|
|||
نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است
|
زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک بخش سوم ـ برآمدن جمهوری ترکيه فصل پنجاهم ـ انقلاب کلاهی شورش کردها نه تنها به کمال کمک کرد تا مخالفين خود را ساکت کند بلکه اين امکان را برای او فراهم آورد تا بقيۀ اصلاحات مذهبی خود را پيش ببرد. تا آنزمان او توانسته بود خلافت، مدارس مذهبی، و قانون شريعت را از پيش پای خود بردارد و اکنون، از آنجا که شورش کردها را يک سلسلۀ درويشی خرافات زده به نام «نقشبنديه» برپا کرده بود، فرصت مناسبی پيش آمده بود که، بی اعتنا به مشکلات کار، کليۀ سلسله های درويشی تعطيل شوند. البته اين انجمن های اخوت در زندگی مذهبی ترک ها نقش عمده ای را بازی کرده بودند و، به جز استثناهايي، اغلب شان موجب شده بودند که ترک ها کمتر از همسايگان مسلمان خود خرافات زده باشند. آن ها در واقع نوعی گريز از چهارچوب سنتی اسلام را نمايندگی می کردند و به مردم عادی کشور آن نوع پذيرش گرم انسانی را که از باور دينی انتظار می رود عرضه می داشتند. اما، در عين حال، از نقطه نظر سياسی، و به طور سنتی، سلسله های درويشی با ايجاد قدرت مرکزی مخالف بودند. قبلاً، دولت عثمانی، که همواره با اين مشکل روبرو بود، راه حل را در به جان هم انداختن آن ها يافته بود. در جريان شکل گيری و فعاليت جنبش ملی گرا، و بخصوص پس از فتوای سلطان عليه کمال، روشن ترين اين سلسله ها ـ که «بکتاشيه» نام داشت ـ از ملی گرايان حمايت کرده بودند و در طول فعاليت های کمال نيز برخی از عناصر آن به صورت مفيدی به کار او آمده و در راستای تخفيف تعصبات مذهبی و تسهيل اصلاحات درونی باورهای اسلامی کمک کرده بودند. اما کمال به چنين مماشاتی قانع نبود و سلسله های درويشی را بيشتر واجد خطر می دانست تا کمک؛ چرا که آنها بخاطر استقلال رای و عادت داشتن با مخالفت با حکومت های گذشته، می توانستند با حکومت او نيز در بيافتند و حتی بيش از دوران سلاطين عثمانی مزاحم کار او شوند، چرا که حکومت کمال ماهيتی سکولار داشت. همچنين اين نکته نيز از ديد کمال مخفی نمانده بود که سلسله های درويشی قدرت عظيمی در کنترل توده ها دارند و اکنون، در غياب تشکيلات مذهبی رسمی خلافت، همين توده ها بودند که او را می ترساندند. از نظر او اين انجمن های اخوت بيشتر حکم انجمن های خفيه را داشتند که او از روزگار جوانی اش در سالونيکا با سوءظن به آن ها نگريسته بود، هر چند که خود در جوانی در برخی از جلسات بکتاشيه شرکت کرده بود. به هر حال، از نظر او وقت آن رسيده بود که اين سلسله ها نيز تعطيل شوند. او پايان کار آنها را در اگوست 1925 طی يک سخنرانی در شهر «کاستامونو» اعلام داشت و، با اشاره به اين که جمهوری ترکيه بايد، هم از لحاظ روحيه و هم از لحاظ شکل، دولت و جامعه ای کاملا مدرن باشند، اعلام داشت که همۀ خرافات بايد سرکوب شوند. او گفت: «انتظار کمک از مردگان داشتن تحقير جامعۀ متمدن است ... من به هيچ وجه قبول نمی کنم که امروز، در حضور روشنگرانه علم، دانش و تمدن در همۀ زمينه ها، در جامعۀ متمدن ترکيه چنان آدميانی ساده لوحی زندگی کنند که رفاه مادی و اخلاقی خود را در راهنمايي های يکی دو شيخ جستجو نمايند. آقايان! شما و همۀ ملت بايد بدانيد که جمهوری ترکيه کشور شيوخ و دارويش و مريدان و اخوان نيست، و رؤسای خانقاه ها بايد بلافاصله آن ها را تعطيل کنند و اين واقعيت را بپذيرند که مريدانشان عاقبت به سن بلوغ رسيده اند». در اجرای اين تصميم دستوراتی صادر شد. ترکيه از آن پس، حداقل در تئوری، بايد نه تنها از دست شيوخ و دراويش، بلکه از شر «پيشگويان، جادوگران، دکترهای قلابی، دعانويسان، و همۀ آداب و آيين های مربوط به آنها آزاد شود». در همان حال، همۀ اماکن مقدسه که محل نيايش و اعتکاف مذهبی بودند بسته شدند. اين کار مخالفت برخی از نمايندگان مجلس را موجب شد (چرا که برخی از آن ها خود را فرزندان اين قديسان دانسته و دارای منافعی بودند) و يکی از دوستان کمال به نام «حمدالله صوفی تنگی اور» عليه تصميمات کمال صدا بلند کرد. اما کمال او را به کناری کشيد و با صدايي پايين به او گفت: «با اين امر مخالفت نکن. ده سال ديگر تو اجازه خواهی داشت که آن مقبره ها را دوباره باز کنی». در واقع، با وجود همۀ سياست های اين جهانی کمال، او قصد برانداختن مذهب را نداشت. او در اين مورد گفته است: «قصد من جلوگيری کردن از تبديل مذهب به يک وسيلۀ سياسی است؛ امری که قرن هاست در کشور ما رايج بوده است». سياست او برای انجام اين کار آن بود که، از طريق وارد کردن يک سلسله شوک سريع، اين عادت و تاثير را که می توانست عليه دولت مرکزی دست به کار شود، در مردم متزلزل کند. او بدين منظور بيشتر نمادهای آشکار را هدف قرار داده بود چرا که معتقد بود مردگان خفته در اين مقابر اکنون تبديل به نماد استفادۀ سياسی از مذهب شده اند و، در نتيجه، قدرتشان را بايد با بيشترين نيرو در هم شکست. اما دهسال ديگر اين احتمال وجود داشت که آنها در ذهن مردم چنان مرده باشند که رستاخيزشان ديگر خطری سياسی در بر نداشته باشند.
کمال در سفر خود به «کاستومونو» با يک نماد آشکار ديگر را نيز در نظر داشت؛ نمادی که می دانست از ميان برداشتن آن معادل برکندن عادتی است که مدت هاست در ذهن مردان ترکيه ريشه دوانده و هر مرد ترک را واداشته که هر روز آن را بر سر بگذارد: سرپوشی بود به نام «فز». در دين اسلام پوشش دارای اهميت نمادين عميقی است و «فز» نوعی کلاه اسلامی منطقه محسوب می شد که بيش از يک قرن قدمت نداشت. طنز ماجرا هم آن بود که اصل آن کلاهی يونانی و مسيحی محسوب می شد که در جزاير شرق مديترانه رايج بود و در ابتدا نيز از کلاه بربرهای شمال افريقا اقتباس شده بود. اين کلاه ها را در اتريش برای بازار عثمانی می ساختند. عثمانی ها، در يک عمل انقلابی، آن را در اوايل قرن نوزدهم وارد کشور کرده و در راستای حذف عمامه ـ که سربندی معرف بنيادگرائی اسلامی بود ـ بکار برده بودند و همين کارشان باعث شده بود که در بخش هايي از امپراتوری عثمانی شورش هايي بوقوع بپيوندد. با اين همه، ديری نگذشته بود که خود کلاه «فز» نماد عثمانی و مذهب رسمی اسلام شد و جای عمامه را گرفت. بدين سان کمال در آستانۀ يک انقلاب کلاهی شجاعانۀ ديگر، که قرار بود کلاه فرنگی را جانشين کلاه فز کند، ايستاده بود. فکر برانداختن «فز» از زمان جوانی، هنگامی که در سفر خود به اروپا به خاطر بر سر داشتن فز تحقير شده بود، به ذهنش آمده بود. او، در چانکايا، در ميهمانی های عصرانه، فکر اين تغيير را با دوستانش در ميان نهاده بود و به خصوص از آن ها که به خارج سفر کرده بودند نوع کلاهی را که مناسب تشخيص می دادند جويا می شد. ضمناً خودش نيز در مورد آنچه که می پوشيد دست به تجربه های مختلفی زده بود. عکسی از او در روی يک تراکتور منتشر شده بود که او را با يک کلاه پاناما، اما بدون روبان سياه، نشان می داد. يک روز دوستی قديمی در قطار به او که کلاهی فرنگی بر سر داشت برخورد. کمال، گويي از او تاييد بخواهد، پرسيد: «آيا اين به من می آيد؟» او همچنين به دوستانش گفته بود که در ماه های اخير سه بار خواب هايي درباره کلاه فز ديده است؛ و گفت بود: «و در هر بار، صبح روز بعد عصمت وارد دفتر من شده و اطلاع داد که در گوشه ای از کشور شورشی ارتجاعی رخ داده است». در عين حال، بحث دربارۀ «اصلاحات» در مطبوعات جريان داشت؛ اما هنوز هيچ روزنامه ای جرات نکرده بود کلمه «شاپکا» (يا کلاه) را به کار برد و اغلب در اشاره به آن از عبارت «کلاه مدنی که پوشنده را از آفتاب حفظ کرده و نوعی سرپوش لبه دار محسوب می شود» سخن می گفتند. کمال برای اعلام اصلاحات مختلف مذهبی خود مخصوصا جائی را انتخاب کرده بود که احساسات ارتجاعی در آن فوران داشت. او خيره سرانه تصميم گرفته بود تا به قوی ترين نقطۀ دشمن حمله کند و می انديشيد که اگر اين تاکتيک شوک آور موفق شود، پيش بردن آن در ديگر نقاط بسيار آسان خواهد بود. او که هوشيارانه به تصوير خود در افکار عمومی توجه داشته و دربارۀ آن به دقت محاسبه می کرد، به «فليح رفيکی» گفته بود که در شهری مثل «ازمير» ـ که مردم مرا می شناسند ـ به جای اين که به من نگاه کنند کلاهم را می بينند. اما در منطقه ای مثل «کاستامونو» که مردم نخستين بار است چشمشان به من می افتد هم خودم و هم کلاهم را خواهند ديد. به علاوه، اين منطقه با همۀ عقب افتادگی هايش به يک معنی نماد خود انقلاب هم بود، و با قرار گرفتن در سر راه نظامی بين استانبول ـ آنکارا، از طريق «عين ابولو» در کنار دريای سياه ـ نقش مهمی را در جنگ استقلال بازی کرده بود و لازم بود که وفاداری اش به استقلال، در هنگامی که اين گونه اصلاحات اجتماعی طرح می شدند، پايدار بماند. با اين همه، کمال، به خاطر نفرتی که از نيروهای تاريک مذهبی که از دوران جوانی خشمش را برمی انگيختند داشت، اين سفر را با نوعی دلواپسی غير عادی آغاز کرد. هنگامی که می خواست نخستين سخنرانی خود را ايراد کند تقاضا کرد که برايش آب بياورند. و وقتی که ليوان آب را به طرف دهانش می برد متوجه شد که دستش می لرزد. او از آنکارا در يک اتومبيل روباز و بدون داشتن خارج شده بود. مردمی که برای استقبال از او از دهکده های کوهستانی خود را به جادۀ اصلی می رساندند هنوز نمی دانستند که در نخستين ديدارشان با قهرمان ملی کشورشان بايد چه انتظاری داشته باشند. در يکی از دهکده ها يک هنرمند محلی عکسی خيالی از غازی، اين «براندازندۀ کافران»، کشيده بود که مردی جنگجو را نشان می داد با سبيل هايي آخته، و شمشيری بلند. روستاييان جاده هاشان را با فرش پوشانده بودند تا غازی روی آن ها قدم بردارد. يکی از آن ها، که دانش آموزی جوان بود، سال ها بعد آن روز را چنين به ياد آورده است: «وقتی که رييس جمهور آهسته پا به خيابان گذاشت و به جمعيت سلام کرد، از هيچ کس صدايي شنيده نمی شد. غازی با ريش به دقت تراشيده شده و يک کت و شلوار سفيد تابستانی اروپايی و پيراهنی يقه باز و يک کلاه حصيری پاناما ظاهر شده بود. چند تن از مقامات به شدت کف زدند و اطرافيان خود را هم تشويق کردند که به آن ها بپيوندند، اما صدای اين کف زدن در سکوت جمعيتی که به شدت جا خورده بودند گم شد». مردم می ديدند که غازی فاتح شان لباس کافران را بر تن دارد. اما اين جا خوردگی رفته رفته محو شد. در بيرون از شهر کاستامونو غازی از اتومبيلش پياده شده و قدم زنان، در پيشاپيش همراهانش، وارد شهر شد. در ابتدا کلاهش را در دست داشت اما بعد آن را بر سر گذاشت. اطرافيانش هم همين کار را کردند. اگر يک نسل پيش از آن اين اتفاق افتاده بود مردم آنها را سنگسار و تکه پاره می کردند؛ اما اکنون در سکوت و کنجکاوی به آن ها خيره بودند. در سراسر اين سفر، توجه خاص کمال به لباس و به خصوص کلاه به رخ مردم کشيده می شد. گاهی اوقات مدتی کلاهش را به سر نمی گذاشت و برخی از مردم هم از روی ادب «فز» های خود را برمی داشتند. يک بار، در بازديد از يک واحد نظامی، کمال کلاه تک تک سربازان را برداشته و با دقت آن ها را نگاه کرد. چند ماه قبل يک قاچ باريک به کلاه سربازان اضافه شده بود که گفته می شد برای حفظ چشم سربازان از آفتاب است، و گفته شده بود که پيامبر اسلام هميشه پيروانش را تشويق می کرده که رو به آفتاب بجنگند. نحوۀ تقرب کمال در مورد لباس جنبه ای عملی داشت. يک بار در يکی از ديدارهايش با مردم، رو به خياطی که در جمع نشسته بود کرده و در حالی که به مردی با شلوار گشاد ترکی و عبا اشاره می کرد پرسيد که در مقايسۀ بين اين لباس و يک لباس مدرن بين المللی کدام ارزان تر از آب در می آيد؟ خياط پاسخ داد که لباس بين المللی ارزان تر خواهد بود. کمال سپس رو به جمعيت کرد و گفت: «می بينيد؟ از يک لباس شبيه آن چه اين آقا پوشيده می توان دو لباس دوخت». اما همۀ اين عمليات مقدمه ای بود بر آنچه که بايد پيش می آمد؛ يعنی اعلام آشکار يک سياست ملی که در آن مفهوم تمدن با نوع لباس مساوی گرفته می شد. او برای اعلام اين مطلب، بندر «عين ابولو» را انتخاب کرد. مردم، شهر برای نشان دادن شرکت افتخارآميزشان در جنگ استقلال، يک قايق و يک گاری را که با گاو کشيده می شد ـ به عنوان نماد وسايلی که مهمات جنگی را حمل و نقل کرده بودند ـ تزيين کرده و در ميدان شهر قرار داده بودند. هنگامی که اتومبيل کمال وارد شهر شد مردم اتومبيل او را گلباران کردند. سپس کمال، با کلاه پانامای خود، پا به خيابان گذاشت و جمعيت برای بوسيدن دست ها و لباس او اطرافش را گرفتند. او با عدۀ زيادی به گفتگو پرداخت و دربارۀ مشکلاتشان پرسيد و از برنامه های خود برای آينده سخن گفت. دو روز تمام او با شکيبائی در جشن ها و شادمانی های مردم شهر شرکت کرد. آنها به افتخارش گوسفندان زيادی را به صورت هائی وحشيانه قربانی کردند. اما اين کار ـ به خواست غازی ـ در برابرش انجام نمی شد. به مردم گفته شده بود که غازی به خاطر علاقه ای که به حيوانات دارد نمی خواهد اين صحنه ها را ببيند. عده ای برايش زنبيل های سيبی را که محصول سال دهات اطراف در آنها قرار داشت آوردند. شاگردان مدرسه پيشاپيش او حرکت می کردند و آوازخوانان رژه می رفتند. آوازشان همانی بود که کمال خود، به هنگام رفتن به سامسون، خوانده بود. فرياد «زنده باد پدر ما» از همه جا شنيده می شد. قايق داران برای تفريحش نمايشی دريايي اجرا کردند و سپس به رقص سنتی و خواندن ترانه های قديمی پرداختند. او هم متقابلاً برايشان سخن می گفت و ساکنان شهر را به خاطر فکر روشن و غنای منطقه شان می ستود. اما اوج ماجرا در روز سوم فرا رسيد؛ هنگامی که او به انجام يک سخنرانی طولانی برای مردم به احترام ايستاده مشغول شد. به آنها گفت:«آقايان! ملت ترک که جمهوری ترکيه را بنياد نهاده اند مردمی متمدن اند. آنها در طول تاريخ هميشه متمدن بوده اند. اما اجازه دهيد بگويم که همين ملت جمهوری ترکيه که ادعا می کنند متمدن اند وظيفه دارند اين موضوع را به همۀ جهان ثابت کنند. و اين کار را بايد با نوع فکر و ذهنيات خود انجام دهند، با زندگی خانوادگی، و رفتار اجتماعی خود... آن ها بايد ثابت کنند که در رفتار بيرونی خود نيز مردمی متمدن و پيش رفته اند... من منظورم را به صورت پرسشی با شما در ميان می گذارم.. آيا لباسی که می پوشيم لباس ملی ما است؟» جمعيت فرياد زد «نه». «آيا اين لباس متمدنانه و بين المللی است؟» جمعيت فرياد زد «نه، نه». «من با نظر شما موافقم اين اختلاط عجيب و غريب سبک های مختلف لباس نه ملی است و نه بين المللی. اما ملت ما شايسته داشتن يک لباس متمدنانه و بين المللی است. و ما چنين لباسی را خواهيم پوشيد. چکمه و کفش بر پا، شلواری بر تن، پيراهنی با کراوات، کتی به روی آن و البته، برای تکميل اين ترکيب، کلاهی لبه دار بر سر. و من می خواهم به شما بگويم. که آنچه بر سر خواهيد گذاشت "فز" نام ندارد، بلکه نامش کلاه است. » به اين ترتيب سخن آخر گفته شد و همۀ اشاره ها و تلويحات به پايان رسيد. خبرگزاری ها سخنان و نظرات غازی را به سراسر ترکيه مخابره کردند. در «کاستامونو» هيچ زمزمه ای عليه آن به گوش نرسيد. او توانسته بود با ايجاد شوکی قوی و شجاعانه که نخست شنوندگان را خيره می کرد فکر خود را عملی سازد و، با به کار بردن نوعی رفتار صميمانه، اعتماد مردم را بخود جلب بکند، و با تاثير فرمانروايانۀ شخصيت اش مردمی را که به پرستش قهرمان عادت کرده بودند به احترام وادارد ـ به خصوص که قهرمان تا کنون از دور دست ها بر آن ها حکمروايي می کرد و اکنون، اين يکی، به ميان آنان آمده و با آنها می زيست. کمال موفق شده بود که مردم را وادارد تا ارادۀ خود را تسليم او کنند، همانگونه که در روزگاران گذشته خويش را تسليم «پادشاه» می کردند. هنگامی که غازی به آنکارا بازگشت جمعيتی از کارکنان دولت و دوستانش با کلاه فرنگی در بيرون شهر از او استقبال کردند. او مدل کلاهی را که «يونس نادی» بر سر داشت بسيار پسنديد و قبل از اين که وارد شهر شود کلاه خود را با کلاه او عوض کرد. از آن پس در ميان قشر بالای جامعه تغيير لباس با سرعت انجام شد. کمال می ديد که وقت آن رسيده است تا موضوع از طريق قانونی در مورد همۀ مردم اعمال شود. پس، نخست پوشيدن البسه ای که معنای مذهبی داشتند ـ به جز برای اشخاص مجاز ـ ممنوع شد و به جای آن پوشيدن لباس هاي «مردم ملل متمدن جهان» ـ که همان کت و شلوار و کلاه فرنگی ـ مقرر شد. در ابتدا فقط ماموران دولت مشمول اين بخشنامه می شدند اما به زودی نمايندگان مجلس، قشرهای حرفه ای، و دانش آموزان نيز به آنها پيوستند. در نزديکی های ماه نوامبر 1925، کمال تشخيص داد که افکار عمومی آمادگی کامل يافته است. پس قانونی از پارلمان گذشت که پوشيدن کلاه فرنگی را اجباری کرده و بر سر داشتن کلاه فز را ممنوع می ساخت. در ابتدا کلاه فرنگی به تعداد کافی وجود نداشت و هزاران نفر يا بی کلاه ظاهر می شدند و يا از انواع کلاه هايي که فروشندگان اروپايي در بازار ترکيه ريخته بودند استفاده می کردند. حکايت شده است که، در يک دهکدۀ نزديک ازمير، مردها کلاه های پردار زنانه را از يک مغازه ارمنی تهيه کرده بودند. روزنامه ها مقالاتی در مورد اين که «چگونه کلاه خود را بر سر بگذاريم» منتشر می کردند. به مقامات دستور داده شده بود که برای احترام به مافوق های خود سر خود را به جلو خم کرده و بالاتنه را از کمر اندکی به جلو بياورند. و تنها وقتی همگان توانستند به درستی صاحب کلاه شوند که کارخانجات محلی به توليد آن پرداختند. کلاه توده های مردم دارای لبه ای بود که به آن ها اجازه نمی داد به هنگام خواندن نماز پيشانی خود را بر روی زمين بگذارند. و مردم هم آن را چرخانده و لبه اش را به پشت سر می گذاشتند. اعلام قانون مربوط به کلاه البته در شرق ترکيه شورش های وسيعی ايجاد کرد و مردم بوسيلۀ اعلانات بزرگ پيشوايان مذهبی که بر ديوارها آويخته شده بود برای انجام تظاهرات در زير پرچم سبز اسلام گرد می آمدند. دولت البته اين گونه واکنش ها را پيش بينی کرده بود و به همين دليل از قبل ماموران محاکم مستقل را به نقاط «خطرناک» اعزام داشته بود و آن ها نيز شورش ها را به صورتی بی رحمانه سرکوب کردند. کمال، بعدها، در مورد ممنوع ساختن کلاه فز گفته است: «ما اين کار را وقتی انجام داديم که هنوز قانون حفظ نظم عمومی برقرار بود. البته اگر اين قانون هم نبود ما همين گونه رفتار می کرديم اما اين امر هم واقعيت دارد که وجود قانون مذکور کار ما را بسيار آسان کرد و موجب شد تا ارتجاعيون نتوانند ذهن ملت را مسموم سازند». جهان اسلام به طور کلی با اصلاحات کمال در زمينۀ لباس به آرامی برخورد کرد. و هنگامی که او هيئتی را برای شرکت در کنگرۀ اسلامی به مکه فرستاد، بقيۀ شرکت کنندگان، که عبا و عمامه داشتند، با هيئت اعزامی ترک که کت و شلوار و کلاه داشتند با ادب و احترام روبرو شدند. غازی با اين اصلاحات گونه گون، در واقع، نقشه هايی را به اجرا می گذاشت که در روزگار روشنفکران عهد «ترک های جوان» تنها در عالم فکر و آرزو متصور بود. عبدالله جودت، که يکی از تاثيرگذاران اوليه بر کمال و رفقايش محسوب می شد، در 1912 نوشته بود که تمدنی جز تمدن مغرب زمين وجود ندارد. در همان زمان ها نشريۀ او، به نام «اجتهاد»، يک مقالۀ خيالی به نام «خوابی پر از بيداری» دربارۀ غربی شدن ترکيه منتشر کرد. اين مقاله در بين تغييرات مختلفی که مطرح می ساخت به تعويض فز با کلاهی جديد نيز اشاره داشت، خواستار محدود ساختن عبا و عمامه به افراد دينکار بود، پيش بينی می کرد که مدارس مذهبی و خانقاه ها بسته شده و درآمدهای آن ها صرف اجرای برنامۀ آموزشی مدرن شوند، نذر و نياز ممنوع گردد و دعانويسان و جادوگران نتوانند به کار خود ادامه دهند و، در مجموع، يک نظام قانونی کلی بر کشور حاکم باشد. اين رويا، که يک دهه پيش خواب و خيالی بيش تلقی نمی شد، اکنون واقعيت يافته بود و فقط مانده بود تا غازی بتواند برنامه های خود برای آزاد سازی زنان را به اجرا بگذارد. همان عبدالله جودت پيش بينی کرده بود که روزی خواهد رسيد که زنان ترکيه در انتخاب لباس آزاد باشند و بدور از فشار خانواده ها همسرشان را خود انتخاب کنند. کمال اما برای انجام اين کار بايد با احتياط تمام اقدام می کرد. در مقابل بدور افکندن حجاب زنان، تعويض کلاه مردان عمل ساده ای محسوب می شد، و وجود قانون حفظ نظم عمومی و محاکم سرکوبگر مستقل نيز نمی توانستند موفقيت اين دگرديسی را تضمين کنند. اما او به هر حال در همان جريان سفر به «کاستامونو» زمينه را برای تحقق تدريجی فکرش آماده ساخته بود.
|
|