آينده نگری و «فرقه»*
سام قندچي
بنظر من، شناخت مکانيسم و کارکرد فرقه ها، آشنائی با مشخصه هاي آنها، و آگاهی از نحوهء عملکرد شان از آن رو براي جنبش سياسي ايران بسيار اهميت دارد که ممکن است اين گونه جريانات را با احزاب سکولار مدرن اشتباه کنيم. اين خطرناک ترين اشتباهی است که می توانيم دچارش شويم. علت اين امر هم روشن است: در دوراني که براي عموم ايرانيان «حقوق فردي» در صدر مطالبات قرار گرفته، فرقه ها ساختارهائي اجتماعی اند که آن حقوق را کلاً نفی می کنند.
به قول اريک فوروم (1) در کتاب «فرار از آزادي»، کسانيکه در جامعهء آزاد به فرقه ها پناه مي برند در واقع از آزادي فرار مي کنند، چه آزادي به اين معني است که فرد بايد قدرت تميز را در خود رشد دهد و خود از ميان ميليون ها گزينشی که در پيش رو دارد دست به انتخاب زند و تصميم بگيرد. و اين کار ساده اي نيست.
اگر امروز «پناه بردن به فرقه» در ميان ايرانيان خارج کشور، آنهم افراد سياسي با دانشی که در جامعهء آزاد زندگي مي کنند، رايج است، می توان نتيجه گرفت که در فردائی هم که در ايران جامعهء آزاد بوجود بيايد، جريان مشابهي مي تواند برخي از مردم را بجاي سود جستن از حقوق فردي و آزادي هاي کسب شده، بخاطر ترس از انزوا به فرار از آزادي و پناه بردن به فرقه ها بکشاند.
بگذاريد کمی با اعضاء دلشکستهء فرقه ها آشنا شويم. ساموئل تيلور کولريج، شاعر و منتقد انگليسي که بين سال هاي 1772 و 1834 زندگي مي کرد و جناياتي را که انقلاب فرانسه عليه آنهائي که خود انقلاب کرده بودند به چشم خود ديده بود، منظومهء زيبائي تحت عنوان «ترانهء دريانورد کهنسال» در بيان داستان کشتن پرندهء دريائی شگرفی دارد، کلاً بيان احساسات نسلي که آن مصيبت ها را با گوشت و پوست خود تجربه کرده بود، و گوئي يکي از آنان است که در قامت ملواني پير در کنار خيابان تحول اجتماعي ايستاده و به هر کس که در آن راه پاي مي گذارد داستان کشته شدن «مرغ دريائي آزادي» را بازگو ميکند. (2)
داستان انقلاب ايران مرا هميشه به ياد آن منظومه می اندازد. اکنون، اگرچه سال ها از انقلاب ايران گذشته است و ايران کنونی و مبارزات جاری در 28 سال گذشته به سختي با ارواحي که هنوز در فضاي سياسي ايران سرگردانند قرابت دارند اما، عدم موفقيت رژيم اسلامی در پاسحگوئي به نيازهای مردم و بلعيده شدن انقلابيون توسط خود دولت انقلابي بجاي جلب آنان در سيستم تازه، هم پايداري نوستالژي بازگشت به رژيم گذشته و هم حيات نيروهاي نيمه جان بخش هاي مختلف اپوزيسيون رژيم گذشته را که در رژيم کنوني جايگاهي نيافتند، زنده نگاه داشته است، ، و گوئي هر روز «کولريجي» بايد آنچه را در آن انقلاب گذشت ياد آوري کند تا اين ارواح دوباره ما را به قعر مصيبتي که آنزمان بر سرمان آوردند رهنمون نشوند.
با وجود آنکه اين واقعيت غير قابل کتمان است که جنبش کمونيستي ايران سال هاست پايان يافته و کسانيکه در گذشته به آن جنبش تعلق داشته اند اکثراً امروز با کمونيسم مخالفند اما، در عين حال، هم اينان هنوز هم به نوع تعديل يافته اي از آنگونه برنامه ها معتقدند. آنها اکنون از استفاده از عنوان «کمونيست» در مورد خود ابا دارند و، بجای آن، خود را «چپ» مي خوانند. علت هم آن است که طرد جنبش کمونيستي ايران ناشی تجربه اي نظير ويتنام و شکست برنامهء سوسياليستي آن بعد از جانفشاني هاي بسيار در زير پرچم کمونيسم نبوده، و بيشتر بخاطر شباهت هاي برنامه اي با اسلامگرايان و نيز بخاطر تجربه هاي تاريخي شوروي و اروپاي شرقي و نيز تجربه هاي اخير تر بين المللي در ويتنام و کامبوج اتفاق افتاده است.(3).
اين حقيقت که، با وجود پايان يافتن جنبش کمونيستي، بخش اصلي جنبش روشنفکري ايران، براي بيش از 70 سال، به انواع مختلف کمونيسم تعلق داشته است، باعث شده که بازماندگان آن جنبش در همهء سايه روشن هاي جنبش روشنفکري ايران، و بويژه در ميان نيروهاي غير مذهبي، اکثريت غالب را تشکيل ميدهند و ـ با وجود آنکه اکثريت قريب به اتفاق آنها با ايدئولوژي هاي گذشته خود را هم هويت نمي دانند ـ هنوز تعصبات گذشته را با خود حمل ميکنند. مثلاً، جالب است که می بينيم دسته اي از آنان، با وجود آنکه خود را در جزو ايرانيان آينده نگر مي دانند، هنگامی که مي خواهند مخالفت خود با برنامه هاي «نئوکان» ها را توضيح دهند پيکان حملهء خود را متوجه «ايروينگ کريستول»، از پايه گذاران نئوکان در عرصه سياسي، چرا که او در گذشته تروتسکيست بوده است؛ و لحن آنها در مورد کريستول چنان است که گوئي يک چپي آمريکائي استالينيستي مشغول نقد کريستول است. اين در حالی است که، مثلاً، «دانيل بل»، که همين منتقدين برايش تبليغ مي کنند نه تنها از همکاران اوليهء کريستول بوده و هر دو، به همراه «سيدني کوک»، به گروه تروتسکيست هاي آمريکا تعلق داشتند، بلکه مجله «پابليک اينترست» را که بندگوی اصلی کار سياسي نئوکان بوده، با هم پايه گذاري کرده اند. (4)
در اينگونه موارد، بی اختيار بياد دوراني مي افتم که عده اي از سازمان اسلامی مجاهدين خلق بريده و به مارکسيسم گرويده بودند اما رهبران شان که در زمينه اسلام مطالعات وسيعي داشتند و در عرصه مارکسيسم معلوماتشان از يکي دو کتاب ابتدائي مارکسيسم، مثل مانيفست تجاوز نميکرد، کماکان بحث های خود را با همان ذهنيت اسلامی مطرح می ساختند و، در عين حال، خود را در عرصه اي که برايشان تازه بود صاحب نظر تصور مي کردند. و اگر به آنها ياد آور مي شدي که معلوماتشان در ديدگاهي که تازه پذيرفته اند خيلي ابتدائی است، با حملهء شخصي پاسخت مي دادند، چرا که اين انتقاد با انتظارشان از خود و نيز انتظار طرفدارانشان از آنها نمي خواند. يعنی، طرفداران سابقشان انتظار داشتند که اينان در چارچوب ديدگاه تازه نيز در سطح رهبران و صاحب نظران باشند و خودشان هم نمي خواستند قبول کنند که در عرصه جديد در سطح کلاس اول هستند و، در نتيجه، گاه دربارهء نظر گاه ای تازه که پذيرفته بودند ابراز نظراتي ميکردند که حتي افراد مبتدي در آن زمينه بيشتر از آنها مي دانستند.
باری، به داستان «چپ» کنونی برگردم و به يک نتيجه از پايداری ذهنيت فرقه ای اشاره کنم: بنظر من، بحث هاي کنوني سياسي در جنبش آينده نگري ابداً به دعواي بين چپي هاي استالين گرا و نئوکان هاي کنونی، و قرار دادن مدل چپ در برابر مدل نئوکان، ارتباطي ندارند. اين دعواها در «داخل» جنبش آينده نگري بين المللي نيز وجود خارجي ندارند، و در جنبش آينده نگري بين المللي ديگر کسي وقتش را با حرف هاي تکراري بازماندگان جنبش کمونيستي تلف نمي کند.(5) حتی در زمان آغاز حمله آمريکا به عراق نيز ضمن بحث هاي مفصل نظري در ميان آينده نگرها، ديدگاه دوقطبي «نئوکان جنگ طلب» و «ضد نئوکان صلح جو»، که ناشی از تصور دو قطبي فعالين قديمي چپ است (6)، مطرح شد که اصلاً با شکل گفتمان درباره جنگ در ميان آينده نگرها در جنبش بين المللي شباهتي نداشت. (7)
در واقع، بخاطر ساختار خاص «فرقه»، افراد بازمانده، مرتباً، سازمان گذشته و شکستهء خود را تجديد و باز توليد مي کنند و، به همين دليل هم، نمي توانند در ساختن تشکلات سياسي جديد نقش مهمي ايفا نمايند؛ چرا که مي خواهند از دل «آينده نگري» نوشداروي جديد براي اتحاد چپ بيرون بکشند ـ چيزي که اگر امکان پذير بود خود پلاتفرم هاي کمونيستي تا به حال چنين کرده بودند.
بنظر من، دليل پراکندگي فرقه هاي چپ ـ يا اسلامی يا مسيحي، فرقی نمی کند ـ به اين خاطر است که آنها جوانه هائي سرزده در يک حرکت نوين نيستند و بازماندگان جريانات پايان يافته بشمار می روند. فراخوان اتحاد چپ يا اتحاد اسلام يا اتحاد مسيحيت، حتی با «استفاده» از هر برنامه و ظاهر به عاريت گرفته اي نظير آينده نگري، نمي تواند حل کننده مشکل باشد و شکست چند بارهء چنين خواستی عاقبت باعث دلسردي بانيان آن، که نمي دانند شراب نو در کوزهء کهنه چه بر سرشان آورده است، می شود. اعضاء اين فرقه ها هر از چندگاهي، در امضاء هاي تسليت و جلسات يادبود درگذشتگان و يا مراسم و شعائر ديگر، نام و فيزيک يکديگر را مي بينند و فکر ميکنند هنوز فرقه شان وجود خارجي دارد.
اين موضوع نه تنها در مورد بازماندگان گروه هاي سابق چپي منتج از حزب توده، چريک ها، سازمان انقلابي، اتحاديه کمونيست ها، بخش مارکسيستي مجاهدين سابق، و امثالهم صدق مي کند، بلکه، همچنين، در بارهء بازماندگان چپی که در درون جبهه ملي و نيز چپي که زير پرچم احزاب قومي کار ميکنند نيز، صادق است.
البته، در بسياري از مواقع، گروه هائي که در ابتدا «فرقه» محسوب می شده اند توانسته اند به مرور به مذهب تازه يا حزب سياسي جديدي تکامل پيدا کنند نظير آغاز مسيحيت يا آغاز مارکسيسم. مثلاً، فرقهء مسيحيان اوليه به مذهب بزرگي مبدل شد، يا فرقهء اوليه مارکسيست ها به احزاب مارکسيستي تکامل يافت، و هر يک مذهب و حزب ناميده شدند. فردريک انگلس حتي جمع اوليه کمونيست های زمان خود را به فرقهء مسيحيان در ابتداي بوجود آمدن مسيحيت تشبيه کرده است. بهر حال، از يکسو، بسياري از مذاهب و احزاب بزرگ کنوني جهان اين چنين آغاز شده اند و، از سوي ديگر، بسياري از کالت ها نيز نتوانسته اند تکامل پيدا کنند.
اما در اينجا ما با اينگونه موارد سر و کار نداريم و موضوع بحث به بازماندگان جريان های بزرگ گذشته که در حال نابودي اند مربوط می شود؛ نظير مذهب ماني که در ايران شروع شد و حتي سنت آگوستين، در قرون وسطي، در ابتدا به آن تعلق داشت. اما زمانی بعد رو به زوال رفت و اکنون فقط فرقه هاي بازمانده از آن مذهب را می توان در هندوستان يافت که به حيات حاشيه اي خود براي قرن ها ادامه داده اند.
برخي فرقه ها نيز شکل های خطرناکي بخود گرفته اند؛ مانند فرقهء «ديويد کُرَش» در تگزاس آمريکا که اعضاء ناراضي را شديداً تنبيه کرده و مورد حملات شخصي قرار مي دادند تا فرد بترسد و حرفي عليه فرقه نزند ـ جريانی که دست آخر با حمله مأمورين دولتي به مقر آنها پايان يافت.
اعضاء فرقه ها ـ حتي بعد از بريدن از فرقه ـ تا سال ها به تأييد «اتوريته جمعي» فرقه احساس نياز کرده و سراغ رهبران سابق آن ميروند. اين اعضاء حتي در فعاليت هاي بعدي زندگي شان هم فکر مي کنند که رهبران سابق همچنان «مرجع» هستند و، در عين حال، در فقدان تعلق به فرقه احساس پوچي مي کنند و از اينکه جمع آنها را تأييد نکند به وحشت افتاده و احساس انزوا می کنند، و در موعدهاي مقرری که در تاريخ فرقه برای جمع شدن افراد معين شده است (مثل جلسات عمومی و تظاهرات ها و غيره ای که ديگر ممکن است هيچ اهميت واقعي نداشته باشد) گرد هم می آيند. مثلاً، بازماندگان حزب کمونيست آمريکا در شيکاگوی سال هاي 1970، در سنين شصت و هفتاد سالگي و در زماني که تعدادشان ديگر از تعداد انگشتان دست تجاوز نمي کرد، هر ساله به صورت جمعی پنج شش نفری در کنار خياباني تظاهرات برگزار کرده و بساط کتابفروشي داشتند.
در حالی که فرقه های داراي رهبران مقتدر و جمعيـت بزرگ، مثل جريان دراويش «شاه مقصودي» در آمريکا. حرکتی رو به رشد دارند، مشخصهء فرقه هاي زوال يابنده فقدان تشکيلات و نداشتن رهبران مقتدر است. در اين صورت فرقه ها، مثل خيلي از جمع هاي سابق چپ در خارج، خيلي زود چند شقه شده و از بين مي روند و دوباره شکل مي گيرند و ديگرباره از بين مي روند.
«جيم سيگلمن» و «فلو کانوي»، مؤلفين کتاب «اسنپينگ»، در مقاله ای که با «بيماري اطلاعاتي» نوشته و در مجلهء «ساينتيفيک آمريکن» منتشر کرده اند، يکي از علمي ترين بررسي ها دربارهء فرقه ها را ارئه داده اند. (8) آنها که سال ها به بررسي فرقه هاي مختلف مذهبي، سياسي، و روانشناختي پرداخته و نتايج آن را در کتاب «اسنپينگ» منتشر کرده اند، در مقالهء بالا، در عين حالی که خاطر نشان مي کنند که فرقه ها موجد نوعي بيماري رواني - اطلاعاتي در جامعه اند که فرديت را مغلوب خود مي سازد و، در عين حال، به فردي که بخواهد فرقه را ترک کند احساس گناه القاء مي کند (9) مشخصه های عمومی فرقه ها را چنين شرح می دهند:
1. «شستشوي مغزي» يا «کنترل مغز»
شستشوي مغزي، که بيماری اطلاعاتی هم خوانده می شود، شخصيت فرد را نابود کرده و بي ارزش می سازد و آنها را وا می دارد که تسليم افکار فرقهء مورد نظر شوند.مثلاً، در کالت هائي نظير «اِست» در کاليفرنيا، اين کار حتي به شکل توهين هاي شخصي، نظير خود خواه خواندن داوطلبان تازه، انجام می گرفته تا آنها به فشار فرقه تن در دهند.
جالب است که ببينيم اين بيماري اطلاعاتي چگونه براي 80 سال توسط حزب کمونيست شوروي اشاعه داده مي شد و تا سقوط شوروي ادامه داشت. کارل پاپر اولين کسي بود که کمونيسم را از زاويهء «جامعهء باز» به نقد کشيد، و سال ها توسط کمونيست ها در جنبش سياسي بين المللي مورد تخطئه قرار گرفت. در مقايسه با او، حتي نقد برتراند راسل و لوکاچ از کمونيسم، با وجود تعلق به ليبراليسم، از زاويهء نقد «اتوپيسم» بود.
«پاپر»، در سال هاي آخر زندگي، در مصاحبه اي دربارهء نقش گورباچف در شکستن اين نوع بيماري اطلاعاتي در جامعه شوروي، جمعبندي جالبي کرده و مي گويد که خود گورباچف نيز اين پديدهء شستشوي مغزي عمومي جامعه براي ايجاد ذهنيتي در راستای نابودي آمريکا را وقتي احساس کرد که به «عادی کردن» (نرمال کردن) مردم شوروي اقدام کرد.
ملاحظات پاپر دربارهء آخرين دورهء سقوط کمونيسم در روسيه، در "درس هائي از اين قرن" بسال 1997، چنين است (10): «تنها با گورباچف است که ما مردي را مي بينيم که تشخيص داده است که بايستي پيش فرض بنيادي کل سياست شوروي را تغيير دهد ـ پيش فرضی با اين شرح که آنها مردمي هستند با مأموريت براي نابودي سرمايه داري، يعني، آمريکا. گورباچف در واقع خود چندين بار به آمريکا آمده و واقعيت آنجا ديده است. او مي خواهد که درک بی خشونت خود از "مردم آزاد" را نشان دهد و اميدوار است که روسيه بر سر عقل آيد. او حرف مهمي زد وقتي که گفت: "من مي خواهم مردم شوروي را يک مردم نرمال کنم". يعنی، گورباچف فهميده بود که مردم شوروي "نرمال" نيستند، در صورتيکه مردم آمريکا چنين اند».
در واقع اين خروشف بود که در 1956 با پرده برداشتن از جنايات بريا و تصفيه هاي دوران استالين، اولين ضربه را بر شستشوري مغزي شوروي زد و بعد ها حرکت گورباچف در باز کردن جامعهء بستهء شوروي باعث شد که سيستم شستشوي مغزي و حزب کموينست شوروي، بهمراه هم به يکباره بخار شده و مضمحل گردند.
در چين هم تجربهء مشابهي رخ داد؛ هر چند با يک اختلاف بزرگ: اطلاح طلبان چين از تجربهء مشابه افشاء تصفيه هاي دوران پيشين اجتناب کردند. مي گويند با نويسنده اي که در دوران انقلاب فرهنگي از داخل زندان به دولت نامه مي نوشت اينگونه مقابله کردند که اول هنجره اش را در آوردند و بعد اعدامش کردند تا نشان دهند که ناراضيان نبايد حرف بزنند.
مسئلهء شستشوي مغزي در سيستم هاي بستهء کمونيستي و چگونگي مقاومت فرقه ها در برابر هر نوع باز شدن سيستم هاشان در تاريخ يک صد ساله گذشتهء کمونيسم موضوع مهمي است که تازه در حال باز و آشکار و افشا شدن است. اولين بررسي ها از انقلاب فرهنگي چين تازه دارد آغاز مي شود که هنوز حتي در سطح افشاگری های خروشچف هم نيستند. در واقع، «تن سيائو پين»، با وجود همه اختلافاتش با مائو، جلوي تکرار کاري را که در دوران خروشف و گورباچف در شوروي شد در چين گرفت است تا که شيرازه کمونيسم در اين کشور از هم نپاشد. به همين علت شدت حرکت روند افشای موضوعات مربوط به روش هاي شستشوي مغزي در انقلاب فرهنگي چين، بويژه بعد از رويداد ميدان «تين ان من» خيلي کند شد؛ هرچند که در چند سالهء اخير در حال سريع شدن است.
2. بسته بودن اعتقادات
می دانيم که اعتقادات مذاهبي همچون مذهب کاتوليک بطور عمومي مورد بحث قرار می گيرند اما اعتقادات يک فرقهء مسيحي مخفي، در سطوح عمومي مطرح نمي شوند. درست است که بسياري از اعتقادات ايدئولوژيک ناظر بر جوامعه بسته ـ چه کمونيستی، چه مسحي، و چه اسلامی ـ بخودي خود تفاوتي با اعتقادات فرقه ها ندارند، ولي اينگونه مذاهب يا احزاب که بصورت علني فعاليت مي کنند مجبورند که به روند کنترل و توازن تن بدهند حال آنکه اين امر در مورد فرقه ها صادق نيست.
اريک هوفر در کتاب «معتقدين راستين» [منتشر شده در 1951] به بهترين شکلی اين وضعيت را توضيح داده (11). او در پی ارائهء گفتاوردی از «اسقف تيهون» در کتابی از داستايوفسکي مبنی بر اينکه "لامذهبي کامل بيشتر قابل احترام است تا لاقيدي اين جهاني ... لامذهب کامل يک گام از ايمان کامل فاصله دارد ... ولي فرد لاقيد هيچ ايماني ندارد بغير از هراسي بد»، می افزايد که همهء «معتقدين راستين» عصر ما – کمونيست ها، نازي ها، فاشيست های ژاپن، و يا کاتوليک ها، همگی با حرارات مي گفتند، و کمونيستها هنوز هم با سخنوري ادعا مي کنند، که دموکراسي غرب منحط است. دليلشان هم اين است که مردم غرب خيلي نرم و نازک، خيلي لذت طلب، و بيش از آن خود خواهند که بخواهند براي ملت، يا خدا، يا هر هدف مقدس ديگر یحود را فدا کنند. به ما گفته مي شود که اين عدم آمادگي براي مردن، نشانگر فساد و پوسيدگي دروني، اخلاقي و حتی بيولوژيک است. دموکراسي ها کهنه، فاسد، و منحط هستند. آنها هيچ رقيبي براي جماعت خروشان معتقديني که قرار است وارث کرهء ارض شوند به شمار نمی آيند...»
3. وجود نگره هاي غير قابل تبيين
اطلاعات علمي، از طريق کاربرد روش هائي نظير «رد پذيری» پيشنهادی «پاپر»، يا آزمايش های تجربي، قابل تبيين هستند؛ در صورتيکه فرقه ها به مؤمنين خود قول هائي مي دهند که قابل تبيين علمي نيستند و قرار است که از طريق اعتقاد و عضويت در فرقه قابل دستيابي شوند. مثلاً، تبيين های علمي نشان مي دهند که کل آرزوهاي فرقه هاي کمونيستي سرابي بيش نيستند و يکي بعد از ديگري غلط از آب در آمده اند. با اين همه، اين نتايج علمي براي فرقه ها مهم نيستند و هر کس که آنها را زير سؤال ببرد دشمن طبقهء کارگر، يا خود خواه، يا بورژوا، يا راحت طلب و امثالهم ناميده مي شود.
يکي از نتايج تأسف بار شکست جنبش مترقي و جامعهء مدرن در ايران اين واقعيـت است که بسياري از شرکت کنندگان در آن به سوي فرقه هاي گوناگونی روي آورده اند که به آنها وعدهء نوشداروهائي را مي دهند که «تنها به مدد کسب حقوق فردي و کوشش های علمي قابل دستيابي نيستند». در اين ميان، اگرچه در بين افراد سياسي غير مذهبي، فرقه هاي بازماندگان کمونيسم «مهمترين» تشکل ها محسوب می شوند اما آنها را نمی توان «اصلي ترين» هم دانست، چرا که اکنون شاهد آنيم که، در ميان برخي مردم عادي ايراني، فرقه هائی همچون شاه مقصودي، ديانتيک، اِست، ساينتالوژي، و حتي موني (که خود را به فرقه سري کهن «سوئندن بورگ» متصل مي دانند که از تئوسوفي هم کهن تر است) در حال رشد است (12).
باری، اگرچه آزادي از فرقه ها اجازهء استفاده از حقوق فردي و بالا بردن درک علمي را به هر انساني هديه می کند اما ادراک اين موضوع به تنهائی کاری را انجام نمی دهد و لازم است به کساني که خود را در فرقه ای محبوس مي يابند و آرزوی رهائی دارند توصيه کنيم که قبل از هر کار ترس را از دل خود بيرون کنند. (13).
پاورقي ها
1. Eric Fromm-Escape From Freedom
2. متن انگليسي اشعار کولريج در لينک زير قابل مطالعه است و متأسفانه تا به حال ترجمهء فارسي اين نوشتار را نديده ام:
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Ancient_Mariner.htm
3. تا آنجا که به جنبش کمونيستي و ظهور و سقوط آن مربوط است، من اين موضوع را در گذشته مفصلاً مورد تحقيق و بررسي قرار داده ام: http://www.ghandchi.com/299-Marxism.htm
4. در عين حال، يکی از موضوعات مورد علاقهء من، که در موردش در گذشته هم مفصلاً بحث کرده ام، آن است که ببينيم چرا «آينده نگري»، بدون سمت گيري مشخص به سوی «پلوراليسم»، با خطری مشابه سرنوشت کمونيسم روبرو خواهد بود؛ هرچند که پلوراليسم به اين معني نيست که (مانند «نسبيت فرهنگي») فکر کنيم همهء ديدگاه ها به يک اندازه حقيقت را بيان مي کنند، يعني مثلاً ديدگاهي که تصور کند علت زخم معده يک باکتري است با ديدگاهي که آن را به اجنه نسبت دهد يک اندازه در مقياس حقيقت وزن ندارند.
http://www.ghandchi.com/358-falsafehElm.htm
در واقع متدهائي مثل فالسيفيکاسيون پاپر اجازه ميدهد با وجود جازه کتمل به ارائه هر گونه فرضيه علمي که مشخصه شان فقط قابل رد شدن بودن است، به نسبت آنکه نشود در آزمون هاي علمي رد شوند وزن متفاوتي در بيان حقيقت کسب ميکنند. به هر حال درباره پلوراليسم و ارتباط آن با آينده نگري در گذشته به اندازه کافي بحث کرده ام و معنايش به معني مساوي کردن حدسيات بي پايه و تئوريهاي معتبر علمي نيست هر چند به همه فرصت طرح ميدهد.
http://www.ghandchi.com/440-Aristotle.htm
3. سيدني کوک نيز که در گذشته دورتر در دوران تروتسکيسم با آنها کار ميکرد، با اينکه از لحاظ نظري کار تازه اي ارائه نکرد و به آينده نگري نرسيد، ولي پيش کسوت در ميان آنها بود، و در دفاع از آزاد انديشي و در افشاء جنايات دوران تصفيه هاي استالين در آمريکا نقش مهمي ايفا کرد، که شايد بشود گفت هم طراز کوششهاي برتراند راسل در اروپا بود.
http://www.ghandchi.com/21-Bertrand_Russell_Trib.htm
اما همانطور که ذکر شد آقاي کريستول حتي بعنوان آينده نگر هم بعدها با دانيل بل سالها در مجله «پابليک اينترست» مشترکاً فعاليت ميکردند گرچه بعد از پروژه سال 2000 دانيل بل چندان در عرصه سياسي فعال نبود. يا آلوين تافلر که همين گروه از وي پشتيباني ميکنند، در عرصه سياسي هميشه از نيوت گينگريچ نه تنها دفاع کرده است بلکه وي را منجي سياسي خود دانسته است، و نوت گينگريچ از لحاظ نظري نئوکان است و از نظر سياسي هم جمهوريخواه است و چه پيش از دوران نمايندگي پر جنجالش در کنگره آمريکا و چه پس از آن، همواره مورد حمله چپي ها در آمريکا بوده است و اين امر اصلاً در دفاع تافلر از وي در عرصه سياسي تغييري نداد. در نتيجه در جنبش آينده نگري بين المللي بحث هاي سياسي ابداً به اين صورت که گويا دانيل بل و تافلر در مقابل اروين کريستول و نئوکان ها باشد نبوده و نيست. اصلاً اينها همه بخشي از حرکت «نيو رايت» يا راسگرايان جديد يا نئوکانسرواتيو يا بطور خلاصه نئو کان خود را ميدانستند که در ابتدا بيشتر معناي خط فکري بطور عمومي با تأکيد بر استراتژي سياسي داشت تا فقط يک يا دو موضع سياسي، و از نظر تئوريک خود را به کساني نظير *هايک* و *فون ميزوس* نزديک ميديدند يعني دو شخصيت برجسته تئوري سياسي-اجتماعي قرن بيستم که پايه گذاران مکتب فکري «ليبرترين» محسوب ميشوند. در نتيجه بحث ها اصلاً اينگونه که امروز کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي ايران سعي ميکنند نشان دهند نبوده و نيست و اين برداشت ها ترکيبي از نداشتن دانش در عرصه اي است که سعي ميکنند در آن نظر دهند و نيز بخاطر تعصبات بازمانده از دوران تعلق به ايدئولوژي کمونيسم است.
5. در مقاله زير بحث هاي امروز سياسي در ميان آينده نگر ها را خوانندگان ميتوانند مطالعه کنند و خود ببينند که تا چه حد از اينگونه مدلهاي ساخته و پرداخته کالت هاي بازمانده جنبش کمونيستي فاصله دارد.
http://www.ghandchi.com/403-FuturismSandbox.htm
6. به هرحال مطبوعات آينده نگري زمان آغاز جنگ براي محققين موجودند و مواضع را نيز خوانندگان ميتوانند خود قضاوت کنند و يک بار مقاله مفصلي آن زمان نوشتم که هم درباره نيروهاي افراطي جنگ طلب در آمريکا و هم درباره اختلافم با مواضع نسبيت فرهنگي در جنبش ضد جنگ در آمريکا در برخوردشان به رژيم صدام و جمهوري اسلامي، در زمان آغاز جنگ در عراق به تفصيل در جزئيات توضيح دادم.
http://www.ghandchi.com/314-Vision.htm
7. در جنبش بين المللي نيز کارل پاپر در آخرين مصاحبه هاي خود پيش از مرگش علت اختلاف خود با جنبش ضد جنگ را مفصلاً توضيح داده است:
http://ghandchi.com/iranscope/Anthology/Popper.htm
من نيز تا آنجا که به بحثهاي جنبش آينده نگري در عرصه سياست مربوط ميشود در گذشته به اندازه کافي نوشته ام و نيازي به توضيح بيشتر در اينجا نيست:
http://www.ghandchi.com/479-KurzweilFuturism.htm
البته اين گونه بحث های دو قطبی تنها به مواضع سياسي «فرقه» («کالت») هاي بازمانده از جنبش چپ محدود نيست و نيز تنها به موضوع نئوکان ها محدود نمي شود،
8. Flo Conway and Jim Siegelman-SNAPPING
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Cults/index.html
http://www.ghandchi.com/iranscope/Anthology/Cults/index.html
9. در واقع، يکي از دلائل تأکيد بر حق خروج بدون آزار و اذيت که در پلاتفرم پيشنهادي حزب آينده نگر که سالها پيش تدوين کردم ، بخاطر پيش بيني چنين خطري بود که در بسياري از فرقه هاي سياسي پيش از انقلاب در ايران ديده بودم، يعني وحشت جدا شدن از جمع بدون مخاطره تحقير، تهديد، و تمسخر. در پلاتفرم پيشنهادي اينگونه نوشته بودم: «حق جدائي علني از حزب: حزب آينده نگر ايران در عين كوشش جهت عضو گيرى، و ضمن تأکيد برمسثول بودن اعضاء در مقابل برنامه ى حزب، مي بايست در عين حال مدافع حق هر عضو براى جدايى علنى از حزب باشد. بعبارت ديگر خروج از حزب بايستى كاملأ آزاد بوده، و هيچگونه ترس و تهديدى براى اعضاء بخاطركناره گرفتن از حزب وجود نداشته باشد.»
http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm
10. Karl Popper, ESSONS OF THIS CENTURY, 1997, P. 28
11. THE TRUE BELIEVER by Eric Hoffer, 1951, P.147
12. http://www.revelation37.freeserve.co.uk/contents/esoteric.htm
13. راهنمائي هاي اين سايـت ميتواند به آنها کمک کند
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
و يا مستقيماً از وسيله زير استفاده کنيد: (توجه: اين ایميل ضميمه نمی پذيرد) تنها اظهار نظرهائی که نکتهء تازه ای را به بحث بيافزايد در پايان مقالات ذکر خواهد شد |
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |