعث عقب ماندگی کشور ما شده چرا که با جبهه گیری متعصبانه در مقابل سرمایه و سرمایه دار و با ساختن مفهوم منفی از این مفاهیم زمینه های از بین رفتن طبقه متوسط اقتصادی فراهم ساخت و امکان شکل گیری سرمایه داری مدرن را از ایران گرفت و انقلاب صنعتی ایران را کورتاژ کرد،یکی از دلایلی که غرب را قرون وسطا و دگماتیسم بیرون آورد به رسمیت شناخته شدن حق مالکیت خصوصی بود ولی در ایران دفاع از مالکیت خصوصی و انباشت سرمایه جهت رونق بازار و اشتغال همواره با جهت گیری منفی چپ ها روبه رو شده،پوپولیسم چپ نما و رادیکال دهه 60 که ضدیت با امپریالیسم رابه یک عبادت سیاسی مبدل ساخته بود زمینه های عقب ماندگی عمیق ایران را فراهم ساخت ،دمکراسی در خلاء و با شعار رخ نخواهد داد ، بورژوازی صنعتی قطعا لازمه دمکراسی سیاسی است،چپ در جنگ با مدرنیته به یاری مرتجعین اسلامی شتافت و دمکراسی پارلمانی را پدیده ای بورژوایی و منفی معرفی کرد و با تمسخر آن فاجعه انقلاب اسلامی را تکمیل نمود ،به نظر من ایران بیش از سیاست باز و روشنفکر ذهن گرا به کارخانه دار صنعت گرا و موسسان بنگاههای تولیدی مستقل از حاکمیت نیاز دارد،این ذهنیت عقب افتاده و منفی نسبت به سرمایه دار و صاحبان صنایع و بازرگان باید از فرهنگ سیاسی ما زدوده شود وگرنه همچنان با ذهنیت های اسطوره ای و تخریبی به جایی نخواهیم رسید،کارخانه دار که نماینده اش به پارلمان برود سوسیالیست را هم به رقابت مفید سیاسی وامی دارد ،بورژوازی که باعث پدید آمدن دمکراسی شود قطعا از درغلتیدن آن به طرف دیکتاتوری هم جلوگیری می کند،ولی با ذهن گرایی و ایده آلیسم و چپ زدگی و شعار حق کارگر دادن و در عمل به ضرر کارگر کار کردن دردی از ملت ما دوا نمی شود.
زمزمه های ندامت مراجع و روحانیون شرفیاب شده! نشريهء جنبش راه سبز، با مسرتی پنهان، در حکايت ظلمی که بر مراجع تقلید!، اساتید!، فضلا!، طلاب!، محققان! و نویسندگان! رفته می نويسد که: « پس از سفر رهبری به قم، در نشستهای دفاتر مراجع تقلید (بصورت عموم)، اساتید، فضلا، طلاب، محققان و نویسندگان، این سخن مطرح است که حاصل این سفر برای حوزهء علمیهء قم عبارت است از: تحقیر مراجع تقلید، تحقیر اساتید، فضلا و طلاب حوزه، طرح وابستگی بیشتر حوزه به حکومت، نفوذ بیشتر وزارت اطلاعات و دادگاه ویژه در ارکان حوزه، تسلط تفکر فرقه مصباحیه بر حوزه، باز گذاشتن دست رجالهها و طلاب مبتدی برای هتک حرمت مراجع منتقد و، در یک کلام، چوب حراج زدن بر استقلال قریب چهارده قرن حوزهء علمیه و روحانیت شیعه».>>>
|
|||||
© 2010 ـ New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |