بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

دی   1387 ـ دسامبر 2008  ـ

پيوند به فهرست آثار نويسنده در اين سايت       بخش اول        بخش دوم    بخش سوم     بخش چهارم

راه دموکراسی اکبر گنجی، راه به ترکستان!

به مناسبت انتشار "قرآن محمدی" اکبر گنجی

حسین میرمبینی

بخش چهارم

چهارمین جلسه دوستانه ما پیرامون مبحث "قرآن محمدی" اکبر گنجی - به همانگونه که احمد و ثریا خواسته بودند- در چهارمین یکشنبه ماه ژانویه در منزل آنها برگذار شد.  

پیش از آغاز بحث، زمانی که همه سر میز صبحانه نشسته بودیم، گفتم: دوستان! امیدوارم متوجه شده باشید که جلسات مان، از آن زمان که خانم ها در بحث حضور دارند، چقدر پربار تر شده است.

شادیه (همسرم) گفت: امیدوارم که منظورت از "پرباری" به خوراکی های سر میز صبحانه نباشد که در این دو جلسه اخیر به همت سوسن و ثریا کامل و مفصل تدارک شده اند.

گفتم: اگر بگویم مقصودم همین است، شوخی کرده ام، اما براستی معتقدم از آن زمان که شما خانم ها وارد این بحث شده اید، مباحث مان انسانی تر و حتا عمیق تر شده است.

سوسن گفت: امیدوارم که شما از صمیم قلب به این مسئله اعتقاد داشته باشید و تعارف نکرده باشید.

گفتم: اگرچه طرز بیانم اینگونه می نماید، اما حقیقتا می گویم که من فکر می کنم هیچ  بحث اجتماعی ما نمی تواند به نتیجه برسد مگر آنکه شما خانم ها هم در آن حضور داشته و دخالت نمایید.

سوسن برای امتحان من گفت: حتا در بحث های دینی؟

گفتم: مگر مباحث دینی از مباحث انسانی جدا است؟ آن عاملی که باعث شده خانم ها را از مباحث دینی دور سازد، خود دین نیست. بلکه روش های آخوندی و مردسالارانه است که برنمی تابد خانم ها هم در اینگونه مباحث شرکت کنند.

سوسن گفت: در عین حال اگر بخواهیم تحولات اساسی در اعتقادات مذهبی به نفع مدرنیته و دموکراسی صورت گیرد باید از چارچوبی که آخوندها برای طرح مباحث دینی بنیان نهاده اند خارج شویم و فرمت آن را به گونه ای درآوریم که خانم ها هم در آن شرکت داشته و نقطه نظرات شان را بیان دارند.  

پرویز گفت: ما در ارتباط با پی گیری مباحث مذهبی، تا کی باید به این فرمت مسخره و غیر سکولاری که آخوندها و صوفی ها دیکته می کنند، تن در دهیم! چه کسی گفته مسائل مذهبی را باید به اینگونه که آنها در تکایا و مساجد و خانقاه ها مطرح می کنند و بصورت یکجانبه بر مردم دیکته می کنند، پیگیری کرد؟

و سپس ادامه داد: مجالس ما اتفاقا می تواند نقطهء عطفی باشد از شکل گیری یک فرمت جدید برای طرح مسائل دینی. چراکه موضوع جدایی دین از دولت ایجاب می کند که به طریقه ها و روش های دیگری - غیر از آنچه آخوندها و صوفی ها رفتار می کنند-  عمل کنیم. روش هایی که سکولار باشند. یعنی به این صورت نباشد که یک کسی (با شکل و شمایل بخصوصی) آن بالا (یا بر منبر و یا بر مسند) بنشیند و بصورت متکلم وحده، وعظ و خطابه ای صورت بگیرد و بقیه هم بی حرکت و بی احساس فقط گوش بدهند و دم بر نیارند. چرا که مشخص است اینگونه عملکردها برای مقاصد خاصی (کسب شهرت و جاه و مقام و نهایت شکل گیری یک سازمان مذهبی) صورت می گیرند که اساسش بر خدعه و فریب و روش های غیر الهی بنا شده است.

سوسن گفت: این سخن شما مرا به یاد این شعر حافظ می اندازد که:

صوفی نهاد دام سر حقه باز کرد

بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه

زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد

 

این بحث به همینگونه تا پایان صرف صبحانه ادامه داشت تا اینکه به اتاق پذیرایی نقل مکان کردیم.

همینکه هرکس بر روی مبلی مستقر شد ، ثریا گفت: در ارتباط با شعری که سوسن خواند نکته ای به نظرم رسیده که اگر اشکالی نداشته باشد کنجکاوم که آن را ابتدا مطرح کنم.

گفتم: اگر به بحث مان ارتباط دارد، اشکالی ندارد.

ثریا گفت: اتفاقا می تواند به بحث مان مربوط باشد. و بعد ادامه داد: حافظ در آن شعر از دام نهادن به گونه ای صحبت می کند که گویی صوفی ها یا ملاها شکارچیانی اند که دام پیش روی مردم پهن می کنند. یا مثل عنکبوت که تار می تند و دام پهن می کند تا که حشرات را بخورد، آنها مردمان را این چنین شکار می کنند.

بعد ثریا رو به من کرد و گفت: آیا سوره ی عنکبوت که در قرآن هست با این مسئله ارتباطی دارد؟

گفتم: اتفاقا همینطور است. در قرآن سوره ای است بنام عنکبوت که موضوعش در ارتباط با برساخته های ذهنی کسانی است که چون عنکبوت که تار می تند، آن ها هم در ارتباط با دین فلسفه بافی و یا هنر آفرینی می کنند. غزل حافظ هم بنوعی به همین موضوع ارتباط دارد، با این تفاوت که او برای بیان مقصودش از مثل شعبده باز استفاده کرده که بگوید صوفی ها مثل آن شعبده بازی اند که برای آنکه مردمان را به دور خود جمع کنند، مجبورند دائما فریبکاری و فلسفه بافی کنند. 

احمد گفت: من هم این شعر را شنیده ام ، اما آیا حافظ همه صوفیان را گفته که چنین اند و یا در این مورد استثنایی هم هست.

گفتم: من نمی دانم مقصود آن روز حافظ (که این شعر را سروده) به همه صوفیان بوده و یا شخص بخصوصی را در نظر داشته، اما وقتی امروز می بینیم که اغلب سازمان های مذهبی "رهبری دار" برای پیشبرد برنامه هایشان از صنعت فریبکاری بهره می برند، می توانیم اعتقاد پیدا کنیم که در زمان حافظ نیز این مسائل مطرح بوده و او برای آنکه حق را ادا کند، این شعر را به این صورت می سراید. در عین حال نباید فراموش کرد که حافظ با گفتن این بیت در همان غزل:

فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید

شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد

نشان داده که نقدش به آخوندها و صوفی ها بر اساس دیدگاه های قرآنی از موضوعات برساخته های انسانی است. چرا که مقصودش از "فردا" فردای قیامت است که بقول قرآن واقع می شود. و چون این واقعه رخ دهد همهء آنهایی که از آخوندها و صوفی ها پیروی کرده اند، می فهمند که بخاطر آن دنباله روی ها گمراه شده اند. مصادیق این سخن همه در قرآن آمده و مشخص است که نوع تحلیل حافظ در این شعر، دینی است و او در این نقد نظرش بر قرآن و آیات سوره اسراء (بویژه آیه 36) و صافات (آیات 27 به بعد) بوده است.

احمد گفت: معلوم می شود که سخن گنجی و ملکیان که می گویند شاعرانی چون حافظ، به این خاطر کارشان جلوه کرده که از قرآن عدول کرده اند، سخن بی معنی را مطرح کرده اند.

گفتم : شاید در برخی از موارد حق با ایشان باشد، اما در بسیاری موارد دیگر، سخن آنها باطل است چراکه شاعرانی چون حافظ اغلب شعرشان فهمیده نمی شود مگر آنکه خواننده با قصص و معارف قرآنی آگاهی داشته باشد و بتواند آنها را بر آن اساس معنی کند. خودش هم می گوید:

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ

هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم

سوسن گفت: یا این شعر:

ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد

لطایف حکمی با کتاب قرآنی

یا این شعر دیگر او:

ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ

به قرآنی که اندر سینه داری

ثریا گفت: اگر این چنین است پس چرا باید این آقایان این حرف را بزنند؟

گفتم: به نظر من دو دلیل دارد. یا اینکه آنها قرآن را به آنگونه که باید فهمیده شود نمی فهمند. یا اینکه آنها با افکار کسانی چون حافظ آشنایی ندارند و از زعم خود چیزهایی را به او نسبت می دهند.    

احمد گفت: یعنی می فرمایید انسان هایی مثل گنجی و یا دکتر سروش قرآن را و یا حافظ را نمی فهمند؟

گفتم: متونی مثل قرآن و یا حافظ متونی قابل تفسیر و تاویل اند که ممکن است هر کس از ظن خود آن را فهمیده باشد. بنابراین همیشه این احتمال هست که کسانی آن را بد بفهمند و یا بد معنی کنند.

ثریا باز گفت: اگر اینگونه است پس مشکلات اجتماعی ما هم می تواند به قرآن و اسلام ربطی نداشته باشد بلکه ناشی از بدفهمی های ما و روشنفکران مذهبی و آن کسانی باشد که پیشتر از پیش خود آن را تفسیر کرده اند. بر این اساس اگر شما قادر باشید تفسیر دیگری را از "اسلام" بدهید که غیر تفسیر آنها است و یا حداقل ثابت کنید که این اسلامی که امروز در کشور ما و سایر کشورهای اسلامی جریان دارد، از نظر "اسلام محمدی" (اسلامی که حضرت محمد شرح و بیانش کرده)، قابل رد است، آنگاه خود به خود بنیان همه سخن های آقای گنجی فرو می ریزد.

از استدلال و منطق ثریا شگقت زده شدم و خطاب به همه گفتم: ثریا درست می گوید، چرا که گنجی و همفکرانش، ملکیان و سروش، معتقدند "اسلام محمدی" (اسلامی که گنجی به اعتبار طبقه بندی ملکیان آن را "اسلام یک" خوانده و آن را به متون دینی مقدس معنا کرده که فوق سئوال و چون و چرا می باشند) موجبات رشد عقلی مسلمانان را فراهم نکرده بلکه همه رشد فکری مسلمانان مربوط به آن دورانی است که فیلسوفان و عارفان مسلمانی از متن قرآن فاصله گرفته اند و یا از "اسلام نخستین" عدول کرده اند. منظور او به کسانی چون ابن سینا و فارابی، یا ابن عربی و ابن رشد و غزالی و مولوی و ... است که معتقد است آنها - نه با اسلام بلکه با آشنا شدن با فلسفه یونان ـ توانسته اند برای مسلمانان افتخارات فرهنگی فراهم آورند.  (1 و 2)   

شادیه گفت: این یک قیاس مع الفارق است و به سادگی می توان ثابت کرد که آقایان ملکیان و گنجی یا سلیقه های خودشان را از اسلام و مسلمانی در موضوعیت این سنجش دخالت داده اند و یا به عمد دارند شبهه بافی می کنند تا ذهن خواننده را از توجه کردن به ریشه اصلی این افتخارات گمراه سازند.

ثریا گفت: چگونه؟

شادیه گفت: باید دید که ریشه این افتخارات از کجا سرچشمه می گیرد. بعبارت دیگر اگر بحث مسلمانان از آن افتخارات بحث برتری طلبی قومی است آنگاه مشخص است که آنها چیزی از پیام پیامبرشان درک نکرده اند بلکه آنها کسانی اند که دین را در جهت رسیدن به قدرت و ثروت بهانه ساخته اند. در عین حال باید توجه داشت که اینگونه از مسلمانان دغدغه دین ندارند، بلکه آنها دغدغه آن باورها و موضوعاتی را دارند که مفسران مذهبی و قدرتمندان شان آنها را برای ایشان مهم و بزرگ جلوه می دهند. بله، سلاطین قدرتمند عثمانی همه برای اندیشه های عارف مشهور "ابن عربی اندلسی" ارزش فوق العاده ای قائل بودند و اهتمام می ورزیدند که در مدارس شان آن اندیشه ها را یاد بدهند، اما مگر آن حرف ها و یا ارزش گذاری ها می توانست آن سفاکان را رهبری کند به اینکه به برابری همه انسانها (عدالت) و کرامت وجود انسانی فکر کنند و یا بازشان دارد به اینکه با دین تجارت نکنند و یا آن را وسیله قدرت طلبی ها شان قرار ندهند؟ یا، مثلاً، در همین ایران خودمان در زمان صفویه که عقاید فیلسوفان وحدت وجودی - مثل میرداماد یا شیخ بهایی و یا ملاصدرا - مطرح شد و شخص شاه عباس هم در راه توسعه آراء و عقاید آنها بسیار اهتمام ورزید ، آیا از توی آن آراء و عقاید می توانست موضوعی بیرون آید که بتواند سرنوشت انسان ایرانی را از دست حاکم خودکامه بیرون آورد؟ یا حتا تا حد همان مسلمانان صدر اسلام حق انتخاب داشته باشند که با بیعت کردن و یا نکردن، در تعیین سرنوشت خود دخالت داشته باشند؟ اینها به کنار، آیا کتاب "قبسات" میرداماد و "اسفار اربعه" ملاصدرا و یا "کشکول" شیخ بهایی می توانست شاه را بر سر عقل آورد که کمتر آدم بکشد و یا او را باز دارد از اینکه خطاط معروف و آزادمنش ایرانی – میرعماد - را به اتهام واهی تسنن به فجیع ترین وضع بکشند؟  

پرویز گفت: این بخاطر آن است که صفویه که آمدند می خواستند بر اساس باورهای شیعی و نژاد ایرانی، برای ایرانیان هویت جدید بسازند که بتوانند در مقابل عثمانی های سنی ایستادگی کنند. اگر ایرانیان سنی می بودند آنگاه آنها با حرف شنوی از مفتیان عثمانی کجا می توانستند بنیان یک کشور مستقل را پی ریزی کنند؟

شادیه گفت: حرف تو درست. اما سئوال من این است که اگر شیعه پیشنهادی آنها همان شیعه امام حسینی بود آنگاه آنها هرگز قادر نبودند دو موضوع لایتچسبک اعتقادات شیعی امام حسینی را با موضوع خودکامگی سیاسی پادشاهی که مانند یزید عمل می کرد جمع و جور کنند. بنابراین نباید گفت که شیعه پیشنهادی علمای جبل العاملی و یا فیلسوفان وحدت وجودی همان باوری است که مثلا پیروان امام حسین در صحرای کربلا داشتند. خیر، آنها با هم فرق دارند ولو اگر نامشان یکی باشد. صفویه می خواست بر اساس هویت ایرانی و مذهب علمای جبل العاملی و فیلسوفان وحدت وجودی ملقمه ای درست کند که خر خودش را پیش ببرد. بله، پادشاهان صفوی، بویژه شاه عباس توانست قلمرو ایران را بسیار وسیع کند اما مطمئنا آنها قلمرو آزادی و عدالت و همه آن کرامت های انسانی که در ذات پیام حضرت محمد بود را محدود بلکه نابود ساختند. این وضعی بود که عثمانیان هم در آن طرف تبلیغش می کردند و این شد که مسلمانان در پی ترجیحات سیاسی حاکمانش و فیلسوفانش از "اسلام محمدی" دور و گمراه شدند تا کنون که کارشان به فضاحت تمام کشیده شده است.

سوسن گفت: مگر نه این است که معاویه و یزید هم که سرکار آمدند موضوع سروری عرب را پیش کشیده بودند. آنها هم برای آنکه مقاصد سیاسی و قدرت طلبانه خود را پیش ببرند، مجبور بودند که از "اسلامی محمدی" عدول کنند. اسلامی که می گفت : "کسی بر کسی برتری ندارد و برتری به تقوا است که آنهم نزد خدا معلوم می شود" و یا "بنی آدم اعضای یک پیکرند".

احمد گفت: به همین خاطر است که امروزه بسیاری از عربان، بویژه عربان کشور اردن و سوریه، از معاویه تجلیل می کند. چراکه به همانگونه که شاه عباس برای ما افتخارات هنری و فرهنگی فراهم آورده معاویه برای مسلمانان آن منطقه افتخار آفریده. و کسی نیست که بخواهد ریشه آن افتخارات را بررسی کند که چیست؟

شادیه گفت: دقیقا همینگونه است که تو می گویی. یعنی اگر دقت کنیم می بینیم شاه عباس ایرانی یا سلطان سلیم ترک و یا اکبر شاه گورکانی هرکدام شان برای زمانه خودشان، یک معاویه و یک یزید بودند. یزیدانی که باور مذهبی را برای سروری و برتری قوم خودشان تفسیر می کردند و اسلام را در پای اثبات برتری هویت قومی خود قربانی می نمودند.

گفتم: اگر از این منظر نگاه کنیم می بینیم این وضع برای همه دوران تاریخی بعد از پیامبر (بویژه بعد از قتل علی بن ابی طالب) صدق می کند. چراکه بعد از آن هرکس که در راس قدرت قرار گرفته اسلام و قرآن را بزعم خودش توجیه و تفسیر کرده است. زعمی که در واقع از موضع سود شخصی و یا گروهی و قومی نشأت می گیرد و جز رسیدن به ثروت و ولایت و تسلط داشتن بر جان و مال و آراء مردم مصداقی ندارد. شما از همان ابتدای بعد از قتل علی بن ابی طالب که معاویه سرکار آمد... بگیرید تا همین امروز، می بینید که "اسلام" بهانه برتری جویی ها و قدرت طلبی ها قرار گرفته است .

ثریا گفت: منظور شما این است که هر زمان قدرت جا به جا شده اسلام هم یک تعریف جدیدی پیدا کرده است؟

گفتم: همینطور است.

سوسن گفت : بر این اساس، باید به این مسئله برسیم که "بنای سازمان فکری ما مسلمانان" از کج اندیشی آنهایی که بعد از پیامبر (و علی بن ابی طالب) قدرت را به دست گرفتند و تا امروز، به تدریج کج و کج تر شده تا این زمان که آخوندها آمده اند ما شاهد فرو ریزی و از هم پاشیدگی آن هستیم.

پرویز گفت: این مسئله فقط مربوط به ما و آخوندها نیست که صدق می کند. به اعتباری، این وضع مشمول همه مذاهب اسلامی است.

سوسن گفت: پس بی خود نیست که حافظ می گوید:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندید حقیقت ره افسانه زدند

بعبارت دیگر، جنگ زمانی رخ خواهد داد که انسان ها  "حقیقت" را ندیده بگیرند و بخواهند با فلسفه بافی و موضوعات غیرواقعی روی حقیقت را بپوشانند.

شادیه گفت: درجایی که ما امروز در معرض بروز خطر جنگ هستیم، از روشنفکران و آزادی خواهان لاییک مان انتظار هست که با پیش کشیدن بحث های تحریک کننده که از آن بوی هویت طلبی و قدرت طلبی به مشام می رسد، در شیپور جنگ ندمند. درجایی که اسلام و قرآن (تا عصر ما) مورد سوء استفاده قرار گرفته و کسانی آن را دستاویز مسائل شخصی  و مقاصد گروهی خود کرده و می کنند، از یک انسان صلح دوست و خیرخواه (و حتا یک محقق) انتظار هست که مانند آخوندها مبانی یک باور و اعتقاد جدیدی را بنیان نسازد که باز بنوعی دیگر اختلافات و دشمنی ها را در بین ما دامن می زند.  ما هم اگر اینکار را بکنیم فرقی با آخوندها نداریم.

احمد گفت: اینهایی را که شما گفتید همه درست. اما این کسان که دشمنی ایجاد می کنند و یا فلسفه بافی می کنند، اینها هم بالاخره انسانند و خرج دارند. باید روزی بخورند و زندگانی شان یک جوری تامین شود. اگر آخوندها مجازند که با دین و قرآن تجارت کنند ومردم آنها را بر صدر مجالس بنشانند، چرا روشنفکر لاییک مان که بهتر از آنها عقل دارند و فلسفه می بافند مطرح نباشد. بالاخره جامعه که یک دست نیست. گروهی بر اساس دین و گروهی هم بر اساس بی دینی امورات شان می گذرد.

گفتم: ببین احمد تو داری شلوغ می کنی. بحث این نیست چه کسی با چه چیزی اموراتش می گذرد و یا نمی گذرد. اتفاقا موضوع این بحث در بسیاری از آیات قرآن اشاره شده. اما به دلائلی که پیشتر اشاره شد مسلمانان هرگز به آن نه فکر کرده اند و نه عمل.

پرویز گفت: کدام آیات قرآنی ؟

گفتم: در قرآن آیات بسیاری است که بر اساس آنها، روزی خوردن از راه دین مذموم شناخته شده است. آیاتی مثل آیات 16،41 ،79 و 86 سوره بقره که خدا نهی می کند از آینکه مردم آیات او را بفروشند و از آن راه زندگانی دنیوی خود را تامین کنند. سپس از روی قرآن، این دو آیه را پیدا کردم و خواندم.

آیه 41 سوره بقره: "و لا تشتروا بایاتی ثمنا قلیلا و ایاتی فاتقون"، (و آیات مرا به پول ناچیز نفروشید و از من بترسید). یعنی ساحت دین را از موضوع ثروت و قدرت جدا کنید و آن را با پول معامله نکنید، و بترسید از من (که اگر کنید دمار از روزگارتان در می آید). یعنی همین وضعیتی که بعد از پیامبر مسلمانان کردند و همان روز و همین روز دمار از روزگارشان درآمده است.

یا ایه 79 سوره بقره: "فویل للذین یکتبون الکتاب بایدیهم ثم یقولون هذا من عندالله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت ایدیهم و ویل لهم مما یکسبون"، (پس وای به حال آنهایی که با دست های خودشان کتاب (قرآن) را می نویسند و سپس می گویند این نوشته ها از نزد خدا است <یعنی کلام الله است> تا که آنها را به بهای اندکی <که منظور رسیدن به مال و جاه دنیوی باشد> بفروش برسانند. پس وای بر آنها از آن چیزها که نوشته اند و وای بر آنهایی که آن ها را کسب می کنند.)

 پرویز گفت : به اینگونه که تو قرآن را معنی می کنی ، یعنی اینکه قرآن اگر کلام الله باشد ، اما تفسیر و ترجمه اش کلام الله نیست و کسی که این کار می کند حق اینکه بخواهد آن را بفروشد را ندارد.

گفتم : معنی این حرف آن است که کسی حق ندارد قرآن را "دام تزویر کند". 

پرویز گفت: منظور از این "فویل" (پس وای) که در آیه آمده چیست؟

گفتم: منظور همین وضعیتی است که امروز گرفتارش هستیم. یعنی بر اثر آن حرفها و نوشته ها و فلسفه بافی هایی که ملاها و آخوندها و روشنفکران دینی به حساب خدا و دین خدا زدند و نوشتند و تبلیغ کردند، ما هم آنها را به هر قیمت خریدیم، به چنان چاهی درافتاده ایم که رهایی از آن غیرممکن می نماید . یعنی همین وضعیتی جهنم دره "جمهوری اسلامی" که نه ما بلکه بزرگترین عقلای جهان هم راه حلی برای آن ندارند.

سوسن گفت: جالبه که شما "ویل" عربی را به "ول" انگلیسی (WELL) به معنی چاه تفسیر می کنید.

گفتم: برای آنکه "ویل" به معنی چاه را من در کتاب ابوالفتوح رازی دیده ام. منتها او می گوید که ویل چاهی است در جهنم. و من می گویم که جهنم همین وضعی است که من و شما آن را برای خودمان بوجود می آوریم.

سوسن گفت: درهرحال اینگونه که شما تفسیر می کنید، قرآن روزی خوردن از راه دین را نادرست می داند.

بعد ادامه داد: با این حساب، می توان گفت که در قرآن موضوعات دین و دنیا از هم جداسرند و کسی حق اینکه آنها را به هم تبدیل کند و یا مورد معامله قرار دهد را ندارد. این سخن می تواند ما را به "سکولاریسم" رهبری کند. چراکه اگر نشود از راه دین نان خورد، آنگاه خود به خود هیچ فرد و دستگاه مذهبی هم نمی تواند قدرت مالی پیدا کند که بتواند از راه دین مردم را فریب داده و به راه خود بکشاند.

گفتم: نظر من هم همین است، اما ...

سوسن گفت: اما چه؟

گفتم: اما، به دلیل 1400 سال گمراهی و کجروی و دور شدن از پیام نخستین حضرت محمد ("اسلام محمدی") ما اینک قادر به اثبات این قضیه نیستیم. چرا که مسائل ما به دلیل آن گمراهی ها و در افتادن به چاه "ویل قدرت" که قدرتمندان اسلامی و مفسران و فیلسوفان و هنرمندان اسلامی طی این زمان برای مان بوجود آورده اند، امروزه به چنان ظلمت و گمراهی عمیقی درافتاده ایم که کسی گوشش به این حرف قرآن که گویی از آن بالای چاه سخن میگوید، بدهکار نیست.

احمد گفت: یعنی هیچ راهی نیست؟

گفتم: به نظر من هیچ راهی نیست. مگر اینکه ...

احمد گفت: مگر اینکه چه؟

گفتم: مگر اینکه روشنفکران لاییک نگاه شان را به اسلام عوض کنند.

پرویز گفت: چگونه است که باید روشنفکران لاییک نگاه شان را عوض کنند ؟

گفتم : برای اینکه روشنفکران لاییک به دلیل اعتقاد نداشتن به قرآن همیشه مباحثی را در ضدیت با قرآن پیش می کشند که جامعه مذهب زده را ملتهب می سازد. این کار سبب می شود که مذهبیون آنها را در جبهه مخالف خود و ضد خود قرار دهند و علیه شان جو سازی کنند. در این موقعیت سخن کسی که بر حسب تحقیق معلوم می سازد که موضوعات قرآنی (اسلام یک) درست برعکس نظرات مذهبیون است شنیده نمی شود. این است که راه ما از این نظر بسته است مگر آنکه روشنفکران لاییک (به دلیل برخوردار بودن از خرد) متوجه این مسئله بشوند  که ستیزه جویی با اسلام وضع را بدتر می سازد.

پرویز گفت: پس آخر این قضیه به کجا ختم می شود؟

گفتم : من نمی دانم، اما فکر می کنم که آخر این قضیه به جنگ و ویرانی بی حد و حساب منجر شود.

پرویز گفت: روشنفکران مذهبی چی؟ آیا از آنها کاری بر می آید؟

گفتم: اگر نخواهند فکر شان را عوض بکنند نه. زیرا روشنفکران مذهبی از آنجایی که جزو بدنه جامعه مذهبی اند می خواهند مثل آخوندها هم خدا را داشته باشند و هم خرما (یعنی دین و قدرت) را. از اینرو آنها بی آنکه متوجه ناکارآمدی افکارشان باشند همینطور پشت سر هم بر اساس فلسفه ارسطو و افلاطون و مارکس و سارتر و این اواخر از پوپر، شبهه دینی بوجود می آورند که از طریق جلب آراء مردم یا قدرت را راسا در دست بگیرند و یا در قدرت با آخوندها شریک شوند و به این طریق خر خودش را پیش ببرند. این است که متاسفانه راه ما از این نظر نیز بسته است. زیرا از یک طرف ناف همه ی آنها یک جوری به مردم مذهبی و "جمهوری اسلامی" (یا حکومتی شبیه به آن) بسته و از طرف دیگر به علت برخی متشابهات های فکری که با روشنفکران لاییک دارند، ایشان را نیز فریب می دهند که فکر کنند اگر آنها قدرت را به دست بگیرند ایشان (روشنفکران لاییک) هم به هدف هاشان نزدیک شده و اصلاحاتی به نفع آنها صورت می گیرد. در حالیکه اصلاحات از این طریق صورت نمی گیرد. اصلاحات زمانی صورت می گیرد که آنها به مسئله جدایی دین و دنیا و دین و قدرت به درستی پی ببرند و آن را جزو ساختار اصلی باور خودشان کنند.  این کار از آنها ساخته نیست چراکه آنها قدرت را دوست می دارند، از اینرو حاضر نیستند چیزی را در ارتباط با دین بگویند که خلاف سود آنها و باور آخوندها از موضوع تلفیق دین و قدرت است.             

سوسن گفت: معنی این سخن یعنی اینکه ما نباید تصور کنیم با روی کار آمدن آقای خاتمی تغییرات مهمی به نفع آزادی و جدایی دین از دولت صورت می پذیرد. یا حتا از کسانی مثل آقای گنجی که جرأت می کنند و قرآن را زیر سئوال می برند، نباید انتظار داشت که بتوانند تغییرات بنیادینی در موضوعات دین و برداشتهای آن به نفع دموکراسی صورت دهند. چراکه ایشان هم بنوعی به آن بدنه وابسته اند و هم آنکه قرآن را از این نظر بی اثر و بی مصرف می دانند.

احمد گفت: اگر آنها قرآن را بی اثر و بی مصرف کنند، آنگاه با چه چیزی می خواهند در دین اصلاحات بوجود آورند؟

گفتم: حتما با پوپر! چرا این سئوال را از آقای گنجی نمی کنید؟

احمد گفت: پس چکار باید کرد؟

گفتم: تنها یک راه دارد. و آن اینکه از راه خود قرآن و دین باید راهی پیدا کرد که خلاف نظر مذهبیون و روشنفکران مذهبی باشد و اینکه باید روشنفکران لاییک از این مسیر و کسانی که در این راه قدم می گذارند، پشتیبانی کنند. ولو آنکه خلاف اعتقادات آنها باشد. آنها باید به این نصیحت قرآن گوش دهند ولو اگر به گوینده آن ایمان ندارند و خوش ندارند: "وعسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شرلکم"، (چه بسا چیزی را که شما بدتان می آید اما آن برای شما خیر است، و چه بسا چیزی را که شما دوستش دارید و آن برای شما شر است). (216/بقره).

سوسن گفت: خیلی جالبه، اینگونه که شما می گویید بنظر منطقی است.    

گفتم: ببین، این مسئله که امروز ما با آن روبرو هستیم، مسئله ی امروز ما نیست. جامعه ما از همان حتا ظهور زرتشت و آمدن دین زرتشتی هیچگاه فرصت نداشته به حقیقت دین دسترسی پیدا کند و یا آزادانه در آن به غور و تحقیق بپردازد. همیشه در این کشور دین بهانه قدرت طلبی پادشاهان و حکومتگران ستمگر قرار گرفته. اسلام هم که آمد، بعد از کمتر از 50 سال همه چیزش به قدرت و ثروت آلوده شد و همه موضوعاتش در حول محور قدرت و ثروت توجیه و تفسیر شد. این است که عموم کتاب های دینی و تفاسیر ما به مسئله قدرت آلوده اند.

سوسن گفت : بعبارت دیگر چون همه چیز اجتماعات پیشین ما بر روی محور قدرت و هویت چرخیده بالطبع دین را هم آلوده کرده و اجازه نداده که کسانی آن را به درستی تفسیر کنند. معنای این سخن این است که قرآن اگر در کلام تحریف نشده حتما در ترجمه و تفسیر تحریف شده و یا به شکلی درآمده که بتواند قدرت را توجیه کند.

گفتم : همینطور است.

سوسن گفت: اگر اینگونه است پس باید به این باور رسید که"نگین ولایت" بعد از پیامبر به دست اهریمن افتاده و او در غیاب پیامبر و امامان (یعنی کارگزاران واقعی دین) در تمامی این سالها  تا به امروز همه کاره دین ما بوده است. به عبارت دیگر، ما باید نسبت به تمامی استنباطات دینی مان تا به امروز شک کنیم و احتمال بدهیم که شیطان در آنها راه یافته و ما گمراه شده ایم.

بعد بی اختیار آهی از نهاد خود سرداد و گفت: و ...WOW ، حالا می فهمم که چرا حافظ می گوید:

به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند

چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی

مزاج دهر تبه شد درین بلا حافظ

کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی

بعد، درحالیکه معلوم بود از درک این معنا متاثر شده است، بلند شد رفت به سمت آشپزخانه تا به بهانه نوشیدن یک لیوان آب احساساتش را کنترل کند.

*****

بعد از آنکه سوسن آبی نوشید و به جایش بازگشت، شادیه رشته سخن را به دست گرفت و گفت:

- اینکه اینک ما شاهد ویران شدن ساختارهای روانی/ اجتماعی خود هستیم ایجاب می کند تا برای یک بار دیگر تاریخ و همچنین متون دینی مان را، به دید تحلیلی و از دیدگاه نقد قدرت مطالعه کنیم. در این نوع تحلیل و نقد، دیگر نمی توانیم هر موضوع و یا برساخته ذهنی خودمان و یا دیگرانی که مطلبی درباره تاریخ و دین نوشته اند را درست فرض بگیریم و بر اساس آن به نتیجه مطلوبی که خود می خواهیم برسییم. مثلا به دلیل آنکه ما وطن پرست هستیم هرکاری را که کوروش و یا نادرشاه کرده اند را بگونه ای توجیه کنیم که بتوانیم به نوعی که دوست می داریم، مقصودمان را به خواننده تحمیل کنیم. این مسئله در مورد انسانهای دینی هم صدق می کند.  یعنی اگر بر حسب آنچه خود بدان معتقدیم در ارتباط با کسانی که در زمینه مذهب سخنی گفته و یا کار ی کرده اند، چنین نتیجه بگیریم که "مسلمانان از آنجایی به افتخارات عظیمی دست پیدا کرده اند و یا رشد کرده اند که از "اسلام یک" عدول کرده اند"، آنگاه جز این که بگوییم گوینده این سخن شبهه بافی و مغلطه می کند نیست.

ما اگر به همه دستآورهای فلسفی و هنری ی را که بعد از پیامبر در کشورهای اسلامی شکل گرفته نگاه کنیم می بینیم که همه آنها به موضوع قدرت و سیاست ارتباط مستقیم دارند و از این جهت قابل نقد هستند. به نظرم  در جایی که هنوز در کشور ما این آثار از جهت نقد قدرت بررسی نشده اند موضوعیت این نتیجه گیری هایی که آقای گنجی و دوستان شان کرده اند ، بی معنی و بی فایده است.

این مسئله فقط مشمول دوران تاریخ بعد از اسلام نیست بلکه در پیش از اسلام نیز در این سرزمین و همه جای این کره خاکی بنوعی سابقه داشته و اصولا موضوع آن یک مسئله عمومی است که همه تواریخ سیاسی و مذهبی جهان را شامل می شود. مطالعه تاریخ پیشترها  ترجیحی بود و بر حسب قدرت و نحوه فکری گروهای ذینفع معنی پیدا می کرد. درحالیکه اینروزها در کشورهای آزاد از لحاظ آکادمیک، تاریخ را از دید تحلیلی و از دیدگاه نقد قدرت مورد مطالعه قرار می دهند. این است که من معتقدم که ما ایرانیان برای بیرون رفت از این بن بست موجود باید دست به یک حرکت اساسی بزنیم و تاریخ و مذهب مان را دوباره بر اساس دیدگاه های انتقادی و تحلیلی مورد بررسی قرار دهیم.

ثریا رو به شادیه کرد و گفت: می توانی بیشتر توضیح بدهی.

شادیه گفت: من بعنوان یک کارشناس تاریخ هنر که در این زمینه مطالعاتی کرده ام، می توانم از راه مطالعه تاریخ هنر به شما نشان دهم که مثلا آثار هنری و معماری دوره صفوی چه نسبتی با موضوعات سیاسی و دینی و باورهای رایج زمان خود داشته و آن چگونه به دوران ما کشیده و در احوالات سیاسی و اجتماعی ما تاثیر گذاشته است. چراکه معتقدم از آنجایی که در تمامی دوران تاریخ تمدن بشر دو موضوع مذهب (بعنوان ایدئولوژی) و قدرت (بعنوان ابزار حکومت) همیشه در ارتباط با موضوع هویت قومی تعریف و تفسیر شده اند و لذا آنها همیشه در طول تاریخ بهم گره خورده اند. از اینرو از آثار بجا مانده از هر دوره های تاریخی می توان دریافت که ملتها از کجا بخاطر ترجیحات سیاسی و ذینفع بودن گروه های سیاسی غالب ، تغییر مسیر داده و باورهای جدیدی را دنبال کرده اند. در واقع اگر با دید نقدگرایانه این آثار را بررسی کنیم، دقیقاً آنها به ما می گویند که خرابی ها و ویرانی ها از کجا نشأت گرفته اند. این کار باید در همه زمینه های فرهنگی مثل ادبیات و فلسفه نیز صورت بگیرد.

ثریا پرسید: ما چگونه می توانیم از دیدن آثار هنری به این مسئله پی ببریم؟

شادیه گفت: ببین، عکس العمل طبیعی هرکسی که مثلا درمقابل یک اثر هنری و یا ساختمانی قرار می گیرد ، این است که ابتدا مفتون زیبایی و یا عظمت آن اثر می شود و نتیجتا از خود بی خود می شود. و وقتی انسانی در مقابل یک اثر هنری - که ساخته دست انسانی دیگر مانند خودش است - از خود بیگانه شد طبیعتا توجه اش به انگیزه اصلی خلق آن اثر جلب نمی شود و قادر نیست انگیزه های فردی و سیاسی که می توانند پشت آن اثر مخفی باشند را ببیند. ما اگر به این مسئله توجه داشته باشیم که آنهایی که وسائل بوجود آوردن آن آثار را فراهم آورده اند، به قدرت هنرهای تصویری واقف بوده اند، و می دانسته اند که با خلق این آثار به چه هدفهای سیاسی مهمی (که می توانسته قدرت آنها را توجیه کند)، نائل می شده اند، شاید با صرف نظر کردن از زیبایی و عظمت کار - که بطور طبیعی با نخستین نگاه به این آثار برای مان حاصل می شود- بتوانیم به انگیزه درونی خلق آن آثار پی ببریم. اینجا است که می گویند هنر سحر انگیز است. یعنی انسان را جادو و مسخ می کند و اجازه نمی دهد که پشت آن اثر و انگیزه خلق آن اثر دیده شود. این مسئله شامل اغلب آثار هنری بجا مانده بویژه از دوران بعد از اسلام در ایران می شود و ما بی آنکه به موضوع چگونگی پیدایش آن آثار و انگیزه های پشت پرده آن پی ببریم اغلب مفتون زیبایی آنها شده و در مقابل آنها از خودبیگانه می شویم.

ثریا باز پرسید: آیا این مسئله می تواند به موضوع تصویر سازی که گفته می شود در اسلام حرام است مربوط باشد؟

شادیه گفت: دقیقا همینگونه است. و اینرا اغلب روشنفکران و کسانی که دوستدار هنرند به حساب کسری اسلام می گذارند. درحالیکه اگر توضیح داده شود که حرمت این تصویر سازی فقط در ارتباط با موضوعات دینی و آن جاهایی است که انسانها بخواهند بر حسب تصویری که از موضوعات مذهبی می سازند امر مقدسی را بنا کنند که بر حسب آن مردم را به دور خود جمع کنند که خر خودشان را پیش ببرند، آنگاه شاید لازم باشد که ما در برداشتهای مان نسبت به اسلام تجدید نظر کنیم و برای آنکه بخواهیم موضوع دین را از قدرت جدا سازیم مجبورشویم برگردیم به همان دستوراتی بنیادینی که پیامبر اسلام در صدر اسلام آورده است. چراکه درواقع بزرگترین مانع ما همین نگاه های فلسفی/ هنری به اسلام است که باعث شده دین و قدرت با هم گره بخورند و جدایی شان از هم غیرقابل تصور گردد.

پرویز گفت: اگر به اینگونه که شما تفسیر می کنید تعبیر کنیم، آنگاه دیگر چیزی از اسلام باقی نمی ماند که مسلمانان بخواهند به آن افتخار کنند. تمامی این آثار هنری اسلامی از معماری و کاشی کاری بنای مساجد گرفته تا آینه کاری زیارتگاهها و مقرنس سازی و حتا هنر فرش بافی که در بعداز از اسلام با الهام از طرح های اسلیمی و ترنجی شکل گرفت همه بی اعتبار می شوند. 

شادیه گفت: آن آثار اولا چه افتخاراتی می تواند برای مسلمانی بیاورد که مثلا امروزه بر اثر آن آثار از خودبیگانه شده و نتوانسته خودش را با مسیر طبیعی رشد عقلانی بشر همآهنگ سازد و قرن ها از عقل و خرد دور بماند؟  ثانیا ، ما نباید فراموش کنیم که آثار هنریی که از آن نام بردید ربطی به خدا و پیامبر و امام ندارند بلکه آنها چیزی جز تعبیرات خود هنرمند و برگرفته از ذهنیت او نیستند و فقط فلسفه بافی او و یا آنهایی که از آن قصد برانگیختن افتخار را دارند است که آن را به خدا (آنهم خدایی که او می شناسد بقول آقای گنجی "خدای متشخص انسان وار") وصل می کند. بعنوان نمونه ، هنرمند پرآوازه دوره رنسانس وقتی که داستان خلقت را به تصویر می کشد برای بیننده ی زمان خود این شبهه را ایجاد می کند که خلقت انسان بدانگونه است که او به تصویر کشیده و از آنجایی که با زیبایی تمام جزییات آن را تجسم کرده فرصت این را از بیننده ای که به این موضوع باور دارد می گیرد که بخواهد آن را زیر سئوال ببرد. بر حسب تعاریف و توجیهات مذهبی آن دوره،  آن هنرمند بواسطه خلق این اثر "دست خلاق خدا" به حساب می آمد و این عنوان می توانست پشتوانه فلسفه ای شود که به او اثرش اعتبار الهی بدهد. منظورم این است که وقتی انسانی در مقابل چیزهای شگفتی آور و زیبا از خود بیگانه شد دیگر نباید از او انتظار عقل و خرد و یا درک عدالت داشت. این یک قانون طبیعی است که در همه جا و همه کس صدق می کند.

سوسن گفت: شاید دلیل اینکه قرآن کلام الله است و نه کلام محمد، برای این خاطر است که قران نباید بعنوان یک کار هنری و اثر ساخته دست بشر تلقی شود، چراکه باور داشتن به قرآنی که محمد خالق اوست، می توانسته مردم را از توجه داشتن به خدا باز داشته و آنها را به محمد و مسائلش مشغول نماید. این مسئله ضدیت دارد با همه آنچه در قرآن آمده است.

شادیه گفت: در عین حال باید توجه داشت که حضرت محمد در عربستان در آن زمان در میان مردمی زندگی می کرده که شعر و شاعری در میان آنها بسیار مورد توجه بوده و مردم کسانی که شعر می گفتند را با احترام خاصی نگاه می کردند. بنابراین هنگامی که حضرت محمد در بین آنها شروع به بازگویی کلام قرآن - که به گفته متخصصین از زیبایی و مهارت شاعرانه خاصی برخوردار است ـ کرده، طبیعتا می بایست مردم او را مورد ستایش فوق العاده قرار می دادند. در حالیکه قرآن در جهت خلاف باور آنها تاکید دارد که محمد شاعر نیست و از روی هوای نفس سخن نمی گوید. یعنی این کلام برساخته ذهنی و صنعتی و هنری محمد نیست که در مردم این تصور پیدا بشود که بخواهند محمد را بعنوان گوینده آن کلام ستایش کنند.

گفتم: از این سخن نتیجه می گیریم که قرآن از آنرو کلام محمد نمی توانسته باشد (یا برساخته او) که مردم حضرت محمد را مورد ستایش قرار ندهند. چراکه در غیر اینصورت آنها بالطبع با دیدن اثر محمد می توانستند براحتی از خودبیگانه شوند و به حقیقت پشت این اثر که در واقع خدا است، هرگز پی نبرند. وقتی در قرآن در همان اولین سوره و اولین کلام، می خوانیم "الحمدلله" (ستایش خاص خدا است) برای این است که انسانها جایگاه خدا را برتر و والاتر از هرکس و اندیشه و تصوری قرار دهند تا در مقابل سازنده آن اثر و یا خود اثر از خویشتن بیگانه نشوند. و این در مورد محمد و قرآن نازل شده و کتابت شده او نیز صادق است تا که انسانها به خدا بعنوان خالق همه این جریانات و خالقی که آنها را آفریده، ایمان پیدا کنند، نه پیامبر.

شادیه گفت: بر این اساس ،اگر سخن آقای گنجی مبنی بر کلام محمد بودن قرآن درست می بود، می توان بر محمد ایراد گرفت که خود او اولین کسی است که پیام خود را نقض کرده است. و اگر چنین می شد مسئله پیامبری او از همان ابتدا منتفی بود.

ثریا گفت : الله اکبر! آقای گنجی از مسلمانان خواسته تا یک دلیل اقامه کنند که چرا قرآن کلام الله است. بفرمایند تحویل بگیرند.

و بعد ادامه داد: اگر ایشان همان جوانمردی است که روزی در مقابل آقای خامنه ای ایستاد و گفت که او باید برود، (و شیله پیلیه ای در کارش نیست) می باید با شنیدن این سخن حرف خودش را پس بگیرد و اعلام کند اشتباه کرده است.

سوسن گفت: بارک الله به شادیه که او این سخن را شروع کرد و پروراند و تمام کرد.     

شادیه گفت: خود تو هم به حل این مسئله کمک کردی . اما مهم این نیست که چه کسی این مطلب را بیان می کند. مهم این است که آقای گنجی آنقدر شجاعت علمی داشته باشد که از سخن بی اساسی که سر داده، دست بکشد و بگوید که اشتباه کرده است.

سوسن باز گفت: فکر می کنم که ما درست نتیجه گرفته ایم: چرا که یکی دیگر از ابزارهای گره خودرن دین به قدرت، همانا موضوع مقدس سازی است. موضوعاتی که از طریق برساخته های ذهنی شکل گرفته و بعنوان امر مقدس به جای خدا می نشانند تا مردم را به ستایش آن بر ساخته ها وا دارند. بعبارت دیگر وقتی قرآن محرز می دارد که ستایش مخصوص خدا است آنگاه نباید هیچ تصور و تصویری را که فیلسوفی می سازد و هنرمندی آن را شکل می دهد را بعنوان امر مقدس گرفت و یا مورد ستایش قرار داد. چراکه هر فیلسوف مذهیی و یا هنرمند باورمندی که در عین حال قدرت طلب هم باشد می تواند شبهه بافی کند (و یا تصویرسازی کند) که موضوع برساخته های ذهنی خودش را بعنوان یک امر مقدس برای مردم مطرح سازد. از این راه او می تواند وارد بازارسیاست و قدرت شود و در کنار قدرت طلبان مذهبی و یا غیر مذهبی خر خودش را پیش ببرد.  

شادیه گفت: با این حساب ما در دین اسلام چیز مقدسی برای ستایش به غیر از خدا نباید داشته باشیم. "قرآن" هم که کلام خدا باشد اما تفسیر و ترجمه و معنایش بر گرفته از برساخته های ذهنی بشر است. کماآنکه تفاسیر متعددی از قرآن هست که چه بسا در مواردی با هم اختلاف دارند. بنابراین نباید تصور کرد که کلام خدا بودن قرآن برای مفسرین آن و کسانی که آن را معنی می کنند، توجیهی بوجود می آورد که قرآن کتابت شده را مقدس سازند و یا آنچه را که خود معنی می کنند را به امر الهی مربوط کنند. چراکه درک قرآن به هرحال یک درک انسانی است که می تواند از برساخته های ذهنی هرکس نشأت گرفته باشد.  

احمد گفت: با این حساب مشکل ما برای رفع موانع اجتماعی در جهت پیشرفت و موضوعات مربوط به حقوق برابر انسانها و بشر و دموکراسی ، قرآن نیست. بلکه آن برساخته ذهنی کسانی است که بعنوان "ولی خدا" و "مفسر قرآن" خودشان را متخصص بلامنازع قرآن معرفی می کنند.  یعنی مانع دموکراسی نه قرآن بلکه آن متولی است که از برساخته ذهنی خود امر مقدس ساخته و بدینگونه خود را بر جامعه تحمیل می کند.  

شادیه گفت: این موضوع به انحای گوناگون در سرتاسر تاریخ بشر تکرار شده و همیشه بوده اند کسانی که به قدرت فلسفه و هنر (بعنوان برساخته های ذهنی بشر) آگاهی داشته اند  و می دانسته ند که از طریق بکارگرفتن آن قدرت ها و تداخلشان در امر دین چگونه می توان بر رای و ذهنیت توده ها تسلط پیدا کرده و کنترل همه چیز را به اختیار خود درآورند.

ثریا گفت: این که همان داستان عنکبوت است که گفتیم قرآن به آن اشاره دارد.

شادیه گفت: اینها همه پیشتر در مسیحیت اتفاق افتاده و قبلا هم مسیحیان این کار را کرده اند. در قرون وسطا به دلیل اینکه این اعتقاد را در مردم بوجود آورده بودند که بقایای باصطلاح "قدیسین" دارای قدرت اعجاز و شفا است، گردانندگان کلیساها در جمع آوری بقایای اجساد مردگان و به نمایش گذاشتن آنها در جعبه آینه های قیمتی و جواهر نشان از یکدیگر پیشی می گرفتند  که به اعتبار و بهانه آن به موجودیت خود مشروعیت الهی ببخشند تا هرچه بیشتر مردم را دور خود جمع کنند. این مسئله  چنان وضعی پیش آورده بود که کسانی از رقبای ایشان خواب نما می شدند و می گفتند که آن مرده مقدس از اینکه استخوانش در فلان صومعه هست ناراحت است و بعد می رفتند آن تکه استخوان را با همان حفاظ قیمتی اش می دزدیدند و و به صومعه خودشان می بردند. (3)

گفتم: شما این سخن را داشته باشید، بعد وقتی در تاریخ طبری می خوانیم که پیامبر در وقتی که در بستر مرگ قرار داشتند فرمودند: "خدا لعنت کند آنهایی را که قبر پیمبر شان را مسجد می کنند"  آنگاه می توان فهمید که چرا پیامبر اصرار داشته که مسلمانان بعد از او روی به صنعت مقدس سازی نیآورند. (4)

شادیه گفت : بله همینگونه است . ما هرچه از "اسلام محمدی" دور می شویم می بینیم که مسلمانان همه آن سفارشات اساسی را که از پیامبرشان دارند، پشت گوش انداخته اند و پای شان را درست جا پای مسیحیان قرون وسطایی گذاشته اند. بعدها که آخوندها و صوفیان وحدت وجودی آمدند همه اصول و بنیان های اسلامی یک مرتبه ناپدید گشت و جایش را حرفهای دهن پر کن (بعنوان فلسفه اسلامی) و معماری چشم پر کن و تصویر سازی هوش از سر بر (بعنوان هنر اسلامی) گرفت که می توانست هرکسی را فریب بدهد.  بدین ترتیب دنیای قدرتمندان (در کنار مذهبیونی که با انها زد و بند کرده بودند) تامین شد و برعکس دین و دنیای مردم همه ویران گشت.

ثریا گفت: جالبه که همه مسلمانان هم می دانند که در اسلام تصویر سازی ممنوع است، اما نمی دانند که چرا ممنوع است. در واقع این هنر فقط در جایی ممنوع است که بخواهند با تصویر و یا نقش نظر مردم را از خدا به ساخته دست خود معطوف کرده و با آن دکان و دستگاه مذهبی راه بیندازند. بر این اساس آنها نه حرف پیامبرشان را گوش داده اند (که خیلی صریح گفته قبر مرا زیارتگاه و عبادتگاه نکنید) و نه اینکه خدا را به تصویر نکشیده اند. چراکه مثلا وقتی به گنبد مساجد شیخ لطف الله و سقف بسیار زیبای آن می نگریم چیزی نیست جز تصویر سازی از خدا و موضوعات و مراتب هستی که با نقش ها و شکل های بسیار زیبایی آراسته شده اند. بعبارت دیگر مسلمانان به هدایت آخوندها از تصویر سازی چیزها و طبیعت دست کشیدند و خدا را تصویر کردند که بر اساس آن هم از دنیا محروم شدند و هم از آخرت.

احمد گفت: جالبه که آقایان (منظورش به ملکیان و گنجی است) اسم این را گذاشته اند "رشد"!

بعد ، پرویز رو کرد به شادیه گفت: پس می فرمایید تمامی این آثار هنری که در کشورهای اسلامی بنام هنرهای اسلامی مشهورند درواقع غیر اسلامی اند و اینها را ما به غلط اسلامی می دانیم!

شادیه گفت: شما اگر بخواهید بر اساس "اسلام محمدی" (یعنی اسلامی که حضرت محمد آن را شرح داده و بیان کرده و آن را کامل ساخته و ابلاغ نموده) قضاوت کنید می بینید هیچکدام از این آثار اسلامی نیستند. وقتی ما در آثار معماری یونانی و رومی مطالعه می کنیم می بینیم این آثار بیشتر شبیه آثار هنر یونانی و رومی است تا اسلامی. مگر آنکه شما به دلیل وجود یک نوشته قرآنی که در نقش کاشی کاری های بسیار زیبا که درون ساختمان است، تصور کنید این آثار، آثار هنر اسلامی است. درحالیکه اینگونه نیست. در اسلام هیچ نسخه ای برای خلق هیچ اثر هنری صادر نشده و هرچه هست محصول مخیله هنرمندان و صنعتگرانی است که در خدمت قدرتمندان زمان خود بوده اند. قدرتمندانی که هدفی جز توسعه سلطه خود نداشته اند و می توانسته اند از نظر مالی خلق این آثار را تامین نمایند.

پرویز گفت: یعنی می فرمایید مثلا آقای محمود فرشچیان که از مقدسین تابلوهای بسیار زیبایی کشیده اند (مثل تابلوی روز عاشورا و یا تابلوی یا ضامن آهو) و همینک کار زیبا سازی ضریح و ساختمان قبر امام رضا را تمام کرده اند، کار غیر اسلامی کرده اند؟

شادیه گفت: بنا بر همان استدلالی که کردیم ایشان از جهت دیدگاه های اصیل اسلامی که پیامبر آن را شرح داده، کارشان اسلامی نیست. اما از دیدگاه آخوندها و صوفیان وحدت وجودی و "مذاهبی" که بعد از پیامبر شکل گرفت و کسانی مثل ابن عربی ها آن را شرح کرده اند، کار ایشان قابل توجیه است.  در عین حال باید توجه داشت که ایشان به عنوان یک هنرمند ممکن است از نادرستی این قضیه مطلع نباشند. ایشان خودشان محو آن زیبایی هایی شده اند که خلق می کنند. اشکال کار در اینجا است که وقتی هنرمندی محو زیبایی اثر هنری خودش می شود، دیگر عقل از سرش می پرد و فرض می گیرد که این استعداد الهی است که به او داده شده و او باید آن را در راه خدا صرف کند. به عبارت دیگر ایشان خدا و مقدسات را به گونه ای که خودشان تفسیر می کنند، تصویر کرده اند و به همین خاطر به خود اجازه می دهند (البته با هدایت آخوندها) که بازسازی قبر امام هشتم شیعیان را یک کار الهی تلقی کرده و به حساب اسلام و خدا گذارند.

گفتم: این کار باعث می شود که مردم از خدایی که از رگ گردن شان به آنها نزدیک تر است دور شده و همچنین از معنای "الله اکبر" یعنی خدا ورای تصورات ما است عدول کنند. مگر نه این است که مسلمانان روزی ده بار در نمازهای پنجگانه شان می گویند"الحمدلله" که بدانند " دون خدا" را ستایش و پرستش نکنند. درحالیکه اینها درست بر عکس دستورات قرآنی، مردم را به ستایش چیزها و بقایای اجساد مردگان تشویق می کنند که در اصل اعتقادات اسلامی جز شرک معنی ندارد. این مسئله (گور پرستی و گور سازی و تزیین گور قدیسین) نه در قرآن آمده و نه در سنت است و نه حتا سیره امامان ما آن را تایید می کند. چرا آنها هرگز بر گور پدران شان ساختمان نکرده اند. مشخص است که اینها همه من درآوردی و موضوعاتی است که در بعد از پیامبر و در غیاب امامان صورت گرفته است. دلیل شرک بودن این اماکن هم همین بس که مردم در این اماکن از خود بیگانه شده و بالطبع عقل و خردشان را از دست می دهند و نمی بینند با این عمل شرک آمیز آخرت شان را از دست داده و زندگانی خود و فرزندان شان را به فقر و بدبختی سوق می دهند.    

بعد گفتم : ببینید این یک موضوع بدیهی است که فکر می کنم همه آن را می دانند. چراکه ابتدایی ترین شکل تقدس سازی این است که کسانی با استفاده از هنر نقاشی و سپس معماری بخواهند موضوعاتی "غیرواقعی" را "واقعی و الهی" جلوه دهند. مخالفت با این مسئله هم به فقط اسلام مربوط نمی شود بلکه به همه ادیان ابراهیمی (از ابراهیم گرفته که داستان بت شکنی او را همه می دانند تا اسلام) مربوط است. اهمیت این موضوع آنچنان است که در ده فرمان حضرت موسی هم آمده و چون از اعتقادات بنیادین است، اسلام هم آن را امضاء کرده است (5). درحالیکه مسیحیت با پشت کردن به این قانون و روی کرد به هنر یونانی از طریق همین تصویر سازی توانست اذهان را فریب دهد و برای قرن ها  به موضوع قدرت سیاسی پاپ ها مشروعیت ببخشد. شما اگر از این منظر به قرآن نگاه کنید می بینید قرآن همه جا ما را از برساخته های ذهنی و تصویری خودمان برحذر می دارد و از این بابت به ملاهای مسیحی ایراد می گیرد که چرا مسیح را خدا و یا پسر خدا تصور می کنند و سعی می کنند با تصویر سازی از او، حقیقت را مخدوش سازند. درحالیکه مسلمانان قدرت طلب در بعد از پیامبر (بویژه دوره اموی و عباسی) با استفاده از هنر تصویر سازی و معماری رومی و فلسفه نوافلاطیون یونانی توانستند سازمان فکری و هنری فریبنده ای را بنا سازند تا از آن راه بتوانند بنوعی مردم را به دام انداخته و شکار کنند که به مقاصد دنیوی نائل آیند . این کار از نظر اسلامی که محمد آن را آورده و شرح و بیانش کرده جز شرک معنای دیگری ندارد.

پرویز گفت : آیا ما در قرآن گزاره هایی را داریم که بتوانیم به آنها رجوع کرده تا که به این سخن اعتقاد پیدا کنیم؟

گفتم: گزاره ها بسیارند، اما همینکه همه مسلمانان در نمازشان روزی چندین بار می گویند: "الحمدلله" ، یا "سبحان الله" یا "سبحان ربی العظیم و بحمده" و یا "سبحان ربی الاعلی و بحمده" و یا " الله اکبر" یعنی اینکه خدا والاتر از این است به تصور و خیال و فکر کسی درآید و خدا مبرأ است از هرآنچه را که انسانها می سازند و به او نسبت می دهند.

سوسن گفت: بی خود نیست که حافظ هم می گوید:

معشوق چون نقاب ز رخ بر نمی کشد

هر کس حکایتی به تصور چرا کنند؟

گفتم: یا این شعر او:

در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست

وهم ضعیف رای فضولی چرا کند؟

پرویز گفت: از قرآن اگر گزاره های دیگری می دانی بگو.

گفتم: باید به کشف الآیات مراجعه کنم.

بعد از روی کشف الآیات به دنبال واژه "صنع" به معنای ساختن و هنر آفریدن گشتم که در عربی معنایش مساوی واژه یونانی TEKNE ) تخنه به معنی صنعت) است (کلمه TECHNIQUE به معنی صنعت نیز از این واژه گرفته شده). در شعر و ادب فارسی هم صنعت کردن به معنی حیله کردن و فریب دادن آمده ، مانند:  

صنعت مکن که هرکه محبت نه پاک باخت

عشقش به روی دل در معنی فراز کرد

سوسن گفت: جالبه که بدانیم این بیت در ادامه همان شعر "صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد" آمده که در ابتدای جلسه بدان اشاره شد. معلوم می شود که معنای صنعت کردن که حیله کردن است مربوط می شود به آن صوفی و یا ملایی که با استفاده از کاربرد "هنر" قصد دارد بگوید که معجزه می کند و از این نظر انسان مقدسی است.

گفتم: بارک الله به شما که نکته ها را خوب می بینی و روی آن انگشت می گذاری.

و سپس از روی کشف الآیات،  آیات زیر را پیدا کردم:     

آیات 41 تا 45 سوره عنکبوت:

داستان کسانی که از "دون خدا" دوست گرفتند، مثل داستان عنکبوت است که خانه ای گرفت. اگر می شد که (مردم) در یابند که سست ترین خانه ها، خانه عنکبوت است. یعنی اینهایی که اعتقادات شان را از برساخته های ذهنی دیگران ( دون خدا) گرفته اند و آن برساخته ها را بجای خدا می پرستند ، داستان شان مثل عنکبوت است که خانه سستی را بنا می کند. یعنی این گونه انسانها ایمان شان سست است و به یک تند باد حوادث ایمان شان را از دست می دهند. همانا خداوند می داند آنچیزهایی را که (ملاها، صوفی ها و هنرمندان و فیلسوفان مذهبی) از "دون او" (غیر او) می سازند و مردم را بر آن دعوت می کنند، (یعنی همین امامزاده ها و زیارتگاه ها) و او والای حکیم است. (یعنی فرزانه تر و بزرگتر از این چیزها است که مذهبیون به او نسبت می دهند) و این مثالها را برای مردم می زنیم ولی جز دانشمندان (واقعی) کسی درباره آنها تعقل نمی کند. (یعنی مثال عنکبوت را خدا برای این منظور زد که مردم دریابند که داستان عنکبوت داستان آن انسان فریب خورده مذهبی است که "دون الله" را به جای خدا قرار داده و آن را تقدیس می کند) خداوند آسمانها و زمین را آفرید به حق که در آن نشانه ای است برای آنهایی که ایمان می آورند. (مومن واقعی به مخلوقات الهی مثل عنکبوت به دیده عبرت می نگرد و از آن بهر می گیرد که ایمانش را محکم کند). آنچه از "کتاب" را که به سوی تو وحی شده ، تلاوت کن و صلات را برپا دار (امر دین محدود می شود به موضوعاتی که به سوی حضرت محمد وحی شده و اینکه نماز را نیز برپا دارید. همین و بس) که همانا صلات باز می دارد از زشتی ها و ناشایستی ها و برای ذکر خدا (و برای نزدیک شدن به خدا) بزرگتر است (یعنی نمی خواهد کار دیگری کنید، همینکه نماز و سلوک برپا دارید برای یادآوری خدا از هر چیز بزرگتر است) "و یعلم ما تصنعون" و می داند آنچه را که شما می سازید. (یعنی خدا به این چیزها که آخوندها، هنرمندان و فیلسوفان مذهبی بعنوان امر مقدس می سازند و نقش آفرینی می کنند واقف است.)

یا آیه 14سوره مائدة : وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ  (و بزودی، خداوند آنان را از آنچه که ساخته اند باخبر خواهد ساخت). یعنی وقتی که جنگ شد و ویرانی آمد، خداوند به آخوندها و صوفی ها و فیلسوفان مذهبی و همه مذهبیون قشری که برساخته های ذهنی شان را  امر مقدس گرفته اند، نشان خواهد  داد که چرا آن برساخته ها بی پایه اساس بود و باعث شد که کار به جنگ و ویرانی بکشد. برای فهم این قضیه باید به دیوار ندبه نگاه کرد که اینک یهودیان پای مخروبه های معبد خراب شده سلیمان از روی تاسف سر تکان می دهند. بعد از این نوبت مسلمانان است که باید از ویران شدن گور امامان شان در سامرا عبرت بگیرند تا دست از این کار زشت (گورسازی و تزیین گور) بردارند.

آیه 63 سوره مائدة :

وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ  (چه بد است آنچه را که می سازند!) یعنی این چیزها که مردم بعنوان مکانهای مقدس می سازند چقدر بد و خطرناک اند. چقدر آنها بدآموزی می آورند و چقدر آنها مردم را از خود بیگانه می سازند.

آیه 112 سوره النحل: فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ   پس خدا هم به آنچه که آنها می ساختند (نقش آفرینی می کنند)، به آنها چشاند لباس فقر و نا امنی را. نمی بینید که مردم مذهبی گمراه و آنها که جز این اماکن مقدسه محل التجائی ندارند چقدر با بدبختی و فقر دست به گریبانند؟ کافی نیست که ما از این آیات عبرت بگیریم؟

 آیه 30 سوره نور: إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ   (همانا خداوند به آنچه آنها می سازند آگاه است). یعنی خدا به بدی و زشتی و زیان آوری ساخته دست بشر (اعم از فلسفه و هنر که برای امر مقدس صورت می گیرد) بخوبی آگاه است.

آیه 8 سوره فاطر: آیا کسی که بدی کارکردش در نظرش آراسته جلوه داده شده پس آن را خوب می بیند، پس خداوند گمراه می سازد آنکه را که بخواهد و هدایت می کند آنکه را که بخواهد مبادا جان تو از حسرت خوردن بر ایشان بفرساید... و «إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَصْنَعُونَ»  (همانا که خداوند به آنچه آنها می سازند دانا است). جان فرسودن از حسرت  ساخته های دست بشر، یعنی از خود بیگانه شدن در مقابل آثار هنری مقدس. چراکه این آثار هرچه زیباتر و شگفت آور تر باشند انسانها را از خودبیگانه تر می سازند. نتیجه این وضع دور شدن از عقل و خرد است که آن خود عامل اصلی پیدایش جنگ ها و ویرانی ها است.

آیه 137سوره الأعراف: وَدَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ (و دمار از آنچه فرعون و قومش بر ساخته بودند در آوردیم). خوب، مگر فراعنه مصر قصدشان از ساختن آن بناهای عظیم که مردم را در مقابلش از خود بیگانه می کرد چه بود؟ آنها چون ادعای خدایی می کردند مجبور بودند برای حفظ ادعای خود و "آبروی خود" آثاری را خلق کنند که در خور آن تصویری باشد  که از خود ساخته بودند، که مردم با دیدن آنها بی چون و چرا مقام خدایی آنها را بپذیرند و آن را زیرسئوال نبرند و به ظلمشان تن دردهند. و مگر اینگونه نیست که آن معابد و مجسمه ها همه زیر خاک رفتند و امروز همه جهانیان واقف شده اند که قرآن در ارتباط با داستان فرعون بر حق بوده است؟

آیه 129 سوره الشعراء: وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ «آیا در هرجایی بنایی از بیهوده (گور، ضریح، معبد، بت، مجسمه) بلند می کنید، آنچه را می سازید را می گیرد به این امید که جاویدان بمانید و چون دست می گشایید ، چون جباران دست گشایید». (یعنی بین ساخته های دست بشر بعنوان "هنر مقدس" یا "هنر ایدئولوژیک" و جباریت رابطه مستقیم است).

آیه 138سوره الأعراف: فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ «بنی اسراییل را از دریا گذارندیم. آنگاه رسیدند به قومی که به بتان ساختگی روی آورده بودند، گفتند ای موسی برای ما پرستیده ای قرار ده چنانکه آنها می پرستند، گفت: همانا که شما قومی نادانی هستید».

آیه 35 سوره إبراهيم: رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الأَصْنَامَ   «(ابراهیم) گفت: پروردگارا این شهر را امن بدار، و مرا و فرزندانم را از پرستش اصنام (ساخته های دست بشر که مورد ستایش قرار می گیرند) دور بدار». و آیات بعدی درباره "عجل" همان گوساله طلایی است که بنی اسراییل بعد از رفتن موسی به طور به روش ریخته گری (صنعت) ساخت تا آن را بجای خدا (امر مقدس) مورد ستایش قرار دهد. به همین خاطر معتقدم مقدس سازی از اشیاء و ساختمانها از سنت پیامبران و امامان نیست و کسی از ایشان تا زنده بوده چیزی را مقدس نساخته و نکرده ولو گور پدرانشان را. اما ملاها و کاهنان یهودی و مسیحی و مسلمان در غیاب پیامبران شان از موضوعات زرق و برق دار امر مقدس ساختند تا مردمان را جذب آنها کنند که خودشان را بعنوان متولی دین بر مردم تحمیل سازند.

آیه 51 سوره بقرة: ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ . « به یاد آرید آنگاه که موسی را چهل شب وعده دادیم، آنگاه شما بعداز آن (در غیاب او) گوساله ای را به پرستش گرفتید». یعنی این اتفاقات همه در غیاب پیامبران صورت می گیرد.

آیه 54 سوره بقرة: يَا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ . «موسی گفت: ای قوم شما به خودتان ظلم کردید که گوساله ای را به پرستش گرفتید». (یعنی بین ظلم و پرستش "غیر خدا" رابطه مستقیم است).

آیه 92 سوره بقرة: ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْتُمْ ظَالِمُونَ . «سپس بعد از آن گوساله ای به پرستش گرفتید و لذا ستمگر شدید». (یعنی بین ستم و پرستش ساخته دست بشر رابطه مستقیم است).

آیه 153 سوره نساء: ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ . «سپس بعداز آنکه بر آنها بینات آمده بود گوساله ای را به پرستش گرفتند».

آیه 152 سوره اعراف: إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ . «آن کسانی که گوساله ای را به پرستش گرفتند، زودا که گرفتار خشم پروردگارشان شوند، و در زندگی دنیوی دچار خواری شوند، بدین سان آنهایی را که به خدا افترا می زنند را جزا دهیم».

سخن من به اينجا که رسيد پرویز گفت: چرا ما وقتی قرآن را می خوانیم این معانی را از آن نمی توانیم دریافت کنیم؟ چگونه است که وقتی تو آنها را می خوانی این معنا از آن بیرون می آید؟

گفتم: برای آنکه شما قرآن را درست نمی خوانید. واژه ها را سر جای خودشان قرار نمی دهید. اگر ترجمه را می خوانید متوجه نیستید که مترجم هزاران زیغ و نفهمی خود را نیز با ترجمه اش به شما منتقل کرده است.  درواقع شما قرآن را به کلام آن مترجم و مفسر و فیلسوف مذهبی می خوانید که قدرت طلب است و قرآن را در جهت منافع خود معنی می کند.

پرویز گفت: و این مطلب آیا در مورد ترجمه و تفسیر تو صدق نمی کند؟

گفتم: من کلام مترجم را نمی خوانم. با همین مختصر عربی که می دانم، لغات را ریشه یابی می کنم و سعی می کنم که معانی صحیحی را در مقابل واژه های قرآنی اش بنشانم. در عین حال من سودی از این بابت نمی برم که بخواهم حقیقتی را بپوشانم. ادعایی هم ندارم و می توانم که در ترجمه و فهم قرآن نیز مرتکب خطا بشوم. به هرحال این بر شما است که اگر سخن حقی را می شنوید آن را به درستی پی بگیرید. یا حداقل برسید به این مطلب که می توان قرائت دیگری ارائه داد  که صد درصد خلاف نظر و تفسیر آخوندها و فیلسوفان مذهبی است.

سوسن گفت: غیر از این آیات باز آیاتی هست ، و یا سخنی صریح از پیامبر، که ما را بیشتر مطمئن سازد؟

گفتم : من می توانم در این زمینه آیات و سخنان بیشتری را پیدا کنم اما همیشه این جمله را از ایام جوانی از پیامبر در خاطره داشته ام که: "کلما میزتمواها باوهامکم بادق معانیه فهو مخلوق عنکم و مردود الیکم"، (یعنی در ارتباط با خدا و موضوعات مقدس هرچه را که شما با فکرتان و خیال تان با دقیق ترین معانی اش تمیز دهید ، باز آنها مخلوق شما هستند و به شما بر می گردند). یعنی در ارتباط با خدا چیزی را نسازید و مقدس نکنید چرا که حتا اگر به دقیق ترین معنای آن هم که بسازید باز آنها مخلوق ذهن شما می باشند و به شما رد می گردند. یعنی آنها ساخته دست شما است. خدا به آنها حجتی نفرستاده است.

شادیه گفت: این جمله فوئرباخ، فیلسوف معروف آلمانی، است که می گوید : این خدا نیست که انسان را بشکل و هیئت خود آفریده، بلکه این انسان است که خدا را به هیئت خود خلق کرده است.

گفتم : جمله پیامبر در کتب قدیمی تر آمده، وانگهی این کلام با تک تک مبانی و اصول اعتقادات اسلامی بعنوان اینکه خدا والاتر از همه تصورات و خیالات ما است همآهنگی کامل دارد.  

احمد گفت: پس با این حساب، این اصطلاح "خدای متشخص انسان وار" که اکبر گنجی در نوشته هایش زیاد استفاده می کند، موضوعیت ندارد و ایشان به درک فلاسفه وحدت وجودی و آخوندها  از "اسلام" این بحث را پیش کشیده اند. 

گفتم: همینطور است. در عین حال، باید توجه داشت که ایشان با مسئله "خدا" و مسئله "وحی" مشکل دارند و نمی دانند که پیامبر غیر از "انسان کامل" صوفیان وحدت وجودی، و انسان "معصوم" شیعیان امام زمانی است. چراکه انسان و خدا به تعبیر این دو دسته بر حسب ریاضت و شرایطی می توانند با هم یکی و یا در هم حلول نموده و یا به تعبیر صوفیان، انسان می تواند در خدا فنا شود. در حالیکه در "اسلام محمدی" این چنین نیست و انسان هیچگاه قادر نیست که با خدا یکی شود. در "اسلام محمدی" پیامبر (تا حد فاصل حتا یک قاب قوسین) به خدا نزدیک می شود اما هرگز با خدا یکی نمی شود. این حرف ها همه من درآوردی است و از مصطلاحات عرفای وحدت وجودی است که اساسش ریشه در اساطیر یونان و نوع باور شرک آمیز رومی ها و مصری ها دارد.       

پرویز گفت: این آیات را تو بر چه اساسی ترجمه کردی و آیا این تفسیر که تو کردی در کتب تفسیر آمده است؟

گفتم: این دیگر از آن حرف ها است. چه کسی گفته قرآن را فقط باید به قرائت آقای خرمشاهی و یا الهی قمشه ای و یا تفسیر آقای طباطبایی خواند؟! مسلم است که این آقایان خودشان از منظر خودشان و مطالعات شان قران را ترجمه و تفسیر کرده اند. خوب معلوم است کسی که ذهنیتش آخوندی است که نمی آید آیات قرآن را به ضرر خودش ترجمه و تفسیر کند. شما برای ترجمه و خواندن قرآن باید معانی مساوی را درست سر جای واژه های قرآنی بگذارید. درحالیکه آقای خرمشاهی برای مشتقات واژه صنع مثل "یصنعون" و "تصنعون" همه جا از مصدر فعل "کردن" استفاده کرده که معنا را بالکل گنگ ساخته که نه معنایی دستگیر خواننده می شود و نه پندی . گویی آنها موضوعاتی اند مربوط به دورانی که انسانها بت می پرستیدند. وهمینطور علامه طباطبایی از آنجایی که به موضوع ازخود بیگانگی آگاه نیست مثلا در تفسیر آیه 41 سوره عنکبوت از معنای واژه "من دون الله" (از غیر خدا) به بتان تعبیر می کند که فرضا اقوام گذشته تاریخ بدان التجاء می کرده اند. درحالیکه این "من دون الله" عمومیت دارد و به هرچیز از ماده تا فکر که انسانها آن را بسازند و در جای خدا قرار دهند، اطلاق می کند. بعد گفتم: ما اگر بخواهیم قرآن را به قرائت آقای طباطبایی و یا تفسیر الهی قمشه ای و زمخشری و یا رازی . قمی و .... و ترجمه خرمشاهی بخوانیم هیچ چیز از آن نمی فهمیم. از توی این قضیه چیزی بهتر از ولایت فقیه و آقای محمود فرشچیان و آقای خرمشاهی و آقای دکتر الهی قمشه ای ، و ....  در نمی آید که ایشان همه این ظلم ها را می بینند اما کاری که نمی کنند هیچ سر مردم را هم با حرفهای بیهوده گرم می سازند. (6)

ثریا گفت: اینها همه "رفیق دزد و شریک قافله" اند. 

شادیه گفت: نباید تصور کرد که این مسئله مربوط به اسلام است. بلکه همه مذاهب و ادیان امروز از مسیر اولیه شان دور شده و به مقاصد قدرت طلبی و ثروت جویی تغییر جهت داده اند.  این انحراف پدید نمی آمد مگر آنکه زعمای مذهبی و یا زمداران سیاسی بر اساس مقاصد شخصی و گروهی خود با استفاده از فلسفه قدرت و ترفندهای هنری مردم را فریب داده و به راه خود هدایت نمایند . این تصادفی نیست که به منصه ظهور رسیدن باصطلاح "هنرهای اسلامی" همزمان با تشکیل خلافت بنی امیه و به قدرت رسیدن معاویه است.  به همین خاطر قدرت طلبان "اسلامی" تا به امروز، همه به نوعی پا جای پای بنی امیه گذاشته اند. آنها همه با سوء تعبیر از "جانشین پیامبر" (بعنوان خلیفه) و "صاحب امر حکومت" (بعنوان اولی الامر) برای مردم اینگونه تصویر ساخته اند که ایشان در پی پیامبر اسلام آمده اند . خب، از آنجایی که آنها قدرت مالی داشته اند، بالطبع قادر بودند شاعران و فیلسوفان و معماران و هنرمندانی را به دور خود جذب کنند. هنرمندانی که آرزویی نداشته اند جز این که فرصتی به آنها داده شود تا کار خود را عرضه کنند. اینگونه است که این هنرمندان و آن قدرتمندان متفق هم شدند و از این طریق هم ایشان به شهرت و معروفیت دست پیدا کردند و هم قدرتمندان به منظور خود رسیدند. اینگونه شده که به ملاط "هنر و فلسفه"، دو موضوع "دین" و"قدرت" (یا ایدئولوژی و قدرت) را بهم پیوند می دهند و از این مسیر جامعه را فریب داده وبه جنگ و بدبختی و ویرانی می کشانند.

گفتم: درحالیکه در پیام اصلی پیامبران ابراهیمی (همچنین در پیام اصلی زرتشت و اسطوره های کهن ایرانی) این دو موضوعات از هم جداسرند و با هم یکی نمی شوند. حتا اگر بخواهیم در مورد پیامبرانی چون حضرت موسی و حضرت محمد به دلیل آنکه قومشان را رهبری کرده اند و بنوعی برای آنها قانون آورده اند، قضاوت کنیم، اگر خوب در قوانین آنها دقت کنیم می بینیم که آنها بعداز خود شرایطی را بوجود آورده اند که پیروان شان نتوانند دین و دنیا را بهم مخلوط سازند. مثلا شما نمی توانید در مجموع گقتار پیامبر اسلام به سخنی بر بخورید که اجازه داده باشند مردم با استفاده از هنر یونانی و رومی مسجد و یا معبد و زیارتگاه بسازند. یا که انسان های مذهبی لباس مخصوصی داشته باشند که با لباس مردم عادی فرق داشته باشد. اینها هیچکدامشان در اصل اسلام وجود نداشته است. یعنی اگر شما به شرحی که برخی از تاریخ نویسان از مسجد پیامبر- که خانه او بوده - داده اند مراجعه کنید آنگاه می بینید که پیامبر به هیچ وجه نمی خواسته که موضوع پیامش با قدرت و ثروت و تجمل درهم آمیخته و آلوده شود. درست از زمان تشکیل حکومت بنی امیه و آمدن معاویه است که وسائل الودگی اسلام به قدرت فراهم می شود و استفاده از هنر برای پیش برد مقاصد سیاسی (که عین دیانت شان است) آزاد و توجیه پذیر می شود. در حالیکه هنر اسلامی تا قبل از معاویه و پیدا شدن سر و کله مشاوران رومی و مفسران یهودی به دین اسلام وجود خارجی نداشته است. همینطور استفاده از لباس مذهبی و شکل گیری یک طبقه روحانی در اساس اسلام پیش بینی نشده و موضوع اینها همه من درآوردی و مربوط به دوره های تاریخی خلفای بنی امیه و بنی عباس است که در باور آنها دیانت و قدرت در هم آمیخته و بهم گره خورده اند.   

ثریا گفت: شما درست می گویید. من شنیده ام که در زمان حیات پیامبر هیچ کس نمی توانسته به صرف ظاهر و لباس ایشان بفهمد که محمد کیست. اگر غریبه ای وارد مسجد می شد که پیامبر هم آنجا بوده و او پیامبر را به چهره نمی شناخته، می باید از کسی که پیامبر را می شناخته می پرسیده که محمد کدام یک از آن افرادی است که فرضا آنجا (در گوشه ای از مسجد) نشسته است.  

احمد گفت: زنده یاد سعیدی سیرجانی در "بهار کشمیر" به همین مطلب اشاره دارد . معلوم می شود دستگاه حاکمه و رهبری "جمهوری اسلامی" از آن رو سعیدی را کشت  که او حکومت شان را با حکومت معاویه یکی یافته و خواسته بگوید اینها که آمده اند همه از شیعیان معاویه اند، نه شیعیان امام حسین. 

گفتم: دقیقا همینطور است. بواقع از آن زمان که معاویه آمد بنیان الهیات اسلامی همه از اصل (بعنوان ریشه و زیر بنا) به فرع (بعنوان شاخه و رو بنا) تغییر محور دادند و بدینگونه شرایطی بوجود آوردند تا فریبکاری و ریاکاری به "جامعه اسلامی" راه پیدا کند. بعدا که فرزند نابکار او یزید بر حسب سنت پادشاهی (به طور موروثی) قدرت را در دست گرفت، با کشتن عترت پیامبر (امام حسین) آنچنان زهرچشمی از مردم (بعنوان صاحبان اصلی حکومت) گرفت که صدای اعتراضی از هیچ کس در نیآمد. اینجا بود که فضای سالم و سلامت پیگیری مباحث دینی با کشتن امام حسین (یعنی کشتن آزادی) همه از بین رفت و بنیان های اسلامی همه زیر و رو شد.

پرویز گفت: این خودش بحث جالبی را پیش می کشد، اما در مورد اینکه پیامبر در مدینه بنام خدا جنگ می کرده و مردم را به اطاعت از خدا و خود (بعنوان رسول خدا) وا می داشته که از احکامش پیروی کنند، را شما چگونه ارزیابی می کنید؟ چراکه از قرار معلوم همه مشکلات آزادی خواهان با دین اسلام از آنجایی ناشی می شود که فکر می کنند پیامبر بعد از مهاجرت به مدینه، از دینی که در مکه تبلیغش را می کرده اند، دور شده اند.

گفتم: این موضوع خودش یک بحث جداگانه و مفصلی است که  وقت بیشتری را می طلبد. با توجه به اینکه به ساعت 5 بعدازظهر و پایان جلسه مان رسیده ایم ، بهتر است بررسی این مسئله را به نشست بعدی و یا جلسات آینده موکول کنیم.

پرویز باز گفت: تو امروز به برخی از گزاره های قرآنی خودت پرداختی، اما نشد که به گزاره های قرآنی اکبر گنجی بپردازی.

گفتم : گزاره های گنجی از قرآن – که بالغ بر ده ها گزاره است - بر بینان شبهات فکری متعددی بنا شده که اگر در خلال بحث مان آن شبهات را معلوم سازیم آنگاه خود به خود به پاسخ گزاره های او نیز رهنمون می شویم. از آنجایی بیشتر مشکلات قرآنی ایشان نیز مربوط به همین آیات مدنی و زمانی است که پیامبر به مدینه هجرت کرده اند، پس وقتی ما این بحث را دنبال کنیم بالطبع مجبوریم به بسیاری از سئوالاتی که مربوط به این قضیه است نیز پاسخ دهیم .

سوسن گفت: برای ما و همینطور مردمی که از کم و کیف مسائل دینی آگاهی ندارند ، مواجه شدن با این گزاره ها بدون داشتن آگاهی های لازم از فضای تاریخی، اجتماعی و سیاسی آن دوران جز بدآموزی حاصلی ندارد. ازاینرو، من فکر می کنم که اگر بخواهیم برای یک یک شبهات و گزاره های آقای گنجی پاسخ درستی بیابیم، باید شرایط زمانی/ مکان ای که آن سخن ها را پدید آورده، را نیز مد نظر قرار دهیم. ما در ادب فارسی نیز می گویم "هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد". تا این جاها و مقامات روشن نشوند طرح آزاد این نکات خاصیتی که ندارند هیچ، مشکل ساز نیز می باشند .

 

ضمن مشخص کردن جلسه بعدی مان که قرار شد در دومین یکشنبه ماه مارچ در منزل ما تشکیل شود، از سوسن خواهش کردم که بحث مان، را با تفألی از دیوان خواجه حافظ به پایان ببریم که این غزل آمد:  

ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

تا درخت دوستی کی بر دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ورنه با تو ماجراها داشتیم

شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم

نکته ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرو نگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم

 ادامه دارد

 

زیر نویس:

1- http://zamaaneh.com/idea/2009/01/post_469.html

مقاله "قرآن محمدی - ۱۹ پاسخ به تحدی قرآن (۲)"

اکبر گنجی می گوید: محمد عابد الجابری به درستی نشان داده که تمدن اسلامی، تمدن فقهی است. در سده‌های آغازین برساخته شدن اسلام، مسلمان‌ها از طریق ترجمه با فلسفه‌ی یونانی آشنا شدند و از آن برای دفاع از باورهای دینی استفاده کردند.

به این ترتیب، علم کلام متکلمان مسلمان زاده شد. به همین نحو آنان از فلسفه‌ی یونان برای برساختن چیزی استفاده کردند که فلسفه‌ی اسلامی نام گرفته و درواقع فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان است.

آنان از علم اخلاق ارسطو هم برای برساختن علم اخلاق مسلمین استفاده کردند. به این ترتیب بود که فلسفه، منطق و علم اخلاق یونانی‌ها وارد جهان اسلام شد.

پرسش مهم این است: برساختن فلسفه‌ی فیلسوفان مسلمان، علم کلام متکلمان مسلمان، شعر شاعران مسلمان، هنر هنرمندان مسلمان، معماری معماران مسلمان، علوم طبیعی دانشمندان مسلمان و... ناشی از التزام به «اسلام یک» بود یا ناشی از نادیده گرفتن تعالیم اسلام یک؟1

پاسخ این پرسش را در آرای مصطفی ملکیان جست‌وجو خواهیم کرد تا بحثی که درخصوص پاسخ به تحدی خواهیم داشت، معنای روشن‌تری بیابد.

از نظر مصطفی ملکیان‌ رشد و توسعه‌ منوط‌ به‌ دخل‌ و تصرف‌ در عالم‌ خارج‌ است‌ ولی‌:

«همه‌ی ادیان‌ و مذاهب‌ همیشه‌ بار تغییر را به‌ عالم‌ درون‌ انتقال‌ می‌‌دهند؛ می‌گویند خودتان‌ را عوض‌ کنید، و از ما نمی‌‌خواهند که‌ پیوسته‌ جهان‌ را مطابق‌ خواسته‌های‌ خودمان‌ تغییر دهیم‌... به‌ اعتقاد من‌، ادیان‌ ـ چه‌ ادیان‌ شرقی‌ مثل‌ آیین‌ بودا و آیین‌ هندو و آیین‌ دائو و آیین‌های‌ کم‌اهمیت‌تری‌ نظیر آیین‌ شینتو و جین‌ و چه‌ ادیان‌ غربی‌ مثل‌ یهودیت‌، مسیحیت‌ و اسلام‌ ـ در این‌ جهت‌ مشترک‌اند که‌ هم‌ و غم‌ ما را بیشتر مصروف‌ این‌ می‌کنند که‌ خودمان‌ را عوض‌ کنیم‌ نه‌ جهان‌ بیرون‌ ر.»

با توجه‌ به‌ این‌ نکته‌ آن‌ دو قرن‌ و نیم‌ تحولی‌ که‌ در تاریخ‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ رخ داد:

«به‌ قیمت‌ عدول‌ از احکام‌ و تعالیم‌ دینی‌ بود. اتفاقاً من‌ معتقدم‌ که‌ در فرهنگ‌ و تمدن‌ اسلامی‌ نه‌ فقط‌ در زمینه‌ علوم‌ تجربی‌ بلکه‌ در بسیاری‌ از زمینه‌های‌ دیگر، رشدها به‌ قیمت‌ عدول‌ از احکام‌ و تعالیم‌ دینی‌ پدید آمده‌ است.»

همانجا : او این مبحث را سه بخش شعر و فلسفه و هنر ، پی گیری کرده و بعد آخر سر نتیجه گرفته:

"مطابق نظریه‌ی مصطفی ملکیان، تولد و رشد معرفت‌هایی چون فلسفه، شعر، معماری و... ناشی از عدول از تعالیم «اسلام یک» بوده است. به تعبیر دیگر، رشد آنها «به دلیل» دین نبود، بلکه «علی‌رغم» دین بود.

اگر این نظریه تفسیری معتبر از اسلام یک باشد، مسلمین از همان سده‌های اولیه‌ی برساخته شدن اسلام، به دنبال برساخته‌های غیر وحیانی‌ای رفته‌اند که کمبود آنها را در دین احساس می‌کردند. فلسفه و فلاسفه، عرفان و عارفان، همیشه با تکفیر فقها روبرو بوده‌اند."

2- همانجا: "مصطفی‌ ملکیان‌، اسلام‌ را به‌ اسلام‌ ۱ و ۲ و ۳ تقسیم‌ می‌نماید. «اسلامِ یک» به‌ معنای‌ متون‌ مقدس‌ دینی‌ و مذهبی‌ مسلمین‌، یعنی‌ قرآن‌ و احادیث‌ معتبر است‌. به‌ تعبیر دیگر مجموعه‌ مکتوباتی‌ است‌ که‌ حکایت‌گر اقوال‌ و افعال‌ کسانی‌ است‌ که‌ فوق‌ سؤال‌ و چون‌ و چرا تلقی‌ می‌شوند.

«اسلامِ دو» به‌ معنای‌ مجموع‌ شروح‌ و تفاسیر و تبیینِ‌ها و دفاع‌هایی‌ که‌ در باب‌ قرآن‌ و احادیث‌ معتبر به‌ جا مانده‌ است‌، یعنی‌ آثار متکلمان‌، عالمان‌ اخلاق‌، فقهاء، فیلسوفان‌، عارفان‌ و سایر عالمان‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ است.

«اسلامِ سه» به‌ معنای‌ مجموع‌ افعالی که‌ مسلمانان‌، در طول‌ تاریخ‌ انجام‌ داده‌اند، به‌ انضمام‌ آثار و پیامدهای‌ مترتّب‌ بر آن‌ رفتارها است‌. «اسلامِ سه» اسلام‌ در مقام‌ عمل‌ است‌، یعنی‌ مجموعه‌ همه‌ی‌ افعالی‌ که‌ مسلمین‌، از آغاز تاکنون انجام‌ داده‌اند."

3 – این مطلب مربوط به یک اثر هنری مسیحی است که در کلیسای conques در فرانسه نگهداری می شود. رجوع کنید به کتاب تاریخ هنر (Art History)   نوشته :  Marilyn Stokstad  ناشر: Pearson/ Prentice Hall 2008  ص 488

4 - تاریخ طبری ج 4 ص 1313

5 - سفر تثنیه باب پنجم آیه 8، فرمان دوم ده فرمان موسی را به این شرح توضیح می دهد: "هیچ تمثالی از آنچه بالا در آسمان است (موضوعات روحانی) یا از آنچه پایین در زمین یا حتا در آبهای زیر زمین است ، مساز و آنها را سجده و عبادت منما. پس مشخص است که موضوع حرمت تصویر سازی در ادیان مربوط به زمانی است که انسانها آن تصویرها را مقدس تلقی می کنند و آنها را بعنوان باور خریدار می شوند. یعنی از نظر دین، بواقع مشکلی با هنر نقاشی و یا مجسمه سازی و یا معماری نیست. مشکل زمانی بروز می کند که کسانی بخواهند از راه تصویرسازی و هنر، یک موضوع یا امر مقدسی را برای مردم  مطرح سازند که بخواهند با آن دکان و دستگاه مذهبی راه بیندازند.

6 – از سایت رسمی بنیاد باران مربوط به آقای خاتمی: ۰۶ دى ۱۳۸۷

خاتمی: استاد فرشچیان از افتخارات ایران و اسلام است

سید محمد خاتمی به مناسبت رونمایی از جلد پنجم مجموعه آثار استاد محمود فرشچیان برای این هنرمند نامی پیام فرستاد.

متن پیام حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی خطاب به فرشچیان بدین شرح است: «امروز بعداز ظهر (پنج شنبه) دعوتنامه خانه فرهنگ و هنر گویا به دستم رسید تا در مراسم رونمایی کتاب آن بزرگوار حضور بهم برسانم. عرض ارادت به جنابعالی که از افتخارات ایران و اسلام و عرصه فرهنگ و هنر پربار این مرز و بوم هستید؛ برای من افتخاری بزرگ است و میدانید که این ارادت پرژرفا و دیر پا است . متاسفم که این توفیق از من سلب شد و میدانم که کرامت شما سبب خواهد شد که عذر مرا بپذیرید. امیدوارم خداوند توفیق دهد که این غبن سنگین را با دیدار جنابعالی جبران کنم . برایتان از حضرت حق سلامتی و شادکامی و توفیق روزافزون طلب می کنم.»

 

ادامه دارد

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630