|
چهارشنبه 26 آبان 1389 ـ 17 نوامبر 2010 |
زن و بحران جهان اسلام
ب. بینياز (داريوش)
جهان مسيحی
بحران امروز جهان اسلام، همان بحران و سرنوشتی است که جهان مسيحيت و ديگر اديان و فرهنگها با آن درگير شدند و يا خواهند شد. اگر بخواهيم فقط نقاط عطف تاريخی جهان مسيحيت را برشماريم، به روشنی خواهيم ديد که اولين بحران در حکومت کليسا با يک تحول رسانهای آغاز شد. اين تحول تکنيکی در عرصهی رسانهای، آوردن صنعت چاپ از چين به ايتاليا بود. با آمدن صنعت چاپ به اروپا و اختراع اولين دستگاه چاپ توسط يوهانس گوتنبرگ در قرن 15 ميلادی، آرام آرام زمينهی عصر رنسانس يعنی تجديد حيات فرهنگی، علمی و سياسی يونان و روم باستان و کنده شدن از آموزههای دينی مسيحيت آغاز شد. عجيب نيست که بسياری از جامعهشناسان امروزی معتقدند که اينترنت برای جهان اسلام همان نقشی را ايفا میکند که صنعت چاپ در گذشته برای جهان مسيحيت داشته است. رنسانس، اولين ضربهی فرهنگی را به حاکميت کليسا (حکومت دينی) در اروپا وارد آورد. بدون صنعت چاپ و آغاز رنسانس، ايدهی ترجمهی انجيل از لاتين به زبان آلمانی توسط مارتين لوتر غيرقابل تصور است. لوتريانيسم در اوايل قرن شانزدهم، که بعدها تحت عنوان پروتستانيسم (رفرميسم/ اصلاحطلبی دينی) شهرت يافت، دومين ضربه را بر پيکر حاکميت کليسا وارد آورد (1529). هر چه پروتستانيسم بيشتر رشد میکرد، به همان ميزان نيز خشونت حکومت دينی کاتوليکها افزونتر میشد. اين خشونتها تا آن جا ادامه يافت که منجر به جنگهای مذهبی سی ساله (1618 - 1648) در اروپا شد. طی اين جنگهای خانمانسوز جمعيت اروپا به يک هفتم کاهش يافت و متوسط سنی به 42 سال نزول کرد. سرانجام در سال 1618 طرفين جنگ طی يک قرارداد «آزادی مذاهب» را پذيرفتند.
اگرچه قدرت يگانهی کاتوليکها در اروپا شکسته شد، ولی زندگی مردم اروپا هنوز توسط دين مسيحيت رقم میخورد. در بخشهای کاتوليکنشين نهادهای دينی کاتوليک تصميمگيرنده بودند و در مناطق پروتستاننشين، نهادهای دينی پروتستانی حرف آخر را میزدند. ساختارهای اجتماعی هنوز تغيير اساسی نکرده بودند، فقط قدرت دينی از نو توزيع شده بود. ولی همين جنگهای دينی باعث شده بود که شکافهای بزرگی در قدرت بوجود آيد و قشر نوينی از شهروندان شکل بگيرد.
ولی مهمترين و کاریترين ضربه به ساختارهای کهنه که منجر به دگرگونیهای اجتماعی و اقتصادی شد، رشد علم و صنعت در اروپا بود که سرانجام، يک قرن بعد، منجر به انقلاب صنعتی شد. انقلاب صنعتی (1750) در اروپا با اختراع ماشين بخار و بکارگيری آن در کارخانهها و سپس در صنعت حمل و نقل (قطار) تعريف میشود که روی هم رفته يک قرن طول کشيد (تا اواسط قرن نوزدهم). طبقهی جديد، سرمايهدار، بدون ساختارهای قدرت کهنه قادر به ادامهی حيات نبود. اين طبقهی مدرن در آغاز با هزاران هزار رشته با روحانيت از يک سو و فئودالها از سوی ديگر گره خورده بود، هم به لحاظ فرهنگی و هم به لحاظ ابزارهای قدرت. اگرچه از دل اروپا و جهان مسيحی مناسبات نوين سرمايهداری رشد و نمو کرد ولی اين مناسبات شديداً دارای رنگ و بوی دينی و فئودالی بود. هنوز ارزشها و هنجارهای جهان کهن چيره بود و مناسبات نوين خود را با همان ارزشهای کهنه تعريف میکرد. سرمايهداری بيش از آن جوان و شکننده بود که بتواند با ارزشها و هنجارهای تاريخی که قرنها سيطره داشتند، يکباره در بيفتد و آنها را به موزه تاريخ انتقال دهد. سرمايهداری از دل مناسباتی زاده شد که حداقل ده هزار سال قدمت داشتهاند و فرهنگ آن در ريزترين و ظريفترين تار و پودهای اجتماعی تنيده شده بود.
با رشد سرمايهداری در اروپا ولی تغييرات بزرگی در سازمان اجتماعی کار بوجود آمد. کمبود نيروی کار، باعث شد که زنان نيز به حوزهی توليد کشانده شوند. اين بزرگترين دستآورد سرمايهداری بود که بعدها منجر به واکنشهای زنجيرهای اجتماعی و سياسی بزرگی شد. سرمايهداری، نيمهی ديگر انسانها را که تا آن زمان سهمشان در تقسيم کار اجتماعی فقط توليد مثل و آشپرخانه بود، وارد عرصهی اجتماعی کرد. درست از همين زمان است که به تدريج جنبش زنان آغاز میشود. برای اولين بار در تاريخ بشريت، زنان توانستند در فرآيند کسب حق تعيينسرنوشت خود به يک پرسش تاريخی-جامعهشناختی پاسخ روشن بدهند: تاريخ تمدن تاکنونی، تاريخ مردانه بوده است و همهی اديان، اديان مردانه هستند.
با رشد جنبش زنان در اروپا، مقاومت جهان مردانه نيز، اشکال خشنتر و ظريفتری به خود گرفت. مردان اروپا برای حفظ موقعيت تاريخی و اجتماعی خود تلاش میکردند يا با اتکا به آيين مسيحيت و يا با مطالعات شبهعلمی ثابت کنند که زنان به لحاظ بيولوژيکی جنس ضعيف، «ناقص» و درجه دوم هستند. زمانی که برای اولين بار جان استوارت ميل در سال 1866 در پارلمان انگلستان تقاضا حق رأی برای زنان کرد، استدلالات مخالفان حق رأی زنان زياد با اسلاميستهای کنونی تفاوتی نداشت. تقريباً ۵۰ سال بعد (نيم قرن بعد) در سال 1908 پارلمان انگلستان تصويب کرد که زنان میتوانند در انتخابات رأی بدهند، انتخاب کنند، نه انتخاب بشوند!
حجاب پيش از اديان ابراهيمی
حجاب نه اختراع دين يهود است و نه مسيحی و نه اسلام. پيش از اديان ابراهيمی حجاب در منطقهی بينالنهرين (ميان رودها) به عنوان نماد قدرت مردان نهادينه شده بود. امروز به واسطهی پژوهشهای علمی که متکی بر اسناد و مدارک غيرقابل انکار است، تقريباً همهی جامعهشناسان بر اين اصل توافق دارند که حجاب پيش از اديان ابراهيمی وجود داشته است و حتا قوانين و مقررات ويژه خود را داشته است. قوانين به جا مانده از آشوريان و بابليان به ويژه مجموعه قوانين حمورابی به روشنی نشان میدهد که وضعيت حجاب و زن در آن هزارههای پيش از ميلاد مسيح چگونه بوده است.
در پژوهشهايی که خانم گردا لرنر (Gerda Lerner) دربارهی چگونگی شکلگيری پدرسالاری در جوامع پيش از اديان ابراهيمی انجام داده است (Die Entstehung des Patriarchats «پيدايش پدرسالاری»)، با مدارک کافی نشان داده است که موقعيت زن و حجاب در آن روزگاران چگونه بوده است. منابع پژوهشی خانم لرنر کتيبههای به جا مانده از آشوريان و مجموعه قوانين حمورابی (بابل) است. اين قوانين، بعدها راه خود را به انجيل عهد عتيق پيدا کرد.
هم در آشور و هم در بابل زنان بايد حجاب میداشتند. زنانی که ازدواج کرده بودند، حتا اگر شوهرشان مرده بود (زنان بيوه)، بايد روسری سر میکردند. البته اين روسری يا پوشش سر در مناطق گوناگون، متفاوت بوده است. ولی اصل اين بود که زن ازدواج کرده (يا بيوه) بايد پوشش سر میداشت. اين قانون همچنين برای زنانی که «سرپرست» مرد داشتند نيز اعتبار داشت. زنان يا دخترانی که شوهر نداشتند، يا تحت «سرپرستی» مردی قرار نداشتند، بدون حجاب يا روسری (پوشش سر) بودند. به تدريج ولی زنان ازدواج نکردهی طبقات و اقشار مرفه نيز اجازه يافتند که حجاب داشته باشند، يعنی حق حجاب به آنها داده شد تا با کنيزها يا دختران طبقات و اقشار پايين اشتباه گرفته نشوند. ما همين نوع حجاب را در عربستان پيش از اسلام میشناسيم، دختران اقشار بالايی قبايل اعراب، حجاب داشتند ولی دختران اقشار پائين قبيله (که بايد کار میکردند) بدون حجاب بودند. طبق پژوهشهای خانم لرنر، حجاب بيانگر نماد طبقاتی و وابستگی زن به مرد بوده است. حجاب از يک سو نشانگر آن بود که زن تحت «حمايت» (سيطره) مرد است و يا بيانگر آن بود که زن يا دختر با حجاب به قشر بالای جامعه تعلق دارد (گردا لرنر، «پيدايش پدرسالاری» صفحات 161 تا 181) بیحجابی يعنی نداشتن شوهر، يعنی نداشتن يک سرپرست مرد (حتا اگر اين «سرپرستی» فقط به رفع نيازهای جنسی مرد محدود میشد)، يعنی تعلق به اقشار پست اجتماعی. در واقع بیحجابی نه تنها امتياز نبود بلکه آسيبپذيری يا آسيبديدگی زن را نشان میداد.
خلاصه اين که حجاب در يک برش تاريخی معين در منطقهی اويروآسيا (Euroasia) تبديل به نماد چيرگی مرد بر زن شد. در همين برش تاريخی بود که قوانين زنا، قصاص، حد و غيره که جزو قوانين قبيلهای تثبيت شده بود، سرانجام تدوين شد و بعدها به اديان ابراهيمی نيز راه يافت.
امروز هيچ اسلام شناس جدی وجود ندارد که مدعی باشد پيش از اسلام در منطقهی عربستان، زنان بیحجاب بودند. حجاب پديدهای بود که پيش از اسلام در شبه جزيرهی عربستان در ميان قبايل گوناگون عرب، هر کدام به فراخور نوع زندگیاش، وجود داشته است. در علم جامعهشناسی يک اصل وجود دارد که مانند اصل فيزيکی گرانش (جاذبه) هميشه اعتبار دارد. اين اصل میگويد: برای اين که يک دين نوين، يک ايدئولوژی نوين و يا يک دستورالعمل رفتاری نوين در يک محيط زندگی معين رشد و نمو کند بايد از فيلتر فرهنگی آن محيط عبور کند، يعنی خود را با فرهنگ پيشين آن جا تطبيق دهد تا انسانهای آن محيط بتوانند آن دين يا ايدئولوژی نوين را جذب و هضم کنند (فرآيند بومی شدن). مثلاً منشاء مارکسيسم در اروپا است؛ اين ايدئولوژی زمانی میتواند در روسيه يا ايران يا چين به تدريج خود را جا بيندازند که مقدمتاً از فيلتر فرهنگی آن جوامع عبور کند، رنگ و بوی فرهنگی آنجا را بگيرد، خود را با محيط آن جا سازگار کند و تازه آنگاه برای انسانهايی که در اين جوامع زندگی میکنند قابل هضم میشود. و به همين دليل، درک مارکسيستی در اين جوامع با درک مارکسيستی در جامعه اصلی بسيار متفاوت خواهد بود، زيرا که رنگ و بوی بومی به خود گرفته است.
دين نوين اسلام در شبه جزيره عربستان از اين قاعدهی عمومی جامعهشناختی مستثنی نيست. برای اين که اسلام برای ساکنان منطقه عربستان قابل هضم شود، بنيانگذار اسلام چارهای نداشت به جز اين که آيين يکتاپرستی خود را با فرهنگ تثبيت شدهی آن جا سازگار کند. پذيرش کعبه (که مرکز نيايش کافران بود) به عنوان پرستشگاه مسلمانان، تأييد بتها در آيههای قرآن (آيات شيطانی)، پذيرش قوانين جزايی قبيلهای مانند قصاص و حد در شريعت اسلام و سرانجام پذيرش حجاب از سوی بنيانگذار اسلام، نمونههای بارز هستند. ما همين فرآيند را در انجيل عهد عتيق میبينيم. انجيل عهد عتيق و پنج کتاب موسی (توراه) ادامهی فرهنگ و اديان تثبيت شده در محيطهايی بوده که مردم آنجا (مصر تا بينالنهرين) با آن خو گرفته بودند. يا ما اگر به تفاوتهای ظريف کشورهای اسلامی در آفريقا و آسيا بنگريم، متوجه اين فيلتر فرهنگی میشويم. عبور اسلام از فيلتر فرهنگی ايرانيان سرانجام به يک نوع معين از اسلام منجر شد (شيعه دوازده امامی). اگر از زاويهی اين اصل به تاريخ بنگريم، آنگاه ديگر نمیتوان از «انقلاب» يعنی يک برش قاطع سخن گفت: يعنی بتوان ادعا کرد که گذشته (پيش از انقلاب) با حال (بعد از انقلاب) فصل مشترک ندارد يا بسيار کم دارد! از اين زاويه که بنگريم، مفهوم «انقلاب» يک مفهوم فريبنده و دروغ است: تاريخ انسانی، تاريخ تغييرات با شيب يک يا دو درجهای است، يعنی تاريخ ما انسانها، تاريخ تغييرات کوچک در مقياس نانومتری است. گذشته در حال، و حال در آينده جاری است. يعنی انقلاب سوسياليستی روسيه به گونهای ادامه تزاريسم بوده و انقلاب اسلامی ايران به گونهای ادامهی نظام سلطنتی میباشد، طبعاً بدون کم اهميت دادن تغييرات کوچک و بزرگ در اين يا آن عرصه.
زنان مشکلساز
امروزه ديگر بر هر مسلمان و غيرمسلمان آشکار شده است که گرهگاه بحرانزای تفکر اسلامی در کجاست: زن.
تا زمانی که زنان در جوامع اسلامی قابل کنترل هستند، جوامع مردانهی اسلامی احساس امنيت میکنند. به همين دليل همهی تلاش حاکمان جوامع اسلامی اين است که زنان را در «حجاب» نگه دارند. زيرا حجاب برای مردان مسلمان فقط نمادِ سيطره بر زنان نيست، بلکه در ابعاد تاريخی خود به معنای حفظ و ادامهی مردسالاری يعنی حفظ موقعيت تاريخیشان است. حجاب زن برای مرد مسلمان نشانگر برتری جنس مرد بر جنس زن است، يعنی تصميمها، چه در حوزهی خصوصی و چه در حوزهی عمومی، توسط مردان گرفته میشود.
جهان اسلام به واسطهی فشار شرايط جهانی و داخلی حاضر است که زنان را در امور اقتصادی و اجتماعی و سياسی شرکت دهد ولی به شرط حفظ حجاب. ما اين گرايش را در بسياری از کشورهای مسلمان مشاهده میکنيم: اندونزی، مالزی، ايران، کويت، مصر و غيره. به عبارت دقيقتر در اين مورد بين افراطیترين گرايشات اسلامی مانند طالبان و القاعده و «ليبرال»ترين آنها يعنی اردوغان و خاتمی تفاوتی وجود ندارد. زيرا حجاب برای اين طيف وسيع، مبنای مشترکی برای ادامهی مردسالاری در ابعاد تاريخی است. البته اين بدين معنا نيست که با لغو حجاب اجباری ناگهان جامعهی مردسالار مسلمان به يک جامعهی برابرحقوق زن و مرد تبديل میشود. خير! ولی زمينههای اجتماعیای فراهم میشود که زنان میتوانند بر بستر آنها، با صرف انرژی کمتری، جوانب ظريف، پيدا و ناپيدای مردسالاری را به چالش بکشانند.
تمام تلاش تاکنونی حکومت اسلامی ايران حفظ حجاب بوده است. گردانندگان حکومت اسلامی، از ابتدا تا کنون، با تمام اختلافاتی که داشتهاند، در يک مورد توافق دارند: حفظ حجاب. برخلاف نظر بسياری از منتقدان جوامع اسلامی، که حجاب را يک نماد فرهنگی- اسلامی يا دينی میپندارند، حجاب بازتاب يک مبارزه بسيار عميق تاريخی بين دو جنس مرد و زن در جوامع اسلامی میباشد. يعنی مبارزهی زنان برای حق تعيينسرنوشت خود در جوامع شرقی مسلمان با لغو حجاب اجباری و اصلاح دينی در موضوع حجاب گره خورده است. تا زمانی که جهان اسلام درک نوينی از حجاب ارايه ندهد، تا زمانی که بند ناف اسلام به حجاب زنان بسته است، اين نشان میدهد که جهان اسلامی هنوز بر موقعيت برتر تاريخی مرد نسبت به زن پافشاری میکند و حاضر نيست که برابری حقوقی زنان و مردان را به رسميت بشناسد.
حال ممکن است اين پرسش طرح شود که چرا «حجاب» در اروپا يا جهان مسيحی (که جزو اديان ابراهيمی است) به نماد سرکوب زنان تبديل نشد؟ آيا اساساً جهان مسيحی از چنين ابزار مستقيم سرکوب عليه زنان برخوردار بوده است؟ آری، جهان مسيحی هم ابزار مشخص زنستيزی داشته است. همانگونه که در بالا اشاره شد برای اين که يک دين يا ايدئولوژی نوين در يک محيط رشد کند بايد خود را با فرهنگ از پيش تثبيت شدهی آنجا سازگار کند. در اروپا برخلاف منطقهی خاورميانه، حجاب نماد برتری مرد بر زن نبود (نماد مردسالاری). در ميان قبايل ژرمن و کلاً در اروپای ميانه و شمالی، جادوگری به ويژه پيشگويی شوم از آينده با کيفر مجازات همراه بود. اين فرهنگ در قبايل اروپايی جا افتاده و تثبيت شده بود. با گسترش مسيحيت در اروپا و پذيرش اين دين توسط امپراطوری روم (قرن چهارم ميلادی)، مسيحيت اروپا برای تثبيت مردسالاری خود و راندن زنان به تاريکترين گوشههای اجتماعی، به ابزاری متوسل شد که از پيش وجود داشت و به لحاظ اجتماعی توجيهپذير بود: ساحرهکُشی. مسيحيت با اتکاء به انجيل عهد عتيق اين فرهنگ زنستيز قبايل اروپايی را از جنبهی سنتی به جنبهی دينی ارتقا داد. در کتاب لاويان، باب 19، آيه 26 آمده است: « نبايد پيشگويی يا جادوگری کنی.» و در کتاب خروج، باب 22، آيه 17 آمده است: « نبايد به ساحره اجازهی زندگی بدهی.» مسيحيت با اتکا به اين دو آيه و ديگر آيههای مشابه به توجيه آن فرهنگی پرداخت که از پيش وجود داشت و بدين ترتيب يکی از سياهترين دوران زنان در تاريخ را شکل داد. کار به آنجا کشيد که در سال 1485 يک کتاب 1000 صفحهای به نام «چکش ساحرهها» (Hexenhammer) تدوين شد که گونههای بازجويی، اعترافگيری، شکنجه، حبس و اعدام ساحرهها را به تفضيل شرح داده است. اين کتاب يکی از منابع مهم بازجويان تفتيش عقايد کليسا عليه ساحرهها (زنان) بوده است. در قرون ميانه در اروپا هزاران زن به جرم ساحره بودن سوزانده شدند. برچسب ساحره، بزرگترين و معمولترين ابزار سرکوب مردان عليه زنان در اروپای مسيحی بوده است. «ساحرهگی» در اروپای مسيحی (مانند حجاب در اسلام) به يک نهاد اجتماعی- فرهنگی برای سرکوب زنان تبديل شده بود. زنکشی (ساحره کشی) هم توسط پروتستانها و هم توسط کاتوليکها صورت میگرفت و حتا در بعضی مناطق پروتستاننشين پيگيرانه صورت میگرفت. اوج زنستيزی در قالب ساحرهکشی در اواسط و اواخر قرن 17 ميلادی بود که حتا گواهی شوهران و بچهها عليه زنان يا همسران رواج يافته بود.
حجاب به مثابهی يک نهاد اجتماعی خود توليدکنندهی يک فرهنگ وسيع و گسترده است که هم از ابعاد آشکار و هم ابعاد ناآشکار برخوردار است و عملاً همان کارکرد ساحرهکشی در کشورهای مسيحی را دارد. در حال حاضر، حجاب در کشورهای اسلامی يک وظيفهی دوگانه به خود گرفته است: از يک سو ادامهی مردسالاری در خود کشورهای اسلامی است و از سوی ديگر به ابزاری عليه فرهنگِ غرب تبديل شده است. به سخن ديگر، زنان هم موضوع سرکوب هستند و هم ابزار سرکوب مردان اسلامی عليه غرب. به همين دليل، جهان اسلام با چنگ و دندان به حجاب چسبيده است.
در سخنرانی خامنهای در جمع دانشگاهيان و مقامات رسمی ايران (1) که چند سال پيش صورت گرفته، به همين نکته اشاره شده است. تمام تأکيد و انتقاد خامنهای از وضعيت دانشگاههای ايران، مناسبات به اصطلاح باز دختران و پسران است.
امروزه در جوامع اسلامی هزاران هزار بار حساسيت روی مسئلهی حجاب غليظتر و متمرکزتر است تا روی موضوعات رايج و گستردهای مانند الکل، پدوفيلی، مواد مخدر و فحشاء. در واقع جوامع اسلامی و متفکران روحانی و غيرروحانی اسلامی تمام قرآن و اسلام را به يک نقطه يا موضوع تقليل دادهاند: حجاب. به عبارت ديگر، امروز مفهوم اسلام و حجاب مترادف هستند. حجاب نه هويت زن مسلمان، بلکه هويت مرد مسلمان شده است. به سخن ديگر، اگر ما امروز حجاب را از اسلام بگيريم، از اسلام چيزی باقی نمیماند و اين تفکر دينی دچار يک بحران روانی شديد میشود که آنگاه نمیداند برای درمان خود به چه چيزی متوسل شود. اين روانپريشی اسلامی پيامد جهانی شدن و در هم ريختن ساختارهای کهن اجتماعی در کشورهای اسلامی است. به همين دليل، مبارزهای که هم اکنون آغاز شده است، يک راه بسيار طولانی در پيش رو خواهد داشت. زيرا موضوع فقط بر سر اسلام نيست، بلکه ابعاد بسيار عميقتری را با خود حمل میکند: يعنی ويرانسازی گام به گام مردسالاری باستانی در کشورهای اسلامی.
گسترش فزايندهی سرمايهی جهانی از يک سو و تحول فناوری رسانهای (اينترنت) از سوی ديگر، با سرعت و گامهای بزرگ ساختارهای کهنه اجتماعی و اقتصادی را در جهان اسلام به هم میريزد و کشورهای اسلامی را در برابر مسايلی قرار میدهد که توان پاسخگويی به آنها را ندارد. ولی بنمايهی چالشهای کنونی برای جهان اسلام، مبارزات زنان هستند که میخواهند کار اجتماعی را از نو تقسيم کنند و موقعيت خود را به عنوان بخشی از سرمايهی اجتماعی ورای تعاريف مردانه کنونی تثبيت نمايند. به هر رو، از اين زاويه که به موضوع بنگريم، میتوانيم خشونت جوامع اسلامی را نسبت به زنان درک کنيم. زيرا هر گامی که زنان برای آزادی و حق تعيينسرنوشت خود برمیدارند، به همان اندازه مردان مسلمان در موقعيت تاريخی خود ضعفتر و در عين حال خشنتر میشوند (ترس و خشونت دو روی يک سکهاند!). مردان مسلمان و حاکمان اسلامی در کشورهای گوناگون اسلامی در ساليان اخير نشان دادهاند که آنها آمادگی آن را دارند تا در بسياری از موارد شريعت اسلام (قوانين اسلامی) کوتاه بيايند. از بسياری قوانين جزايی اسلامی صرفنظر کنند، تابع قوانين سرمايهی جهانی شوند، در بزرگترين کنسرنهای آبجوسازی و ويسکیسازی سرمايهگذاری کنند، ولی در يک مسئله سازشناپذيرند، و آن هم مسئله زن يا حجاب است. اگر قضيه را از زاويهی تاريخی بنگريم، و نه از ديدگاه صرفاً دينی، آنگاه به اين نتيجه میرسيم که مردسالاری در جوامع اسلامی امروز شديداً از سوی زنان مورد تهديد قرار گرفته است. سرچشمهی اين «هجوم» زنانه عليه مردسالاری در مرتبهی نخست به دليل تغيير در ساختارهای اجتماعی اين جوامع است. زنان به شکل گستردهای وارد سازمان اجتماعی کار شدهاند و هر لحظه میبينند و تجربه میکنند که نه تنها از مردان کمتر نيستند بلکه در بسياری از حوزهها نسبت به جنس مرد برتر میباشند.
مشکل اساسی اصلاحطلبان اسلامی، هم در ايران شيعه و هم در جهان سنی، فرار از نقد حجاب است. زيرا نقد حجاب فقط نقد اسلام سنتی نيست، بلکه نقد فرهنگ مردسالاری نيز میباشد.
استدلال معمول و مرد(م)پسند در مورد حجاب اکثراً چنين است:
«حجاب و پوشش صحيح زنان يکی از عوامل بسيار مؤثر در حفظ خانواده است. زنی که خودسرانه جلوهگری کند، آتش هوس مردان را میافروزد و چشم و دل سبکسران را بیاختيار به دنبال خود روان میکند. هزاران پرونده جنايی و ناموسی، فحشا و روابط نامشروع بیشمار از عواقب تلخ بلای بیحجابی و بدحجابی است که گريبان دنيای امروز را گرفته است. حجاب، حصار و حريم عفت زن و سنگر محکمی است که راه ورود فساد و هرزگیها را سد میکند و به زن شخصيت و احترام میبخشد تا ملعبه شهوات و بازيچه بوالهوسیها قرار نگيرد. در جامعهای که زنانش با حجاب صحيح و پوشش کامل رفت و آمد کنند، جوانان هم با خاطری آرام به کار خود مشغول میشوند و دور از هر گونه تحريک بیجا و خيال خام، در زمان مناسب، با رضايت و خرسندی به تشکيل خانواده علاقمند میگردند و ازدواج میکنند. » برگرفته از سايت رشد.(2)
در پس اين جملات به ظاهر بیآزار، نه نويسنده از موقعيت تاريخی خود خبر دارد و نه چيزی دربارهی آن میداند. تمام سخن نويسنده اين است که «زن» تا زمانی که حجاب دارد «فرشته» ولی بدون حجاب «شيطان» است. نويسنده خيلی «معصومانه» همهی مسئوليت خلافکاری مردان را به عهدهی بدحجابی زنان گذاشته است. او صاف و ساده از مردان سلب مسئوليت اخلاقی و اجتماعی کرده است. به همين دليل جملههای بالا برای زنان کشنده و نابودکننده است، زيرا اگر کوچکترين «اتفاق اخلاقی ناگوار» رخ دهد، آنها مقصر و گناهکار دانسته میشوند. کسانی که کتاب مستند خانم پروين بختيارنژاد (3) دربارهی قتلهای ناموسی را خوانندهاند متوجه عمق فاجعه جملات بالا شدهاند. مردان مسلمان برای حفظ موقعيت تاريخی و اجتماعی خود، دانسته يا ندانسته، با همين استدلال دست به قتل زنان میزنند، ساختارهای قدرت خود را شکل میدهند و سرکوب را نه تنها برای زنان بلکه برای بخش بزرگی از جامعه به اجرا در میآورند. حجاب، تنها يک پوشش نيست، بلکه يک فرهنگ مردسالارانه باقی مانده از دوران کهن است که در تار و پودهای آشکار و ناآشکار زندگی خصوصی و عمومی ما رخنه کرده است و زبان، رفتار اجتماعی، رفتار جنسی، رفتار سياسی، کوتاه سخن، همهی ابعاد زندگی ما را زير نفوذ خود قرار داده است.
حقيقت امر اين است که «جنگ حجاب» کنونی، در گوهر خود يک جنگ دينی نيست، بلکه يک جنگ بسيار عميقتر از دين است، جنگ بر سر موقعيت تاريخی و اجتماعی دو جنس در کشورهای اسلامی میباشد. مبارزهی زنان کشورهای مسلمان عليه مردسالاری نشانگر آن است که ساختارهای اجتماعی کشورهای اسلامی تغيير يافتهاند و يا در حال تغيير هستند، و مردان مسلمان بايد اين واقعيت را بپذيرند. ساليان سال است که اين جنگ آغاز شده است و آنگونه که از شواهد برمیآيد اين جنگ دير يا زود به نفع زنان به پايان خواهد رسيد، همانگونه که مردان جهان مسيحيت سرانجام مجبور شدند حقوق برابر زنان و مردان را به رسميت بشناسند و راه را برای يک آيندهی انسانی (نه مردانه و نه زنانه) هموار سازند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. http://www.youtube.com/watch?v=vc-2_wbtJY4&p=264C4C8005201627&playnext=1&index=26
2. http://www.roshd.ir/Default.aspx?SSOReturnPage=Check&Rand=0
3. http://www.pooyamove.net/images/docs/ehrenmorde.pdf
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|