بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش سوم ـ برآمدن جمهوری ترکيه

فصل پنجاه و ششم ـ جايگاه ترکيه در جهان

          کمال اگرچه در آرزوی خود برای نمايش ترکيهء جديد به صورت يک جامعهء دموکراتيک با ويژگی هائی مختص به خود چندان کامياب نشده بود اما همچنان مصمم بود تا جهان را وادارد تا ترکيه را به عنوان حاکميتی آزاد، و مسئول بپذيرد. بدين لحاظ لازم بود تا مقام خود او به عنوان يک دولتمرد در صحنهء بين المللی با دلايل کافی به اثبات رسد. در سال های دهه 1930 مفهوم ديکتاتوری تک حزبی برای اروپا امر جديدی نبود؛ اما آنچه که ترکيه بايد به همسايگانش اثبات می کرد آن بود که يک ديکتاتوری تک حزبی می تواند ـ دقيقاً برخلاف ديکتاتوری های هيتلر، موسولينی و استالين ـ يک رهبری صلح طلبانه و فاقد هر گونه جاه طلبی های سياسی و سرزمينی عليه کشورهای ديگر باشد.

          شعار کمال در اين مورد «همزيستی صلح آميز» بود ـ «صلح در خانه و صلح در بيرون خانه». ترکان بايد نشان می دادند که دوست ملت های متمدن اند؛ خاطره های گذشته، که سرشار از ميل ترکان به فتح جهان بود، بايد به خاک سپرده می شد؛ چرا که اکنون ذهن ترکان از خيال فتح مجدد سرزمين های از دست رفته و تجديدنظر در مرزهای کنونی بکلی پاک شده بود.

          وقتی که يک بار يک ديپلمات مجار، در گفتگو با کمال، بخاطر از دست رفتن امپراتوری سابق مجارستان افسوس می خورد کمال هيچ گونه با او همدردی نکرد. ديپلمات مزبور به کمال گفت: «شايد شما چون فرزند نداريد اندوه مرا درک نمی کنيد.» کمال پاسخ داد: «اما همهء مردم اين سرزمين فرزندان من هستند!» و سپس ادامه داد: «گوش کنيد! من خود زاده، مقدونيه هستم اما هيچ ادعايي نسبت به آن سرزمين ندارم. »

          بنا به نوشته «والتر کالينز» در مجلهء بررسی های معاصر در سال 1933، وزير خارجه کمال سياست ترکيه را اين گونه توصيف کرده است: «ترکيه به حتی يک اينچ از خاک کشورهای ديگر چشم ندارد. اما در عين حال حاضر نيست يک اينچ از خاکی را که دارد از دست بدهد».

          واقعيت هم اين بود که در ميان همهء رژيم های ديکتاتوری تنها ترکيه بود که، به جای داشتن سياست توسعه، به خروج از سرزمين های اشغالی دست زده بود. کمال سال ها پيش، در 1921، گفته بود: «ما بهتر است حدود خود را تشخيص دهيم.». او معتقد بود که با کوچک نگاهداشتن ترکيه آن را عظمت خواهد بخشيد. جمهوری ترکيه تنها آرزومند يکپارچگی سرزمينی و آزادی بود و تا آنجا که مغرب زمين اين خواسته ها را احترام می گذاشت، ترکيه نيز، در يک گوشهء انفجارآميز مشرق زمين، منطقه ای صلح آميز را به مغرب زمين عرضه می داشت. دولت جديد و مستقل ترکيه درست از لحاظ جغرافيا در ميانهء شرق و غرب قرار داشت و در نتيجه عنصر اصلی ايجاد ثبات محسوب می شد.

          بر اين اساس وقت آن رسيده بود که ترکيه با همسايگان خود روابط پايدار دوستانه برقرار کند. با روسيه و همسايگانش، با قدرت های اروپايي، و نيز با اعراب و کشورهای بالکان که استان های سابق امپراتوری عثمانی محسوب می شدند. اما بالاتر از همهء اين ها ترکيه بايد تبديل به عضو وفادار و همکاری کنندهء بلاترديد سازمان ملل متفق بشمار می آمد. در آن زمان ترکيه، به عنوان يک قدرت انقلابی، بی شک زير ذره بين قرار داشت تا وفاداری اش به تعهداتش آزموده شود و در نتيجه می کوشيد تا برای کسب نامی نيک هميشه بيش از آنچه که تعهد می کرد بپردازد. امضای قرارداد موصل آشتی با بريتانيا را ممکن کرده بود. و اکنون زمان آن رسيده بود که ترکيه با يونان نيز آشتی کند.

          عمليات جراحی وار تبادل جمعيت بين دو کشور موجب شده بود که قرار داد لوزان به صورت معاهده دوستی درآيد و مسايل موجود را به صورتی عقلايي حل و فصل کند. اين قرارداد در اکتبر 1930 زمينه ای شد برای ديدار رسمی «ونيزلوس»، نخست وزير يونان، از ترکيه که بر کشتی جنگی يونانی سفر می کرد. مراسم استقبال او در آنکارا به خوبی سازمان يافته بود. همه جا پرچم های يونان به چشم می خورد و پارچه های بلند نوشته شده به خط يونانی از يک سوی خيابان به سوی ديگر کشيده می شد. اما اين استقبال چندان توقع نخست وزير سخاوتمند يونان را برآورده نکرد و او نتوانست از گفتن اين نکته به عصمت خودداری کند که : «يونانی ها از يک تيم ورزشی ترکيه گرم تر از اين استقبال کرده بودند». اما عصمت دوستانه پاسخش داد که: «اين امر به آن خاطر است که يونانی ها مردمان سخاوتمندتری هستند و علاوه بر آن برخلاف ترک ها کشورشان مورد حمله کسی قرار نگرفته است».

          برای بزرگداشت تقارن شادی آفرين ديدار ونيزلوس با سالگرد تأسيس جمهوری ترکيه، يک مجلس بزرگ رقص در هتل پالاس آنکارا و يک ميهمانی شام در وزارت امور خارجه برگزار شد که در آن غازی به صورتی مشتاقانه شرکت داشت. آنگاه او و نخست وزير يونان از يک رژهء نظامی ديدن کردند. اين دو مرد در گفتگوهای سياسی رسمی و غير رسمی خود نشان دادند که بخوبی يکديگر را می فهمند و ونيزلوس تا آنجا پيش رفت که تصور خيالی نوعی اتحاد دو کشور را مطرح سازد و اين موضوع حتی بحثی طولانی را برانگيخت. و چندی از اين ملاقات نگذشته بود که کمال، با کنار گذاشتن ملاحظات مذهبی و به خاطر اهداف سياسی، اجازه داد که کليسای سانتا صوفيا که به مدت پانصد سال تبديل به مسجد شده بود ديگرباره تغيير شکل دهد و، نه به يک کليسا با زنگ هايي که يونانيان سال ها آرزو داشتند بر فراز آن به صدا درآيد، بلکه تبديل به موزه ای شود که نماد همگرايي فرهنگی بين ترکيه و اروپا به شمار آيد.

          پيش از عقد معاهدهء ترکيه و يونان و همزمان با رسيدن به اواخر دهه 1930 و روشن شدن مقاصد امپرياليستی موسولينی، قرارداد ترکيه و ايتاليا ماهيت يک قرارداد تدافعی را به خود گرفته بود. غازی، که ديگر لباس نظامی را کنار گذاشته و به هيئت يک ديکتاتور مدنی درآمده بود. چندان احترامی برای موسولينی قائل نبود و او را که بدون داشتن سابقه ای در ارتش لباس نظامی می پوشيد هنرپيشه ای می ديد که نقش يک سرباز را بازی می کند. او اعتقاد داشت که موسولينی دير يا زود اختيار از کف داده و تصميم خواهد گرفت که نقش يک سزار فاتح را هم بازی کند و دربارهء او به دوستی گفته بود: «مردم ايتاليا يکی از اين روزها اين آدم را به دار خواهند کشيد». يک بار در چانکايا، هنگامی که سفير موسولينی ادعاهای کشورش در منطقهء آناتاليا را از نو مطرح کرد، کمال در سکوت به حرف های او گوش داد و سپس عذر خواسته و چند دقيقه ای از اتاق بيرون رفت. آنگاه، برای نخستين بار پس از اعلام جمهوريت، در يونيفورم کامل يک فيلدمارشال ترکيه به اتاق بازگشت و آنگاه به روی صندلی نشست و گفت: «ببخشيد، می فرموديد». اما اين بار سفير موسولينی بود که سکوت اختيار کرده بود. ابا اين همه، و از سوی ديگر، رجب پکر که رييس حزب کمال محسوب می شد، دربازگشت خود از ديداری از ايتاليا گزارشی تسليم کمال کرد که در آن نظام فاشيستی ايتاليا مورد تحسين قرار گرفته و اتخاذ چنِين شکلی از حکومت برای ترکيه پيشنهاد شده بود. کمال نگاهی به اين گزارش انداخت، آن را پس داد و گفت: «اين کارها باشد برای پس از مرگ من».

          کمال در مورد حکومت هيتلر نيژ با نظر يک دوست آلمانی ضد نازی خود همعقيده بود و باور داشت که نظام ديکتاتوری ترکيه مردمی در بند را آزاد ساخته است اما ديکتاتوری هيتلر مردمی آزاد را به بند کشيده است. کمال ديکتاتور آلمان را به فروشندگان دوره گرد تشبيه می کرد و وقتی که کتاب «نبرد من» هيتلر را خواند نسبت به «رذالت زبان و جنون فکری» هيتلر اظهار وحشت کرد. به همين دليل در برنامهء پنج ساله ترکيه آلمان ها نقشی در اعطای اعتبار و فروش مصالح مربوط به راه آهن نداشتند.

          اما در مورد استالين ـ آن واقع گرای اعظم ـ کمال اعتقاد داشت که: «صد سال بعد، وقتی که خاطرهء همهء ديکتاتورهای ديگر محو شده باشد، تاريخ استالين را، به عنوان مهم ترين دولتمرد بين المللی قرن بيستم، به ياد خواهد داشت». اما همين احترام نسبت به استالين او را در رابطه اش با اتحاد جماهير شوروی محتاط تر کرده بود. او با روس ها بيشتر قراردادهايي را امضا می کرد که ماهيتی کاملاً تجاری داشتند و از وارد شدن به هر گونه قرارداد سياسی، که روس ها به آن متمايل بودند، خودداری کرده و می کوشيد تنها به روابطی دوستانه و محترمانه اکتفا نموده و بدينوسيله از آزردن روابط نزديک و دوستانهء خود با مغرب زمين خودداری کند.

          ظهور موسولينی و هيتلر ترکيه را نه تنها به يونان که با کشورهای بالکان نيز نزديکتر کرد. ترکيه با يوگسلاوی، مجارستان، و بلغارستان موافقت نامه هايي را به امضا رسانده بود. اما آنچه اکنون کمال در پی آن بود دست آوردن قرارداد حسن تفاهمی سراسری  با کشورهای بالکان بود تا بدين وسيله وزنه ای در مقابل امپرياليسم ايتاليا و يونان ايجاد کند. براساس اين هدف، يک سلسله ملاقات بين ترکيه و پنج کشور بالکان در پايتخت های مختلف اين کشورها انجام شد و اين امر به امضای معاهدهء بالکان در اوايل سال 1934 انجاميد. اين قراردادی ناقص و گاهی پر تضاد بود و، به جای تضمين برقراری تفاهم بين کشورهای امضاکننده، بيشتر بصورت کوششی در جهت مقاومت در مقابل تجاوزات يک نيروی بزرگتر عمل می کرد. اما، بهر حال، اين معاهده در زمينهء رهبری بين المللی برای ترکيه شهرتی قابل توجه بهمراه آورد. يک بار، هنگامی که غازی نقشه های خود را برای متحد ساختن همسايگانش برای سفير فرانسه به نام کنت دو شامبرون توضيح می داد سفير گفت: «شما درست مثل مسيو بريان ما حرف می زنيد!»

          کمال پاسخ داد: «به دليل اين که من مثل ايشان فکر می کنم!» در واقع، آن چه کمال در ذهن داشت ايجاد يک سازمان ملل محلی بود. يک عصر، پس از يک شام رسمی در سفارت خانهء انگلستان، کمال که به افتخار پرنسس آليس و لرد آتلون برای نخستين بار ميهمان آن سفارت شده بود، پس از شام عده ای از نمايندگان کشورهای مختلف را به دور خود جمع کرده و برايشان در مورد ضرورت برقرار صلح بين ملت های جهان سخنرانی کرد. او از روس ها، رومانی ها، و چک ها پرسيد: «شما آقايان چرا نمی توانيد به جای دعوای دايم بر سر سرزمين ها و ديگر مسايل، اختلافات خود را دوستانه حل و فصل کنيد؟» لحظه ای سکوتی برخورنده برقرار شد و در پايان آن لرد آتلون گفت: «عاليجناب! مشکل آن است که ملت ها هنوز به يکديگر اعتماد ندارند». غازی سری تکان داد و گفت: «براوو، براوو» و آنگاه حضار به بازی پوکر مشغول شدند.

          آلکساندر، پادشاه يوگسلاوی، در سفر غير رسمی خود به استانبول، غازی را تا حد يک قهرمان پرستی آشکار تجليل کرد و آمادگی خود را برای اطاعت اوامر او در صورت وقوع جنگ اعلام داشت. پس از صرف شام، پادشاه تمايل خود را به دوستی با غازی بيان کرده و محرمانه به او گفت که: «اگر من وعده های برخی از کشورهای اروپايي را باور کرده بودم، به جای يونانی ها قرار بود يوگسلاوها در آناتولی پياده شوند». غازی با شنيدن اين حرف گفت: «در آن صورت احتمال جان سالم به در بردن برايتان وجود نداشت. و به جای ارتش يونان اين ارتش يوگسلاوی بود که بايد به مديترانه ريخته می شد».

          کمال، برای نشان دادن حسن نيت خود به کشورهای بالکان، دخترخواندهء خود، صبيه، را که نخستين زن فارغ التحصيل خلبانی در ترکيه بود به آن کشورها اعزام داشت و صبيه هم سوار بر يک بمب افکن آمريکايي جديد از اين کشورها بازديد کرد.

          دشمنان قبلی ترکيه در جنگ های بالکان اکنون دوستان آن محسوب می شدند و مرزهای غربی ترکيه اکنون امن و امان بودند. همچنين بود مرز با روسيه. و اکنون زمان امن کردن مرزهای شرقی فرا رسيده و ايجاد روابط دوستانه با همسايگان روسيه و استان های عرب نشين قبلی امپراتوری عثمانی در دستور کار قرار گرفته بودند. معاهدهء بالکان بايد به وسيلهء يک معاهده مابين سرزمين های شرقی تکميل می شد.

در اين زمينه، دهسال پيشتر، اولين اقدامات شروع شده و بين و ترکيه و افغانستان، با وساطت ديپلماسی شوروی، قراردادی منعقد شده بود. اما رسيدن به قراردادی با ايران، به خاطر اختلافات مرزی در منطقهء کردستان و مخالفت مذهبی اين کشور در مورد انحلال خلافت، مذاکرات مشکل تری را ايجاب می کرد. با اين همه، اغلب اين اختلافات که مربوط به گذشته ها بود در آن زمان به دست فراموشی سپرده شده بودند و در 1934 يک قرارداد دوستی با ايران طی ديدار رسمی رضاشاه از ترکيه منعقد شد.

رضاشاه برای کمال، به عنوان يک سرباز و يک دولتمرد، احترامی شخصی قائل بود و اين احترام بر تفاوت های مشخص خلقيات شان پيشی می گرفت و او در مورد ضرورت حياتی وجود روابط حسنه  مابين دو کشور با کمال هم عقيده بود. در گذشته مذاکرات دو کشور دربارهء حل و فصل اختلافات مرزی آنها در دامنهء کوه آرارات بر سر يک تپهء کوچک اما از لحاظ سوق الجيشی مهم به بن بست کشيده شده بود و هر يک از طرفين به خاطر امنيت استراتژيک خود مدعی مالکيت آن بودند. اما حسن نيت رهبران دو کشور اين بن بست را از ميان برداشت. هنگامی که توفيق روشتو، که در تهران در اين مورد مذاکره می کرد، پيغام غازی را که از خود شاه می خوایت تا حکميت بين طرفين را بر عهده بگيرد مطرح ساخت، طرف های ايرانی مذاکره سخت متحير شدند. بر اين اساس يکی از افسران ارشد ستاد ارتش ايران نقشه های محل را به نزد شاه برده، آن ها را پيش روی او گذاشت و شرح پرونده را گزارش کرد. اما در حين بيان مطلب متوجه شد که پادشاه به جای توجه به سخنان او به نقشه خيره شده است. عاقبت شاه سخنان افسر مزبور را قطع کرده و گفت: «من فقط در اين ميانه به يک چيز علاقمندم و آن هم داشتن روابط دوستانه با ترکيه است». نتيجه قراردادی شد که به خط مرزی را در ارتفاعات تپهء مورد مناقشه و به نفع ترک ها قرار می داد. و طرفين راضی از اين موافقت بحث را خاتمه دادند.

          رضا شاه، از نظر شخصی، نقطهء مقابل غازی بود و آدمی صريح الهجه و کم سخن محسوب می شد. او با ترکی آذربايجانی آشنايي داشت چرا که مدتی از دوران سربازی خود را در آذربايجان گذرانده بود و هنگامی که موضوع سفر او به ترکيه پيش آمد مقداری هم در اين مورد تمرين کرد. او در رويارويي با غازی او را برادر خود خواند. اولين شبی که رضا شاه در چانکايا گذراند، به خاطر عادت کمال به ديرخوابی، به درازا کشيد و ميهمانان تا ساعت نه و نيم شب به ميز شام دعوت نشدندو شاه هم، پس از اين که نخستين بخش غذای خود را تمام کرده، دقيقا در ساعت ده شب، به خاطر علاقه ای که به خوابيدن زود و سحرخيزی داست، از ميزبان اجازه مرخصی خواست. کمال او را تا خانه ای که برای اقامتش تعيين شده بود بدرقه نمود و سپس به نزد ميهمانان ديگرش برگشت. در اين فاصله شام سرد شده بود و ميهمانی شبانه به زودی فضايي غيررسمی به خود گرفت.

          شاه بازی پوکر را بر گفتگوهای مؤدبانه ترجيح می داد. يک عصر، در سفارت ايران شاه، غازی و سفيرکبير جديد انگلستان، سر پرسی لورن، که کمال سخت مجذوب او شده بود، به بازی پوکر نشستند. کمال و سفير قبلا با هم بازی کرده و در پی آن تا سحرگاه به گفتگويي صريح و صميمانه در مورد مسايل فيمابين دو کشور و دريای مديترانه گفتگو کرده و به اين ترتيب به رابطه ای دوستانهء و شخصی رسيده بودند که به نفع دو کشور و در واقع به نفع همهء کشورهای متفق بود.

          حال، در اين بازی جديد که شاه هم در آن شرکت داشت، پس از يک دست بازی، کمال ميز پوکر را ترک کرده و لحظاتی در اتاق قدم زد. سپس پشت سر شاه ايستاد و مشغول دادن توصيه هائی به او شد که بازی با سر پرسی را ادامه داده بود. ديگر ميهمانان نيز در اطراف ميز ايستاده بودند و با کنجکاوی صحنه را تماشا می کردند. به خصوص اين صحنه وقتی برايشان جالب تر شد که غازی، در حالی که چشمکی می زد، خطاب به سر پرسی، به فوايد اين گونه همکاری های بين المللی اشاره کرده و گفت: «می بينيد که وقتی آدم ها به اين خوبی با هم رقابت کنند حاصل ائتلافشان چقدر بهتر خواهد بود؟»

          شاه، در طول اقامت خود در ترکيه، همراه با غازی به آناتولی غربی سفر کرده و از پايگاه هوايي «اسکی شهير» و ميدان های جنگی و قلعه های داردانل بازديد کرد وطی آن اين دو مرد، به عنوان دو سرباز، علاقه های مشترکی را بين خود يافتند. اما عادت های کاملا متفاوت آن ها لحظات ناراحت کننده ای را هم پيش آورد. هنگام سفر با قطار رياست جمهوری، کمال بی پروا مشروب می نوشيد، و هنگامی که در سر راهشان به ازمير، قطار در شهر اوشک توقف کرد، جمعيت انبوهی گرد قطار حلقه زده و دست های سران دو کشور را می بوسيدند. در بين جمعيت چشم غازی به يک ملا  افتاد که عبا و عمامه داشت و ناگهان شروع به دشنام دادن به اسلام کرد. گفته می شد که غازی با ديدن کلاه فز يا عمامه خون به چشمان می آورد. حتی يک بار مشهور بود که در يک ميهمانی رسمی آنکارا وقتی ديد که سفير مصر کلاه فز به سر دارد، پيشخدمتی را صدا کرد تا کلاه را از او بگيرد، و به سفير گفت: «به پادشاه تان بگوييد من از اين کلاه بدم می آيد». سفير هم برای جلوگيری از حادثه ای کلاه خود را از سر برداشته و اجازهء مرخصی گرفت. هنگامی که اين خبر به قاهره رسيد، سلطان فواد، پادشاه مصر، چنان عصبانی شد که تنها مانورهای ماهرانهء ديپلمات های دو طرف از قطع روابط دو کشور جلوگيری کرد.

          در اوشک، ملای مزبور که متوجه نگاه غازی شده بود عمامه خود را از سر برداشته و خود را در بين جمعيت گم و گور کرد. اما کمال قبل از ترک شهر دستور داد که فرماندار زندانی شود و روز بعد هم شهر را بمباران کرده و با خاک يکسان کنند. البته روز بعد، وقتی که از او خواستند تا فرمان خود را تاييد کند، او با خجالت تمام دستورش را پس گرفت.

          پيش از آن که شاه ترکيه را ترک کند، غازی او را به يک ديدار خداحافظی از ارتش ترکيه برد و در آنجا خطاب به او چنين گفت: « اگر روزی من رييس دولت ترکيه نباشم، اميدوارم اعلحضرت به من اين اجازه را بدهند که در ميان ديگر افسرانشان عضو ستاد ايشان باشم».

          حلقهء ارتباطی بين دو کشور، با اضافه شدن عراق و ايجاد يک خط دفاعی، تکميل شد. انگليس ها در 1930 استقلال عراق را اعطا کرده بودند و به زودی فيصل، پادشاه عراق، نيز به آنکارا آمد. در اين ديدار اختلافات ترک ها و اعراب طی يک سری ميهمانی های ديپلماتيک حل و فصل شد و انگليسی ها در اين زمينه کمک مهمی بودند. در يکی از اين مذاکرات همراه با ميهمانی، هنگامی که فيصل در گفتگو با کمال صدايش را پايين آورد تا ديگران سخنش را نشنوند، کمال حرف او را قطع کرده و با اشاره ای دوستانه به سفير انگليس گفت: «نيازی به زمزمه کردن نيست. به هر حال آقای سفير فردا از همهء مذاکرات ما با خبر خواهد بود».

          هنگامی که روابط دوستانهء مشابهی بين ايران و عراق برقرار شد و سه کشور معاهدهء سعدآباد را امضا کردند خواستهء ديرين کمال برای داشتن يک معاهدهء شرقی در مقابل معاهدهء غربی بالکان تحقق يافت. البته هيچ کدام از اين معاهدات چيزی بيشتر از بيان صميمانهء حسن نيت رهبران سه کشور نبودند اما، هر دو معاهده حداقل اين نکته را به جهانيان اعلام می داشتند که در جريان فروپاشی امپراتوری عثمانی و بوجود آمدن جمهوری ترکيه همهء روابط خصم آميز منطقه تبديل به روابطی صلح جويانه شده است.

 

          کمال، با نگاه به جهان اطراف، و بر بنياد درک خويش از مسايل بين المللی، آشکارا می ديد که دنيا به کدام سو می رود و، طی چندين مذاکره که در سال 1934 با «ژنرال داگلاس مک آرتور» آمريکائی داشت، با دقتی شگفت اتفاقات آينده را پيش بينی کرده و توضيح داد که، به نظر او، دورانی که در آن زندگی می کردند چيزی بيش از يک دوران ترک مخاصمه محسوب نمی شد. چرا که نيروهای متفق به صلحی دست يافته بودند که از آن فاتحان است، بی آن که توجهی به ريشه های جنگ و خلقيات و مسايل مبتلابه مردم کشورهای شکست خورده کرده باشند. امريکايي ها، با انصراف از سياست های پرزيدنت ويلسون، نيروهای خود را از اروپا خارج کرده و مهلت نداده بودند که روند ترک مخاصمه تبديل به صلحی پايدار شود. در نتيجه، آلمانی ها ـ همچون گذشته ـ سرنوشت اروپا را در دست خود داشتند. کمال به ژنرال گفت: «لحظه ای که اين هفتاد ميليون انسان منظم و پرکار و سرشار از انرژی فوق العاده به دست عناصر سياسی جديدی بيفتند که بر آتش جاه طلبی های ملی گرايانهء آن ها بدمند آن ها به نقض قرارداد ورسای اقدام خواهند کرد».

          او پيش بينی می کرد که جنگ بين سال های 1940 و 1945 اتفاق بيفتد. می ديد که فرانسوی ها ديگر فاقد کيفيت هايي بودند که می تواند سازندهء يک ارتش قوی دست شود، و انگليس ها هم قدرت آن را نداشتند تا بر فرانسوی ها بعنوان يک خط دفاعی در بين خود و آلمانی ها تکيه کنند. البته اگر می شد از ورود ايتاليايي ها به جنگ اجتناب کرد می شد اميدوار بود که آن ها در ايجاد صلح پس از جنگ نقش مهمی بازی کنند. اما کمال معتقد بود که جاه طلبی های موسولينی از اين امر جلوگيری خواهد کرد و، در نتيجه، آلمان ها همهء اروپا ـ به جز روسيه و انگليس ـ را تصرف خواهند کرد. آن گاه امريکايي ها ديگر قادر نخواهند بود که نقشی خنثی داشته باشند و دخالت آن ها در جنگ باعث شکست آلمان خواهد شد. کمال معتقد بود که در پايان کار، برندگان اصلی اين ماجرا بلشويک ها خواهند بود که، با بکار بردن سياست های جديدی که اروپايي ها و امريکايي ها با آن آشنا نبودند و، با استفاده از مهارتشان در سود بردن از کوچکترين اشتباهات رقبا، برنده خواهند شد.

در تاريخ 8 نوامبر 1951 خبرنگار روزنامهء جمهوريت از واشنگتن نوشته است: «ما ترک ها به عنوان همسايهء نزديک روسيه، و کشوری که بيش از ساير کشورها با آن جنگيده است، به دقت حوادث منطقه را زير نظر داشته ايم و می بينيم که خطر اصلی بی هيچ پرده پوشی در صحنه ظاهر شده است. بلشويک ها با مهارت تمام مشغول دستکاری ذهن ملل از خواب بيدار شوندهء شرق اند و می دانند که چگونه به آتش جاه طلبی های ملی گرايانه آن ها دامن زده و توده هاشان را برآشوبند. بلشويک ها اکنون به نقطه ای رسيده اند که ديگر نه تنها خطری برای اروپا که برای کل آسيا محسوب می شوند».

          کمال هم يک ملی گرا بود، اما در ملی گرايي او اثری از کوته نظری منطقه ای وجود نداشت. او روزگار را چنين می ديد که دفتر امپراتوری ها بسته شده و زمانهء ملت ها فرا رسيده است. اما نگاه تيزبين و جهان نگر او به فراسوی اين تحول خيره بود و، در آن سوی روند پيدايش ملل، ظهور اتحاديه های ملل و ادغام حاکميت های ملی را می ديد. و از اين نظر، همچون جی. اچ. ولز، تاريخدان انگليسی فکر می کرد. که در تصورات خود «ايالات متحده جهان» را خلق کرده بود.

کمال اگرچه مجذوب اين فکر بود امامی دانست که لازمهء رسيدن به چنان جهانی نخست پيدايش يک سلسله اتحاديه های منطقه ای است. او حتی واقع گرا تر از اين بود که فکر کند تاريخ بشر به اين زودی ها به چنين مرحله ای برسد. اما، در عين حال، می ديد که روسيه به کمک ايدئولوژی کمونيستی در پی ساختن چنان جهانی است و فکر می کرد که اصل «انترناسيوناليسم» مهم ترين اصل نيمهء دوم قرن بيستم خواهد بود، همانگونه که در نيمهء اول آن قرن نقش مرکزی با ناسيوناليسم بود. او فکر می کرد که در اين ميان آنچه اهميت دارد تامين رفاه ملت ها است و در اين زمينه گفته است:

«ما بايد به کل بشريت همچون يک تن واحد بينديشيم و ملت ها را اعضای اين بدن بدانيم. ما نبايد بگوييم ا که اگر در جای ديگری از جهان بيماری شايع است اين موضوع به ما ربطی ندارد. ما بايد چنين فکر و عمل کنيم که اين بيماری درست در ميان مردم خود ما شايع شده است».

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی