اولويت با نجات سکولاريسم از چنگال ناسيوناليسم است!
تز مطرح شده در اين مقاله آن است که، در برابر اوج گرفتن اسلامگرائی در منطقه ای که کشورمان در آن قرار دارد، بقا و گسترش «سکولاريسم»، بعنوان دست آورد برخی از کشورهای منطقه در قرن بيستم، مستلزم آن است که بتواند خود را از «ناسيوناليسم» ـ که همزاد و همزمان با آن بوده و رابطهء اين دو در طول قرن بيستم بصورت رابطهء دوقلوهای بهم چسبيده در آمده است، جدا کند. به کلام ديگر، در برههء کنونی تاريخ، مهم ترين مسئلهء ما روشن کردن مسئلهء ناسيوناليسم است، جدا از مطالبی که به «سکولاريسم» مربوط می شود. سکولاريسم يک آرزو و يک برنامهء زنده برای آينده است حال آنکه ناسيوناليسم پيکر بزرگ ايدئولوژی مرده ای است که بيهوده بر دوش سکولاريسم سنگينی می کند.
اکنون بر همگان روشن شده است که ناسيوناليسم يکی از «ايدئولوژي های منسوخ» بازمانده از عصر انقلاب صنعتي است همچون کمونيسم، سوسياليسم، ليبراليسم، و غيره. عصر انقلاب صنعتي زايندهء پلاتفرم های ايدئولوژيک متعددی بوده است که مطمئناً دستاوردهای مهمی برای بشريت داشته اند اما اکنون همگی آنها مجموعه هائی منسوخ بشمار می روند که فقط به درد درس آموزی انسان امروز می خورند ـ درست همانگونه که مذاهب عصر «پيدايش مذاهب جهاني» (حدود دو هزار سال پيش) دستاوردها و مصيبت هائي به بار آورده اند، که بشريت مي تواند از آنها در همهء عرصه هاي حقوق بشر، دموکراسي، عدالت اقتصادي، صلح، رونق، ترقي، و غيره، درس های مفيدی بياموزد. اما، در عصری که در آن بسر می بريم، آشکار شده است که هيچکدام از اين «ايدئولوژي ها» قادر نيستند براي معضل کنونی که «ترقي» نام دارد ـ به معنی استقرار آزادي، عدالت، و رونق اقتصادی ـ راه حلي ارائه کنند. بخصوص که اگرچه معتقدم ليبراليسم، در فراسوي عصر صنعتي، در برخي نقاط جهان رشد کرده است، و «تئوري سياست» جان رالز هم اين پيشرفت را نشان ميدهد، اما چنين ادعائي را دربارهء ناسيوناليسم صادق نمی دانم. از نظر من، ناسيوناليسم، ايدئولوژي زمان انقلاب فرانسه و سپس جنگ هاي ناپلئوني بود براي مستقر کردن دولت هاي ملي در اروپا اما همين ناسيوناليسم پاراديم منسوخي براي دنياي امروز بشمار می رود.
شايد آنچه در بالا نوشتم برای آنانی که مرا «ناسيوناليست» می دانند تعجب آور باشد چرا که می پندارند نقد پلاتفرم هاي اتنيک يا اسلامگرايانه را من از ديدگاه ناسيوناليستي انجام می دهم. توضيح مختصر من آن است که مطالب ذکر شده در بالا به اين معني نيست که بزودی ملت ها و کشورها موجوديت خود را از دست خواهند داد، و يا ديگر متولد نخواهند شد. اکنون ديگر بين وجود ملت ها و کشورها و ناسيوناليسم منسوخ عصر انقلاب صنعتی هيچگونه رابطهء حياتی برقرار نيست؛ همانگونه که اگرچه در روزگار کنونی قدرت سياسي «خانواده گسترده» و قبيله، منسوخ شده است اما موجوديت خانواده همچنان ادامه دارد و عشق فرد به خانوادهء خود هنوز يک واقعيت اجتماعي است. بی آنکه اين امر بمعني تأييد تفويض قدرت سياسي به خانواده و قبيله باشد و يا جامعهء قبيله اي منادي آينده تلقي گردد.
بعلاوه، به همان دلايلي که
به نياز روي پاي ايستادن هر خانواده معتقدم، کماکان بر روي نياز به استقلال و
تماميت ارضي ايران نيز تأکيد مي کنم، بی آنکه نظرم بر دادن قدرت بيشتر به دولت هاي
ملي، و تقويت ناسيوناليسم باشد که خود نوع وسيع قبيله گرائي است و من از آن اکراه
دارم(1) و به اين نکته اضافه کنم که به شدت به ارزش «احساسات ملي ايرانيان» معتقدم
و آنرا نظير عشق به خانواده ميدانم که ربطي به ناسيوناليسم بعنوان يک «ايدئولوژي
سياسي» ندارد. (2)
از
آنجا که در منطقه ای که کشور ما در آن قرار دارد، در سراسر قرن نيستم، ناسيوناليسم
سخن اول جنبش های مردمی بوده است، اعتقاد دارم که پيروزی نيروهای اسلامی در جريان
انقلاب 1357 ايران را نيز بايد «شکست ناسيوناليسم» در ايران دانست. لطفاً دقت کنيد
که در اينجا از «شکست سکولاريسم» سخن نمی گويم و نظرم به «شکست ناسيوناليسم»
بواسطهء پيروزی اسلامگرائي در ايران است. يعنی می انديشم که آنچه در ايران شکست
خورده است ناسيوناليسم منسوخ است و نه سکولاريسم.
در کشور همسايه مان، ترکيه، نيز وضع به همين گونه است ـ کشوری که هم اکنون دارای سکولارترين شهروندان خاورميانه است و در قرن بيستم در آن نيز ناسيوناليسم و سکولاريسم دوشادوش هم بقدرت رسيده اند و اکنون غول اسلام گرائی در آن قد علم کرده است. اما، بنظر من، در ترکيه نيز اين سکولاريسم نيست که بوسيلهء اسلامگرائی به چالش کشيده شده و در واقع نوک پيکان اين چالش متوجه ناسيوناليسم ترک است که ديگر قادر نيست در جهان امروز به موضوعاتی همچون آزادي، عدالت و رونق اقتصادی پاسخ دهد و، در نتيجه، در برابر اسلامگرائي شکست مي خوردو، در نتيجه، بنظر من، سکولاريسم در ترکيه نيز براي شکوفا شدن و کارائي دوباره يافتن بايد خود را از ناسيوناليسم جدا کند، و تا زماني که چنين نشود، سکولاريسم نيز در مقابله با اسلامگرائي، محکوم به شکست است.
اما آنچه در اين ميانه از نظر ما اهميت دارد آن است که، از ديد من، هيچ يک از شقوق اپوزيسيون حکومت اسلامی متوجه منسوخ شدن ناسيوناليسم قرن بيستمی و لزوم نجات سکولاريسم از چنگال آن نشده اند و هم اکنون نيز مهمترين اختلافات و جدال ها در بين اردوگاه های مختلف اپوزيسيون بر محور ناسيوناليسمی می گردد که همواره کودتای 28 مرداد را بعنوان گرهگاه اصلی خود می بيند.
دو اردوگاه اصلي ناسيوناليسم در اپوزيسيون کنونی ايران، از آن پهلويست ها و مصدقيست ها هاست که، به مثابه حاملان پلاتفرم مشروطه، دو سنت اصلي ناسيوناليستی، با دو ديدگاه متضاد، به دوش کشيده و مي کشند. و از نظر هر دوی اين نيروها، کودتای 28 مرداد 1332 رويدادي کليدي محسوب می شود که به آفرينش وضعيت کنوني تاريخ ما انجاميده است، .
پهلوي گرايان مي گويند که، بر خلاف سياست رضا شاه، نتيجهء عملي اتحاد مصدق با روحانيـت بيگانه با ناسيوناليسم بالاخره در حاکميت خميني در سال 1357 و، در نتيجه، در شکست ناسيوناليسم، متبلور شده است. در عين حال، آنها مصدقي های دههء 1330 را متحد طبيعي اتحاد شوروي دانسته و معتقدند که اگر مصدق در قدرت باقي ميماند، ناسيوناليسم ايراني به خطر افتاده و بوسيله کمونيست ها بلعيده مي شد.
مصدقي ها اما رژيم پهلوي را بعنوان يک سيستم ديکتاتوري ارزيابي می کنند، رضا شاه را ديکتاتوري تحت حمايـت بريتانيا می دانند که در پايان کار خود به سوي آلمان ها متمايل شد، و محمد رضا شاه را هم دست نشاندهء آمريکا و انگليس مي دانند. آنها ادعا مي کنند که ارتباطات رژيم پهلوي با قدرت هاي خارجي بود که ناسيوناليسم ايراني را خدشه دار کرده و با سرنگوني دولت ملی مصدق در کودتاي سال 1332 موجبات فروپاشيدن ناسيوناليسم ايرانی را فراهم آورده و راه را بر پيروزي اسلام گرايان در سال 1357 هموار کرده است.
البته روشن است که ناسيوناليسم ايراني به دو نيروي بالا محدود نبوده و بسياري از کمونسيت هاي ايران نيز، بويژه پس از پيروزي اسلامگرائي در 1357، به درجات گوناگون، ناسيوناليسم را برگزيده اند. همچنين، و هم از آغاز، نوع اسلامي ناسيوناليسم نيز در کنار جبهه ملي حضور داشته است و با سازمان هائي نظير نهضت آزادي و رهبراني نظير مهدي بازرگان (که از همکاران بلندپايه مصدق بود). اما از آنجا که وجود اين سايه روشن هاي ناسيوناليسم در ايران و روابط آنها با پهلويست ها و مصدقيست ها در برهه هاي مختلف تاريخ ما تز اصلي اين نوشتار را تغيير نميدهند (و موضوع بحث کنونی ما نيز نيستند) در اين مقاله، همچنان پهلويست ها و مصدقي ها، بعنوان دو طرف اصلي شکاف عظيم 28 مرداد، در مرکز توجه قرار دارند. بی آنکه از خود بپرسند ترکيه، که 28 مردادی را در تاريخ معاصر خود ندارد، چرا با چالش اسلامگرائی روبرو شده است!
در اين رابطه بايد دانست که پلاتفرم هاي ناسيوناليستي دارای خصلتی نوستالژيک هستند و، در نتيجه و در بهترين حالت، جهانی صنعتي را نويد مي دهند که ديگر دنياي آينده نيست و به همين علت هم براي مردمی که با مسائل روزمرهء زندگی خود دست بگريبانند جذاب بشمار نمی روند و تنها موجب می شوند که مردم به طعمه اي براي فرقه هاي اسلامگرا تبديل شوند، چرا که براي اسلامگرايان آسان است که آسمان و زمين، آزادي و عدالت را به مؤمنيني وعده دهند که در يک جماعت جهاني مؤمنين بنام «امت» گرد آمده اند و اميد شان غلبه بر دنيا و آخرت است و در آروزي رهبري جهانند. (3)
مدل هاي کلان ناسيوناليستي سلطنت 2500 ساله يا ملي کردن صنعت نفت مصدق، يا طرح هاي ناسيوناليستي کوچکتر آذري و کرد، همه امروز نوستالژي هاي منسوخي هستند که فقط وقت ما را تلف ميکنند، و براي ما نتايجی واقعي جهت دستيابي آزادي، عدالت، و رونق در جهان واقعي امروز لازمند، به بار نمي آورند و نتيجه شان تنها اين مي شود که منتظر يک دست نامريي شويم تا قدرت را از جمهوري اسلامي بگيرد و آن را به نوع ناسيوناليسم مورد علاقه ما ارزاني کند. توجه کنيم که حتي اگر چنين رويدادي هم در رخ دهد، ما ممکن است نتوانيم حتي اين پيشکشی را حفظ کنيم، همانگونه که امروز در ترکيه بروشني شاهد آن هستيم. و چنين عاقبت کاري ممکن است براي ما سيستمي بهتر از آنچه با آن در مبارزه ايم، به ارمغان نياورد.
می خواهم نتيجه بگيرم که همهء اين مشاهدات و تجربه ها به ما می گويند که بايد ببينيم و بدانيم که ناسيوناليسم ايرانی ـ چه به نوعي که محمد رضا شاه سعي در ساختن آن داشت و چه در وجهی که مصدق در پي آن بود ـ ديگر مدت هاست که توان ارائهء راه حل براي معضلات جهان را از دست داده، و هر ديدگاه آينده نگري هم که هنوز در بند ناسيوناليسم باشد محکوم به شکست است، ـ چه آنها که از برنامه هاي ناسيوناليستي برخي گروه هاي کوچک اتنيک حمايت مي کنند و چه آنها که ناسيوناليسم در بر گيرندهء ملل بزرگ (هم از نوع مورد نظر پهلويست ها و هم از نوع مورد علاقهء مصدقيست ها) را تبليغ مي کنند و هيچ يک تعارض اين ايدئولوژی منسوخ را با چالش هائی که روند «جهانی شدن» در برابر ما قرار داده در نمی يابند.
من البته اين حقيقت را انکار نمي کنم که کشورهاي موجود و دولت هاي ملي آنها، بمثابه واحد هائي از واقعيت سياسي، کماکان بر «توسعه هاي گلوبال» تأثيرات مهمي دارند، هرچند که روند کار بخصوص و ابتدا در نقاط پيشرفته تر جهان، اين نقش را روز بروز تضعيف می کند. در اين ميان، اهميت «دولت هاي ملي» در کشورهائي نظير چين آن هم در دوران گسترش گلوباليسم ـ نمی تواند دليلي برای در آغوش کشيدن ناسيوناليسم باشد، چرا که در اين مورد نيز استقلال قرن بيستمی تنها روکش فريبنده ای بر پيوستن چين به جريان جهانی شدن است.
در عصر جهانی شدن وظيفهء سياست ورزان و انديشمندان کشورها يافتن راه حل هايي براي حضور در جهان امروز است، از طريق ارائهء برنامه هائي که در عرصه هاي سياست، اقتصاد، فرهنگ، و همهء عرصه هاي ديگر زندگي بشر، ساختارهائي گلوبال را بيانديشند و در راستای تحقق شان اقدام کنند.
موضوع ديگری که بايد در همين افق مورد توجه قرار گيرد ايجاد اتحاد در ميان نيروهای اپوزيسيون است. در اين مورد نيز، بنطر من، هيچ راه ميانبري وجود ندارد و تا آنجا که به روشنفکران مربوط مي شود، اميدمان بايد آن باشد که آنها نخست کارهاي بيشتر و واقعي تری دربارهء موضوعاتی همچون صنعت و کشاورزي ايران انجام دهند، و طرح هايي براي ايجاد ساختارهاي سياسي و اقتصادي گلوبال بوجود آورند که بتوان آنها را مشترکاً بوسيلهء نيروهای داخل ايران و با کمک ايرانيان خارج، اجرا نمود. اين غبن بزرگی است که ما وقتمان را براي يافتن ميانبرهاي سريع و از طريق ساختن ائتلاف هائي تلف کنيم که دست آخر هم به پيدايش پلاتفرم ناسيوناليستي ديگري که حتي قبل از پذيرفته شدن محکوم به شکست است. تکرار شعارهاي ناسيوناليستي بوسيلهء نيروهاي سياسي مختلف چيز تازه اي براي حل معضلات آزادي، عدالت، و رونق ايران در دنياي واقعي امروز، به ارمغان نخواهد آورد.
اردوگاه های فعلی ناسيوناليستی ما، عليرغم شعار لزوم اتحاد، همچنان در گير دعوا هاي بسيار بر روي بودن اين فرد يا آن فرد، اين گروه يا آن گروه، «خودي و داخل» و «غير خودي و خارج» هستند و توجه نمی کنند که تا وقتي اصول کار درست نباشد همهء اين مجادلات هياهوي بسيار براي هيچ است.
باور کنيم که اگر ناسيوناليسم می توانست طرح پيروزي باشد، آنگونه که صد سال پيش چنين بود، بدترين رهبران در رأس کار هم، چه در رأس احزاب و چه در رأس دولت، تمي توانستند باعث شکست پلاتفرم ما شوند. (4)
به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران
پانويس ها:
(*) تاريخ انتشار نسخهء اول اين مقاله: 10 مرداد 1386 ـ August 1, 2007
1. نظرم را در رساله اي تحت عنوان "يک ديدگاه آينده نگر" توضيح داده ام:
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm
2. همانگونه که در مقاله زير توضيح داده ام
http://www.ghandchi.com/342-KurdFed.htm
3. آنگونه که در مقاله زير توضيح داده ام:
http://www.ghandchi.com/472-ww3.htm
4. من به سهم خود يک پلاتفرم مترقی و کارا را چنين می بينم:
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايد در پايان مقالات ذکر خواهد شد |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |