4 تير 1384 ـ 25 جون 2005 |
عدالت خيالی اما استبداد واقعي: از خميني و رجائي تا احمدي نژاد
سام قندچی
اگر تجربه کشورهاي کمونيستي يک چيز را به جهانيان ثابت کرد، اين واقعيت بود که در «خيال» از عدالت سخن گفتن، در جامعه اي که در آن در «واقعيت» استبدادجريان دارد، کار ساده اي است، وقتي سران حزب ويلاها و ديگر امکانات مخصوص خود را دارند، و مردم عادي در ذلتند. در سيستم استبدادي، هيچ کنترل و توازني از طريق احزاب ديگر و مطبوعات آزاد امکان پذير نيست، تا که به اين «واقعيت» پرداخته شود. در واقع جريان بسيج در ايران [1]، با هدف محافظت از روحانيون در برابر مخالفين ايجاد شد، اما به چيزي نظير خمر سرخ کامبوج تبديل شده است، که برايش دفاع از استبداد «واقعي» است، هرچند ايدئولوژي اي ارائه مي کند که حاوی نوعي عدالت «خيالي» است، که قابل ارزيابي آزاد مخالفين نيست.
کشورهاي بلوک شرق سال ها از عدالت خيالي مي گفتند، وقتي کودکان سران حزب به بهترين مدارس مي رفتند، و از بهترين امکانات دولتي بهره ور مي شدند؛ وقتي نظير امثال خميني و رجائي در ابتداي انقلاب ايران، تذکيهء نفس را براي مردم عادي تبليغ مي کردند.
آنچه اين واقعيت متضاد را ممکن مي کرد، عدم جامعهء باز بود. من در اين باره مفصلاً در نوشتار خود تحت عنوان "مسأله آرمانگرائي نيست، نبود جامعه باز و پلوراليسم است» [2] بحث کرده ام و نيازي به تکرار در اينجا نيست.
آنچه در اينجا شايسته ذکر است، اين موضوع است که در دموکراسي هاي غربي، عدالت به درجات گوناگون وجود دارد؛ مثلاً سيستم اجتماعي سوئد يا کانادا، بخش عمده ای از آمريکا، در زمينه حقوق کار، بيمه درماني، و آموزش رايگان، عادلانه تر هستند. اما آنچه در هر سه اين کشورها مهم است، اين واقعيت است که جامعه ها باز هستند، و در نتيجه درجهء وجود يا عدم عدالت، در جامعه قابل سنجش «واقعي» است، و نه اينکه ـ نظير کشورهاي بلوک شرق ـ قبل از آزادي، ادعاهاي زياد دربارهء وجود عدالت بشود، اما کسي آزاد نباشد که آنرا بسنجد کند و، در واقع، بخصوص پس از سقوط آن رژيم ها، آنچه آشکار شد ضديت با عدالت در آن سال های قدرت بود.
آيت الله خميني، با سراب ارائهء عدالت براي مستضعفين، برهبري انقلاب ايران رسيد، اما فقط با ايجاد سيستم رعب و وحشت توانست واقعيت جمهوري اسلامي را، که در آن نه از عدالت خبري بود و نه از پيشرفت، بر مردم ايران تحميل کند. درسي که، چه از تجربهء جهاني شوروي و بلوک شرق، و چه از تجربه ايران مي توان آموخت، آن است که مناجيان عدالت اجتماعي که حاضر نيستند به سيستمي که جامعه باز را گسترش دهد تن دهند، فقط ضد دموکراسي نيستند، بلکه ضد عدالت هم هستند، چرا که کاربرد معيار واقعيت ادعاي خود را از جامعه سلب ميکنند ـ آن هم تحت عنوان مصلحت اجتماعي. حال چه کمونيسم کره شمالي باشند، چه اسلامگرائي سيد قطب و خميني.
آقاي احمدي نژاد، با ادعاي عدالت گستري به رياست جمهوري اسلامي ايران رسيده است. اگر نوشته هاي طرفداران ايشان بر عليه رفسنجاني را بخوانيم [3] ، گوئي ايشان از تمام دزدي هاي اين 26 سال جمهوري اسلامي مطلع هستند. حال سؤال اين است که اگر ايشان ميخواهند واقعأ عدالت پرور باشند، چرا استبداد را حتي بيش از رفسنجاني در برنامه کار خود دارند، و هنوز نيامده دستگيري ها شروع شده، و بر فيلترينگ سايت ها اضافه شده است؟ آيا اين همان کاري نيست که دولت هاي کمونيستي کردند؟ نه، عدالت بدون دموکراسي، دروغي بيش نيست، که حتي از مخالفينش، امکان نشان دادن دروغ را هم مي گيرد، چون جامعه را «مي بندد».
چرا امثال خميني و احمدي نژاد، انقدر ضد سکولاريسم هستند؟ آيا شرط لازم عدالت اين نيست که دولت از قدرتش براي تحميل مذهبي خاص بر مردم سود نجويد و، در نتيجه، دولت از ايدئولوژي و مذهب جدا باشد؟ آيا اين اشکال مشابه عدالت کمونيستي نبود، که جايگاه خاصي براي معتقدين به ايدئولوژي کمونيسم قائل بود، و از جدائي دولت و ايدئولوژي پشتيباني نمي کرد و، در نتيجه، امتيازات ويژه براي کمونيستها در نظر مي گرفت که بالاخره به کسب ثروت و قدرت ناعادلانه بخاطر تعلق به ايدئولوژي معين می انجاميد؟ نه، عدالت بدون سکولاريسم هم، سرابي بيش نيست، که هم در سطح جهاني با تجربه کليساي دولتي و کمونيسم ثابت شده است و هم در سطح ايران، 26 سال است که با تجربه اسلام سياسي و خمينيسم شکست خود را نشان داده است.
شايد تنها حسن تکرار مجدد اين بي راهه ضديت با سکولاريسم بازمانده از ابتداي انقلاب ايران، اين باشد که آندسته از نيروهاي اپوزيسيون، که هنوز اهميت سکولاريسم را نياموخته اند، با اين باصطلاح تحول گرائي بسيج و آقاي احمدي نژاد، به ضد دموکراتيک بودن اسلام سياسي پي ببرند. در واقع برعکس آقاي احمدي نژاد، بسياري ديگر از آنها که جزئي از آغازگران دفتر تحکيم وحدت دانشجوئي بوده اند، امروز ضد حکومت مذهبي هستندT و از سکولاريسم کامل پشتيباني ميکنند.
شايسته ذکر است که طي همه اين سالها، نيروهاي سکولار و دموکرات ايران، نگران عدالت اجتماعي بوده اند [http://www.ghandchi.com/334-Wealth.htm] ، و نه گروه هاي حزب اللهي، که هر از چند گاهي، عده اي از آنها ، از تهيدستي، با شعار هاي عدالت و مصادره ديگران شروع کردند، و با جيب هاي پر، به قصر هاي تهران و ونکور کانادا رسيدند. نه، مردم ايران، ديگر قولهاي کسي که روزنامه ها را ببندد، و مخالفين را به زندان اندازد، و سايت هاي اينترنتي را فيلتر کند، ولي ادعاي عدالت کند را، باور نميکنند. ما باندازه کافي استالين در اين سالها داشته ايم، و در رأس آنها خميني، که از عدالت در ظاهر ميگفت، اما بخاطر بشکست کشيدن جنگي که به ما مردم ايران تحميل کرد، هزاران نفر را مخفيانه در زندانها در 1367 قتل عام کرد.
گام نخست براي دستيابي به عدالت اجتماعي *واقعي*، و نه خيالي*، پايان دادن به جمهوري اسلامي است، که دموکراسي و سکولاريسم را 26 سال است از مردم ايران سلب کرده، و به اين شکل امکان هرگونه کنترل و توازن، که شرط لازم عدالت است را، در جامعه ايران از ميان برده است. امروز بيش از هز زمان ديگر، وقت برگزاري رفراندوم قانون اساسي جديد [http://www.ghandchi.com/364-ConstRef.htm] براي ايران است، تا که به اين 26 سال سيستم جمهوري مذهبي، و جامعه بسته پايان داده شود، تا آنکه راه براي دموکراسي، سکولاريسم، و عدالت گشوده شود.
به اميد جمهوری آينده نگر فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
2. http://www.ghandchi.com/340-Utopianism.htm
ضميمه: نمونهء استبداد - مصاحبه با مادر کيانوش سنجري
http://www.gozareshgar.com/uploads/1563/1357.ram
برگرفته از سايت «ايرانسکوپ»:
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |