بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش سوم ـ برآمدن جمهوری ترکيه

فصل چهل و هفتم ـ تشکيل حزب مترقی

          آنکارا، پايتخت جمهوری، به کندی رشد می کرد. نمايندگان جديد مجلس دوم شورای ملی، که بسياری از آن ها به فضای متمدن استانبول و ديگر شهرهای غربی شده ترکيه عادت داشتند، و نيز صدها کارمند دولتی که اکنون از استانبول که ديگر پايتخت کشور نبود به آنکارا می آمدند، از فضای ابتدايي اين شهر جا می خوردند. آنها نمی توانستند لوازم مورد احتياج زندگی خود را در آنجا تهيه کنند چرا که ارمنی هايي که قبلاً و معمولاً اين نوع کالا را توليد می کردند فرار کرده و آنکارا را برای بقال ها و صنعتگران دستی به جا نهاده بودند. تقريبا چراغ برق وجود نداشت. و يکی از آگهی هايي که اين جا و آن جا به چشم می خورد عبارت بود از: «اتاق اجاره ای با برق».

          مردها هنوز ده ـ دوازده نفره در يک اتاق می خوابيدند. از زنان خبری نبود چرا که از اين وضعيت ناراحت خشنود نبودند و شوهران خود را به تنهايي به آنکارا می فرستادند. يکی از روزها، وقتی که نمايندۀ مجلسی را با همسر بی حجاب خود در خيابان ديدند اين موضوع موجب شايعات ناراحت کننده ای در پارلمان شد. اهالی محلی هم که هنوز به فضای جنبش وفادار بودند، می کوشيدند از تازه آمدگان کناره بگيرند و هنگامی که غيرمحلی ها برای خريد زمين به منظور ساختمان به آنها مراجعه می کردند ملتفت می شدند که معامله با اين مردم که از ارزش زمين خود بی خبر بودند به دليل لهجه شان کار مشکلی است.

          در تابستان زمين آنکارا کاسه ای بود پر از گرد و خاک؛ و در ساير فصول لبالب از گل و لای. شهردار با دلخوری دست های خود را به هم می ماليد و به آنها می گفت: «شما از يک طرف جاده می خواهيد و از طرف ديگر از گرد و خاک شکايت داريد». چشم انداز شهر، که زمانی به خاطر تاکستان ها و جنگل هايش سبز و خرم بود، به علت قرن ها بی توجهی و تحولات طبيعی سبزينۀ خويش را از دست داده بود. در جلوی ساختمان پارلمان درخت کاجی وجود داشت و نمايندگان ذوق زده در برهوت به هم می گفتند: «نگاه کنيد چه خوب رشد می کند!» زمستان ها برف چنان بود که اگر کسی برای شام به خانۀ کس ديگری می رفت ممکن بود مجبور شود دو شب آنجا اتراق کند. اتاق ها را بخاری های بسيار ابتدايي گرم می کردند و وقتی که ميهمانی از راه می رسيد برای جا دادن او بايد بخاری را از اتاق بيرون می بردند. يکی از آمدگان ذله شده می گفت: «در حرارت زير صفر درجه تمدن ممکن نيست».

          در هوای زمستانی خبرهايي از آمدن گرگ ها به داخل شهر نيز پخش می شد. يک بار، پس از يک ميهمانی رسمی در خانه عصمت، برف سنگين موجب شد که اتومبيل ها از جا حرکت نکنند و وقتی که «سر جرچ کلرک»، سفير بريتانيا، سبکسرانه تصميم گرفت که پياده به محل اقامتش برگردد به شوخی به بقيه گفت: «اگر گرگ ها پاره تان کردند لااقل اين اولين باری خواهد بود که آن ها کت پوست و کلاه اپرای شما را دست نخورده باقی می گذارند».

          در سراسر شهر چند ناهارخوری درهم ريخته وجود داشتند اما از آنجا که هنوز ممنوعيت مشروبات الکلی ـ با وجودی که هوای سرد نوشيدن آن را می طلبيد ـ برقرار بود به سختی می شد اين گونه مشروبات را پيدا کرد. در واقع مشروب فقط در يکی از غذاخوری های شهر، آن هم به صورت مخفيانه به وسيله ی يکی از گماشتگان مدير کل امور امنيت اجتماعی، قابل دسترسی بود. بعضی ها البته صاحب تاکستان های کوچکی بودند و می توانستند به صورت غير قانونی مشروب خود را در خانه تهيه کنند. و گفته می شد که مشروب را قبل از اين که سرد شود می نوشند. اما در بلندی های شهر، در چانکايا، مشروب به صورتی لاينقطع جريان داشت.

          يکی از نو آوری های عصرها حضور «لطيفه» در سر ميز بود. او زنی نبود که به حاشيه رانده شود و همواره حضور خود را به جمع يادآوری می کرد. کمال از آغاز ازدواج شان از حضور او حسی را دريافت می داشت که هيچ زنی تا کنون به او نداده بود. و بر اين امر بايد کمک های عملی و مشاوره های لطيفه در کارهايش را نيز افزود، چرا که او هنوز تا حدودی وظيفۀ منشيگری کمال را نيز انجام می داد. او زنی با هوش و تحصيل کرده بود. اعتماد به نفس داشت. در هر زمينه عقايد خاص خود را داشت و ـ در نتيجه ـ او و کمال می توانستند به بحث هايی جدی بنشينند. در ديد کمال اين رابطه بهمان شکلی بودکه در مغرب زمين وجود داشت و در آن زن و مرد با شرايطی مساوی همزيستی داشتند. يکی از موضوعاتی که او درباره اش با لطيفه گفتگو می کرد به نقشه هايش برای آزادسازی کشور مربوط می شد.

          لطيفه، در خانه و در جلسات ميهمانی، هوای کمال را داشت اما گاهی وقت ها هم ناشيانه عمل می کرد. او عادت کرده بود که خانه را آنگونه که دوست داشت اداره کند و گاه ديگران نشانه هايي را می ديدند مبنی بر اين که او می خواهد کمال را هم اداره کند. او در واقع شبيه همۀ زن های افسران ارتش عمل می کرد و نقش خود را در رام کردن و متمدن نمودن مرد عزبی می ديد که با او ازدواج کرده است و نيازمند ظريف تر شدن و آشنا گشتن با نظم و ظرافت کاری هايي است که از نظر او به خاطر زندگی در محيط ارتشی کمتر به دست می آمد. الگوی او برای اين کار زندگی خودش و خانواده اش در ازمير (نام جديد شهر اسميرنا) بود که واجد استانداردهای اجتماعی درست تر و، آنگونه که در سخن لطيفه به طور تلويحی وجود داشت، متمدن تر بود.

 لطيفه ادارۀ ميهمانی شام کمال را در دست گرفته و از او می خواست که پيشاپيش اطلاع دهد که چند نفر و چه کسانی به خانه آن ها خواهند آمد و با دعوت از کسانی که دوستشان نداشت مخالفت می کرد. همچنين، به عنوان يک رفتار محترمانۀ غربی، اصرار داشت که مردان با همسران خود دعوت شوند. حتی مدتی اصرار کرد که ميهمانان بايد لباس شب بپوشند و اين امر باعث شد که بسياری از پذيرفتن دعوت خودداری کنند چرا که پايتخت محقر جمهوری دارای مغازه های لباس کرايه ای نبود. در يکی از غروب ها، ميهمانانی که در لباس شب به خانۀ آن ها آمده بودند از ديدن يک ارکستر که در سراسری خانه مشغول نواختن بود جا خوردند. و از ديدن کمال که از پله ها پايين می آمد و در لباس شب شانه های خود را در هم فشرده و لبخندی شهيدوار بر صورت داشت خنده شان گرفت. کمال اما از اين ظواهر اجتماعی ناخرسند بود و دوست نداشت که، جز در موارد رسمی، از دوستانش اينگونه پذيرايي کند. او طبعاً ميزبانی خوش رفتار و پذيرا و متوجه ميهمانان بود اما دوست داشت که اين کارها را به سبک راحت خود انجام دهد.

          لطيفه همه جا حاضر بود؛ با اندام چاق و کوتاه خود در رأس ميز می نشست و حتی در غروب هايي که کمال دوستانش را برای نوش خواری مردانه دعوت می کرد نيز بر سر ميز حاضر می شد. دوست داشت ادارۀ گفتگوها با او باشد. او فرزند لوس پدرش بود و عادت کرده بود همه به او گوش کنند. اما بازی کردن نقش شنونده برای کمال بسيار مشکل بود. در ديدار با ميهمانان خارجی لطيفه به جای کمال سخن می گفت و يک بار، به انگليسی فصيح، به «وارد پرايس» خبرنگاری ديلی ميل گفت: «وقتی من چيزی را به شما می گويم فرض کنيد که خود غازی اين مطلب را به شما گفته است». در عين حال او اطلاعاتی را به کمال می داد که اغلب بی پايه و گاه حتی با بدجنسی همراه بودند.  

          اما جايي که لطيفه بيش از هميشه کمال را ناراحت می کرد زمانی بود که لطيفه به متوقف کردن عادت مشروبخواری کمال می پرداخت و سر ميز سعی می کرد جلوی مشروب خوردن او را بگيرد. گاه وارد اتاق می شد و جلوی دوستان کمال به او می گفت: «چه خبر است کمال، باز مشروبخواری؟» و هر وقت هم که دلش می خواست مجلس ميهمانی را تمام می کرد. حتی گفته شده که وقتی برای خواب به طبقۀ بالا می رفت با پا روی سقف می کوبيد تا کمال مجلس را تمام کرده و به او بپيوندد. بدينسان فضايي پر تنش در بين دو ارادۀ پر قدرت بر زندگی آن ها سايه افکنده بود.

          کمال در اطراف محل سرفرماندهی قبلی خود در مدرسۀ کشاورزی مشغول ساختن يک مزرعۀ نمونه ای شده بود که از چانکايا با اتومبيل چندان فاصله ای نداشت و کمال رفته رفته آن را به پناهگاهی برای خود تبديل کرده بود. او از کودکی علاقۀ مفرطی به طبيعت داشت و به خصوص، به عنوان مردی که بيشتر عمر خود را در مناطق لم يزرع گذرانده بود، به کاشتن و روياندن گياهان بسيار علاقمند بود. ديدن يک درخت کاج در او حسی از احترامی که مردمان طبيعت پرستبه درختان نشان می دهند بر می انگيخت. يک بار، وقتی در نزديکی «ديار بکر»، همراه با عصمت ـ که در آنزمان رييس ستادش بود ـ مشغول اسب سواری بودند به او گفته بود: «می توانی برای من مذهب جديدی پيدا کنی؟» و عصمت جوابش داده بود: «لابد مذهبی که در آن درختان را پرستش می کنند!» او درختان کهن استانبول را تحسين می کرد اما بيشتر دوست داشت که رشد روز به روز يک درخت را در مقابل چشمان خود تماشا کند.

          او شخصاً در طراحی و کاشت يک باغ ميوه در مزرعۀ جديد خود دخالت و نظارت داشت و، در عين حال، معتقد بود که نبايد درختان کهن را قربانی توسعۀ جديد کرد. يک بار، در حالی که با اتومبيل از ميان مزرعه می گذشت، اتومبيل را متوقف کرده و با تعجب پرسيد: «در اين جا درختی بود؛ چه بر سر آن آمده است؟» هيچ کس نمی دانست. اما او هنوز، از زمان روزهای جنگ که اين مزرعه وجود نداشته و بيابانی بيش نبود آن موجود زندۀ سبز را به خاطر می آورد. او سخنش را اينگونه ادامه داد: «درخت کهنۀ بی رمق اما همچنان زنده ای بود و در بهار بوی خوشی داشت». و همانجا برای حفظ همۀ درختان کهن دستوراتی صادر کرد.

          اين مزرعه که بعدها مرکز آزمايشگاهی جنگلبانی و کشاورزی ترکيه شد، در آن زمان جای خلوتی برای کمال محسوب می شد که در آن همواره احساس آرامش می کرد. در آنجا که بود به جهان و خودش می خنديد. با پيدا کردن منابع جديد آب در ميان درختان دو استخر ساخت يکی کوچک شبيه دريای مرمره و يکی بزرگ شبيه دريای سياه. در يکی از آن ها فواره ای کار گذاشت. و در اطراف آن چراغ هايي قرار دادند. يک روز عصر، وقتی باغبان فواره و چراغ ها را روشن کرد، کمال به آب های رنگين نگريست و با شوخی با تقليد لهجۀ روستاييان گفت: «آقا کمال تو درس کشاورزی خوانده ای؟ نه! کشاورزی؟ نه! پدرت کشاورز بود؟ نه! پس برای همين است که آب ها نيز به خاطر فضولی و دخالت تو در چيزهايي که نمی دانی به تو می خندند.»

          کمال هنوز به «فکريه» هم می انديشيد. در دورانی که او در آسايشگاه مونيخ ساکن بود گهگاه با هم مکاتباتی داشتند و سپس وقتی حال فکريه بهتر شد و به پاريس نقل مکان کرد اين مکاتبات به تناوب ادامه يافت . او در پاريس از ازدواج کمال با خبر شد و به خاطر عشقی که به کمال داشت و حسادتی که اکنون با آن درآميخته بود تصميم گرفت به ترکيه برگردد و خبر بازگشتش را از استانبول برای کمال نوشت. کمال که هنوز علاقه به فکريه در دلش زنده بود، بی آنکه اين علاقه به عشق تبديل شده باشدۀ آرزومند آن شد که بين فکريه و لطيفه به صورتی ارتباط برقرار کند. اما فکريه يک روز بی خبر به آنکارا آمد و مستقيم به چانکايا رفت. به او گفتند که غازی هنوز خواب است. او هم به دستشويي رفت.

          ماندن او در آنجا آنقدر طول کشيد که دو مستخدمينی که در را به روی او گشوده بودند و ظاهر آشفته اش را ديده بودند نگران شدند. يکی از آن ها چند بار به در زد و چون پاسخی نيامد در را باز کرد و ديد که فکريه مشغول گذاشتن هفت تيری در کيف دستی خود است. مأمور چنين نشانداد که اين صحنه را نديده است اما ـ نگران از جان کمال ـ توضيح داد که غازی در حال حاضر نمی تواند او را بپذيرد و از فکريه خواست تا آنجا را ترک کند. او فکريه را تا کالسکه ای که با آن آمده بود همراهی کرد و کالسکه هم او را به خانه ای در همسايگی، که به يکی از اقوام آن ها تعلق داشت، برد. فکريه احساس آرامش نداشت و، در نتيجه، پيش از آنکه از کالسکه پياده شود هفت تير را از کيفش بيرون آورد و خودکشی کرد. شايد او از سر نوميدی آمده بود تا کمال يا لطيفه يا هر دوی آن ها را بکشد و يا در برابر چشمان کمال به عنوان سرزنشی به خاطر رفتارش با خود خودکشی کند. شايد هم اصلاً نمی دانست که آمده است چه کند.

          کمال از مرگ فکريه به شدت ناراحت شد و تا مدت ها غمگين و پشيمان بود، بی آنکه احساس گناه بکند. به هر حال او کسی بود که هزاران نفر را در جنگ به قتل گاه برده و از اين کار احساس گناه نکرده بود. اما فکريه زنی بود که احساسات کمال نسبت به او نزديکترين شباهت را به عشق داشت.

          کمال دوست داشت عاشقش باشند و در سراسر عمرش زنانی را انتخاب می کرد که در نشاندادن اين حس پيش قدم می شدند، اما خود قادر به دوست داشتن شديد نبود و نمی خواست در دام عواطف زن ها ـ به هر شکل و صورتی که اين عواطف خود را نشان دهند ـ گير بيافتد. هر دو زنی که در زندگی او وارد شده بودند به شدت احساس مالکيت داشتند. مشکل فکريه آن بود که بيش از اندازه به کمال می چسبيد و همچنين بدشانسی و مريض شدنش باعث شده بود که نتواند وابستگی خود به کمال را پنهان سازد. اما مشکل لطيفه آن بود که قصد در اختيار گرفتن زمام امور زندگی کمال را داشت. کمال از يک سو با فکريه ازدواج نکرده بود چرا که اعتقاد داشت همسرش بايد نه پشت سرش که در کنارش بايستد اما، از سوی ديگر، تحمل زنی را هم نداشت که مثل لطيفه بخواهد يک قدم جلوتر از او ظاهر شود.  

******

          اکنون وقت آن رسيده بود که مسئلۀ اختلافاتی که کمال با دوستان قديم خود داشت نيز حل شود. او مصمم به در دست گرفتن قدرت کامل بود تا بتواند، همچون ميدان جنگ، در مورد اصلاحات که در نظر داشت نيز به پيروزی برسد و، در نتيجه، پس از اعلام جمهوريت ديگر روشن شده بود که چهار بنيانگذار ديگر انقلاب ـ يعنی رئوف، رفعت، علی فواد، و کاظم کارابکر ـ از حاصل انقلاب سهمی نخواهند برد. بدينسان، اکنون، اختلافات بين آن ها که تا پيش از وصول به پيروزی پنهان نگاهداشته می شد، به صورتی انفجاری به روی سطح آمده بود. خواسته های دو طرف ـ احتمالاً به استثنای علی فواد ـ با يکديگر همخوانی نداشت. اين چهار نفر از نظر خانوادگی و اجتماعی دارای ريشه هايي بودند که کمال از آن محروم بود. از نظر اخلاقی نيز آنها روحيۀ ايده آليستی شديدتری داشتند. حال آن که خواسته های کمال را مصلحت بينی و، بالاتر از آن، درک بی رحمانه اش از واقعيات شکل داده بود. در کمال مغز بر قلب حکومت داشت. و او بيشتر از آن بقيه هوشی خونسرد و نافذ داشت.

کنگرۀ سيواس ـ 1919, از چپ: رفعت، رئوف، کمال، بکر سامی

1922 ـ پس از فتح اسميرنا ـ فوزی کنار کمال نشسته است

          اکنون اين اختلافات حياتی بودن خود را آشکار می کردند.کمال در آستانۀ يک انقلاب اجتماعی ايستاده بود حال آن که رئوف و دوستانش معتقد بودند که در اين مرحله به تحول نياز است نه انقلاب و جائی برای عجله و اعمال تغييرات ناگهانی و ريشه ای وجود ندارد؛ و بايد به مردم اجازه داد تا، در پی ده سال ناآرامی، مدتی روی آرامش به خود ببينند. بايد به آن ها امنيت و کمک داد تا بتوانند در زمين های خود ديگرباره کشاورزی کنند. بايد اجازه داد که تغييرات اجتماعی به صورتی تدريجی و در پاسخ به احتياجات و تقاضاهای اين مردم صورت بگيرد. چرا که حاکميت با آن هاست و آن ها بايد از طريق نهادهای انتخابی خود اين حاکميت را، همانگونه که در کشورهای دموکراتيک اروپا صورت می گرفت، اعمال کنند. اکنون صلحی آبرومندانه به دست آمده است و بهتر است بگذاريم که مردم در سايه آن دو سه سالی از حکومتی خوب برخوردار شوند و سپس، از طريق اعمال يک رفراندوم، از آن ها بپرسيم که چگونه رژيمی را می خواهند. اين صدای مردان ليبرال ترک بود که از زبان آن چهار نفر بيان می شد.

          اما ذهن کمال به صورتی عملی تر کار می کرد. او، برای رساندن کشورش به مغرب زمين، نظامی دموکراتيک را خلق کرده بود که از نظر او در بلندمدت تحقق می يافت. او از مجلس شورای ملی حمايت می کرد اما معتقد بود که در کوتاه مدت رييس جمهور بايد تا حدودی اختيار عمل خودسرانه داشته باشد و اين روحيه، اگرچه خود آن را نمی پذيرفت، خصلتی مشرق زمينی داشت.

          کمال مردم را خوب می شناخت و در مورد ميزان بلوغ سياسی آن ها دچار تصورات نبود. از نظر او آنها هنوز مردمی شرقی، از لحاظ فرهنگی عقب افتاده، و از لحاظ خلقيات نامناسب برای اعمال يک دموکراسی غربی بودند. آنها هنوز آمادۀ ادارۀ کشور نبودند و لازم بود خود اداره شوند. آمريت مقتدرانه و مذهبی «سلطان ـ خليفه» بايد جانشينی سکولار اما به همان حد مقتدر می داشت، و در حال حاضر اين کار از کسی جز کمال ساخته نبود، که می توانست از طريق پارلمانی که در اختيارش بود اعمال قدرت کند.

رئوف و ديگران اما به خاطر راسخ بودن در اعتقادات خود و معتدل بودن در جهان بينی خويش برای اقتدار کمال تهديدی محسوب شده و روند اصلاحاتی را که هيچ کس جز او از دقايق آن خبر نداشت و او برنامه اش را ريخته و در خود توانايي اجرايش را می ديد به خطر می انداختند. اين جا در واقع نوعی مبارزه برای به دست گرفتن قدرت مطرح بود که در آن دوستانش نقش دشمنانش را بازی می کردند و او، همراه با عصمت و فوزی که بعدها به انقلاب پيوسته بودند و نيز مردان عادی زيردستشان، بايد از اين جنگ پيروز بيرون می آمدند. اين در واقع جنگی بود بين نيروهای ليبرال دموکراسی به معنای نظری آن و نيروهای خواستار ساختاری دمکراتيک که به حاکميت تک حزبی و فرمانروايي شخصی مشروط می شد.

          اين مبارزه جنبۀ مشرق زمينی شخصيت کمال ر ا آشکار کرد. اکنون اتاق های خلوت چانکايا و سرسراهای مجلس شورا تبديل به مراکز توطئه شده بودند. شهر پر از نقشه کش ها و جاسوسانی بود که شايعات ناراحت کننده را به گوش کمال می رساندند. او رفته رفته سرد، کند، و مظنون به نيات همۀ می شد کسانی که احتمال داشت در سر مسير او قرار گرفته باشند. در نتيجه او نيز دست به مبارزه از طريق ايجاد شايعات متقابل عليه رفعت و رئوف زده و از اين طريق می کوشيد تا خدمات آن ها به کشور را کوچک نشان داده و آنان را به عنوان هواداران ارتجاع معرفی کند. در اين زمينه، يکی از مفيدترين اشخاص وزير کشور او به نام «رجب پکر» بود ـ مستبدی کوچک با شخصيتی بی رحم و اخلاقی آلمانی وار، که طی يک بخشنامه در استانبول اعلام داشت که هر نوع فعاليت عليه اصلاحات همان مجازاتی را خواهد داشت که در مورد خائنين در حين جنگ استقلال برقرار بودند.

در چنين اوضاع و احوالی بود که، در خزان 1924 رئوف، علی فواد، و کاظم کاربکر در خانۀ رئوف در محلۀ شيشلی گرد هم آمدند تا برای فعاليت های آيندۀ خود برنامه ريزی کنند. آنها در مورد حمايت از اصلاحات کمال اتفاق نظر داشتند اما اصرار می کردند که اين اصلاحات بايد کل ملت را در بر بگيرد و متوجه امتيازات خاص برای کسی نباشد. آنها می کوشيدند تا از اين که جمهوری تبديل به وسيله ای برای حاکميت يک شخص يا يک گروه شود جلوگيری کنند و، در نتيجه، تصميم گرفتند به جايگاه های خود در مجلس شورای ملی بازگردند و اهداف خود را همراه با ديگر دوستان و همفکران خود از آن طريق پيش ببرند.

          هنگامی که اين ملاقات صورت می گرفت، کمال و لطيفه در سفر بودند اما به هنگام گشايش مجدد پارلمان به آنکارا بازگشتند. کاظم کارابکر، بر اساس نقشه ای که با ديگران ريخته بودند، چند روزی قبل از گشايش پارلمان از پست بازرسی ارتش استعفا داد، به اين بهانه که توصيه های او مورد بی اعتنايي وزارت جنگ قرار گرفته است و او علافمند است به کار خود به عنوان نمايندۀ مجلس برگردد. در همين اثنا علی فؤاد هم به آنکارا آمد اما به ديدار کمال نرفت. کمال هم مدعی شد که وقتی خبر آمدن او به آنکارا را شنيده از او برای صرف شام در چانکايا دعوت کرده اما نتوانسته برای ابلاغ اين دعوت او را پيدا کند ـ ادعايي که علی فواد معتقد بود از جانب اطرافيان کمال عامداً و با نيت سوء تحقق نيافته است. او روز بعد استعفای خود را تسليم فوزی ـ که رييس ستاد عمومی ـ بود کرد و با اوقات تلخی او روبرو شد.

          اين دو استعفا موجب بروز بحران شد. کمال هم تصميم گرفت آن را «توطئه بزرگ» ژنرال ها بخواند که قصد دارند، در همآهنگی با رئوف و با پشتگرمی به حمايت نظامی، حکومت او را در مجلس شورا ساقط کنند. او، در واقع، اگرچه با نيتی متفاوت، همان بحثی را پيش می کشيد که پانزده سال قبل آن را عليه انور به کار برده و اعلام داشته بود که به هر قيمتی شده بايد از دخالت ارتش در سياست جلوگيری کرد و، بر اين اساس، فوزی را مجبور کرد تا از پارلمان استعفا دهد و سپس طالب تعيين تکليف شش تن از فرماندهان ارتش قوای نظامی را در نقاط مختلف کشور فرماندهی می کردند و، در عين حال، نمايندۀ مجلس هم بودند شد. از اين شش تن تنها دو نفر از نمايندگی استعفا نداده و بودن در مجلس را بر فرماندهی ارتش ترجيح دادند.

          رئوف علناً با تکيه بر حمايت خود از جمهوری، اين ادعا را که او و دوستانش قصد کودتای نظامی داشته اند مسخره کرد و يادآوری نمود که او نخستين کسی بوده که با دخالت ارتش در سياست مخالفت کرده است و اين احتمال نيز که او پس از عمری خدمت به کشور در کوهستان ها پناه بگيرد و دولتی از آن خود را تشکيل دهد وجود ندارد. او اعلام داشت که تنها چيزی که می خواهد ممانعت کردن از آن است که قدرتی که به درستی به مجلس شورا تعلق دارد در انحصار يک گروه در آيد.

گروه اپوزيسيون تصميم گرفت که بر مبنای همين مواضع عمل کند. بزودی بحث دربارۀ اسکان دادن مهاجران ترک آمده از يونان بر اساس معاهده لوزان که طی آن در صد بالايي از مهاجران به خاطر غفلت و بدرفتاری جان خود را از دست داده بودند در مجلس مطرح شد و اپوزيسيون از اين فرصت، که رئوف آن را «افتضاج بزرگ» خواند، استفاده کرده و صدای انتفاد را در ميتن مخالفان بالا برد. بحث بزودی توفانی شد و بين رئوف، که خواستار تشکيل يک کميسيون تحقيق بود، و رجب پکر، که او را متهم به خيانت عليه جمهوری می کرد، اظهارات تندی رد و بدل شد. به خصوص وقتی به رئوف گفته شد که «تو بهتر است به کشوری برگردی که پدران و اجدادت از آن می آيند» و منظور اصليت قفقازی او بود، رئوف به شدت برانگيخته شد. اما عصمت از خارج شدن بحث از مسير خود جلوگيری کرده و خواستار آن شد که دولت از مجلس رای اعتماد بگيرد؛ و در اين امر به سهولت برنده شد.

          اين جريان بيش از حد تحمل رئوف و منتقدين پيرو او بود. آنها که حس می کردند ديگر نمی توانند در حزب مردم بمانند، دسته جمعی از آن استعفا داده و از طريق تشکيل يک حزب جديد به صورت گروه مخالف علنی دولت درآمدند. رئوف در نامۀ استعفای خود معترضانه نوشت که نحوه ادارۀ بحثی که پيش آمده بود امکان وحدت را از ميان برداشته است و او ترجيج می دهد که از آن پس مستقلاً عمل کند.  بدينسان، جمهوری جديد کمال برای مدتی بايد مزۀ سيستم های دموکراسی دو حزبی غربی را می چشيد.

***

          حزب جديد، که در نوامبر 1924 تشکيل شد، نخستين حزبی به شمار می رود که نام مترقی را بر خود نهاده است، و هنگامی که حزب رقيب نام خود را به «حزب جمهوری خواه مردم» تغيير داد، حزب جديد هم، متقابلاً، نام خود را به «حزب جمهوری خواه مترقی» مبدل کرد. حزب جديد از همان آغاز نشان داد که قصد سرنگون کردن کمال و تشکيل دولت جايگزين را ندارد بلکه، آنگونه که رئوف به يک روزنامه نگار امريکايي گفت، قصد دارد تا برای اقتدار کمال حد و اندازه قائل شود. بدينسان، چنين می نمود که حزب جديد قصد دارد برای هميشه به صورت يک گروه فشار اقليت باقی بماند و در راستای کسب حق آزادی بيان، و بحث و انتقاد تلاش کرده و از اين طريق دولت را از دورن تحت فشار قرار دهد. حزب جديد دارای سی عضو بود که همۀ آن ها از حزب مردم استعفا داده بودند. رييس حزب کاظم کارابکر بود و بقيه خواسته بودند از اعتبار و احترام بالای او استفاده کنند؛ چرا که او تا آن زمان توانسته بود خود را نسبتاً از سياست دور نگاهداشته، به وظايف ارتشی خود اکتفا کرده، و از پذيرش هرگونه پست دولتی خودداری نمايد. حزب جديد در ابتدای کار خود قصد نداشت که برای صندلی های خالی مجلس شورا کانديدائی معرفی کند و صرفاً در پی حمايت از کانديدهای مستقل بود. اما، در عوض، حزب سه شعبه در اسلانبول و شعباتی در سه مرکز استانی بوجود آورد ـ با اين هدف که در آينده دخالت بيشتری در امر انتخابات داشته باشد. اگر آن ها اجازه می دادند که نمايندگان محافظه کار مجلس نيز به عضویت حزبشان درآيند احتمال ان می رفت که اکثريت مجلس را به دست آورند، اما اعضای حزب تصميم گرفتند، عليرغم اتهاماتی که دشمنانشان به آن ها می زدند، با نيروهای ارتجاعی ارتباط برقرار نکرده و موجب پيدايش شکافی عميق در مجلس شورا نشوند.

          اين حزب ادعا می کرد که نخستين حزب سياسی ترکيه است که به روش های مغرب زمينی تشکيل شده. در گذشته احزاب ترکيه، و ازجمله «حزب وحدت و ترقی» چيزی جز گروه های اقتدارطلب شخصی نبوده و دارای رنگ ثابت سياسی به شمار نمی رفتند. حتی خود «حزب مردم» هم بر اساس برنامۀ مشخصی تشکيل نشده بود و تنها بر اساس يک سلسله اصول کلی که می توانستند مورد موافقت همه باشند تشکيل شده بود. حال آن که حزب مترقی برنامۀ مفصل و کاملی را تهيه کرده و اساسنامۀ مشخصی برای حزب تدوين نموده بود. آنها اين اساسنامه را به وزارت کشور تسليم کرده و خواستار به رسميت شناخته شدن حزب شدند و اين رسميت مورد موافقت دولت قرار گرفت.

اساسنامۀ حزب اعلام می داشت که وظيفۀ آن حفظ تعادل در، و پاسداری از ، نظام مشروطه در مقابل استبداد و نيز حفظ وحدت ملی و آزادی های فردی و جلوگيری از حاکميت گروهی خاص و برقراری اقتدار فردی است. در اساسنامه همچنين بر احترام به عقايد و باورهای مذهبی تاکيد شده بود. آنها، به اين ترتيب، از فرمولی که مغرب زمينيان برای جدايي مذهب از سياست ساخته بودند الگو می گرفتند اما همين فرمول، آنچنان که بعداً روشن شد، در مشرق زمين تعبيری کاملا برعکس يافت.

نکات مندرج در برنامۀ حزب در چند مورد کاملاً مهم با اصول حزب مردم تفاوت داشت. در اين برنامه گفته شده بود که رييس جمهور بايد فراحزبی باشد و، پس از انتخاب شدن، اگر نمايندۀ مجلس است بايد از نمايندگی استعفا دهد؛ نيز تغيير قانون اساسی بدون نظرخواهی از رای دهندگان ممکن نيست؛ انتخابات بايد به جای دو مرحله ای يک مرحله ای شود و، از اين طريق، در حوزه های انتخاباتی کوچکتر محلی از طريق برقراری نمايندگی مستقيم به دموکراسی نزديک تر شود؛ بعلاوه حاکميت بايد با قانون باشد و عزل يا تغيير شغل قضاوت بدون توافق آن ها ممکن نباشد. ادارۀ مملکت بايد به صورت غير متمرکز انجام شود و شهرداران بايد نه از جانب مرکز که از طريق آرای مردم شهرها انتخاب شوند. بخصوص در زمينۀ آموزش و پرورش، لازم است که اختيار در دست مقامات محلی باشد. حزب در عين حال، يک برنامۀ اقتصادی نيز تدارک ديده بود که آن هم با برنامۀ اقتصادی دولت تفاوت داشت و بر بازار آزاد و تشويق سرمايه گذاری خارجی تاکيد می کرد. همچنين حزب اعلام می داشت که مطبوعات بايد آزاد باشند. اين آزادی بايد در مورد بحث های داخل حزب نيز رعايت می شد و جلسات حزب بايد علنی و درست شبيه جلسات احزاب اروپايي باشند؛ حال آن که جلسات حزب مردم غير علنی بود.

حزب مردم در ابتدا نسبت به جداشدگان موسوم به «مترقی» از صفوف خود نگاهی پر از سوءظن داشت و معقتد بود آن ها قصد دارند امنيت جمهوری را به خطر اندازند، اما دو ماهی بيشتر طول نکشيد که کمال به اين نتيجه رسيد که مصلحت بر آن است که برای دلخوش کردن اپوزيسيون جديد، عصمت را که دشمن اصلی آنها محسوب می شد به بهانۀ بيماری از پست نخست وزيری بردارد و فتحی را که دارای عقايد آزادی خواهانۀ بيشتری بود به جای او بنشاند. حزب مترقی هم تا مدتی به اين خيال خوش بود که تغيير شخصيت ها می تواند به تغيير نگرش ها بيانجامد.

آنگاه افراطيون حزب مردم که از طريق تشويق کردن کمال به داشتن اقتدار بيشتر به دنبال قدرت گيری خود بودند در يکی از جلسات حزب کوشيدند تا فتحی را قانع کنند که از اپوزيسيون دوری بگزيند. اما در اين کار موفق نشدند. و به اين ترتيب موقعيت معتدل ها تقويت شد.

چند ماهی حزب مترقی نقشی فعال و گاه موثر را در مجلس شورا بازی کرد و به هنگام بحث دربارۀ بودجه و نيز در مورد مسايلی همچون سياست اقتصادی و اصلاحات اداری کشور، نظرات مفيدی را ابراز داشت. در عين حال، آنها در زمينۀ سياست دفاعی کشور کوشش ناموفقی کردند تا از مانور کمال برای به دست آوردن قدرت بيشتر از طريق ايجاد شورای عالی نظامی که رييس ستاد عمومی آن تحت نظارت وزرا و پارلمان نبود جلوگيری کنند. اما فتحی که می کوشيد با هر دو حزب کار کند و اغلب به همين دليل دچار گرفتاری می شد، عاقبت بخاطر فشاری که بر او وارد می شد لازم ديد که وقتی يکی از روزنامه های  اپوزيسيون حزب مردم را انگل ناميد آن را توقيف کند. اين امر موجب اعتراضات شديد حزب مترقی شد.

هنگامی که در يک جلسء پارلمان يکی از طرفداران اپوزيسيون به نام «حليد پاشا» به شدت زخمی شد فضای پارلمان به بحران کشيد. حليد در واقع داستان يک معاملۀ فاسد به وسيلۀ گروهی از نزديکان کمال را ـ که عارف، دوست قديم کمال، نيز جزو آنان بود و کوشيده بودند تا از طريق به کار بردن درآمد يک واحد صنعتی دولتی بودجۀ لازم برای مبارزۀ سياسی با دشمنان کمال را فراهم آورند ـ آشکار کرد. او اتهامات مزبور را در سراسری مجلس بر اين عده وارد کرد و در پی آن دعوای خشنی در گرفت و چند نفر هفت تير کشيدند. حليد که مردی بسيار عصبانی بود يکی از مخاطبانش را به زمين کوبيد و قصد جانش را کرد. اما دوستانش جلوی او را گرفتند. در اين ميان، نمايندۀ ديگری که از داخل سالن مجلس برای تماشای دعوا بيرون آمده بود، ظاهراً به تشويق چندنفری که به تماشا ايستاده بودند، هفت تير خود را بيرون کشيده و از پشت حليد را مورد ضرب قرار داد.

         حليد پنج روز بعد مرد؛ و با وجود اعتراضات شديدی که در مجلس شد، به اين عنوان که ضارب از خود دفاع کرده است، کاری عليه او صورت نگرفت. با اين همه نمی شد بر اين ماجرا به راحتی سرپوش گذاشت و، در نتيجه، نارضايتی عمومی می رفت که سخت بالا بگيرد اما همگی يکباره با اغتشاش وخيم تری که جنبه ملی داشت روبرو شند؛ چرا که در همان زمان ميان کردهای جنوب شرقی آناتولی شورشی برپا شد و همۀ نقاط کوهستانی آن منطقه را در کام خود فرو برد.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی