جبهۀ ملی، آخرين سراب وحدت اپوزيسيون
در عرض سی سال گذشته اپوزيسيون ايران تلاش های بيشماری برای ايجاد تشکيلات متحد جهت پايان دادن به حکومت مذهبی در ايران انجام داده است و اگرچه اين کوشش ها توانسته اند جريان هائی نظير منشور 81، اتحاد جمهوريخواهان، جمهوريخواهان لائيک، و جمع های مشابه ديگر را شکل دهند، اما هيچکدام از آنها نتوانسته اند در ميان مردم ريشه کنند و عاقبت هم، در اوج اختلافات درونی، عملاً يا راکد شده و يا از بين رفته اند. همۀ اين جريانات کوشش می کردند تا، بر محور يک برنامۀ حداقلی، تشکيلات متحدی از اکثريت اپوزيسيون ايران بوجود آورند و آخرين تلاش از اين نوع نيز کوشيد تا محور کار خود را، بجای يک پلاتفرم حداقلی، تحت نام جبهه ملی ـ که ديدگاه هايش تبلور چنين پلاتفرم حداقلی است ـ مطرح سازد؛ که آن هم در عمل به نتيجه ای نرسيده و بلکه به اختلافات موجود درون خود جبهۀ ملی دامن زده است.
بنظر من، همۀ اين تلاشها سرابی از امکان بوجود آمدن يک تشکيلات متحد بر حول يک برنامه حداقلی بوده که به دلايل مختلف قابل حصول نيست. در واقع، وقتی به کنه اختلافات نگاه شود، ملاحظه خواهد شد که اصلاً حداقل هيچ توافقی برای پيدايش هيچ تشکيلاتی وجود ندارد و استفاده از واژه هائی نظير آزادی، يا مبارزه با تبعيض، هم خود موجب ايجاد سراب ديگری است. مثلاً، عده ای که از نظر آنها تجلی آزادی و مبارزه با تبعيض چيزی نيست جز تجزيۀ ايران، چگونه می توانند با کسانی که به تماميت ارضی ايران اعتقاد دارند و از نظر آنها مصالحه بر روی تماميت ارضی يعنی ضديت با آزادی است و حزب و دولت اتنيکی خود اوج تبعيض است در يک تشکيلات جمع آمده و بر سر حداقل هائی توافق کنند؟
به همين شکل در مورد جمهوری و سلطنت، دموکراسی مذهبی و سکولاريسم، و غيره می شود نمونه های گوناگونی را ارائه داد. البته شايد بشود در بخشی از طيف رنگارنگ جنبش سياسی ايران، يعنی در ميان احزاب سلطنت طلب و اتنيکی، گروه های چپ، دموکرات های اسلامی، سازمان های مليون جمهوريخواه و گروه های آينده نگر، حداقل هائی برای اتحاد يافت و بر مبنای آن بدنبال ايجاد تشکيلات مشترک بود. اما، از نظر من، از جمع خواست های حداقلی اين گروه ها نيز ساختن تشکيلات مشترک ممکن نيست و، در يک نگاه واقع گرا، استفاده از مشترکات مزبور می تواند به انجام فعاليت ها و آکسيون های مشترک بر روی موضوعات خاصی نظير فعاليت های حقوق بشری يا خواست های مدنی زنان، کارگران، معلمان، دانشجويان و امثالهم بيانجامد. اما تحقق اين امر نير موکول به وقتی است که اين گروه ها موجوديت يکديگر را برسميت بشناسند تا بتوانند با هم راحت تر کار کنند.
در عين حال، من فکر می کنم نيروهای آينده نگر نيز بهتر است سازمان خود را بسازند و بکوشند تا دريابند که با کدام از گروه های موجود در طيف سياسی می توانند فعاليت های مختلف و مشترکی داشته باشند.
بهر حال نکته در آن است که هضم اين واقعيت که تلاش برای وحدت بر روی برنامه ای حداقلی، بحای آنکه توان بيشتر برای جنبش به ارمغان آورد، بيشتر پراکندگی و ضعف ايجاد کرده هنوز روند کامل خود را طی نکرده است و هنوز بسيارانی هستند که رمز پيروزی را در» وحدت« نيروهای سياسی جستجو می کنند.
به همين دليل شايد بد نباشد که اندکی در مورد شکست کوشش برای تبديل جبههء ملی ايران به يک چتر فراگير تأمل کنيم. بنظر من، در قدم اول، اقدام کنندگان در اين امر چنين تصور داشته اند که جبهه ملی تشکيلاتی نظير حزب دموکرات امريکا يا نظير جنبش ضد تبعيض امريکا است و، لذا، سعی کرده اند تا با ناديده گرفتن مسئلۀ 28 مرداد، چنان اتحادی را ممکن کنند. اما واقعيت آن است که نه جبهه ملی چنان پديده ای است و نه فراموش کردن 28 مرداد می تواند جبهه را به نقطۀ وحدت حداقلی اين نيروها تبديل کند. جبههء ملی و مخالفانش هر دو ، ديدگاه های خود را بر حوادث و جريانات گذشته استوار کرده اند و صرف نظر کردن از آن گذشته برايشان حکم تغيير ماهيت و تعريف را دارد.
نتيجه آن است که حتی کسانی که به موضع آينده نگری رسيده و نيروهای خود را عملاً در تلاش برای تبديل »جبهه ملي « به چتری فراگير گسترده بوده اند تنها دشمنی کسانی را برای خود خريده اند که واقعاً و به حق خط مشی جبهه ملی را در بيش از نيم قرن گذشته دنبال کرده و به آن وفادار مانده اند، و بحث کردن با آنها نيز هيچ ثمری ندارد. بخصوص که اکثريت افراد درگير در جنبش مترقی و روشنفکری ايران در نيم قرن گذشته» چپ« بودند و نه »جبهه اي«. اقتضای زمانه چنين بود که اين عدۀ کثير رو به جنبش سوسياليستی و اردوگاه سوسياليسم آورند، حتی اگر برخی شان به نوکران اجنبی تبديل شده باشند.
اين نکته هم که، از نظر کسانی که امروز به نقطۀ نظر آينده نگری رسيده اند، همۀ جريانات کمونيستی گذشته بيراهه بوده، بحثی است که ربطی به موضوع اين مقاله ندارد و، بهر حال، تحليل هائی که بخواهند کل آن جنبش را امری نابهنگام و خارج از زمان تاريخی اش ديده و جبهۀ ملی را بعنوان جريان اصلی مترقی سراسر آن تاريخ ترسيم کنند نيز از يکسو به خود» جبهه« لطمه می زنند و، از سوی ديگر، درک تاريخ واقعی جنبش سياسی ايران را ناممکن می سازند. همين مطلب در مورد بحث سلطنت نيز قابل طرح است.
در واقع، تلاش هائی که می خواهند تا از جبهه ملی جريانی غير از آنچه اين جبهه در واقعيت خود هست بسازند، اغلب از سوی کسانی صورت می گيرد که به نظرات تازه ای رسيده اند، نه چپ را قبول دارند و نه سلطنت را، و در جستجوی تشکلی فراگير و حاضر و آماده برای تحقق اهداف خود هستند و، در اين رهگذر، به جبهۀ ملی رسيده اند. اما، از آنجا که اين جبهه دارای ماهيت و تعريف و تاريخچۀ معين و تعديل ناپذيری است، مجبور می شوند که ـ در کمال حسن نيت حتی ـ بکوشند تا از آن يک جريان غير واقعی بسازند و چون نمی توانند، تنها دشمنی وابستگان قديمی جبهه را بر می انگيزند.
کمی بيشتر در مورد ماهيت تاريخی »جبهۀ ملی ايران« بيانديشيم: پس از آنکه رضا خان طرح جمهوری خود را عوض کرده و به ايجاد سلطنت خود اقدام کرد، برای مليون ايران فوريت کار در آن بود که راه وی بسوی قبضه کردن و کنترل هر سه قوۀ دولت سد شود و سلطنت جديد پهلوی يک سلطنت مشروطه باشد. اين خواست مصدق و همۀ مليون ايران بود و تا پايان هم اينگونه ماند و در سال های بعد از رضاشاه نيز مصدق و جبهۀ ملی او خواهان "شاه سلطنت کند و نه حکومت" بودند، و همين خواست بود که به شعار اصلی جبهۀ ملی در بين سال های 1328 تا 1357 مبدل شد. حتي در ميان رهبران جبهه ملي، هواداري دکتر فاطمي از جمهوري نه مورد پشتيبابي دکتر مصدق بود و نه جبهه ملي، بمثابه يک تشکيلات.
نه جبهۀ ملی و نه اسلامگرايان، هيچ يک جمهوريخواه نبودند، و تا آنجا هم که به سکولاريسم مربوط می شد، رهبران جبهۀ ملی حتی حق» وتو« ی پنج مجتهد آمده در قانون اساسی قديم ايران را به چالش نکشيده و هميشه با روحانيت شيعه از نزديک کار می کردند و» اسلاميت و ايرانيت« را به عنوان دو رکن اتحاد ايران می ديدند. حتی، وقتی امثال احمد کسروی به قتل رسيدند، جبهه سکوت اختيار کرد و به همکاری نزديک با روحانيت ادامه داد.
در سال های پايانی سلطنت محمد رضا شاه نيز، آيت الله خمينی ابتدا از کوشش برای ايجاد »جمهوری اسلامي« آغاز نکرد، و تنها در مراحل پايانی انقلاب 1357 بود که اين خواست مطرح شد. در آن ميان، اين جبهۀ ملی بود که از درون شکاف برداشت؛ يک بخش آن، برهبری شاهپور بختيار، در کنار سلطنت باقی ماند، و بخش ديگر، در آخرين تلاش ها برای دموکراتيزه کردن کشور، سلطنت را رها کرد و از نقشه خمينی برای ايجاد »جمهوري « آن هم با صفت »اسلامي« حمايت کرد.
بهر حال، از آغاز جمهوری اسلامی، جبهۀ ملی به يک نيروی جمهوری خواه مبدل شده است اما در اين جمهوری خواهی نيز همان خط مشروط کردن قدرت را دنبال می کند و در راستای تعديل جمهوری اسلامی می کوشد و اين کار را از طريق پشتيانی نوسان کننده در بين فراکسيون های مختلف جمهوری اسلامی انجام می دهد؛ و در عمل همگام با فراکسيون های اصلاح طلب جمهوری اسلامی شده است. بر اين قيد در» عمل« تأکيد می کنم چرا که اگر چه اين جبهه در ادبيات خود از اصطلاح» جمهوري« استفاده می کند اما هرگز در عمل به يک نيروی کامل جمهوری خواه، که خواهان پايان دادن به حضور روحانيت شيعه در دولت ايران باشد تبديل نشده است.
حداکثر آنچيزی که جبهۀ ملی عملاً بدنبال آن است يا الغای مقام ولی فقيه است و يا تبديل ولی فقيه به مقامی نظير شاه مشروطه. اين جبهه هيچگاه حتی برای حذف روحانيت شيعه از قوه قضائيه يا بخش های ديگر دولت ايران نظری اعلام نداشته است.
در عين حال، اين جبهه از فدراليسم ايالتی در ايران دفاع نمی کند و در برنامه های اقتصادی خود نيز می خواهد تا 90% اقتصاد ايران را با درآمد نفت سامان دهد، و همچنان از مالکيت دولتی که همواره ستون ديکتاتوری بوده است حمايت می کند.
بدينسان، بنظر می رسد که، مگر معجزه ای رخ دهد، جبهۀ ملی همان جبهۀ ملی قديمی است، ريشه کرده در جريانات تاريخی گذشته. و کسانی هم که سنت های آن را ادامه می دهند ـ درست همچون چپ ها و سلطنت طلبان ما ـ تغييرناپذيرند و تن به هيچ بازتعريفی نمی دهند. پس، بهتر است همۀ کوشندگان جنبش سياسی ايران اين واقعيت ها را بپذيرند و بجای آنکه سرابی بسازند که در پايان کار خودشان را نا اميد خواهد کرد، به راه های ديگری بيانديشند.
خلاصه کنم: بنظر من، آنهائی که به ديدگاه های آينده نگر رسيده اند، بجای صرف نيروی خود بر روی ايجاد تشکيلاتی با پلاتفرم های حداقلی و يا کوشش برای تغيير ماهيت تشکلات موجود و سابقه دار سياسی ايران، بهتر است حزبی آينده نگر با حداکثر پلاتفرم ممکن را بوجود آورند و، در عين حال، با برسميت شناختن همۀ احزاب و سازمان های سياسی ديگر، برای اکسيونها مشخص با نيروهای ديگر همکاری کنند.
از اين ديدگاه که بنگريم، در می يابيم که هم جبهۀ ملی ايران و هم ديگر نيروهای ليبرال کشورمان می توانند در عرصه های زيادی با جريانات آينده نگر کار مشترک انجام دهند بی آنکه نيازی به حل شدن همه در يک »جبهه« وجود داشته باشد.
27 آبان 1387 ـ 17 نوامبر 2008
لينک سايت بحث های پيشين مربوط به حزب آينده نگر:
http://www.geocities.com/futuristparty
ايرانسکوپ:
https://s.p9.hostingprod.com/@www.ghandchi.com/iranscope/PHP/ssl/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |