|
|||
نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است
|
زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک بخش سوم ـ برآمدن جمهوری ترکيه فصل پنجاه و يکم ـ آزاد سازی زنان وضعيت زنان در ترکيه، به نسبت، با روزگار زندگی پيامبر اسلام تفاوت کمی داشت و، عليرغم بحث های روبه فزونی دربارۀ مشکلات زنان ـ چه قبل و چه پس از دوران سلطنت عبدالحميد ـ زنان ترکيه همچنان مطابق شريعت اسلامی زندگی می کردند؛ در خلوتی که می توانست تا حد بردگی شخصی پايين شان آورد و در بهترين وضعيت خود به صورت جدايي سنتی محافظتی آنان از جهانی مهاجم درآيد. يک مرد متوسط ترک دوران عثمانی، به خاطر تعصب و احساس مالکيت مردانۀ خود، زن را موجوی پست تر از خويش می ديد و به او همچون حيوان ماده ای می نگريست که از نظر ملاحظات اخلاقی و حفظ احترام خود دارای توانايي نيست و، در نتيجه، اين وظيفۀ مرد است که او را در قبال غرايز سست زنانه اش محافظت کند. و اين وظيفۀ شخصی خودبخود ماهيتی جمعی نيز داشت و کل جامعه به نظارت بر رفتار زنان مشغول بود. به عبارت ديگر، نه تنها شوهر و پدر و برادر که همۀ اهل محل و خيابان و شهر مراقب بودند که مبادا جايي از بدن زنان از حجاب بيرون افتد و با انحراف از راه باريکی که جامعه برای رفت و آمد او تعيين کرده به جهان بزرگتر چشم باز کند. در قسطنطنيه حتی نمی شد زنی را در کنار مردی ـ حتی اگر آن مرد شوهرش باشد ـ مشاهده کرد که در خيابان راه می رود و يا در کالسکه ای نشسته است. اگر زن و شوهری با هم به خيابان می رفتند مرد موظف بود پيشاپيش زن و بی اعتنا به او حرکت کند. زنان حق نداشتند در جمع ها با شوهرانشان ظاهر شوند. در واقع، در يک جامعه ی مسلمان، هيچ جمعی که زن و مرد بتوانند با هم در آن حضور يابند وجود نداشت. در واگن ها و قايق ها به وسيله ی آويختن پرده زنان را از مردان جدا می کردند. حتی هنگامی که زنان اجازه مدرسه رفتن يافتند فقط خواجگان حق داشتند در مدارس دخترانه تدريس کنند. در تئاترها، درست همچون دوران ملکه اليزابت در انگلستان، نقش زنان را مردان و يا زنان مسيحی بازی می کردند. و هنگامی که به زنان اجازه داده شد تا به تماشای تئاتر بروند روزهای خاصی برای آن ها تعيين شد. تنها در بخش هايي از آناتولی، در ميان دهقانان، بود که زنان آزادتر زندگی می کردند و حتی در برابر بيگانگان اغلب بدون روسری ظاهر می شدند. چرا که بيشتر به خاطر نفوذ سلسله های درويشی، دهقانان ترک تعصب کمتری نسبت به باورهای مذهبی خود داشتند و همچنين زنان دهقان ناگزير بودند، به دلايل اقتصادی، در مزارع کار کرده و فعاليت های خارج از منزل ديگری را برای ادارۀ خانه خود انجام دهند. اين وضعيت تا به دهه های آغازين قرن بيستم ادامه داشت. حتی وقتی که «ترک های جوان» به قدرت رسيدند، در برابر تعصب مربوط به زنان که به خصوص بوسيله ی ملاها دامن زده می شد نتوانستند کاری انجام دهند و اگرچه آن ها در مورد حقوق زنان همواره کوشا بودند اما هنوز در آن زمانه نمی شد به صورتی آشکار از مسائلی همچون «کشف حجاب» سخن گفت. با اين حال گهگاه جزوه هايي به صورت مخفی منتشر می شد که توضيح می داد حجاب ربطی به مذهب ندارد و بازماندۀ دوران های کفر پيش از مذاهب است. با اين همه، ترک های جوان در زمينۀ آموزش و تحصيل زنان به موفقيت هايي نيز دست يافتند و درهای مدارس، دبيرستان ها، و عاقبت دانشگاه ها را به روی دانش آموزان دختر گشودند و، از اين طريق، راه را برای ورود آنان به دنيای مشاغل هموار ساختند. در زمان جنگ زنان در برخی از مشاغل، همچون کارخانجات، ادارات، و خدمات عمومی، جانشين مردان شدند و حتی برخی از آنان موفق شدند در واحدهای شبه نظامی کار تميز کردن خيابان های قسطنطنيه را بر عهده بگيرند. و اينجا بود که حجاب عملاً به صورت يک مانع دست و پا گير درآمد و اگرچه نظراً مردود نشد اما رفته رفته جای خود را به روسری های پت و پهنی داد که وقتی روی سر قرار می گرفت خودبخود صورت زن را نمی پوشاند مگر اين که او خود بخواهد چنين کند. در اواخر دوران جنگ قانونی تصويب شد که صورتی از ازدواج سکولار را مطرح ساخته و به زنان حق مطالبۀ تک همسری از شوهرانشان را می داد. کمال هم از مفاد همين قانون استفاده کرده و از طريق برانداختن محاکم شرعی و آماده ساختن قوانين مدنی جديد بر اساس قوانين سوييس آن ها را عموميت داد. بدينسان، راه قبلاً هموار شده و اکنون نوبت به کمال رسيده بود که آخرين قدم را به سوی مقصد رهايي بردارد. او در سخنرانی های خود همواره به نقشی که زنان در جنگ استقلال بازی کرده بودند اشاره نموده و حتی يکبار ادعا کرد که هيچ کشوری در جهان نمی تواند عمليات قهرمانانه ای همچون عمليات زنان ظريف، فداکار، و با ايمان آناتولی را در تاريخ خود نشان دهد. اما اين کافی به نظر نمی رسيد. در اوايل سال 1923، هنگامی که يکی از نمايندگان مجلس پيشنهاد کرد که در قانون انتخابات جديد زنان نيز در سرشماری ها شمرده شوند غوغايي به پا شد و حتی وقتی نمايندۀ مزبور سريعاً توضيح داد که اين کار به معنای اعطای حق رای به آنان نيست نيز اعتراض ها کاهش نيافت و همان اشاره مختصر کافی بود که سخنرانی اش را قطع کرده و او را از پشت تريبون پايين بکشند. با اين همه، کمال همچنان به کار زمينه سازی مشغول بود و همچنان برای اين کار مناطق متعصب تر را انتخاب می کرد. هنگام برگزاری کنگرۀ معلمان ترکيه در آنکارا که رسيد اعلام شد که زنان معلم نيز حق شرکت در آن را دارند؛ هر چند که بين محل نشستن آن ها و مردان معلم چندين رديف صندلی خالی گذاشته بودند. وقتی که اين خبر به يکی از ملايان عضو مجلس رسيد او برای اعتراض به سراغ غازی رفت. کمال بلافاصله دستور داد رييس اتحاديۀ معلمان احضار شود و بر سر او فرياد کشيد که «تو در کنگرۀ معلمان چه دسته گلی به آب داده ای؟ چطور جرات کرده ای که اين عمل شرم آور را انجام دهی؟» با شنيدن اين کلمات صورت ملای شاکی از خوشحالی شکفته شد اما کمال سخنش را اين گونه ادامه داد که: «شما زنان معلم را به کنگره دعوت کرده ايد اما آن ها را جدا از مردان نشانده ايد؟ آيا شما به خودتان اعتماد نداريد يا به عصمت خانم ها مشکوکيد. يک بار ديگر نشنوم که زنان و مردان را از هم جدا کنيد».و ملای شاکی شگفت زده لحظه ای فلج شده کمال را نگاه کرد و سپس شتابان از اتاق بيرون رفت. از آن پس، کمال در همۀ سخنرانی های خود اشارات متعددی به مسئلۀ زنان داشت و توضيح می داد که در امر تحصيل نبايد بين زن و مرد تفاوتی وجود داشته باشد؛ حتی شايد بهتر آن باشد که زنان تحصيلات بهتری داشته باشند، چرا که آن ها مادران مردان آينده هستند. می گفت: «ما به مردانی با مغز بهتر و ديدی گسترده تر نيازمنديم و مادران آينده بايد بلد باشند که چگونه چنين مردانی را تربيبت کنند». اما او هم هنوز به مرحله ای نرسيده بود که به مسئلۀ کشف حجاب اشاره کند و فقط به گفتن اين نکته اکتفا می کرد که پوشش زنان بايد طوری باشد که آنها حکم آدم های نقاب زده را نداشته و در انجام کارهای خود دچار مشکل نشوند. او در سفر به «کاستا مونو» به زبانی ساده سخن گفته و توضيح داده بود که: «جامعه از دو انسان بوجود می آيد، مرد و زن. و بدون هر يک از آنان حيات جامعه ادامه پيدا نمی کند. در اين صورت آيا اگر نيمی از جامعه را با زنجير به زمين ببنديم نيم ديگر آن قادر خواهد بود که تا اوج آسمان برخيزد؟ در اين که ما بايد در مسير ترقی حرکت کنيم جای گفتگو نيست... و زنان و مردان با يکديگر بايد مراحل مختلف سفرمان به سرزمين ترقی ونوسازی را همچون دو دوست طی کنند. انقلاب ما تنها زمانی موفق خواهد بود که اين اتفاق افتاده باشد». او، با اشاره به آنچه در سفرهای خود ديده بود، می گفت: «در بعضی از نقاط زنانی را ديده ام که تکه پارچه يا حوله يا چيزی شبيه به آن را برای پوشاندن صورت خود بر سر می گذارند و هنگامی که مردی از کنارشان میرد می شود خود را پشت ديوارها مخفی کرده و يا به روی زمين می اندازند. معنای اين حرکات و رفتارهای عجيب چيست؟ آقایان محترم! آيا مادران و دختران يک ملت متمدن دست به چنين حرکات عجيبی می زنند؟ حرکاتی که نشانه از بربريت و وحشی گری دارد و فقط به درد آن می خورد که جانيان ملتی را مسخره کنند؟ ما بايد برای اين مشکل هر چه زودتر چاره ای بينديشيم». اين چاره انديشی اما به تدريج و طی ده سال بعد انجام شد. ابتدا زنان شهرها موظف شدند که نمونه باشند و سال ها طول می کشيد تا اين نمونه ها راه خود را به سوی دهکده های غرق در تعصب بگشايند. کمال در 1925، پس از سفر به «کاستامونو»، رهسپار شهر پيشرفته تر «ازمير» (يا «اسميرنا» ی سابق) شد. در آنجا او در نخستين مجلس رقص ترکيه شرکت کرد. در اين مجلس تنها مسلمانان با همسران شان دعوت شده بودند. ارکستر موسيقی غربی می نواخت و ميهمانان قرار بود با آن به رقص بپردازند؛ کاری که اغلب شرکت کنندگان با بی رغبتی انجام می دادند؛ حتی وقتی که شخص غازی مجلس را با رقص فاکستروت و با دختر فرماندار ازمیر افتتاح کرد. تا آن لحظه هيچ زن ترکی در کشور خود و در برابر جمع با مردی نرقصيده بود. استانبول اين روش جديد را راحت تر پذيرا بود اما در نقاط ديگر کمال بايد برای قبولاندن رقص به عنوان يک فعاليت اجتماعی راه های جديدی دست می يافت. در اين مجالس در ابتدا زنان و مردان قاطی نمی شدند. زنان در گوشه ای و مردان در گوشۀ ديگر اجتماع کرده و تمايلی به معرفی زنان خود به دوستانشان نداشتند. در يکی از اين موارد، در يکی از کلوپ های آنکارا، کمال متوجه چند زن شجاعی شد که خجالت زده اما در وسط سالن ايستاده بودند و ده ها چشم مذکر بر آنان خيره بود. کمال با مردها رفتاری کودکانه پيشه کرد و گفت: «برويد و با اين خانم ها حرف بزنيد، چيزی بهشان تعارف کنيد، با آن ها مهربان باشيد، کاری کنيد که خانم های نشسته حسودی شان شود. مطمئن باشيد که در آن صورت آن ها يکی يکی به جمع شما خواهند پيوست». و لحظاتی بعد همه درستی سخن او را به چشم ديدند. يک بار هم در آنکارا، به مناسبت تاسيس جمهوری، مجلس رقصی ترتيب داد. همه چيز در طول شب خوب پيش رفت اما در اواخر شب غازی متوجه گروهی از افسران جوان شد که هيچ کدامشان نمی رقصيدند و بهانه شان اين بود که خانم ها تقاضای رقص شان را رد کرده اند. کمال بلافاصله با صدای بلندی که همه بشنوند افسران جوان را مورد خطاب قرار داده و گفت: «دوستان من! برای من قابل تصور نيست که زنی در جهان تقاضای رقص يک جوان ترک را که لباس افسری به تن دارد رد کند. حال به فرمان من گوش کنيد، در سراسر اين سالن پخش شويد، راه بيفتيد و برقصيد». و زنان، که از طعنۀ کمال تشويق شده بودند، از جا برخاسته و به سوی افسران آمدند، و به زودی همگی مشغول رقص فاکستروت شدند. بهچدی نگذشته بود که جمعه ها جلسات رقص در آنکارا و مراکز اصلی استانی رايج شد و معلمی رقص، به عنوان يک شغل جديد، بازاری پر تقاضا يافت. همچنان که به تدريج زنان به مشاغل مختلف دست يافته و بالاخره در عالم سياست نيز سهم گرفتند يخ های اجتماعی بيشتر و بيشتر آب می شد. کمال هم عجله ای نداشت. در اين سير تدريجی و در عرض پنج سال زنان در سطح انتخابات شهرداری ها صاحب حق رای شدند و طی دهسال حق شرکت در انتخابات مجلس را يافتند و در سال 1935، با پشتيبانی کمال، هفده زن به نمايندگی در مجلس اعلای ملی انتخاب شدند.
در اين ميانه لطيفه، که نوک پيکان مبارزات اجتماعی کمال محسوب شده و نماد آشکار زن رهاشدۀ ترک به شمار می رفت، برای مشاهدۀ آنچه پيش می آمد چندان همراه کمال نبود. بعدها، هنگامی که ـ بر اشاره به ضرب المثل مشهور ترکی که می گويد: «آدم عزب پادشاه است» از کمال پرسيدند که چرا ازدواج کرده است او اصلاحات اجتماعی را دليل کار خود دانسته و گفته بود که من اگر همسری که کشف حجاب کند نمی داشتم چگونه می توانستم ديگران را به کشف حجاب همسرانشان ترغيب کنم؟ بر اين اساس، می توان گفت که دليل عمدۀ ازدواج او نه امری شخصی که هدفی اجتماعی بود. اما چنين ازدواجی، آن هم بر متن تضادی که مابين منطق و خلقيات او وجود داشت و هميشه موجب می شد تا او همچون مردی غربی فکر کند و همچون مردی شرقی دست به عمل زند، نمی توانست خوب از آب درآيد. اين تضاد بين شرق و غرب در درون لطيفه نيز وجود داشت. او از لحاظ تربيت و تحصيلات زنی غربی محسوب می شد و در مورد مسايلی همچون تحصيل و موقعيت زنان در جامعۀ مدرن دارای عقايدی راسخ بود. در هيچ گفتگويي با مردان، و از جمله کمال، از آن ها کم نمی آورد. او نيز همانطور که کمال در سخنرانی های خود می گفت به ازدواج همچون نهادی می نگريست که امکان می دهد تا دو جنس مخالف به عنوان دو «دوست» در عين کمک و تاثيرگذاری بر يکديگر راه پيشرفت را بپيمايند. اما در عمل کمال به اين که ـ به خصوص از جانب يک زن ـ کمک شده و يا تاثير بپذيرد تمايلی نداشت. او خانه و عاداتش را کلاً متعلق به خود می دانست و نمی خواست در هيچ يک از آن ها تغييری حاصل شود؛ حال آنکه لطفيه در پی تغيير همه چيز بود. عليرغم همۀ نظريه های پيشرفته ای که کمال بيان می داشت، مفهوم تساوی دو جنس با طبيعت او سازگاری نداشت. زنان به جز بخاطر جاذبۀ جسمی شان چندان توجه او را برنمی انگيختند. نقش آنان در اصل خدمتگذاری به مرد بود ـ درست همانگونه که در حرمسراها اتفاق می افتاد. البته در مورد لطيفه آنچه او را به خود جذب کرده بود اتفاقا نه وجه زنانۀ شخصيت او که وجه مردانۀ ذهنيتش بود. آن ها از لحاظ ذهنی با هم دارای مشترکات زيادی بودند. با اين همه، کمال هميشه انتظار داشت که شخص اول باشد و لطيفه، به عنوان يک همسر غربی، نمی توانست آقابالاسری را تحمل کند. او، در عين حال، فاقد زيرکی های زنانه ای بود که به او امکان می داد تا بتواند بدون اين که کمال ملتفت شود ادارۀ کار و زندگی اش را در اختيار خود بگيرد. حال آن که کمال اين مهارت را بسيار داشت و درست از همين طريق هميشه توانسته بود اختيار ديگران را در دست بگيرد. لطيفه اگرچه زنی با هوش بود اما در امر ارتباط با انسان های ديگر مهارتی نداشت و اين امر موجب می شد تا برخوردهای روياروی آن ها رو به فزونی گذارد. البته در زندگی آن ها دوران های خوش همآهنگی نيز وجود داشت. کمال مدتی به لطيفه وفادار ماند و بخصوص از هنگامی که «فکريه» ديده از جهان فرو بسته بود زن ديگری توجه او را برنمی انگيخت. در عين حال، او خود آنقدر اخلاقی بود که زن ديگری را وارد فضای خانوادگی خويش نکند. در نتيجه، کمال اغلب احساس می کرد که صاحب يک زندگی خانوادگی شده است. اما، در عمل، اين خانواده پيش از آن که متعلق به او باشد به لطيفه تعلق داشت، و پر بود از اقامت های طولانی پدر و مادر، خواهران و برادران او در چانکايا. پس از مدتی حضور اين عده برای کمال دشوار شد. با اين همه او همواره با آن ها صبورانه و با ادب رفتار می کرد؛ و به خصوص نسبت به استعداد و هوش يکی از خواهرزادگان لطيفه که مردی به بيست سالگی نرسيده بود سخت علاقمند شده بود. لطيفه هم احساس نارضايتی نمی کرد. طبع قهرمان پرست او اکنون سرشار از عشقی پر شور شده بود. حال آنکه احساس کمال نسبت به او ريشه در شور و اشتياق نداشت و، در نتيجه، با گذر زمان، تمايلات نخستين او رو به سردی نهاده بود. لطيفه رفته رفته دچار حسادت شد و جنبۀ شرقی طبيعت او از همين روزن فرصت ظهور يافت. اما او، برخلاف زنان حرمسراها، قدرت پنهان کردن حسادت خود را نداشت. هر کجا که کمال به زنی خوش آمدی می گفت حسادت لطيفه برانگيخته می شد. او حتی نسبت به دوستان کمال و کسانی که بر او نفوذ کلام داشتند حسادت می کرد و کار اين حسادت حتی به توجهی که کمال نسبت به سگش نشان می داد نيز کشيد. يک روز عصر، هنگامی که خواهرزاده جوان خودش مشغول نواختن پيانو بود و کمال به عنوان تشويق دستی به پشت او زد، لطيفه جنجالی به پا کرد. رفته رفته موارد انفجار خشم لطيفه زيادتر می شد و او در حضور ديگران دايما به کمال ايراد گرفته و او را مورد انتقاد قرار می داد. و گاهی هم موقعيت بالاتر اجتماعی و ثروت خانوادگی خود را به رخ کمال می کشيد. کمال هم رفته رفته به نوشيدن مشروب بيشتر روی مآورده و در مستی خشم و بی رحمی زيادی از خود نشان می داد و در برابر دوستانش لطيفه را تحقير می کرد ـ دوستانی که برخی شان به شعله ور کردن اين خشم کمک هم می کردند. اين وضعيت در سفری به شهر «ارزنجان» در ايالت های شرقی ترکيه، که در آن زلزلۀ شديدی رخ داده بود، و نيز در سفر متعاقب آن به ارض روم، به اوج خود رسيد. در ارض روم به مناسبت آمدن غازی مجلس ناهاری برپا کرده بودند و غازی خواستار آن شد که مقامات دولتی و افسران با همسران خود در آن شرکت کنند. اين نخستين باری بود که در يک چنين شهر متعصبی مردان و زنان با يکديگر به دور ميز غذا می نشستند و، در نتيجه، مجلس مزبور دارای اهميت نمادين ويژه ای بود. اغلب ميهمانان احساس راحتی نمی کردند و، به همين دليل، کمال تصميم گرفت با توجه نشان دادن به زن زيبای فرماندار نظامی شهر، که میزبان بود، و از طريق گفتن کلمات دلپذير و نگاه های ستايش آميز، يخ مجلس را بشکند. لطيفه از اين موضوع سخت ناراحت شد و با از دادن کنترل خود بر سر کمال فرياد زد که: «کمال! مراقب پايت باش که خيلی از گليم بيرون گذاشته شده». کمال به شدت عصبانی شد؛ سکوت مجلس را فراگرفت؛ و هيچکس نمی دانست چه کند. در واقع، مجلس نمادينی که کمال در نظر داشت به صورت فاجعه آميزی به انتها رسيده بود. از آن لحظه به بعد کمال ديگر با لطيفه سخن نگفت. به جای آن طی تلگرافی به آنکارا به کابينه دستور داد که ترتيب طلاق فوری آن ها را از جانب او بدهند. روز بعد لطيفه، در حالی که دو افسر او را همراهی می کردند، با قطار فرستاده شد. کمال حتی با او خداحافظی نکرد. حتی همسر فرمانده ای که آن ها در خانه شان اقامت داشتند نيز از خداحافظی با لطيفه خودداری کرد. لطيفه در سر راه خود به آنکارا، از ارزنجان که زلزله در آن اتفاق افتاده بود نامه ای به کمال نوشت و در آن تقصير خود را پذيرفته و از او ملتمسانه خواست که اشتباهاتش را در خرابه های ارزنجان دفن کند. او اين نامه را از طريق قليچ علی نامی برای کمال فرستاد. اما کمال حاضر نشد به آن نگاه بياندازد. قليچ علی هم نامه را در جيب خود گذاشته و منتظر فرصت مناسبتری شد. مدتی بعد او به کمال يادآوری کرد که همسر فرمانده به آن دليل با لطيفه خداحافظی نکرده بود که فکر کرده بود کمال لطيفه را طلاق داده است. کمال، درست مطابق فکری که قليچ علی کرده بود، از شنيدن اين سخن ناراحت شد و خواست که نامه لطيفه را ببيند و، پس از خواندن نامه، اعلام داشت که از سر تقصير لطيفه گذشته است. او برای پيوستن به لطيفه عازم ارزنجان شد و آن ها با هم به آنکارا برگشتند. اما اين آشتی نمی توانست چندان پايدار بماند و مشکلات آنها مکررا ادامه يافت. يک شب در چانکايا، لطيفه بار ديگر اختيار خود را از دست داده و با اشاره به مشروبخواری رفقای کمال مشغول تحقير شخصيت تک تک آن ها شد. کمال نمی توانست اين وضعيت را تحمل بکند و بدينسان پايان کار فرا رسيد. او لطيفه را مطلقه اعلام داشت و در همين زمينه به کابينۀ خود دستوراتی داد. مادر لطيفه از ازمير برای بردن دختر خود آمد و کمال حتی حاضر نشد قبل از رفتن لطيفه او را ببيند.اما هیئت دولت برای وداع با او در ايستگاه قطار حاضر شد. عصمت حتی اصرار داشت که لطيفه در آنکارا بماند چرا که فکر می کرد هنوز لطيفه تنها کسی است که می تواند بر روی کمال تاثير داشته باشد. به مردم اعلام شده بود که لطيفه به خاطر مشکلات سلامتی خود به ازمير می رود و خبر رسمی طلاق تنها پس از آنکه لطيفه آنکارا را ترک کرد اعلام شد. از آن پس هر دو طرف با احترام و وقار رفتار کردند. لطيفه زندگی بسيار خصوصی و بسته ای را انتخاب کرده و از ملاقات و مصاحبه با ديگران خودداری می کرد. کمال نيز هر کجا که سخنی از خانواده همسر سابقش پيش می آمد با کمال احترام از آن ها ياد می کرد. اگر در شکست اين ازدواج ـ به معنی شکست دو طبيعت شرقی سرسخت در کار قرارگرفتن در رابطۀ پر فراز و نشيب داد و ستد گونه زندگی غربی ـ کنايتی وجود داشته باشد، می شود در نحوۀ پايان گرفتن آن نيز کنايۀ ديگری را ديد. کمال در ازدواج با لطيفه به شدت کوشيده بود که از سنت های اسلامی دوری گزيند و اصول و آداب ازدواج غربی را جانشين آن ها سازد. اما در کار طلاق يکباره به قوانين اسلامی متوسل شد که به مرد اجازه می داد تا زنش را بی هيچ توضيحی طلاق دهد؛ تنها کافی بود گفته باشد «خانه را ترک کن» و يا «ديگر نمی خواهم تو را ببينم» و اين درست کاری بود که کمال انجام داد. اما ، برای زودودن خشونتی که در اين عمل وجود داشت، اعلام شد که طرفين با توافق از هم جدا شده اند. اما همين توسل به قوانين اسلامی چند ماه ديگر ناممکن شد چرا که قانون مدنی جديد که سرچشمه ی اصلی اصلاحات اساسی کمال محسوب شده و بر بنياد قانون مدنی سوييس تهيه شده بود عاقبت به تصويب مجلس رسيد. مطابق قانون جديد، طرد اختياری همسر از جانب شوهر ممنوع شد و در کنار آن چندهمسری نيز ممنوع گشت. ازدواج و طلاق مدنی جانشين ازدواج سنتی شد و در هر دو مورد دو طرف حق مساوی يافتند. از آن پس ـ لااقل از ديد قانون ـ زنان از آزادی و کرامتی همچون مردان برخوردار شدند. در روند شکل گرفتن اين اصلاحات حقوقی، همه ی شهروندان اقليت های خارجی در ترکيه نيز مشمول قوانين اين کشور شدند و به اين ترتيب عاقبت موافقت نامه هايي که در لوزان به امضا رسيده بود به اجرا گذاشته شد. در همين حال، برای تربيت حقوقدانان جديد يک مدرسه حقوق در آنکارا افتتاح شد. غازی مدرسه را با اين کلمات افتتاح کرد: «بزرگترين و سمج ترين دشمنان هر انقلابی قوانين فاسد و مجريان فاسد آن ها هستند... قصد ما آن است که قوانينی کاملاً نوين بوجود آوريم و بنيادهای نظام حقوقی قبلی را ويران سازيم». در واقع، می توان گفت که «قوۀ قضاييه مستقل» مهمترين دستآورد و هديۀ کمال برای کشورش محسوب می شود.
|
|