|
|||
نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است
|
زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک بخش دوم ـ جنگ استقلال فصل سی و هشتم ـ آمادگی برای جنگ در طول چندين ماهی که گذشته بود، کمال با وظيفهء مشکل مستحکم کردن موقعيت خود در گير بود، بخصوص که سرسختی او در نپذيرفتن پيشنهاد صلح کلاً با نارضايتی مردم روبرو شده بود. در آنگورا، برای پذيرش صلح به هر قيمت معقول، حتی اگر ميثاق ملی را نيز ناديده می گرفت، نوعی آمادگی وجود داشت و، در واقع، نوعی تمايل برای باور کردن سخنان نيروهای متحده بوجود آمده بود. همچنين عموم مردم اعتقاد داشتند که می توان بدون خونريزی به نوعی سازش دست يافته و با نگاهداری ارتش در خطوطی که در آن مستقر شده است، از طريق مذاکره به اهداف ملی رسيد. بيشترين نگرانی کمال به تاثير اين طرز فکر در خود ارتش مربوط می شد. به همين دليل، به ديدار جبههء جنگ رفته و کوشيد روحيهء سربازان را تقويت کند و همانجا دريافت که ترس او بی جا نبوده است. هنگامی که او به يکی از فرماندهان ارتش خبر داد که پيشنهاد ترک مخاصمه را نپذيرفته است، پاسخ گرفت که: «آخر شما چطور چنين کاری کرديد؟ رد چنين پيشنهادی اشتباه است». در طول همين ديدار از جبهه بود که او متوجه غلبهء اين نظر شد که چون نيروهای متحده آشکارا معاهدهء سورس را کنار نهاده اند ديگر دليلی برای تحمل فداکاری های جديد و نالازم وجود ندارد. نمايندگان مجلس هم، به علت بی اطلاعی خود از مسايل نظامی، دارای نظرات گوناگونی بودند. از اين سو کله شق هايي وجود داشتند که معتقد بودند بايد بلافاصله دست به حمله ای، حتی ناقص، زد. و از سوی ديگر، نمايندگانی بودند که اعتقاد داشتند ارتش قابليت حملهء جديدی را ندارد و کمال صرفاً برای ادامهء داشتن منصب فرمانده کل قوا و تقويت مواضع شخصی خود جنگ طلبی می کند. مشکل اصلی کمال اين بود که به دلايل امنيتی نمی توانست قدرت واقعی ارتش را آشکار ساخته و توضيح دهد که چگونه اسلحه فراوانی از منابع مخفی دريافت شده است. او، در يک جلسهء محرمانهء مجلس، با شکيبايي تمام کوشيد تا، از يکسو، به آنها توضيح دهد که هرگونه حمله، قبل از آمادگی کامل، از حمله نکردن بدتر است و، از سوی ديگر، نمايندگان را به خاطر تسليم طلبی شان شماتت کرد. او توضيح داد که در اين جا دو جبهه وجود دارد يکی داخلی و يکی خارجی. يکی بيگانه و يکی خودی. جبههء خارجی جايي است که ارتش مستقيماً با دشمن روبرو می شود. اما در جبههء داخلی همهء ملت در گير هستند. در اين دو جبهه ايجاد هرگونه فتوری خطرناک است و مجلس نبايد، با سخنرانی های بدبينانهء نمايندگان، دشمن را تشويق و ارتش را نااميد سازد. قبلاً، اختيارات مصطفی کمال به عنوان فرمانده کل قوا با غر و لند های فراوان برای سه ماه ديگر تجديد شده بود. اما در ماه مه، سومين تجديد آن، مورد تصويب مجلس قرار نگرفت و نمايندگان برای اين کار از غيبت او به علت بيماری استفاده کردند. به اين ترتيب ارتش فاقد رهبر شد و کابينه پيشنهاد استعفا داد. مصطفی کمال بناچار از بستر بيماری برخاسته و برای پاسخگويي به منتقدين خود به مجلس رفت. او در آنجا، همراه با توضيح شرايط، اعلام داشت که به هيچ روی قصد ترک ارتش را ـ که برای دو روز بدون فرمانده کل قوا مانده بود ـ ندارد. بحث بالا گرفت و کار حتی به جايي کشيد که هم کمال و هم يکی از بی پرواترين دشمنانش، به نام ضياء خورشيد، دست به اسلحه بردند. اما هنگامی که نوبت به رای گيری رسيد موقعيت او به عنوان فرمانده کل قوا تصويب شد. با اين همه بسياری از دوستان کمال احساس راحتی نمی کردند و از آن می ترسيدند که دور شدن از يک دولت پارلمانی و ايجاد حکومتی فردی به وسيله يک مرد مقتدر همان چيزی است که در آنزمان در جمهوری های امريکايي جنوبی پيش آمده بود. آنها، با توجه به اين زمينه، می کوشيدند تا نوعی توازن قوا بوجود آورند. در آن زمان کمال نه تنها رييس مجلس، و در نتيجه رييس دولت و نخست وزير محسوب می شد، بلکه بر کابينه ای رياست می کرد که اغلب وزرايش عملاً منتصبين خود او بودند. و اگرچه، در تئوری، مجلس وزرا را انتخاب می کرد اما، در عمل، آنها به وزارت کسانی رای داده بودند که کمال در مقام رييس مجلس آن ها را نامزد کرده بود و، در نتيجه،توانسته بود ارادهء خود را به صورتی موثر بر مجلس و کابينه تحميل نمايد. مخالفين اين وضع اکنون خواستار تجزيهء مسئوليت های او شده بودند و در اين راستا توانستند قانونی را به تصويب برسانند که بر اساس آن نه تنها وزرا که خود نخست وزير هم از طريق رأی مخفی انتخاب می شدند. اين عمل به معنای آن بود که از آن پس ممکن بود که نه تنها کمال نخست وزير نماند بلکه حتی مجبور شود وزرايي را در کابينهء خود بپذيرد که احتمالاًبا نظرات او مخالف بودند. اين جريان را عمدتاً رئوف به راه انداخته بود و، در پی پيوستن اش به جناح مخالف، به نظر می رسيد که نامزد اصلی نخست وزيری باشد. رئوف، در ابتدا، عليرغم تشويق های مؤکد کمال، از پذيرش شغل نخست وزيری امتناع کرد و در پاسخ اين که چرا اين سمت را نمی پذيرد به صراحت گفت: «اگر بپذيرم تو دست از دخالت در امور من برنخواهی داشت. و چون من اين وضع را تحمل نمی کنم ناگزير به استعفا خواهم بود. من واقعاً اعتقاد دارم که تو تنها کسی هستی که به عنوان رييس ارتش می توانی مملکت را نجات دهی و من دوست ندارم در موقعيتی قرار بگيرم که با تو مخالفت کنم». کمال با صميمیت پاسخ داد: «من به تو قول شرف می دهم. تو نخست وزيری را بپذير و کابينه جديدی تشکيل بده و من در هيچ يک تصميمات تو دخالت نخواهم کرد». و کمال وفادارانه در اين قول خود پايدار ماند و اين اصل را پذيرفت که تنها، در صورت دعوت شدن، در جلسات کابينه شرکت کند. واقعيت اين بود که هرگاه مسئلهء مهمی پيش می آمد هميشه اين دعوت از او صورت می گرفت اما، در عين حال، کابينه می کوشيد هويت جدا و دسته جمعی خود را حفظ کند. کمال، اگرچه همچنان رييس «گروه دفاع از حقوق» محسوب می شد که اکثريت مجلس را در دست داشت، اما در مجلس نيز تن به مصالحه برای تجزيهء قدرت های خود داد، علی فؤاد را از مسکو فرا خوانده و به او اظهار داشت که چون ديگر حضور سفيری در اندازه های او در مسکو ضرورت ندارد، او بايد در آنگورا بماند و رييس مجلس شود. کمال تصميم گرفته بود در همهء شرايط دارای موضعی خنثی باشد. از آنجا که اختلافات اين دو تن هرگز شخصی نبود، فؤاد در «چانکايا» در کنار او ماند و اين دو دوست قديمی هر شب در حين نوشخواری های شبانه شان دربارهء مشکلاتی که به هنگام غيبت فؤاد پيش آمده بود، و به خصوص اختلافاتی که در مجلس در جريان بود، به بحث می پرداختند. اعتقاد فؤاد آن بودکه اين اختلافات عاقبت به برخوردی مابين جمهوری خواهان و سلطنت طلبان مشروطه خواه خواهد انجاميد. کمال با اين نظر موافق بود اما اعتقاد داشت که بايد اين برخورد را تا پس از اين که جنگ با پيروزی تمام شود به تأخير انداخت. او معتقد بود که ضرورت دارد که، تا پايان برخورد نظامی، از طريق اعمال قدرت و تحميل نظم بر اين مبارزهء سياسی، سرپوش گذاشته شود. او، در پاسخ فؤاد که مرتباً به کمال يادآور می شد که قرار است او خود را در وضعيتی خنثی نگاهداشته و به صورت داوری در صحنهء سياسی عمل کند، اظهار می داشت که نسبت به نيروهای مذهبی ارتجاعي و تهديدشان نگران است و در مورد کارآيي اين خنثی بودن ترديد دارد و، در عين حال، روی نفوذ فؤاد برای ايجاد وحدت در بين طرفين اختلاف حساب می کند. به زودی زمان تجديدنظر در مورد اختيارات کمال به عنوان فرمانده کل قوا نزديک شد و به نظر می رسيد که اين آخرين باری است که اين اختيارات ممکن است تجديد شود چرا که آشکار بود جنگ نهايي با يونانی ها نزديک و پيروزی ترک ها تضمين شده است. اما، به نظر رئوف و علی فؤاد چنين می رسيد که در موقعيت حساس فعلی تجديد فرماندهی کل قوای کمال بايد به اتفاق آرا و بدون مخالفت انجام پذيرد تا وحدت ترکان به نمايش گذاشته شده و اميد خاصی در دل يونانيان بوجود نيايد. در همان حال، آنها اگرچه با تمام دل خود تا وصول به پيروزی از کمال حمايت می کردند اما نسبت به آنچه پس از پيروزی ممکن بود پيش بيايد نگران بودند. چرا که در آنزمان کمال بايد از اختيارات خود دست برمی داشت و وضعيتی پيش می آمد که پس از برقراری صلح او نتواند از اين اختيارات سوء استفاده کند. از نظر آنان، ترکيهء جديد بايد به معنای واقعی کلمه يک ترکيهء دموکراتيک باشد و، در نتيجه، بايد جاه طبی های دوست پيروزمندشان و افکار ديکتاتوری اش مهار شود. آن دو تن، برای مشورت با رفعت به نزد او رفتند که اکنون در انزوايي واقعی در خانه ای واقع در حومهء آنگورا زندگی می کرد و از زمان بروز اختلافش با کمال که موجب شد از وزارت دفاع استعفا دهد ديگر در هيچ جايي ظاهر نمی شد. رفعت نيز با نظر آنها موافق بود و رئوف پيشنها کرد که هر سه تن نظر خود را به صراحت تمام با کمال در ميان بگذارند. رفعت پذيرفت که کمال را برای شام به خانهء خود دعوت کند؛ دعوتی که نوعی آشتی هم محسوب می شد. قرار شد اين ميهمانی شام در عصر ماقبل روزی که مجلس به شور می نشيند صورت گيرد. آن شب خانهء رفعت فضايي دوستانه داشت. صاحبخانه آدمی با ذوق بود و می دانست که چگونه می توان شبی را به خوشی گذراند. در آن عصر گرم ماه جولای، چهار بنيان گذار انقلاب برای صرف شامی ساده در سالنی که فواره ای در ميان آن بازی می کرد نشستند. مشروب به وفور فراهم بود و فضا به زودی از هر گونه تنشی خالی شد. چهار رفيق آزادانه به گفتگو پرداختند و همچون روزگاران گذشته به پيش بينی روزهائی که در پيش بود پرداختند. کمال نسبت به گروه مخالف نظری انتقادی داشت و گفت: « من بلدم چگونه با آنها در بيافتم، اما اکنون نه وقت و نه محل چنين در افتادنی است. بعد از جنگ هم اين گونه برخوردها ديگر ضرورتی نخواهد داشت». بقيه بر اين نکته تأکيد کردند که اگرچه ممکن است که اکثريت پارلمان با او مخالفت کنند اما همگی به شخص او اعتماد و به پيروزمندی او باور دارند. سپس مطرح کردند که در اين ميان پرسشی نگران کننده هم وجود دارد و آن اين که وقتی به اهداف خود رسيديم کمال چه خط مشی را در پيش خواهد گرفت؛ چرا که هم اکنون دربارهء مقاصد آينده او شايعه هايي بر سر زبان است و حتی حاميان او معتقدند که او يک ديکتاتور از آب درخواهد آمد و، در واقع، ترديدهای ناشی از اين وضع است که اختلافات درون مجلس را موجب شده و آن ها آرزو دارند که اين مسايل حل شده و اعتماد و روحيه وحدت به آنگورا برگردد. اکنون کمال بين خود و دوستانش نوعی فاصله انداخته و پاسخ انتقادات آنها را با احتياط و محافظه کاری می داد. او، با اشاره به وضعيت جديدی که طی آن نخست وزير و وزرا به وسيله مجلس انتخاب می شدند، بار ديگر تأکيد کرد که به موقعيت رئوف به عنوان نخست وزير احترام می گذارد. او اما در مورد قدرت های آيندهء خود چندان سخنی نگفت. آنها شب را تا سحرگاه به گفتگو و مشروبخواری گذراندند. تنها رئوف، که در نوشيدن ممسک بود، با احتياط عمل می کرد. متأسفانه رفعت، تحت تاثير مشروب، در سخنانش زياده روی کرده و مثل هميشه که در مستی در مقابل کمال به صورتی نامحترمانه رفتار کرده و به او زخم زبان می زد، شروع به زخمه زدن بر غرور کمال کرد، اشتباهات گذشتهء او را پيش کشيد و به زندگی شخصی او در زمان حاضر ايراد گرفت. او گفت که آنگورا پر از داستان های الواطی های کمال در سفارت آذربايجان است، داستان ارتباط او با زن يکی از ديپلمات ها همه جا پيچيده، و همه ماجرای فريب يک پرستار بی گناه در جبهه را شنيده و نيز از استخدام يک پسربچه به عنوان آرايشگر ـ که کمال او را در ازميت ديده و با خود به آنگورا اورده بود ـ باخبرند. در تمام مدتی که رفعت سخن می گفت، کمال در خود فرو رفته، مشروب می نوشيد و نارضايتی در چشمانش موج می زد. رئوف و علی فواد کوشيدند فضا را آرام کرده و بکوشند با خنده و شوخی رفعت را خاموش کنند. اما آنها خودشان هم در مورد آيندهء کشور قصد سکوت نداشتند و اظهار داشتند که پس از پايان جنگ و اتمام وظيفهء کمال، او بايد از ارتش کناره گيری کرده و در موقعيت يک رييس کشور ظاهر شود و نقش يک داور را بازی کند و به ديگران اجازه دهد که کشور را بر اساس اصول دموکراتيک اداره کنند. آنها شوخی کنان گفتند که قول می دهندحقوق هنگفتی از مجلس برای او دريافت کرده و يک مدال خاص را تدارک ديده و آن را به پاداش نجات کشور تقديم او کنند. آنگاه کمال، با آرامش، به آنها گفت: « خيالتان جمع باشد. من دربارهء نصايح شما فکر خواهم کرد و به زودی هم، برای آرام کردن همهء اين غوغاها، در مورد خودم و آيندهء کشور بيانيه ای خواهم داد». دوستانش اظهار رضايت کردند. کمال گيلاس مشروبش را برداشت، آن را به سلامتی آنها خورد و گفت: «دوستان؛ صبح فرا رسيده است؛ فکر می کنم رضايت همهء شما را بدست آورده ام. حال بهتر است به خانه هايمان برويم تا استراحتی کرده و خود را برای کارهای روز آماده کنيم». رفعت آنها را تا دم در مشايعت کرد. کمال و علی فؤاد هم رئوف را به خانه اش رساندند و خود به چانکايا رفتند. فؤاد چند ساعتی خوابيد. اما کمال به بستر نرفت، حمام کرد، ريش خود را تراشيد و لباس پوشيد و سپس مشغول تهيهء متن سخنرانی خود شد. فؤاد هنگام نهار به او سر زد و کمال را ديد که در يونيفورم کامل يک فيلدمارشال در ژست هميشگی خود ايستاده و يک دستش را به پشت سرش گذاشته است. موهايش را به دقت شانه کرده بود، چشمانش روشن و آرام بودند و اثری از خستگی يک شب بی خوابی در او وجود نداشت. آن دو پس از صرف يک فنجان قهوه به مجلس شورا رفتند و کمال پشت تريبون قرار گرفت. کمال که معمولاً در لباس شخصی ظاهر می شد اکنون در لباس نظامی خود هیبت خاصی پيدا کرده بود. او سخنانش را با مسئلهء فرماندهی کل قوا آغاز کرد و گفت که هيچ پارلمانی در جهان چنين اختيار تامی را به يک فرد تنها نمی دهد مگر به دو شرط. نخست اينکه موقعيت کشور صورتی استثنايي داشته باشد. و ديگر اينکه شخص مورد نظر از اعتماد کامل همگان برخوردار باشد. مجلس اعلای ملی اعتماد خود را به شخص او ابراز داشته و او از اين نظر سپاسگزار آن است. اما اکنون هنگامی رسيده است که ديگر نيازی به اين اختيارات فوق العاده وجود ندارد. اکنون روحيه و توانايي های مادی ارتش به چنان درجه ای از کفايت رسيده است که جنبش ملی می تواند با راحتی خيال و بدون توسل به نيروی نظامی به پيشرفت خود ادامه دهد. آنگاه اضافه کرد: « از اين پس من نيز همچون بقيهء شما فردی از افراد اين ملت خواهم بود. و اين البته که برای من بزرگترين سعادت هاست. امروز من دارای دو نوع خوشحالی هستم؛ يکی اينکه فردی عادی شده ام و دو ديگر اينکه می توانم به شغلی برگردم که سه سال پيش، قبل از شروع مبارزهء مقدس مان، داشتم (فرياد شادی حاضرين). به راستی هم هيچ سعادتی بالاتر از آن نيست که هر يک از ما فردی آزادی در آغوش ملت خود باشيم. برای آنانی که اين واقعيت را تشخيص دهند و نيز برای آنهايي که به سعادت مقدس و اخلاقی وجدان خويش واقف اند شغل و مقام هر آن چقدر که بزرگ باشد دارای هيچ ارزشی نيست». نمايندگان مجلس، مجذوب بلاغت سخنان او، همهء مخالفت های خود را فراموش کردند. آيا نه اين که غازی پيشنهاد می کرد که امتيازات خود را فرو گذارد؟ آيا روشن نکرده بود که با حاصل شدن پيروزی او نيز شهروند ساده ای خواهد بود که تسليم اراده ملت است؟ چه عظمتی! چه شخصيتت ممتازی! و اين گونه بود که نمايندگان اختيارات او به عنوان فرمانده کل قوا را مجددا تصويب کردند بی آن که اين بار محدوديتی زمان برای آن قائل شوند. از آن پس او می توانست ـ مشروط به حق مجلس برای سلب اختياراتش و تا زمانی که اهداف ملی کاملاً تحقق نيافته بود ـ در اين منصب باقی بماند. کمال، راضی از بيداری شبانه و کار ممتد بعد از ظهر خود، از پشت تريبون پايين آمد. اکنون ديگر نمی شد تهاجم ارتش ترک را بيش از اين به تاخير انداخت. به خصوص که اين امر را آخرين قمار بی نتيجهء يونانيان از هميشه ضروری تر کرده بود. نيروهای گوناريس و کنستانتين که از تصرف آنگورا مايوس شده بودند اکنون توجه خود را معطوف قسطنطنيه کرده و، در اين راستا، دو لشگر خود را از آسيای صغير خارج نموده و آنها را از راه دريای مرمره برای تقويت قوای خود در منطقه تراس فرستادند و، در پی آن، با داشتن نيرويي قوی در نزديکی قسطنينطه، از متحدين اجازه خواستند تا وارد اين شهر شوند. يونانی ها با اين تهديد قصد داشتند متحدين را ـ که ديگرباره خيال برقراری صلح به ذهن شان رسيده بود و می خواستند در شهر ونيز ماجرا را به نحوی که آبروی آن ها حفظ شود خاتمه دهند ـ تحت فشار بگذارند. قسطنطنيه اکنون بين قوای يونانی از يک سو و قوای مليون از سويي ديگر گير افتاده بود و ورود به شهر نياز به عمليات چندان مشکلی نداشت. اين کار موجب می شد که حيثيت رژيم کنتستانتين، پادشاه يونان، بالا رود، اعتماد به خويش ارتش به دست آيد و، در عين حال، موقعيت پادشاه برای هر نوع معاملهء بعدی تقويت شود. چرچيل بعدها اين حرکت را اين گونه تجزيه و تحليل کرده است: «تصرف موقت قسطنطنيه به وسيلهء قوای يونانی، با تأييد کشورهای متحده، می توانست فرار ارتش يونان از آسيای صغير را پنهان داشته و برای آنها موقعيت ممتاز و بی دردسری در مذاکرات صلح فراهم کند. .. حداقل اين بود که يونانی ها می توانستند استدلال کنند که اگر متحدين قصد ندارند آنها را در عمليات نظامی کمک کنند لااقل مانع کار آن ها نبايد بشوند. و اگرچنين شود حداقل بايد به صورتی دوستانه و فعال آنها را تا کشتی هايشان بدرقه نمايند». به اين ترتيب، يک بار ديگر، همچون جنگ های ده سال پيش بالکان، چشم همهء ساکنان قسطنطنيه معطوف خط دفاعی «چاتالجا» شد که در تهديد يونانی ها قرار گرفته بود. هرينگتون اما دفاع از اين خطوط در برابر يونانی ها را بر عهدهء يک ژنرال فرانسوی گذاشته و نظاميان انگليسی و فرانسوی به دستور او بلافاصله دست به کار سنگربندی شدند. او، به مسئوليت شخص خود، اعلام داشت که سربازان هر دو کشور مشترکاً در برابر هر گونه عمل تهاجمی مقاومت خواهند کرد. رامبولد هم مرخصی خود را ناتمام گذاشته و به قسطنطنيه برگشته بود و همهء نمايندگان نيروهای متحده در جلسه ای در سفارت انگليس موضع هارينگتون را تاييد کرد. در پی آن کشتی های جنگی انگليس در دريای مرمره به مانور پرداختند. لويد جورج هم بالاخرع بر تصميم متحدين صحه گذاشت. يونانی ها هم، که با اندکی ترديد به پياده کردن نيروهای خود در خشکی ادامه می دادند، در برابر اين تهديد متحدين، پذيرفتند که بدون اجازهء آنها دست به پيشروی نزنند. و، در نتيجه، کشتی های جنگی انگليس به وضعيت دوران صلح بازگشتند. بدينسان، يونانی ها آخرين شانس خود را از دست دادند، در حالی که با انتقال بخشی از نيروهای خود از آناتولی موقعيت دفاعی خويش در آنجا را نيز تضعيف کرده بودند. با اين همه جورج لويد، متأثر عشق پايان ناپذير خود به فرهنگ يونانی، آخرين شعله اميد را در دل يونانی ها روشن کرد. روزنامهء تايمز نوشت: «در آخرين ساعات يک جلسهء طولانی در مجلس عوام، لويد جورج سخنانی ايراد کرد که که از جانب کليهء نمايندگان به اين تعبير شد که او يونانی ها را ترغيب می کند تا از طريق به کار بردن زور به نتيجه برسند. نخست وزير از ارتش يونان به عنوان ارتشی شجاع و بی پروا نام برد که توانسته بود مسافات بسيار طولانی را در سرزمينی ناهموار طی کند و در ميدان جنگ نيز برتری نظامی خود را به اثبات رساند. و تنها سختی محيط و فواصل طولانی ارتباطی ـ که موجب شده بود تا هيچ نيروی نظامی اروپايی تصور چنين مخاطره ای را به خود راه ندهد ـ يونانيان را خسته کرده است». او سپس بر اين نکته تاکيد کرد که «کماليست ها هيچ گونه صلحی را نمی پذيرند؛ چرا که معتقدند ما شرايط مطلوبی را در جريان ترک مخاصمه برايشان فراهم نخواهيم کرد و، در عين حال، به يونانی ها نيز اجازه نخواهيم داد با تمام قوای خود بجنگند. ما نمی توانيم اجازه دهيم که اين وضعيت به صورتی نامحدود ادامه پيدا کند و در جريان آن کماليست ها بتوانند اين کشور کوچک را خسته کرده و مردانی را که ده تا دوازده سال است، در لباس نظامی، از جنگی به جنگ ديگری می پردازند و دارای منابع نامحدودی نيز نيستند از پای درآورند». اين سخنان در سراسر يونان طنينی شادمانه داشت. روزنامه ها تيترهای بزرگ خود را به آن اختصاص دادند. بخش هايي از آن در روزنامهء داخلی ارتش يونان منتشر شده و سربازان را اميدوار کرد که انگليس قصد کرده است تا در اين آخرين ساعت آنان را در راستای شکستن دشمن کمک کند. در واقع، از ديد يونانی ها، تهديد برای تصرف قسطنطنیه موثر افتاده و بحث برقراری صلح کنار نهاده شده بود. اما همهء اين اتفاقات به نفع نقشه های کمال تمام شد. او، به محض اين که از حرکات سربازان يونان مطلع شد، تصميم گرفت که تاريخ حمله را جلو بکشد، چرا که انتقال بخشی از سربازان يونانی به منطقهء تراس موجب شده بود که اکنون بين نيروهای ترک و يونانی مستقر در آناتولی تعادلی برقرار شود و، در نتيجه، بهترين زمان برای ضربه زدن فرا رسيده بود. او، در همان حال، وزير داخله ـ فتحی ـ را به رم ، پاريس و لندن فرستاد تا ظاهراً دربارهء صلح مشروط به خروج يونانی ها از سرزمين ترکان مذاکره کند اما، در واقع، منتظر آن باشد که ـ در صورت پيروزی ترک ها ـ به عنوان هیئت صلح عمل نمايد. آنگاه خود عازم جبههء غربی در «اک شهير» شد.
|
|