انتشار هفتگی ِ رسالهء «پست و بلند انديشهء ترقيخواهی» اين دوشنبه: فصل دوم سام قندچی |
|
دوشنبه 12 فروردين 1387 ـ 31 مارچ 2008 |
فصل دوم ـ روشنفکران ايران و تطور انقلاب اسلامى
بي فايده نيست اگر يکى ازمعيارهاثى را که در چند دههء گذشته از طرف بخش بزرگى از انديشه ورزان ايران به عنوان «معيار ترقى خواهى» قبول شده است را مورد بررسى قرار دهيم. اين معيار معمولأ با اصطلاحاتى نظير «مردمى» بودن، انگيزه «خدمت به خلق» داشتن، و امثالهم بيان مي شود. ظاهراً، هرکس که طرفدار منافع «مردم» و «خدمت به مردم» باشد، مترقى بشمار می رود و مرتجعين هم کسانى هستند که بجای در فکر مردم بودن، دنبال منافع خودشان را می گرفتند! به عبارت ساده تر، در ابن نگرش، نفى فردگرائى (individualism) به مثابه جوهر «ترقى خواهى» تلقى مي شود. بيهوده نيست که يکي از ارتجاعى ترين دسته هاى انديشه ورزان ايران، يعني دستهء انديشه ورزان دينکار (=روحانی!)، موفق شد، با بکار گرفتن موذيانه و استادانهء اين معيار، بقيهء انديشه ورزان را نيز با خود همآوا سازد و مبارزهء ارتجاعى خويش را با دستگا ه سلطنت، «مترقى» جلوه دهد.
سوء نفاهم نشود؛ من روحانيت را در زمينهء نفى فردگرائى فريبکار قلمداد نمي کنم. برعکس، بنظر من، روحانيت ايران از ته دل ضد فردگرائى است. نقش فرد در مذهب تشيع چنان اندک است که حتى در رابطهء فرد با خداى خويش هم دينکاران شيعى وجود واسطه اى را ضرورى دانسته و مردم را به مقلدين و مراجع تقسيم کرده اند. حتى مراجع نيز ارتباط مستقيمى با «خالق» خويش ندارند و تنها امام زمان است که با خدا ارتباط دارد. باری، میز خواهم بگويم که اگر ضديت با فردگرائى به خودى خود معيار ترقى خواهى باشد، دينکاران شيعهء امامی بيش از همه حق دارند مدعى پرچمدارى در اين زمينه باشند.
در واقع، با پذبرش چنبن معيارى از جانب اکثريت انديشه ورزان سباسى ايران، که اکثراً هم چپ بودند و از چند دهه پيش از انقلاب 1357 تعلق خاصى به اين معبار داشتند و واژهء روشنفکر هم بيشتر در مورد آنها بکار گرفته شده، خود بخود دينکاران امامی نيز در چشم آنها مترقى قلمداد شده و، بدينگونه، «روحانيت» ى که جمع گرائى اش حکايت از وجه مسلط انديشه در جامعهء کهن ايران داشت به پيشوائى ابن نوع "ترقيخواهى" برگزيده شود.
همين تمايل مشترک به جمع گرائى (collectivism)، بمثابه معيار ترقى خواهى، تئورى مناسبى براى همکارى روشنفکران ضد امپربالبست با روحانبت شد. انديشه ورزان که در اصل به طلب دموکراسى عليه رژبم شاه برخاسته بودند، تنفر خود از دولت هاى غربى پشتيبان آن رژيم را از طربق ضديت با مبانى اجتماعى جوامع غربی، يعنى به شکل ضديت با فردگرائى سرمايه دارى بيان مي کردند.
کوشش هاى رژيم شاه براى نمودار ساختن خود به مثابه سمبل مدرنيزاسبون، و پشتببانى دولت هاى سرمايه دارى غرب از آن رژيم، بيش از پيش به اين توهم دامن زد که استبداد آن رژيم نتيجهء مدرنيزاسيون است و نه بر عکس آن، يعنی عدم رشد موزون مدرنيزاسيون در ايران به دلبل سيستم سياسى- فکرى عقب ماندهء سلطنتی قرون وسطائى کشور باشد. رژبم شاه که بخاطر درآمد سرشار ناشى از افزايش قيمت نفت درسال 1973 توانست برخي توليدات پيشرفته حتي فراصنعتي را به ايران وارد کند، دقبقاً بخاطر فساد اين رژيم (آميزه ای از رشوه، استبداد و حهل)، جز در پاره اى صنايع ناهمگون نتوانست هديهء ديگرى از پيشرفت را برا ى جامعه به ارمغا ن آورد. به عبارت ديگر، سرازير شدن پول نفت به عريان شدن استبداد و بي عدالتى هاى جامعه در وسبح ترين ابعاد خود انجاميد و، متأسفانه، اين امر باعث شد که، بجای درک ابعاد دهشتناک عقب ماندگي سيستم اجنماعى، خود «پيشرفت» مقصر دانسته شود. خود بخود، مدرنبزاسبون در انظار مردم نبز هر چه ببشتر بمثابه مسئول اصلی بى عدالتي هاى جامعه جلوه گر شد. باور نکردني است که حتى پاره اي انديشه ورزان روشفکر ايران نيز از نظر فکري ضديت با سلطنت را مترادف ضديت با پيشرفت تصور مي کردند.
از سوى دبگر، فقدان افق روشنى در دورنماهاى سرمايه دارى و سوسياليستى در سطح جهانى، روشنفکران مترقى ايران را، که فقط با ترقى جامعهء صنعتي آشنا بودند، بيشتر خلع سلاح نموده و راه را براي آناني که راه حل جامعه را در تاريخ گذشته مي جستند، هموار تر ساخت. با به زير سوال رفتن برنامه هاي پبشرفت سرمايه دارى و سوسياليستي، انديشهء پيشرفت هم در عرصهء اعتقادات از هر محتواى برنامه اى تهى شده و به عبارات شعا رگونهء «جمع گرائى» و / يا «فرد گرائي» تقليل يافت.
ابن بى اعتبارى ايدهء پبشرفت موجب شد که روشنفکران ايران پشتيباني مردم از روحانيت جمع گرا را در انقلاب 57 جشن بگيرند. در اي ميان، بويژه روشفکران چپ بويژه جمع گرائى "خلقي" دينکاران را ستوده و، نگران همکاري فرد گرايان «ليبرال» و گاه «ضد خلقي» همچون نهضت آزادي و جبهه ملي با امپرياليست ها بودند، بيش از پيش بدامان دينکاران امامی افتادند. بدينسان، روشنفکران چپ، درست بخاطر اين جمع گرائي، ارتجاع سنتی دينکاران را به دست فراموشی سپردند.
روشنفکران ليبرال ايران نيز، از وحشت کمونيسم و بجاى دفاع از حقوق فردى، تا توانستند به خود را به دينکاران نزديک ساخته و معجون هائى نظير «ملى گرائى اسلامى» را براى جامعهء اختراع و تجويز کردند.
به اين ترتيب بود که، براى اکثريت روشنفکران ايران، دينکاران امامی نماد ترقى خواهى شدند و جامعه نيز ـ که از پاشيده شدن جامعهء کهنه و فساد جامعهء «نوين» دست ساز رژيم سلطنتى بستوه آمده بود ـ دينکاران رهبر بی رقيب عصيان خود ديدند.
اما، جدا از تصور روشنفکران از "ترقي خواهي" ی دينکاران، ضديت عميق خود دينکاران با ترقي، از اين نيروى سربر آورده از گورستان تاريخ بهترين رهبران يک انقلاب ارتجاعى را پديد آورد. منظور من البته اين نيست که همهء نيروهاى شرکت کننده در انقلاب هدفی ارتجاعى را دنبال می کردند، بلکه منظورم آن است که راستای اصلی حرکت در جهت ارتجاع بود؛ درست برعکس انقلابات ترقى خواهانه ای نظير انقلاب کبير فرانسه، که اگرچه در درون آن نيروهائى نيز بودند که اهداف ارتجاعى را دنبال مي کردند، اما راستای اصلی حرکت آن انقلاب ها درجهت ترقى بوده است).
در طى انقلاب و بعد از آن، دينکاران تا توانستند نمادها ى پيشرفت جامعه را نابود کرده و نمادهاى استبداد را دست نخورده نگهداشتند. اين حرکت واجد چنان قدرتى بود که امروزه اگر دست اندرکاران رژيم سلطنتى گذشته از خود انتقاد می کنند، اين انتقاد نه بخاطر گذشتهء استبدادى که معطوف به «سرعت زياد» پيشرفت دادن جامعه است!
خلاصه کنم، درشرايطى که ديگر مفاهيم ترقى و پيشرفت ـ هم در سطح جهانى و هم در سطح جامعهء ايران ـ درحال تطور تازه ای بود، يعنى در شرايطى که ديگر «ترقى» لزوماً مساوى «رشد سرمايه دارى» يا «رشد سوسياليسم» نبوده و تمدن نوينى در جهان در حال تولد بود، ملتى که براي حل بنيادين مسائل جامعهء خويش برخاسته بود، خود را در دنيائى يافت که در نظرش همچون «عصر ابهامات» می نمود. در نتبجه، جستجو براى پافتن ساختارى قابل اتکاء بمنظور تعريف «معناى زندگى و فراغ خيال»، راه حل را در تاربک انديشى قرون وسطاثى دينکاران امامی پيدا کرد ـ انديشه ورزانی که براى هر پرسش پاسخی فورى ارائه داده و بدون رقيب عرض ا ندام می کردند.
اما آيا، در طى تاريخ و در همهء جوامع، موضوع جمع گرائى يا فردگرائى چنين سرنوشتى داشته است؟
مخالفت با فردگرائى (خاصه در عرصه سياست) در اواسط قرن نوزدهم در اروپا معيار ترقى خواهى بخش مهمى از روشفکران اين حوامع شد، چرا که جنبش سنتي لببراليسم در ابن جوامع در حال پايان يافتن و جنبش سوسيالبستى در مراحل شکوفائى خويش بودند. اما، حتى در آن زمان هم، مخالفت با فردگرائى به عنوان معيار اصلى ترقى و پبشرفت تلقى نمي شد. در واقع، جمع گراثىمی تواند، در يک دورهء تاريخي معين، شکل اصلى پيشرفت جامعه (آن هم درعرصهء سياست) باشد، حال آنکه در دورهء تاريخی ديگری فردگراثى مي تواند نماد بهتری در بيان ترقى جامعه به حساب آيد. به کلام ديگر، فردگرائى از يکسو و ضدبت با آن، از سوی ديگر، نمی تواند، به خودى خود، دليلى بر تسلط ترقى خواهى در جامعه ای معين باشد.
مثلأ، در زمان حاضر بسيارى از روشنفکران ايران به اين سو کشانده شده اند که فردگراثى را نماد پيشرفت و ترقى بدانند و، در پی آن، نوعي آنارشيسم را پرچم زندگي خود کرده اند. بطوری که اکنون «فرديت» و «آزادى فردى» با سقوط معيارهاى اخلاقى و از دست دادن آنچه دست آوردهاي بشريت، حتى در جوامع ماقبل صنعتى بوده اند (نظير ده فرمان موسى)، يکی گرفته می شوند، و ضديت با هر سنتى، در غالب اصطلاح «سنت شکنى»، اصل «نو گرائى» تلقی می شود و اضمحلال تعهدات و مناسبات سالم انسانى و اجتماعی بدينگونه توجيه مي شود. اين امر دورانى از تاربخ سقوط تمدن يونان را تداعى مي کند که در طی آن عده اى، در مخالفت با برده دارى در جامعهء قبلى يونان، زندگى کردن نظير سگ را نماد «نو» بودن تلقى مي کردند و واپس رفتن خود به سوی گذشتهء بلا واسطه را «نو آوری» می خواندند. اين پبش کسوتان آنارشيسم (cynics)، در ضديت با برده دارى گذشته و زير پرچم «نوگرائى» می خواستند تا هر آنچه را که دستآورد جامعه ي ماقبل آنان بود را به دور بريزند. توجه دقيق به محتوای خواست های مطرح شده نشان می دهد که مخالفت آنها اساساً با جوانب مضر و غيرعادلانهء جامعهء برده داري نبود، بلکه ضدبت و مقاومت آنها معطوف دست آوردهای تمدنی و پيشرفت هاي مترقی جامعهء قبلي بود. در نتيجه، «نو گرائي» آنها نيز چيزی جز بازگشت به همان زندگى حيوانى ما قبل تمدن نبود.
بطور مشابه، پاره اى از روشنفکران ايران نيز که، از سوئى، در تجربهء انقلاب ايران، به حق، تنفر از نهادها و تشکلات استبدادى را آموخته بودند و، از سوى ديگر، در سطح جهانى اضمحلال مناسبات انسانى جامعهء صنعتي را مشاهده می کردند ـ به جاى جستجو براى يافتن و تثبيت نهادها و تشکلات مترقى، و نيز بجاى تکامل دادن نهادهاى موجود ـ به ضديت با سياست و نيز ضديت با هر نهاد و سازمانى کشيده شدند. اين بينش فردگرايانهء آنارشيستى چيزی نيست جز روى ديگر سکهء «جمع گراثى» تقديس شدهء عصر انقلاب.
تجربهء مشابه غرب در اين زمينه، و نيز نتابج دهشتناک آن را، جامعه شناساني نظير «دانيال ينکلويچ» در کتاب «قواعد نوين خودسيرابی در جهانی سر و ته شده» (1( به بهترين وجه جمع بندي کرده و نيازي به تکرار آن در اين مقاله نيست. تنها لازم است يادآورى کنم که اگر نتايح داشتن ديدگاهی غلط نسبت به ترقى خواهى بر مبنای جمع گرائى باعث موفقيت دينکاران در انقلاب اخير ايران شد، اين نگرش آنارشيستى ظاهراً فردگرايانه نيز روشنفکرا ن مترقى را خلع سلاح کرده و عملاً عرصه را براى سلطنت و نيروهاى مشابه آن خالى خواهد کرد. چرا که آنارشيسم مي تواند فقط مسکن عصيان موقتي عده اى روشنفکر از بند رسته باشد، و جامعه پاسخ خود را در سامان هاى بالغ ترى خواهد جست.
در نتيجه داشتن درکی عميق از ترقى خواهى، نخست در عرصهء اعتقادات، و سپس در عرصه هاي سياست، اقتصاد، فرهنگ، و اخلاق، براى روشفکران ايران بسيار ضرورى است، تا همگی بتوانيم از اين مدار بسته و شوم «جمح گرائى / فردگرائى» برهيم.
حال، قبل از هر چيز، لازم است ببنبم که ايدهء ترقى در چه «پيش وضعيت» ى به جامعهء ابران معرفى شده است و تفاوت آن با «پيش وضعيت» اروپا در چه بوده است.
1. Daniel Yankelovich, New Rules of Self-Fulfillment in a World Turned Upside Down.
دوشنبهء آينده: فصل سوم ـ گروه بندي هاي سياسي و مفاهيم ترقي خواهي
پيوند به مقالات تئوريک نويسنده
پيوند به فهرست کلی مقالات نويسنده
ييوند به مقالات نويسنده در سايت «سکولاريسم نو»
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |