بخش نهم سرگذشت احمد آباد، خانه و آرامگاه دکتر مصدق پيوند به بخش اول پيوند به بخش دوم پيوند به بخش سوم |
پيشدرآمد: اکنون 9 ماهی از شروع کار نشريهء سکولاريسم نو می گذرد. در اين راه چند تنی از دوستانم همراه و يار من بوده اند که البته سخت قدردانشان هستم. من و اين ياران تنها به اين دليل قدم در راه انتشاز سکولاريسم نو نهاده و بخش بزرگی از وقت و عمرمان را به آن اختصاص داده ايم که می انديشيم، پس از گذشت سه دهه، ديگر بر همهء ايرانيان انديشنده در مورد اوضاع سياسی ايران، در طی تجربه ای ديرکشنده و دل آزار، روشن شده است که تا حکومت ايدئولوژيک ـ مذهبی کنونی در ايران به يک حاکميت ملی، سکولار و دموکراتيک مبدل نشود مشکلی از ملت ما حل نخواهد شد. ادامه>>> |
**************************************************
نوری علا: آقای مهندس زعيم. اجازه دهيد در گفتگوی اين هفته به ارتباط شما با داستان احمدآباد ـ خانه و آرامگاه دکتر مصدق ـ بپردازيم. اول بگذاريد چند اطلاع مختصر را دربارهء گذشتهء احمد آباد برای استفادهء خوانندگان اين گفتگو از شما بگيرم.
زعيم: احمد آباد نام دهی است که باغ و خانهء خانوادهء دکتر محمد مصدق در آن قرار گرفته و در دوران قاجار ساخته شده است. اين باغ را، احتمالاً به علت دیوارهای بلند کنگره ای اش، قلعه می ناميدند و هنوز هم قدیمی ها آن را با همين نام «قلعهء احمدآباد» می خوانند. احمدآباد ده آبادی است در 85 کيلمتری شمال غربی تهران، منطقهء ساوجبلاغ، جنوب آب یک، و نزديک بوئين زهرا. نام بوئین زهرا بعلت زمین لرزهء مهيبی که در دههء 1340 در آن رخ داده برای خيلی ها آشنا است. مصدق در دوران فعاليت های سياسی اش از 1320 تا 1332 بيشتر در خانهء خود در خيابان کاخ تهران (فلسطين کنونی) زندگی می کرد اما، در پی کودتای 28 مرداد و محاکمهء او، به احمدآّاد تبعيد شد و اين خانه به مدت 10 سال، تا درگذشت او در 1345، مسکن و تبعيدگاه و ـ بقول خود دکتر مصدق ـ زندان او بود.
نوری علا: چرا پيکر دکتر مصدق را در احمد آباد، يعنی در خانه اش، دفن کردند؟
زعيم: هنگامی که در 1345 حال دکتر مصدق رو به وخامت گذاشت، حکومت وقت اجازه داد که دکتر غلامحسين مصدق، که پزشگ خانوادگی پدرش هم بود، دکتر مصدق را به بيمارستان «نجميه» ـ که بوسيلهء مادر دکتر مصدق وقف بيماران بی بضاعت شده بوده ـ منتقل کند. دکتر مصدق در آنجا چشم از جهان فرو بست. او وصیيت کرده بود که پيکرش در کنار شهدای 30 تير، در ابن بابویه، دفن شود. اما حکومت، از ترس اينکه آنجا به زيارتگاه مردم، بویژه ملی گرایان، تبديل شود، از اين کار جلوگيری کرد. خانوادهء ايشان هم پيکر دکتر مصدق را به احمد آباد باز گردانده و ـ بعنوان موقت ـ در اتاق نهارخوری ساختمان به خاک سپردند.
(رنگ زرد درها بعداً به رنگ آبی تبديل شده است)
نوری علا: موقتی که ديگر حکم دائمی را پيدا کرده. بطوری که نمی توان تصور کرد در آينده بازمانده های پيکر دکتر مصدق را به جای ديگری منتقل کنند. البته اينگونه مسائل را نمی شود پيش بينی کرد. يک وقت هم ديديد که صبح از خواب بيدار شديم و ديديم آقای اسفنديار رحيم مشاعی اين ساختمان را هم با بولدوزر خراب کرده است؛ و يا روزگاری اگر مليون ايران در قدرت باشند، ممکن است تصميم بگيرند برايش در جای قابل دسترس تری آرامگاه بسازند...
زعيم: همينطور است. بهر حال، در سراسر سال های بعد، يعنی تا سقوط رژيم سلطنتی، اين خانه متروکه افتاده بود و تنها کسانی که با خانوادهء مصدق در ارتباط بودند می توانستند به آن راه پيدا کنند و حکومت اجازه نمی داد که مليون ايران و دوستداران دکتر مصدق در آنجا حضور يابند. اما انقلاب 1357 که پيروز شد، و پيش از آنکه صنف روحانی قدرت و زمام امور کشور را بدست گيرد، احمد آباد بصورت ميعادگاهی برای آزاديخواهان و دموکراسی طلبان در آمد. حضور ميليونی مردم در احمد آباد در سال 1358 و سخنرانی آيت الله طالقانی در آنجا از جمله رویدادهایی بود که نشان می داد احمد آباد، به عنوان یک نماد دموکراسی خواهی چه نقشی می تواند در سرگذشت سياسی ما بازی کند و شاید ترسی که همین گرایش به مصدق در قدرتمداران نوپا ایجاد کرد، زمینه را برای سرکوب جبههء ملی و ملی گرایان فراهم آورد.
نوری علا: بله. تصوير آن روز يکی از مناظری است که هرگز از ياد ها نمی رود. من در فرصت کوتاهی که پس از انقلاب برايم پيش آمد فيلم کوتاهی در اين مورد ساختم که بدستور آيت اله بهشتی و بوسيلهء نزديکان ايشان توقيف شد. هم بخاطر دکتر مصدق و هم به دليل آيت الله طالقانی.
زعيم: حکومت اسلامی حتی نامگذاری خیابانی را بنام او تحمل نکرد. مردم نام خيابان پهلوی را به مصدق برگرداندند، و نام خیابان آریامهر را به فاطمی. اما، پس از اندک زمانی، پهلوی را به «وليعصر» برگرداندند، فاطمی را هم برداشتند، ولی با اعتراض شدید مردم، دوباره برگشت و فقط میدان فاطمی را به «ميدان جهاد» تغيير نام دادند.
نوری علا: اين مسئله هنوز هم ادامه دارد. همين اخيراً ديدم انجمن شهر تهران مصدق را «دارای شرايط لازم!» برای اينکه خيابان کوچکی به نامش خوانده شود ندانست....
زعيم: بله، البته من هم، در مصاحبه ای، از شورای شهر و جمهوری اسلامی سپاسگزاری کردم که نام مصدق را به ستایش خودشان آلوده نکردند.
نوری علا: شاملو در يکی از شعرهايش از عبارت «غيبت بزرگ» نام می برد که از «حضور رفع تکليفی» ی خيلی چيزها بسيار مهم تر است. ايران ما هم با نداشتن خيابان هائی به نام دکتر مصدق از همين «غيبت بزرگ» اما گويا و رسا حکايت دارد. ببخشيد؛ می گفتيد... من يادم هست که مدتی از انقلاب نگذشته بود که رفت و آمد به احمدآباد بسيار سخت شد...
زعيم: بله، بخصوص پس از اينکه جبههء ملی مرتد اعلام شد، رفت و آمد به احمد آباد ممنوع یا شدیداً محدود شد. بیشتر، آقایان فروهر و شاه حسینی به آنجا سر می زدند. من می پندارم که حکومت برنامه داشت ساختمان و باغ احمدآباد بصورت متروکه و مخروبه درآيد و یا حتی آن را در هم بکوبد. و همین پندار در بسیاری از دخالت های بعدی من در مورد احمدآباد تاثیر گذار بود.
نوری علا: در آن زمان اختيار احمدآباد قانوناً با کی بود؟
زعيم: دکتر مصدق دو پسر و يک دختر داشت که دخترش در آسايشگاهی در سوئيس بستری بود و در جريان امور قرار نداشت. پسر بزرگ دکتر مصدق مهندس احمد مصدق بود و پسر ديگرش دکتر غلامحسين مصدق. که اين دومی هميشه، بعنوان پزشک ویژه، در کنار پدرش بود. او با دکتر مصدق به نيويورک سفر کرده و در دادگاه لاهه هم حضور يافته بود. و در سراسر دوران تبعيد هم اين رابطهء نزديک را با پدرش داشت. بهر حال، تا آنجا که من می دانم، پس از درگذشت دکتر مصدق، در مورد تعين تکليف آيندء احمد آباد بين دو برادر اختلاف نظر پيش آمد. غلامحسين خان علاقمند بود که احمدآباد دست نخورده باقی بماند اما احمد خان مصدق ـ فکر می کنم از سهم خودش ـ بخش هایی از باغ بزرگ اولیهء قلعه احمد آباد را به برخی اهالی ده داد.
نوری علا: يعنی تقسيم ميراث انجام شده بود؟
زعيم: تا آنجا که من اطلاع دارم، مصدق قلعه را میان احمد، غلامحسین و محمود (فرزند غلامحسین) تقسم کرده بود. و پس از درگذشت احمد مصدق، از آنجا که او فرزندی نداشت، سهم اش به غلامحسین خان رسید.
نوری علا: سياست غلامحسین خان برای حفظ و نگهداشت احمدآباد چه بود؟
زعيم: ايشان می کوشيد تا از تکه تکه شدن بيشتر احمدآباد جلوگيری کند. همانطور که در بخش قبلی گفتگو مان شرح دادم، من پس از پيوستن به جبههء ملی و زندانی شدن، از طريق دکتر سعيد فاطمی با غلامحسين خان آشنا شدم. از آنجا که غلامحسین خان عموی بزرگ مرا می شناخت دوستی خانوادگی ما با هم بسرعت قوام گرفت و حداقل هفته ای يک بار را با هم بوديم. غلامحسین خان دائم در میهمانی ها می گفت: «پاپا همیشه از حسن زعیم سخن می گفت و خیلی به او احترام می گذاشت».
غلامحسين خان گاهی هم با من دربارهء مسائل مربوط به احمد آباد حرف می زد. يکی از مسائلی که در همان اوائل دوستی ما پيش آمد به دفن موقت پيکر مصدق در احمد آباد مربوط می شد. در واقع، از همان آغاز انقلاب، زمزمه هایی برای انتقال آرامگاه مصدق به ابن بابویه مطرح شده بود. بخصوص اعضای مذهبی جبهه، و گروه های ملی ـ مذهبی دیگر، غلامحسین خان مصدق را برای اين کار زیر فشار گذاشته بودند. يکبار که مسئله در جمعی که حضارش را نام نمی برم و من هم در آن شرکت داشتم مطرح شد، من با سرسختی با اين فکر مخالفت کردم و گفتم فعلاً امن ترین جا برای پيکر دکتر مصدق همین جاست. آنها می گفتند مصدق وصیت کرده که در میان شهیدان سی تیر دفن شود و ما از لحاظ شرعی وظیفه داریم که وصیت میت را برآورده کنیم. من اما می گفتم که دکتر مصدق، بخاطر جايگاهی که در تاريخ ما دارد، ديگر متعلق به خودش نيست که در این باره وصیت کرده و خويشاوندانش موظف به اجرای آن باشند. او به همهء ملت ايران تعلق دارد و این مردم هستند که باید که در اين مورد تصمیم بگیرند. مصدق یک دارایی ملی است و اکنون ديگر هیچ ربطی به خودش و خانواده اش ندارد و تا زمانی که ملت ايران بتواند در اين مورد آزادانه تصميم گيری کند پيکرش باید همینجا بماند، وگرنه ممکن است ارازل و اوباش رژیم همان کاری را که با آرامگاه های دیگران کردند با آرامگاه او هم بکنند و ما نبايد چنین فرصتی را به آنها بدهیم. بسیاری از دوستان حاضر در جلسه خیلی زود متقاعد شدند، ولی حرف آخر را غلامحسین خان زد که گفت: «دیگر حرفش را هم نزنید».
نوری علا: براستی که به خير گذشت... داشتيد دربارهء نحوهء نگاهداری احمدآباد در ايام پس از انقلاب می گفتيد...
زعيم: بله، می خواستم بگويم که دوستبی با غلامحسين خان رفته رفته پای مرا هم در تصميم گيری های مربوط به احمدآباد باز کزد. من می دانستم که پس از بگیر و ببندهای سال های 60 و 61، و بسته شدن دفترهای جبههء ملی و حزب ملت ایران و جلوگیری از کار سياسی دیگر فعالان ملی، شادروان داریوش فروهر و آقای حسین شاه حسینی داوطلب شده بودند که مسئولیت نگهداری از احمدآباد را بر دوش بگیرند و تا حدی هم که می توانستند در اين زمينه کوشش می کردند. یادم می آید که داریوش فروهر نسبت به احمدآباد تعصب ویژه ای داشت.
نوری علا: راجع به زمانی صحبت می کنيد که رفتن به سر مزار دکتر مصدق، در موقعيت های خاص، هنوز رسم نشده بود؟
زعيم: درست است. آن روزها، به علت خفقان حاکم، کسی يا جمعیتی به احمدآباد نمی آمد. فقط در روزهای 14 اسفند گروهی از هواداران مصدق، جبههء ملی ایران و حزب ملت ایران به آنجا می رفتند و آرامگاه مصدق را گلباران می کردند. گرد همآئی در روز 29 اردیبهشت، زادروز دکتر مصدق، هنوز مرسوم نشده بود، زیرا اکثریت قریب به اتفاق اعضای جبهه ملی و دیگر هواداران، روز مرگ مصدق را شایان توجه می دانستند نه زادروزش را.
نوری علا: اين هم يک پديدهء فرهنگی است که در بلند مدت بايد با آن دست و پنجه نرم نمود و شر فرهنگ مرگ را از سر مردممان رفع کرد...
زعيم: کاملاً با شما موافقم و عرض خواهم کرد که چگونه خود من اين مبارزهء فرهنگی را در جمع کوچک خودمان شروع کردم. داستان از اينجا شروع شد که در 29 اردیبهشت 63، دکتر فاطمی يشنهاد کرد که دکتر شمس الدین امیرعلایی و من، بهمراه ايشان و دکتر غلامحسین مصدق، به احمدآباد برویم. البته داریوش و پروانه فروهر و آقای شاه حسینی هم حضور داشتند. اين کار سال های بعد ادامه یافت. آن سال ها فقط خانواده های مصدق، فروهر، فاطمی، زعیم و البته شخص دکتر امیرعلایی و آقای شاه حسینی آیين 29 اردیبهشت را انجام می دادند. دکتر محمود مصدق هم گاهی می آمد و شادروان جواد مادرشاهی هم بود که همیشه از مشهد خود را می رساندند.
نوری علا: يعنی از ميان آن همه هواداران جبههء ملی و نهضت آزادی و حزب ملت ايران و حزب پان ايرانيست و ديگران کسی هنوز در آن جمع کوچک راه نداشت؟
زعيم: گفتم که... زادروز مصدق هنوز فقط یک مسئلهء خانوادگی بود. غلامحسین خان با همت آقای شاه حسینی در آن روز به اهالی ده ناهار می داد. بجز اين، نه اعلامی می شد و نه کسی سر خود به احمدآباد می آمد. ما هم که می رفتيم در واقع بسیار خانوادگی بود و وقت خود را در ميان اهالی ده که برای دکتر مصدق احترام زیادی داشتند می گذرانديم. یکی از همان سال ها، با پيوستن شادروانان علی اردلان و پرویز ورجاوند به جمع ما بود و زيادتر شدن تعدامان، من به جمع پیشنهاد کردم که بیاید و اين سنت مرده پرستی را بشکنیم و از این پس زادروز مصدق را روز گردهمایی و بزرگداشت وی قرار دهیم. آقای شاه حسینی گفت که سنت سال وفات را گرفتن یک سنت مذهبی است و آنقدر جا افتاده که کسی این تغییر را نخواهد پذيرفت. بحث درگرفت. من از فروهر و ورجاوند کمک خواستم تا کمک کرده و غلامحسین خان را متقاعد کنند. بالاخره، در پايان روز آقایان فروهر، اردلان، ورجاوند، امیرعلایی و خود دکتر مصدق اعلام کردند که گرفتن زادروز شایسته تر است، ولی ابراز تردید زیادی می کردند که جا انداختنش در جامعهء ایرانی به آسانی صورت گيرد.
سال بعد، من دوباره یشنهادم را تکرار کردم و گفتم ما 29 اردیبهشت را بصورت عمومی عنوان کنیم و کم کم برنامه هایش را جذاب تر از 14 اسفند کنیم تا جا بیافتد. آن سال آقای مادرشاهی هم حضور داشت و پیشنهاد مرا پسندید و داوطلب شد که برای هر شماری از بازدید کنندگان که روز 29 ردیبهشت به احمدآباد بیایند ناهار فراهم کند. غلامحسین خان گفت هر کار می خواهید بکنید.
از سال بعد، آقای مادرشاهی دیگ های پلو و خورشت را برپا می کرد و هم اهالی ده و هم بازدیدکنندگان را ناهار می داد. آقای شاه حسینی هم مانند همیشه ترتیب صبحانهء نان و پنیر و چای را می داد. طی سال های بعد، اين کار با شمار زیادتری که از تهران به آنجا دعوت می شدند انجام گرفت. اکنون 29 اردیبهشت جزو تاریخ های مراسم رسمی جبههء ملی در احمدآباد قلمداد می شود و کار ماموران امنیتی را دو برابر کرده است، اما هنوز نتوانسته جای 14 اسفند را بگیرد یا با آن برابری کند.
نوری علا: دربارهء آينده و اصولاً چگونگی نگهداشت احمدآباد صحبتی هم می شد؟
زعيم: بله. گاهی. کاملاً معلوم بود که اگر به احمدآباد نرسند بزودی ويران و يادگارهای دکتر مصدق هم گم و گور خواهند شد. ابراز نگرانی دربارهء آنجا و اندیشهء تعمیر و بازسازی هم، بویژه از جانب فروهر و شاه حسینی ابراز می شد، ولی کسی پيشنهاد روشنی نداشت. بهر حال احمدآباد ملک شخصی اولاد دکتر مصدق بود و آنها بايد کاری می کردند.
1366 بر مزار مصدق
از راست: اردلان، شاه حسينی، زعيم، فروهر، يکی از کارکنان احمدآباد
نوری علا: غلامحسين خان نيز برنامه ای نداشت؟
زعيم: در آغاز نه. اما در سال 1366 ايشان تصميم جدی گرفت که گرداندن و مديريت احمد آباد را در اختيار یک هیئت امنای پنج نفری که خودش تعیین کرده بود بگذارد.
نوری علا: اين اشخاص «امين» چه کسانی بودند؟ انتخاب ايشان برای من جالب است.
زعيم: اين افراد عبارت بودند از: حسین شاه حسینی، علی اردلان، داریوش فروهر، کورش زعیم، و دکتر محمود مصدق (پسر غلامحسين خان و نوهء دکتر مصدق).
نوری علا: عجيب است که از نهضت آزادی کسی نبود.
زعيم: من نمی دانم که ايشان چرا اين عده را انتخاب کرد ولی فکر می کنم که مایل بود آنجا را دست کسانی بسپرد که از آنها شناخت داشت و می دانست کنندهء کار هستند، چرا که قصدشان انجام کار بود و تشخيص می دادند که ما چند نفر، هم علاقهء زیادی داریم و هم از عهدهء کار بر می آییم.
نوری علا: اين هيئت قرار بود چه بکند؟
زعيم: از همان نخستين جلسات هيئت امناء برنامه این شد که در احمد آباد دست به تعمیرات اساسی بزنیم، یکی از دیوارها را که نیمه خراب شده بود بازسازی کنیم، ساختمان اصلی را که سال ها پيش، در جريان زمین لرزهء بوئین زهرا، آسیب دیده بود تقویت کنیم و محوطه را هم گسترده تر و آمادهء پذیرش جمعیت های بیشتر نماییم.
من برای آماده سازی احمدآباد چهار پیشنهاد مشخص داشتم. نخست اینکه اصرار داشتم دیوارهای خراب شدهء باغ همانند روز اول تعمیر شود. علامحسين خان مصدق انجام این کار را به خود من واگذار کرد و دویست هزار تومان هم به من بودجه داد. من برای انجام مقصودم، ماه ها دنبال یک استاد بنای کاه گل ساز سنتی می گشتم تا اينکه او را در یزد پیدا کردم و دیوار مزبور با همان کاه گل صد سال پیش و حفظ شکل کنگره ای اش بازسازی شد و البته حدود سیصد هزار تومان هزینه برداشت. و نیز اینکه بيم آن می رفت که یک زمین لرزه دیگر باعث فروریزی ساختمان شود و قرار شد آن را در یک قفس مهار کنيم. من نقشهء مهندسی مهار آن را هم کشیدم که شامل شناژ بتون آرمه در زیر گربه رو ساختمان و چهار ستوت لوله ای بیرونی در چهار گوشه ساختمان بود که به یکدیگر متصل و ساختمان را بدون اینکه نمای آن را خراب کنند در بر می گرفتند.
پيشنهاد دوم من به خودروی دکتر مصدق مربوط می شد که مانند لاشهء پوسيده ای در گوشه ای از باغ افتاده و زنگ زده و اسقاط شده بود. من می خواستم تا هيئت امناء آن خودرو را به شکل اول خود بازسازی کرده و در یک قفس شیشه ای قرار دهد. قفس شیشه ای را هم خودم طراحی کردم. بازسازی خودرو را آقای حسین اعرابی به عهده گرفت. اما کار تعمير خودرو آهسته پيش رفت و به عمر غلامحسين خان کفاف نداد. و وقتی هم سال ها پس از مرگ ايشان بازسازی خودرو به اتمام رسيد، به علت عوض شدن ترکیب هیئت امناء، فکر اوليه تعقيب نشد و آن را در یک ساختمان بتونی گذاشتند.
سومین پیشنهاد من در مورد ساختمان سرایداری بود که دور از ساختمان اصلی قرار داشت و مهندس احمد مصدق آن را به یکی از اهالی ده واگذار کرده بود. من فکر می کردم هيئت امناء بايد اين ساختمان را خريداری کرده و آن را به کتابخانه و موزهء مصدق تبدیل کند. قرار بود مسئووليت انجام اين کار و تهيهء بودجهء لازم هم به آقای شاه حسنی و من واگذار شود، ولی این کار هم به طول کشيد و ـ به دلايل گوناگون ـ انجام نشد.
پيشنهاد چهارم هم مبنی بر این بود که باغ پشت و کناری قلعه، که قبلاً متعلق به خانوادهء مصدق بوده و بعداً به ديگران واگذار شده بود، خریداری و به قلعه اضافه شود. من تماس های اولیه را گرفتم و صحبت هایی هم انجام شد، اما با تغییر ترکیب هیات امنا، موضوع به دست فراموشی سپرده شد.
نوری علا: شما قصد داشتيد با ساختمان سرايداری چه کنيد؟
زعيم: فکر زياد بود. هدف من خرید ساختمان جنب دروازهء ورودی و تبدیل آن به موزه و کتابخانه بود و من نقشهء آن را کشیده و به تصویب هم رساندم. فکرم اين بود که پس از بازسازی خودروی دکتر مصدق آن را در یک قفس شیشه ای که نقشه آن را داده بودم نگاهداريم و نيز در ورودی منزل شماره 109 خیابان کاخ را به احمدآباد منتقل کنيم. همچنين اهدای کتابخانهء منزل غلامحسین خان توسط ملک خانم همسرشان و بوسیله من، اهدای شماری کتاب از کتابخانهء آقای اردلان توسط خودشان نيز در شرف انجام بود. از جمله کارهای دیگر، بازسازی شیروانی ساختمان، تعمیر نمای ساختمان و جایگزاری آجرهای افتاده و، در درون ساختمان، لکه گیری و رنگ کاری بود. ما در آن زمان، به علت علاقهء مفرط فروهر به احمدآباد و اقدامات موثر شاه حسینی و پیشنهادهای پی در پی من، فعالیت پویایی را آغاز کرده بودیم که با درگذشت غلامحسین خان مسیر آن عوض شد.
نشسته ها از چپ: سيف، اميرعلائی، بازرگان، غلامحسين مصدق، زعيم
نوری علا: شنيده ام که احمدآباد جزو موقوفات است. جريان اين قضيه چه بود؟
زعيم: می دانيد که امور توارث در کشور ما می تواند صورت بسيار پيچيده ای بخود بگيرد. من در اين مورد اطلاع خاصی نداشتم تا اينکه یک روز که غلامحسين خان منزل ما بود، به من گفت که عده ای اصرار دارند که احمدآباد بصورت يک موقوفه در آيد.
نوری علا: يعنی جز هيئت امناء ديگرانی هم بودند که در اين کارها نظر می دادند؟
زعيم: مفصل. هم هواداران و هواخواهان دکتر مصدق بسيار بودند و هم غلامحسين خان روابط گسترده ای داشت. آن روز ايشان به من گفت که فکر موقوفه کردن احمدآباد از ناحيهء مهندس بازرگان و همراهان ايشان در نهضت آزادی مطرح شده است و آنها در اين مورد اصرار دارند. وقتی غلامحسين خان نظر مرا در اين مورد پرسيد من بلافاصله و بشدت با اين فکر مخالفت کردم.
نوری علا: چرا؟
زعيم: دلیل اصلی خود را نمی توانم در اینجا بازگو کنم چون فقط مربوط به خانوادهء مصدق می شود، ولی دليل دوم این بود که زمان را برای چنين کاری مناسب نمی دانستم. اين کار در شرایط آن زمان پای جمهوری اسلامی را به احمدآباد باز می کرد و سازمان اوقاف ممکن بود، به بهانهء نظارت، در همهء امور دخالت کند و جلوی همينقدر فعالیت سیاسی ما را هم در آنجا بگيرد. البته تجربه نشان داد که حضور و نفوذ آقای شاه حسینی از این کار تا کنون جلوگیری کرده است.
نوری علا: من فکر می کنم که در زمان خود آنچه شما می گویيد نظر درستی بوده است.
زعيم: غلامحسين خان هم گفت که همينگونه فکر می کند، ولی افزود که «من حریف اینها نمی شوم چون خیلی اصرار دارند و حتی آقایان دکتر سحابی و صدر حاج سید جوادی برای اين کار متنی هم تهيه کرده اند».
نوری علا: ممکن است بگوئيد که دليل اين اصرار از ناحيهء آنها چه بود؟
زعيم: من فکر می کنم که آقایان، و بویژه آقای حاج سید جوادی و مهندس بازرگان، عقیده داشتند که وقف کردن احمدآباد باعث می شود ديگر کسی به فکر قطعه قطعه کردن و فروش آنجا نیافتد. در واقع این ذهنیت را عملکرد مهندس احمد مصدق، برادر بزرگتر غلامحسین خان، ایجاد کرده بود که، همانطور که در آغاز گفتگوی اين هفته گفتم، بخش هایی از باغ بزرگ اولیهء قلعه را به برخی اهالی ده واگذار کرده بود. البته جناح نهضت آزادی اين عقيده را هم داشتند که وقف کردن با عرف اسلامی مطابقت دارد و وظیفهء ماست که برای حفظ قلعه آن را موقوفه کنیم.
نوری علا: بعد چه شد؟
زعيم: من، پس از شنيدن سخنان غلامحسين خان، فوری به آقای فروهر زنگ زدم و ديدم که ايشان هم در جریان است و می گويد که نظر او نيز مخالف است. در عين حال، فروهر افزود که «مشکل اينجاست که اینها دکتر صدیقی را هم همراه خود کرده اند». می دانستم که فروهر احترام زيادی برای دکتر صديقی قائل است و کاملاً معلوم بود از اينکه آنها نظر موافق ايشان را هم جلب کرده اند هيچ خوشحال نيست.
نوری علا: برای من هم موافقت دکتر صديقی با اين کار عجيب است. ايشان هيچوقت نسبت به نهادهای مذهبی نظر خوشی نداشت.
زعيم: من هم همينطور فکر می کردم و، به همین دلیل به دکتر صدیقی هم زنگ زدم و دلایلم را به ايشان گفتم. ايشان پس از شنيدن سخنان من گفت که «بهتر است در این باره بيشتر تأمل کنيم». از لحن ایشان فهمیدم که دودل هستند.
نوری علا: و اين تأمل کردن چقدر طول کشيد؟
زعيم: چند هفته ای بعد بود که غلامحسين خان به من زنگ زد که جلسه ای در خانه اش برقرار است و من هم باید در آن شرکت کنم. من رفتم. وارد که شدم ديدم دور میز ناهارخوری، آقایان داریوش فروهر، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، صدر حاج سید جوادی، دکتر صدیقی، دکتر امیرعلایی و دکتر غلامحسین مصدق نشسته اند. الان یادم نیست که آقای علی اردلان هم بودند یا نه. غلامحسين خان دو نسخه از وقفنامه ای را که تنظيم شده بود جلوی من گذاشت و گفت «همانطور که می دانی قرار بر اين است که احمدآباد وقف شود. تو هم اين وقفنامه را بخوان و اگر نظری داري بگو». من وقفنامه را نخوانده کناری گذاشتم و به شرح دلايل مخالفتم پرداختم. اما کاملاً معلوم بود که مهندس بازرگان و يارانش قضيه را تمام شده می داتند و مايل به ورود به بحث نيستند. من که خود را تنها می ديدم، برگشتم و نگاهی به فروهر کردم و او شانه هایش را به معنای «کاری نمی شود کرد» بالا برد و به ردیف بازرگان، حاج سیدجوادی، سحابی که کنار هم نشسته بودند اشاره کرد.
نوری علا: آقای زعيم؛ باور کنيد که اين صحنه برای من حکم يک نمايش سمبوليک را دارد که يک سويش دکتر صديقی نشسته است و سوی ديگرش بازرگان و آن وسط هم زنده ياد فروهر سرگردان است؛ و همهء اين بحث هم دارد زير سقف «خانهء مصدق» انجام می شود. چقدر صحنهء گويائی است. می بخشيد، می فرموديد...
زعيم: بله. من رو کردم به دکتر صدیقی و گفتم: «آقای دکتر، شما در شرایط فعلی با وقف اینجا موافق هستید؟» دکتر صدیقی گفت: «آقایان مطالعه کرده اند و بنظر می رسد که کاری قانونی و عرفی است». گفتم: «اما شخص خودتان هم با اين کار موافق هستید؟» دکتر صدیقی پاسخ داد: «من فکر می کنم در شرایط سیاسی کنونی اگر اين کار نشود بهتر است». من که قوت دلی پيدا کرده بودم، رو به فروهر کردم و گفتم: «آقای فروهر، شما هم که نظر موافق نداريد، چرا مخالف نکرده اید؟» فروهر گفت: «بله، من هم نظر موافق ندارم اما بنظر می رسد که رأی موافق بیشتر است».
نوری علا: يعنی اينگونه پاسخ قانع کننده بود يا هست؟
زعيم: من بيشتر فکر می کنم که فروهر به احترام دکتر صدیقی سکوت کرده بود.
نوری علا: شما چه گفتيد؟
زعيم: من گفتم: «آقایان؛ با وجود احترام فوق العاده ای که برای شما دارم، و می دانم که این یک عمل صحیح شرعی اسلامی است، ولی به دلایلی که عرض کردم ریسک آن در حال حاضر زیاد است و اکنون زمان مناسبی برای این کار نیست. در وقت مناسبی در آينده می توانيم و باید این کار بکنیم». مهندس بازرگان کمی ناراحت شد و نگاه ملامت آمیزی به من و غلامحسین خان کرد.
نوری علا: من هنوز هم می بينم که از اين نوع نگاه های ملامت آميز نسبت به شما برقرار است! بفرمائيد که بالاخره چه شد؟
زعيم: سرانجام دکتر مصدق در حاشیهء وقفنامه نوشت: «آقایان دکتر صدیقی، دکتر سحابی، داریوش فروهر، علی اردلان و کورش زعیم موضوع را بررسی کنند» و امضاء کرد.
نوری علا: يعنی اينجا هم غلامحسين خان، جز دکتر سحابی کسی را از نهضت آزادی وارد بازی نکرد؟
زعيم: بهر حال انتخاب ايشان اينگونه بود. آن روز جلسه به اين صورت پایان یافت. من هنوز آن اوراق وقف را دارم. بهر حال، وقتی جلسه به پايان رسيد، فروهر و امیرعلایی آمدند و به من تبریک گفتند. مهندس بازرگان اما کمی خشمگین بود و گويا هنگام رفتن گفته بود: «چرا زعیم باید حرف آخر را بزند؟»
نوری علا: پس احمدآباد کی وقف شد؟
زعيم: پس از درگذشت غلامحسین خان، و وقتی که پسر ايشان، دکتر محمود مصدق، به تنهائی در مقام تصميم گيری قرار گرفت. در آن زمان بود که ايشان عمل وقف را انجام داد و من را هم از هیئت امناء حذف کرد. (پيوند برای ديدن متن وقفنامه>>>)
نوری علا: علت مخالفت پسر غلامحسين خان با شما چه بود؟
زعيم: ایشان مخالف با من نبود، حتی در آغاز مشورت هایی هم با من می کرد. مخالفت، فکر می کنم، از سوی شخصیت های نهضت آزادی و جناح مذهبی بود که روی ایشان بسيار تاثیرگذار بودند و از طريق ايشان در ترکيب هيئت امناء واد شدند و در ادارهء امور احمدآباد اکثریت پیدا کردند. آنها برنامه های خود را عملی کردند که منجر به موقوفه کردن آنجا و تغییر هیئت امناء شد.
نوری علا: من در جائی خوانده ام که احمد آباد در ليست آثار ملی هم ثبت شده است. اين کار چگونه انجام گرفت.
زعيم: اين يکی از فکرهای درخشان شادروان ورجاوند بود که، در بيرون اختلاف نظر در مورد وقف کردن يا نکردن احمدآباد، عقیده داشت اگر ساختمان در سازمان میراث فرهنگی ثبت شود، خطر دست اندازی به آن کاهش پیدا می کند.
نوری علا: و سازمان ميراث چگونه اين کار را کرد؟
زعيم: آن موقع رییس وقت سازمان میراث آقای بهشتی بود که شادروان ورجاوند با ایشان روابط خوبی داشتند و از طريق ايشان این کار را انجام دادند.
نوری علا: بفرمائيد که آيا بعد از کنار گذاشتن شما از هيئت امناء خود اين هيئت بجا ماند؟
زعيم: برای مدت اندکی. متأسفانه پس از مرگ غلامحسین خان جريان کارهای هيئت امناء کند شده بود و بخصوص پس از شهادت فروهرها بیشتر مسئولیت ها فقط روی دوش آقای شاه حسینی افتاده بود.
نوری علا: بهر حال بيرون از هيئت امناء هم بايد کسانی دلنگران عاقبت احمدآباد می بودند؟
زعيم: البته. مدتی نگذشته بود که دوستان دیگر ما در جبههء ملی داوطلب کمک در بازسازی قلعه شدند. بزرگترین پروژه به ساختمان زیبای کتابخانه و موزه مربوط می شد که توسط مهندس مقدس زاده، عضو سازمان مهندسان جبهه ملی ایران، ساخته شد که البته چگونگی آن با سلیقهء من متفاوت بود.
نوری علا: منظورتان را درک نکردم. يعنی که ساختمان هم زيباست و هم با سليقهء شما نمی خواتد؟
زعيم: سليقهء من آن بود که مجموعهء احمدآباد شکل تاریخی خود را حفظ کند. مثلاً، از سال ها پیش، برای ساختن یک سالن اجتماعات اقداماتی شده بود و اسکلت بتونی آن را هم ساخته اما رها کرده بودند. من برنامه داشتم که آن را خراب کنم تا محوطه برای گردهمایی ها باز شود. در عين حال فکر می کردم کتابخانه هم بايد از ساختمان اصلی دور باشد و به همين دليل پيشنهاد کرده بودم که ساختمان سرایداری را ـ که فاصلهء زیادی با ساختمان اصلی داشت ـ بخریم و بکوبيم و بجايش کتابخانه و موزه بسازيم تا ساختمان نوساز آن با معماری قدیمی ساختمان اصلی رقابت نکرده و منظرهء آن را مخدوش نکند.
نوری علا: و سرانجام چه شد؟
زعيم: چه عرض کنم. همان اسکلت موجود را تبدیل به ساختمانی مدرن کردند، که هرچند زیباست ولی با معماری ساختمان قدیمی در ستیز است.
نوری علا: در حال حاضر احمدآباد چگونه اداره می شود؟
زعيم: همان هیئت امنای بعدی آن را اداره می کند، ولی باید گفت که بیشتر وزن کار همچنان بر دوش آقای شاه حسينی است. چند سال هم هست یک حساب بانکی به نام آقای شاه حسينی و دکتر محمود مصدق در بانک ملی باز شده که کمک های مردمی به آن ریخته می شود. محوطه، بجز افزوده شدن آن ساختمان جدید، تغییری نیافته است. البته اخیراً دوباره برخی علاقمندان موضوع حفاظت از ساختمان اصلی را مطرح کرده اند و علاقه ای وجود دارد که ساحتمان در برابر زمین لرزه مستحکم شود. ولی هنوز نقشهء مشخصی بجز همان پیشنهاد و نقشهء اولیه من ارائه نشده است.
نوری علا: آقای زعيم. من يقين دارم که روزی خواهد رسيد که بالاخره دکتر مصدق از اين حبس خانگی که نيمقرنی است دچار آن شده به در آيد و به آغوش ملت باز گردد و ملت ما برای او ـ همچنانکه برای اميرکبير و قهرمانان مشروطه، آرامگاهی در خور حال شان فراهم ساخت. اما، در پايان گفتگوی اين هفته مان، دوست دارم يک پرسش را با شما در ميان بگذارم. اگر شما صاحب اختيار احمدآباد بوديد، در همين شرايط فعلی، با آن چه می کرديد؟
زعیم: البته من دیدگاه خود را درباره احمدآباد در طول مصاحبه شرح دادم. من آنجا را می خواستم به عنوان میراث تاریخی و فرهنگی کشور تبدیل به یک جایگاه ملی و جاودانه کنم. من آنجا را گسترش می دادم، ساختمان قدیمی را در مرکز یک باغ زیبا و طراحی شده، با حفظ درختان کهن آن قرار می دادم و محوطهء بزرگ چمنی ایجاد می کردم برای گردهمایی ها. فوارهء قدیمی را بازسازی و راه اندازی می کردم. باور کنيد که من فقط برای یافتن کاشی های لعابی سه سانتی قدیمی جهت تعمیر حوص حیاط آنجا هفته ها وقت صرف کرده بودم. و کتابخانه و موزهء اموال شخصی دکتر مصدق را، نه در ساختمانی که اکنون ساخته شده، بلکه در ساختمان جنب دروازه ـ که متأسفانه خریداری نشد، ایجاد می کردم.
نوری علا: خيلی ممنون. اين هفته بحث احمدآباد موجب شد که ما از تنگنای شرح تقويمی وقايع هم خارج شويم و جريان گفتگو را موضوعی کنيم. اگر موافقيد اعلام کنيد که موضوع گفتگوی هفتهء آينده را دوست داريد چه باشد.
زعيم: روش موضوعی برای من هم راحت تر است و از پيشنهاد شما استقبال می کنم. و هيچ بدم نمی آيد که در جلسهء بعد از گفتگو دربارهء دو نفر آغاز کنيم: شمس الدين اميرعلائی و معصومه خانم مصدق؛ و در طی آن به ماجراهای مربوط به قتل آنها بپردازيم.
نوری علا: باشد، بقول برخی از دوستان، «ايدون باد!»
ادامه دارد
پيوند به بخش اول پيوند به بخش دوم پيوند به بخش سوم
پيوند به بخش چهارم پيوند به بخش پنجم پيوند به بخش ششم
پيوند به بخش هفتم پيوند به بخش هشتم پيوند به بخش نهم
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |