بازگشت به خانه

نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است

فهرست مطالب کتاب

 

 

 

زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک

بخش دوم ـ جنگ استقلال

فصل بيست و هفتم ـ تشکيل مجلس آنگورا

          جنگ استقلال عليه بيگانگان اشغالگر که از جانب نهضت مقاومت آغاز شده بود اکنون تبديل به يک جنگ داخلی می شد که گاه جنبهء جهاد مقدس را پيدا می کرد: جنگ ترک با ترک. سلطان آشکارا دشمنی خود با مليون را اعلام داشته و شيخ الاسلام نيز، طی فتوائي در مورد «شورش عليه سلطان»، مليون را افرادی شورشی خوانده بود. متن فتوا چنين بود: «استفتاء: آيا کشتن اين شورشيان مجاز است؟ جواب: کشتن آن ها وظيفهء شرعی است». اين فتوا در سراسر کشور توزيع شده و حتی هواپيماهای نيروهای متحده آن را از آسمان فرو می ريختند. داماد فريد، که اکنون وزير اعظم شده بود، طی اعلاميه ای مليون را «نمايندگان جعلی ملت خواند» و آن ها را گروهی از مردان فاسدی ناميد که آماده اند تا کشور را فدای جاه طلبی های شخصی خود کنند.

          همچنين طلبه ها و وعاظ مذهبی را به داخل آناتولی فرستادند تا، به نام سلطان ـ خليفه، عليه مليون به تبليغ بپردازند. از سربازان نيروهای ملی خواسته می شد که عليه افسران خود شورش کرده و به دهکده های خود بازگردند. خليفه لشگر ويژه ای را برای جنگيدن با مليون تشکيل داد که اوباش قسطنطنيه را با مبالغ هنگفتی به استخدام خود در می آورد. به افسران دستور داده شده بود که آن ها را منظم کرده و به پايگاه فرماندهی ازميت بفرستند. و به زودی اين لشگر و گروه های نامنظم وابسته به آن توانستند کنترل بخش شمال غربی آناتولی را به دست گيرند.

          کمال، در عين رويارويي با اين تهديد و توجه به ضرورت منظم ساختن ارتشی از آن خود، به اين اعتقاد رسيده بود که اولويت کار او سامان دادن به يک پارلمان است. چرا که نهضت مقاومت او تنها از اين طريق می توانست پشتيبانی ضروری مردمان را بخود جلب کند. او در گفتگويي با «يونس نادی» اظهار می داشت که «در زمانه ای که ما زندگی می کنيم همه چيز بايد قانونی باشد؛ همهء فعاليت های ما بايد بر بنياد تصميماتی باشد که نمايندگان مردم آن را تصويب کرده اند و، در واقع، ترجمان خواست های عمومی مردم باشد». او، به همين دليل، اعتقاد داشت که عمليات نظامی نيز بايد با اجازهء مجلسی صورت گيرد که اعضايش نمايندهء قانونی مردم باشند.

          اما برای ايجاد چنين مجلسی کمال مجبور بود که به شعارهای اسلامی قسطنطيه پاسخ دهد و به همين دليل همچنان ظاهر امر را حفظ کرده و عمليات خود را به نام خلافتی انجام می داد که نيت واقعی اش انحلال آن بود. هر کجا که مشکلی پيش می آمد او نيز دست به تجهيز علمای اسلام می زد و آنها نيز با فتواهای خود شعارهای قسطنطينه را خنثی می کردند. همچنين اعلام شد که فتوايي که زير فشار خارجيان صادر شود فاقد ارزش است. نيز خطاب به مسلمانان اعلام شد که «بکوشند تا خليفهء خود را از اين اسارت نجات دهند». بدينسان، هنوز لازم بود تا خليفه را خائن اعلام نکنند ـ همان صفتی که بعداً به او اتلاق شد. تا رسيدن فرصت مطلوب خليفه همچنان زندانی دشمن محسوب می شد.

          کمال می دانست که بسياری از حاميان او در ترديد به سر می برند و، در عين حال، اگرچه شورشی خوانده شده اند اما از دست زدن به عمليات شورشی خودداری می کنند و بر اساس اعتقادات مذهبی خود نشان می دادند که خواستار حفظ سنت ها هستند. کمال هم، به منظور اطمينان دادن و تشجيع نمايندگانی که ممکن بود علاقمند به شرکت در مجلس جديد نباشند، اظهارات و بخشنامه های خود را به زبانی غليظ تر و مذهبی تر از سلطان خليفه منتشر می کرد. زمان افتتاح مجلس را به روز جمعه انداختند و قرار آن شد که مجلس با مراسم نماز رسمی در مسجد حاجی بايرام افتتاح شود. برنامه اعلام می داشت که «همهء نمايندگان محترم در مراسم نماز شرکت کرده و با توسل به نور قرآن و کلمات دلکش اذان کار خود را آغاز خواهند کرد». به منظور تاکيد بر قداست اين روز قرار شد که از دو روز قبل از آن تمام قرآن و کتاب صحيح بخاری، که حاوی احاديث مربوط به پيامبر اسلام بود، به مدت دو روز قرائت شود و، در عين حال، مراسم دعا برای آزادی سلطان خليفه از چنگ بيگانگان به عمل آيد. قرار شده بود که وعاظ دربارهء قداست جنبش ملی برای مردم سخنرانی کنند و در همه جا پس از نماز جماعت برای نجات خليفه دعا شده و به منظور تهنيت آغاز کار مجلس اشعار مولودی که در وصف تولد پيامبر اسلام سروده می شوند خوانده شود.

          نخستين پارلمان مليون طی مراسمی اين چنين مذهبی در روز جمعه بيست و سوم آوريل 1920، يعنی تقريباً پنج هفته پس از اشغال قسطنطينه به وسيلهء قوای انگليس، کار خود را آغاز کرد؛ در حالی که سربازان کمال بر فراز تپه های اطراف مستقر و آمادهء مقابله با نيروهای نامنظم سلطان بودند. مردم آنگورا و حومهء آن از سحرگاهان با در دست داشتن پارچه های رنگين مختلف به خيابان ها آمدند و هنگام ظهر که وقت مراسم افتتاح رسيد ازدحام جمعيت در مسجد حاجی بايرام چنان بود که نمايندگان به سختی می توانستند خود را به داخی مسجد برساند. آنگاه جمعيت، به دنبال کمال و نمايندگان، رهسپار ساختمان مجلس شدند که ظاهری شرقی داشت و قبلاً محل کميته وحدت و ترقی بود. پيشاپيش جمعيت سه پيشنماز حرکت می کردند که در دستشان پرچم سبز رنگ پيامبر اسلام به چشم می خورد. پرچم های سرخ رنگ دولت ترک نيز از فراز ساختمان ها در اهتزاز بود. آنگاه پرچم سبز را به داخل ساختمان برده و در زير مجلدی از قرآن قرار دادند. در حياط جلوی ساختمان نيز يک جفت گوسفند را قربانی کردند. کمال روبانی را که جلوی در ورودی سالن مجلس بسته شده بود بريد و آنگاه 150 نماينده به صف ايستادند تا با انجام مراسم سوگند تعهد کنند که استقلال سلطنت، خلافت، کشور، و ملت را پاسداری کنند. هنگامی که همهء نمايندگان در جايگاه های خود قرار گرفتند تعدادشان به 369 نفر رسيده بود. داگ اوبرت فون ميکوش، در کتاب خود به نام «مصطفی کمال»، صحنهء آمدن اين نمايندگان را با اسب و الاغ، به صحنهء جلسات اوليهء کشاورزان آمريکای شمالی پس از اعلام استقلال آمريکا تشبيه کرده است.

          سالن مجلس يک اتاق دراز مستطيل شکل بود که در دو سوی آن دو بالکن قرار داشت. سالن پر از نيمکت های رنگ و روغن زده شدهء مدرسه بود و يک تريبون موقت هم برای رييس مجلس فراهم کرده بودند. جالب اين بود که تعداد کلاه های فض و عمامه، که هر دو نمادهائی ارتجاعی محسوب می شدند، بيش از تعداد کلاه های موسوم به کال پاک بود که نشانهء ترقی محسوب می شد. يک اتاق کوچک مجاور را هم به عنوان نمازخانه تعيين کرده بودند که در آن سجاده های نماز رو به قبله قرار داشت. در فقدان نيروی برق، اعضای مجلس مباحثات خود را در زير نور يک چراغ نفتی که از يکی از کافه های شهر به وام گرفته شده بود آغاز کردند. در روزهای بعد اعلانی بر ديوارهای ساختمان چسبانده شده بود که بازی تخته نرد و ديگر بخت آزمايي ها و همچنين مصرف مشروبات الکلی را اکيدا ممنوع می کرد. اعضای کمتر سختگير مجلس تنها در اتاق تاريک پشت يک مغازهء سيگارفروشی نزديک ساختمان می توانستند لبی تر کنند.

          «مجلس کبير ملی»، با اين نام دهان پر کن، محصول بحث های شبانه روزی کمال و همکاران نزديک او بود. او اکنون محل فرماندهی خود را به چهارمايلی بيرون شهر، به يک مدرسهء کشاورزی سنگی بازمانده از نيروهای وحدت منتقل کرده بود. ساختمان بر فراز تپه ای و در ميان مزرعه ای نمونه قرار داشت که در آن فلات بی درخت واحه ای دلکش محسوب می شد و در آن درختان اقاقيا به شکوفه نشسته بودند و مزارع اطرافش رنگ سبز شادابی داشتند. در اين محل، علاوه بر ديگران، دکتر عدنان و همسرش، حليه اديب، نيز زندگی می کردند که همراه با يونس نادی مشغول ايجاد تشکيلاتی به نام «سازمان خبرگزاری آناتولی» شده بودند. عصمت نيز اندکی بعد، بدون اين که توجهی را جلب کند، همراه با عده ای از نمايندگان مجلس و در يونيفورم نظامی به آنگورا آمده بود و کمال تنها کسی بود که توانست او را، که در گوشه ای ميان جمعيت به آرامی مشغول کشيدن سيگار بود شناسايي کند و اين بار با گرمی و ادب خوش آمدش گويد.

          کار  زيادی در پيش بود. يونس نادی صحنه هايي را تشريح کرده است. صبح هنگام کمال منشی خود به نام حياتی را صدا می کند: «پسر جان بيا! در آن پرونده چه داری؟ برای ما بخوان».

          گزارشی از «اين تاب» رسيده است؛ جايي که هنوز فرانسوی ها در آن فعال اند.

          «تازه چه خبر؟»

          «فرانسوی هايي را که در مدرسه آمريکايي ها بودند پس رانده اند. اما دشمن هم دست به ضد حمله زده و بر شهر آتش گشوده و خساراتی به بار آورده است».

          کمال دستور می دهد: «اين را بنويس. تنها راه حل اين مساله ايجاد ارتباط مستقيم بين اينتاب و اورفا است...»          

          پروندهء ديگری گشوده می شود: «سربازان ملی در سروچ فرانسوی ها را به عقب رانده اند اما از اين شاکی اند که ديگر اسلحه و مهمات ندارند. در عين حال عقيده دارند که مقداری اسلحه در نزديکی ماردين وجود دارد و آن ها خواستار اين اسلحه ها هستند».

          «به ماردين بگوييد اسلحه ها را به آن ها بدهند».

          «محاصرهء اورفا ادامه دارد».

          «پايگاه آنجا بايد تقويت شود. به آنها بگوييد اين کار را انجام دهند و نتيجه را به من گزارش کنند».

          «نيروهای مليون مستقر در آدانا در نزديکی ساحل به روی يک ناوشکن فرانسوی آتش گشودند».

          «اين بهترين راه جنگيدن است. دشمن را لحظه ای نبايد آرام گذاشت. آن ها کار درستی کردند که به اين کشتی تيراندازی کردند».

          «دميرجی محمد افه، به شما سلام رسانده است.».

          «هنوز هم او مرا برادر خود، مصطفی کمال پاشا، صدا می کند؟»

          «بله».

          «بسيار خوب است».

          زندگی در سرفرماندهی سخت بود. حليده اديب نوشته است: «ما مثل اعضای يک فرقهء جديدالتاسيس مذهبی، با همهء زهد خالصانه و ابتدائی اش زندگی می کرديم. مصطفی کمال پاشا هم مثل ما زندگی می کرد و هنگامی که در ميان ما بود، همچون يک کشيش کاتوليک، سختگير و خالص و صميمی رفتار می کرد اما البته بعضی از عصرها هم بود که غيبش می زد...»

          صرف ناهار در سرفرماندهی کاری شتابزده بود؛ اما برای شام همه دور يک ميز بزرگ به شکل نعل اسب ولو می شدند. اين فضايي بود که کمال دوست داشت. او البته به خاطر تربيت نظامی اش هميشه به نوعی تشريفات علاقمند بود و دوست داشت که همه جيرهء مختصر خود را با آداب متمدنانهء غربی صرف کنند. او با سخنانش بر مجلس تسلط داشت، گاه شيرين سخنی می گفت، گاه محضرش خسته کننده می شد، و بعضی اوقات به شرح تفصيلی تجربه های گذشته می پرداخت. هميشه در داستان هايي که تعريف می کرد نکته ای را منظور می داشت و در توصيف دوستان و دشمنانش صريح و پر از طنز بود. عصمت با رفتارهای نرم و چشمان درشت انديشناکش درست نقطهء مقابل کمال بود و به خاطر سنگين بودن گوشش اغلب به طرف کمال خم می  شد. خود به آرامی سخن می گفت و نظرهای محتاطانهء خود را در ميان حرف های کمال مطرح می کرد.

          هنگام بحث دربارهء افکار و عقايد، کمال هر گونه محافظه کاری را کنار گذاشته و چنان سخن می گفت که اغلب شنوندگان محافظه کارترش يکه خورده و متعجب می شدند.  اما لحظه ای بعد ممکن بود کاملاً لحن خود را عوض کند و بنا به نيتی که دارد به صورت ديگری سخن بگويد. در چشم حليده اديب، کمال «هيچ تعهدی به چيزی نداشت و هر لحظه عقيدهء جديدی را مطرح می کرد. و هميشه هم عقايدش را ـ هر چقدر هم که با هم متضاد بودند ـ با همان شدت و انرژی مطرح می ساخت. و تنها ملاحظه اش آن بود که آن چه می گويد تا چه حد در خدمت نيات او و اهدافی است که دارد».

          کمال آدم ايده آليستی نبود، اصول اخلاقی اش متعدد نبودند و عزمش تنها معطوف رسيدن به هدفش بود و، اگرچه اين نکات می تواند برای اشخاص نقطه ضعفی محسوب شود، در مورد او چنين نبود چرا که او هدفی جز کشور خود نداشت و، در نتيجه، آنچه می کرد ناشی از شخصيت واقع گرايي بود که همواره راه حل هائی عملی می جست. با اين حال می شد که او را در امر رسيدن به اهدافش آدم فرصت طلبی هم دانست. اما از آنجا که می خواست آنچه را که به دست می آورد صحيح باشد در اين راستا به شدت تلاش می کرد. اعتقاد اش بود که کشورش در زير نظر او نه تنها بايد از شر دشمنانش آسوده شود بلکه بايد بتواند خود را بر شالوده ای پر دوام بازسازی کند.

          پس از صرف شام نوبت به کار جدی شبانه می رسيد. حضار به تالار مرکزی و بزرگ ساختمان می رفتند و در آنجا گاه تا ساعت پنج صبح به گفتگو و کار بر روی مسايل متعددی که مطرح بود مشغول می شدند. مهمترين امر در بين همهء اين مسايل تعيين چگونگی دولتی بود که بايد بوجود می آمد.

          خود کمال و تعدادی از دوستانش اين امر را نقطهء عطفی در تاريخ کشورشان می دانستند، چرا که آن را به معنی «پذيرش اين نکته که سلطنت و خلافت عثمانی به پايان رسيده و دولتی جديد بر پايه هايي نوين در دست ساختمان است» تعبير می کردند. اما در اين جا نيز، همچون ارض روم و سيواس، هنوز نمی شد اين هدف را به صراحت اعلام داشت. يک بار وقتی که يونس نادی در طی سخنانش اظهار داشت که وظيفهء آنها ايجاد يک دولت جديد ترک در آناتولی است واکنش عمومی چندان مطلوب نبود  و کمال به سرعت او را ساکت کرد و اظهار داشت که: «بحث اصلی ما اجرای خواست پارلمان جديدمان است».

رفته رفته بحث در اين موارد طولانی شده و دخالت افراد دانشگاهی نيز کار را به سرگردانی های بيشتری در پيش بينی های مه آلود می کشيد. نمايندگان آمده از مجلس منحل شدهء عثمانی در قسطنطنيه به اين نتيجه رسيده بودند که دولت جديد ماهيتی موقت دارد و در نتيجه بايد از روی مدل قديمی ساخته شود. يعنی آنها هيچگونه گسستگی خاصی بين کار خود و اصولی که در رژيم سلطنت عثمانی نهادينه شده بود نمی ديدند. جلال الدين عارف، که رييس پارلمان منحل شده بود، خود را رييس پارلمان جديد هم می دانست. او خسته از بحث های شبانه به خواب می رفت و چون برميخاست تنها کلامش «ادامه، ادامه، ادامه» بود. او که استاد تاريخ قانون اساسی بشمار می رفت و دارای ذهنی انعطاف ناپذير و قانونی به شمار می آمد، مبلغ اين ايده بود که دولت جديد دولتی بر مبنای ليبراليسم غربی و سلطنت مشروطه است که دارای قوای مقننه و مجريه است اما به طور موقت از حضور سلطان محروم شده است و جانشين موقت او بايد رييس مستقل مجلس شورای ملی باشد. کمال و نزديکانش اما روی طرحی کاملاً متفاوت کار می کردند. او، در عين حال که به شدت معتقد بود بايد ظواهر قانونی را حفظ کرد، به تنها که نمی انديشيد بر قرار کردن تداوم سياسی بود. نظر او آن بود که آناتولی بايد کلاً با قسطنطنيه، نهادها و سنت های آن قطع ارتباط کند و روحيه ای جديد که در نظام جديدی از دولت متجلی می شود بدان جان بخشد. او با مهارت تمام و براساس هدف های غائی جمهوری خواهانه خود توانست استدلال های عارف را عليه خود او به کار گيرد. او به عارف گفت «براساس آنچه می گوييد مثل اين که نظراتان به يک جمهوری است، اما جمهوری ساختار سياسی خاصی است که مردم را می ترساند. و اساساً چرا بايد شکلی کهن را که همه با آن آشنا هستند به کار بگيريم؟ من فکر می کنم بهتر است ما شکلی را بيافرينيم که مناسب نيازهای زمان خودمان باشد». و آنچه او پيشنهاد کرد عبارت بود از آفرينش چيزی که برداشت آزادانه ای از نظريه های ژان ژاک روسو بود؛ همان نظراتی که در روزگار دانشجويي با آنها آشنا شده بود. او اعتقاد داشت که در رژيم جديد، قدرت ـ چه در شاخهء مقننه و چه در شاخهء مجريه ـ بايد غير قابل تجزيه بوده و به صورت بلاشرطی متعلق به مردم باشد.

          بدينسان، فکر کمال ترکيبی از ايده های خودساخته و نظريه های آماده بود. حليده اديب نوشته است: «آنچه کمال می انديشيد شبيه چراغ برج دريايي بود که دو صورت پشت به هم داشت. گاه نور آن به چشم می آمد و شما می توانستيد آنچه را که می خواهد نشانتان دهد به روشنی ببينيد و گاه روی از شما می پوشيد و در تاريکی گم می شد». حکومتی که کمال به عنوان يک شکل بی سابقه و اصيل پيش می نهاد بر بنيادی چنين تاريک و روشن قرار داشت و حليده و ديگران آن را يک «اقتباس صرف» می دانستند که سرهم بندی شده و نااستوار است و در آن جنبهء سياسی از جنبهء اجتماعی و اقتصادی مستقل بوده و به نظام شوروی نزديک می شود. دولت مورد نظر کمال بايد دارای مجلسی شورايي می بود که هر دو قوهء مقننه و اجراييه را در دست داشت و تا حد انتخاب تک تک اعضای کابينه تصميم گيری می کرد. وزرا را بايد کميسری ها مردمی خطاب می کردند که در کابينه دارای مسئوليت مشترک نبودند و مسئوليت شان به اجرای تصميمات مجلس شورا محدود می شد. در عين حال رييس مجلس دارای هيچگونه مسئوليت شخصی و مستقلی نبود.

          همچنان که، شب در پی شب، کمال عقايد خود را مطرح ساخته و شنوندگانش را به خستگی می کشاند برخی از حضار دل به دريا زده و عطف به شرايط عملی اظهار می داشتند که در کشوری که هيچ گونه آشنايي با اصول دموکراسی ندارد کابينه را نه مجلس شورا که رييس جمهور بايد انتخاب کند. اما کمال در پس اصرار بر نظم جديد دارای فکرهای ديگری بود. نخست اين که می ديد نيازی حياتی به يک فکر جديد که بتواند سوخت انقلاب را تامين کند وجود دارد. اين فکر بايد عناصری پراکنده و نامتجانس را متحد ساخته و به احساسات ميهن پرستانه سمت و سويي مثبت دهد و در واقع به انقلاب حال و هوای جنگی را بدهد که ذهن های شرقی مجذوب آن می شوند. در نتيجه، چه بهتر از مطرح کردن شعار «حاکميت با مردم است؟» استبداد سلطان و نخبه گرايي ترک های جوان بايد جای خود را به مجلس شورای جديدی بدهد که بر اساس دموکراسی مردمی بوجود آمده و در آن مردم قدرت واقعی را در دست داشته و حتی در انتصاب اعضای کابينه نظر داشته باشند.

          کمال، در عين حال، به يک مسئلهء تاکتيکی نيز می انديشيد و آن اين بود که به هر قيمت شده کنترل مجلس را خود به دست داشته باشد. اما به خوبی از اين نکته نيز آگاه بود که رام کردن اعضای اين مجلس کار ساده ای نخواهد بود. آنها هم از نظر حرفه ای و هم از نظر اجتماعی مردمی گوناگون بودند. بسياری از آنها به شدت به کمال و جاه طلبی های ديکتاتور مآبانه اش شک داشتند. در واقع، برای خنثی کردن اين بی اعتمادی بود که او با روش انتخاب اعضاء کابينه به وسيلهء رييس جمهور مخالفت می کرد. به عبارت ديگر، تنها راه کنترل کردن مجلس آن بود که اعضا يقين کنند که کنترل در دست خودشان است.

          بدينسان، کمال نه تنها به قانع کردن دوستان خود ادامه داد بلکه توجه خود را بر روی نمايندگان مجلس متمرکز ساخته و آنها را مرتباً، در خوابگاه های مدرسهء تربيت معلم ـ که مثل خوابگاه های سربازخانه ها در اختيار نمايندگان بودند ـ ملاقات می کرد. غذای اين نمايندگان برنج و لوبيای مجانی بود. در زير بالش شان هفت تيری قرار داشت و روزی پنج بار آن ها را برای انجام نماز جماعت به سالن بالا فرا می خواندند. بعدها که وضع مالی بهتری پيش آمد به نمايندگان حقوق ماهيانه ای معادل صد پاوند ترکی، که مساوی بيست پاوند انگليسی بود، حقوق می پرداختند اما محل اقامت و غذايشان پايشان حساب می شد. کمال لبهء تختخواب آنها می نشست، به سئوالاتشان پاسخ می گفت و با شکيبايي بسيار فکرهای خود را توضيح می داد. نمايندگان، که اغلبشان اهالی ساده آناتولی بودند و درک مختصری از نظريهء دولت داشتند، اغلب به راحتی جذب مزايای پيشنهادی کمال می شدند. عاقبت جمال الدين عارف و دوستانش نيز دست از اصرار برداشتند و پيشنهادهای کمال را پذيرفتند. عارف در عين حال البته با اکراه موافقت کرد که رياست مجلس را به کمال داده و خود به مقام معاونت او تنزل مقام پيدا کند.

          سخنان افتتاحيه کمال شکل لايحه ای را داشت اما با توجه به ترديدهای بسياری از نمايندگان مجلس لايحه ای بود که «هدف اصلی در آن پنهان شده بود». کمال دولتی را پيشنهاد می کرد که نبايد دولت موقت خوانده می شد و رييس آن حکم رييس کشور را پيدا می کرد. در نظام جديد هيچ قدرتی فرادست مجلس ملی نبايد می بود.  اين مجلس قوای مقننه و مجريه را در دست خود داشته و شورايي را انتخاب می کرد تا زير نظر رييس مجلس به کار پردازند. در اين جا جمله ای در داخل پرانتز اضافه شده بود مبنی بر اين که «به محض آن که سلطان خليفه از فشارها و اجبارهايي که به آنها مبتلا است خلاص شود جای خود را در چهارچوب اصول مقننه ای که خود مجلس شورا آنها را وضع خواهد کرد به دست خواهد آورد».  بدينسان کمال موفق شده بود تنها اشاره به وجود سلطنت و خلافت را در يک زيرنويس مبهم بياورد.

          مجلس اين پيشنهادها را با علاقه استماع کرده و پس از بحث کوتاهی آنها را به تصويب رساند و کمال به نام مجلس اعلای ملی اعلاميه صادر کرده و اين مصوبات را تاييد نمود. در عين حال، مجلس کمال را به عنوان رييس خود انتخاب نموده و در پی آن کابينه ای را انتخاب کرد که هفت تن از وزرايش در واقع قبلاً به وسيلهء کمال و از ميان ياران نزديکش تعيين شده بودند و انتخاب بقيهء وزرا بر عهدهء نمايندگان گذاشته شده بود. آنها، به توصيهء کمال، عصمت را با حفظ سمت رياست ستاد به عنوان يکی از اعضای کابينه برگزيدند. وزرا نيز بلافاصله کار خود را در اتاق های لخت ساختمان دولتی، که حتی به انداز کافی دارای ميز و صندلی نبود، آغاز کردند.

          در واقع، آنچه مجلس اعلای ملی بدون آگاهی کامل پذيرفته بود شکل جمهوری آيندهء کشور بود. از ميان اعضای مجلس کميته ای انتخاب شده و مامور نوشتن قانونی اساسی شدند که به مجلس و دولت منبعث از آن قانونيت می بخشيد. تا اين لحظه، نه ماه طولانی گذشته بود و اکنون در پی مشکلات فراوان به تضادهای سيستمی که از يک سو قدرت را از آن مردم و نمايندگان آنها دانسته و از سويي ديگر آن را متعلق به سلطنت می دانست خاتمه داد. و اين سلطنتی بود که مجلس اعلام می داشت قصد از بين بردنش را نداشته و صرفاً خواستار رها شدن آن از قيد و بند است. کمال، از طريق فرعی کردن بحث دربارهء آينده سلطنت و خلافت، در به تصويب رساندن نظام جديد توفيق کامل يافته بود. بر اساس مصوبات جديد، قدرت بلاشرط به مردم تعلق داشت و اکنون کمال بايد منتظر روزی می شد که همگان در عمل به تضاد بين اين وضع و ادامهء سلطنت پی می بردند.

          در عين حال، کمال طی پيامی شخصی، آغاز کار مجلس شورا را به اطلاع سلطان رسانده و طی کلماتی فصيح خوابی را که بنيان گذار امپراتوری عثمانی، يعنی سلطان عثمان، ديده و از طريق سنت های شفاهی سينه به سينه منتقل شده بود يادآوری کرد. سلطان عثمان درختی مقدس را بخواب ديده بود که سايه بر سه اقليم انداخته و صد مليون مسلمان را در پناه خود گرفته؛ اما شاخه هايش شکسته و تنها تنه لخت آن باقی مانده است. او، در پی اين داستان، نوشته بود «آن درخت مقدس در دل های ما ريشه دارد» و وفاداری به خلافت و سلطنت اولين و آخرين کلام اين مجلس است. اين  پيام که به چاپ رسيده و به وسعت تمام توزيع شده بود در نقاط عقب افتاده تر آناتولی تاثير تبليغاتی به سزايي داشت.

 

          در يکی از عصرها سر و کلهء يک افسر بازنشسته، که به کار قاچاق اسلحه و آوردن خبرهای قسطنطنيه اشتغال داشت، در مدرسه کشاورزی پيدا شد. او خبر آورده بود که هفت تن از رهبران جنبش ملی از جانب دادگاهی که به نام سلطان عمل می کند محکوم به اعدام شده اند. کمال، عصمت، علی فواد، دکتر عدنان، و حليده اديب (نخستين زنی در تاريخ ترکيه که، در کلام افسر مزبور، افتخار بوسيدن دستش نصيب او شده بود) از جملهء اين هفت تن بودند. اين احکام به وسيلهء فتوائي از جانب شيخ الاسلام تأييد شده بود که وظيفهء همهء مسلمانان را چنين مقرر می داشت که به محض ديدار اين عده به قتل شان برسانند؛ و البته اگر هم در اين راه خود کشته می شدند جايگاهشان در بهشت تضمين شده بود.

          خبر وقتی رسيد که کمال و دکتر عدنان در هنگام غروب نزديک پنجرهء سالن مرکزی نشسته بودند و عصمت هم به ميز تکيه داده بود. حليده اديب که کنجکاو بود واکنش آنها را بداند از شوهرش پرسيد که دربارهء افتخاری که نصيبش شده چه فکر می کند؟

          دکتر عدنان رو به جانب کمال کرد و گفت: «من شخصاً خيلی ناراحتم و از اين که محکوم به اعدام شده ام نفرت دارم؛ اما شما چه فکر می کنيد؟»

          کمال به صراحت گفت: « من هم کم نگران نيستم».

          نظر خود حليده آن بود که اين مجازات ها فاقد هر گونه ارزش سياسی است و اضافه کرد که: «هيچ چيز نمی تواند بهتر از اين ما را بين مردم محبوب کند».

          عصمت، که از بقيه محتاط تر و عمل گراتر بود، اعتقاد داشت که اگرچه ممکن است اين نظر در سرزمين های اشغال شدهء قسطنيطه و اسميرنا صادق باشد اما در بين توده های وسيعی که هنوز تصميم نگرفته اند از سلطان حمايت کنند يا از مليون اثر ديگری خواهد داشت و، اگر جنگی داخلی در گيرد، ممکن است مردم به جانب مخالفين متمايل شوند. در نتيجه، از نظر او، لازم بود که اجازهء ورود روزنامه های قسطنطنيه به آناتولی داده نشود و از پخش شدن اين خبر نيز جلوگيری گردد.

          چند روز بعد مجلس نيز، طی عمل تلافی جويانه ای، داماد فريد و ديگرانی که در صدور اين احکام دخالت داشتند به اعدام محکوم کرد و مقامات مذهبی محلی نيز طی يک سلسله فتوا که در سراسر آناتولی پخش شد اين احکام را تصديق کردند. بدينسان دولت آنگورا کشيده سلطان را با کشيده پاسخ داد. آنگاه مجلس اعلای ملی، لااقل در عالم نظر، به کار دولت خود پرداخته و به ادارهء کشوری تقسيم شده و اعلام جنگی عليه دشمنانی هم داخلی و هم خارجی، که تعدادشان رور به روز بيشتر می شد، پرداخت.

پيوند به قسمت بعدی

پيوند به قسمت قبلی