|
|||
نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است
|
زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک بخش دوم ـ جنگ استقلال فصل بيست و دوم ـ کنگرهء سيوا س «انسان عثمانی هنوز زنده بود ـ اگرچه سرشار از نابخردی، لکه دار از جنايت، پوسيده از بی نظمی، شکست خورده در جنگ، خسته از نبردهای بلند فاجعه انگيز، و امپراتوری اش در اطرافش تکه تکه می شد ـ اما، در همان حال، در سينه اش دلی ضربان داشت که زمانی جهان را به چالش کشيده بود و در بلندای قرن ها، پيروزمندانه، با هر از راه رسيده ای درافتاده بود. و اکنون در دستان او تجهيزات يک ارتش مدرن قرار داشت و بر عرشهء سفينه اش ناخدايي ايستاده بود که، تا آنجا که دربارهء او می دانيم، يکی از چهار يا پنج چهره ای است که مرد توفان خوانده می شوند. قانونگزاران جهان در تالارهای پر زرق و برق پاريس دور هم جمع بودند؛ در قسطنطنيه، زير سايهء توپخانهء کشتی های نيروهای متحده، دولتی دست نشانده و عروسکی به کار خود مشغول بود؛ اما در ميان تپه ها و دره های عبوس موطن ترک های آناتولی، گروهی از مردانی که دنيا را اين گونه نمی ديدند دست خالی گرد هم آمده و در اطراف آتش اردوگاه ها و پناهگاه های تابستانی خويش به انتظار نشسته بودند». اين مطالب نوشتهء وينستون چرچيل است دربارهء مصطفی کمال در کتاب «بحران جهانی و عواقب آن». در عين حال، دانک وارت روستو، در مقاله ای با عنوان «ارتش و بنيانگزاری جمهوری ترکيه» که در مجلهء «سياست خارجی در جهان ديپلماسی» منتشر شده، نوشته است که در آن لحظات عمليات مصطفی کمال در آستانهء «سحرگاهانی مابين ديپلماسی، خيزش توده گير برنامه ريزی شده، جنگ های چريکی، و جنگ آشکار» قرار داشت. کمال اما هنوز دربارهء وفاداری همهء همراهان اش به اطمينان نرسيده بود و نيز به کارائی ارتش مدرن عثمانی و تجهيزاتش به ديده ترديد می نگريست. در دوران اقامت در ارض روم، دوست بدبينی از او پرسيده بود که « در مفايسه با ارتش های منظم قوای متحده، فايدهء يک نيروی رزمی ملی که بسياری از اعضای آن داوطلب هستند چيست؟» و کمال جواب داده بود که: «نيروهای نظامی ملی گرای ما حکم هفت تيری را دارند که يک آدم صادق زير بالش خود می گذارد تا وقتی که همهء اميدهای او به حفظ غرورش به پايان رسد حداقل بتواند با آن هفت تير خودکشی کند». او در ارض روم، جدا از وظايف سياسی خود، ناگزير بود به حل مسايل مربوط به کنگره و سامان دادن به نيروهای ملی گرا نيز بپردازد. نخست لازم بود که فرماندهان گوناگون وفادار به خود را در کنار مقامات غيرنظامی بنشاند. در مرحلهء دوم ناگزير بود آنانی را که به نظر می رسيد کمتر به آرمان جنبش وفادارند شناخته و از صفوف ياران خود کنار بگذارد. او در اين کار از کمک برخی از دوستانش در وزارت جنگ برخوردار بود. بخصوص جواد پاشا، که هنوز رييس ستاد عمومی محسوب می شد، در اين باره نقش مهمی اجرا کرد. همچنين، اگرچه در همان ارض روم، کار جذب فرماندهانی در آناتولی که به سلطان گرايش داشتند، به علت کوشش دشمنانش، به کندی پيش می رفت اما او اکنون از حمايت متحد و بی قيد و شرط دو شاخه از ارتش اطمينان حاصل کرده بود. يکی لشکری که در شرق تحت فرماندهی کاظم کارابکر قرار داشت و ديگری لشکری که در غرب، در آنگورا، علی فؤاد فرماندهی اش را بر عهده داشت. فؤاد با سربازگيری مداوم توانسته بود هستهء اصلی يک نيروی دفاعی نامنظم اما با کفايت را بوجود آورد. او، در عين حال، در سر راه بازگشت خود از آماسيا تلگرافخانه های آناتولی مرکزی را تصرف کرده و کنترل ماشين اداری و غيرنظامی منطقه را در دست گرفته بود. در نقاط ديگر اما موقعيت ملی گرايان اين گونه مستحکم نبود. در پی کنفرانس ارض روم فشاری دايم بر فرماندهان وارد می شد تا پست های خود را رها کرده و به قسطنطنيه برگردند. برخی به اين فشار تن می دادند. مثلاً، مرسينلی جمال، که فرمانده قونيه و حامی اعلاميهء کنفرانس بود، اکنون تسليم اين فشار می شد. در نتيجه کمال بخشنامه ای برای همهء فرماندهان نظامی فرستاد مبنی بر اين که اگر مجبور شوند پست های خود را رها کنند ضروری است که در همان اطراف باقی مانده و به هر قيمت که شده در برابر فرمان منحل کردن واحدهای خود مقاومت کنند. خلاصه اينکه هيچ افسری نبايد به قسطنطنيه برگردد. رفعت که فرمانده لشکر سوم کمال در سامسون بود اکنون خود را در موقعيتی پر خطر می ديد. انگليس ها خواستار برگرداندن او به قسطنطنيه بودند و با موافقت داماد فريد يک کشتی جنگی را برای بردن او آماده کرده بودند. در آن کشتی جانشين او، سرهنگ صلاح الدين، منصوب از جانب وزارت جنگ، به همراه يک سرگرد ستاد انگليسی حضور داشت. رفعت در برابر احضاريهء آنها مقاومت سرسختانه ای را پيشه کرده و از سوار شدن به کشتی خودداری کرد ـ به اين بهانه که سفر دريايي مزاج او را به هم می ريزد و امکان سفر با کشتی برايش وجود ندارد. هنگامی که سرگرد انگليسی اين بهانه را کافی ندانست رفعت به او گفت: «واقعيت اين است که می ترسم مرا به جای قسطنطنيه به جزيره مالت ببرید!» در واقع، بازگشت به قسطنطينه با يک کشتی انگليسی لطمهء بزرگی به حيثيت او محسوب می شد. او عاقبت قبول کرد تا، پس از چند روز، به صورتی که خود انتخاب می کند به قسطنطنيه برگردد. به اين ترتيب او فرماندهی لشگر خود را به فرمانده جديدی سپرد که قصد داشت بهر صورت شده بر ملی گرايان غلبه کند. رفعت آنگاه استعفای خود را به وزارت جنگ فرستاد و آماده شد تا عازم کنگره سيواس گردد. در همان زمان، نمايندگان قسمت های مختلف کشور نيز راهی سيواس بودند. هدف کنگره سيواس آن بود که شوراهای وابسته به جنبش را از سطح محلی به سطح ملی ارتقا دهد اما، به لحاظ تعداد شرکت کنندگان و شمار مناطقی که آنان را به کنگره فرستاده بودند انجام چنين هدفی چندان ممکن به نظر نمی رسيد و، اگرچه حدود دويست نفر برای شرکت در کنگره دعوت شده بودند، تنها 39 نفر توانستند خود را به سيواس برسانند که در بين آنها شش هفت نفری از اعضای گروه و همراهان خود کمال بودند. عليرغم کوشش های بسيار کسی از دشت های تراس، يعنی جايي که در تهديد يونانی ها قرار داشت، به سيواس نيامده بود اما چند تنی از دره ها و کوه های پشت اسميرنا خود را به سيواس رسانده بودند. از فلات درياچه های نمک اطراف قونيه و سرزمين های ساحلی آداليا در جنوب آن درياچه ها، و نيز از دشت های حاصلخيز و گرم سيلیسيا در آن سوی کوه های تاروس، و يا از صحاری خشک و دامنه های بين النهرين و کردستان که ايتاليايی ها، و فرانسوی ها و انگليس ها آن ها را در تصرف خود داشتند کسی نيامده بود. حيرت انگيزتر از همه غياب نمايندگان کوه پايه ها و سواحل دريای سياه بود؛ جايي که انگليس خود را آمادهء عقب نشينی از آن می کردند. قسطنيطنه، پايگاه ارتجاعی سلطان و قلعهء جنگی نيروهای متحده، فقط يک نماينده فرستاده بود؛ هر چند که يک دانشجوی جوان هم مدعی آن بود که به نمايندگی از جانب مدرسهء پزشکی سلطنتی آمده است. يک نفر نيز که خود را نمايندهء منطقهء هاکرايي، سرزمين وحشی و کوهستانی کردها، معرفی می کرد، در واقع از ارض روم به سيواس آمده بود. بدينسان کمال مجبور بود از اندک آغاز کند. از لحاظ جمعيت به نظر می رسيد که او کمتر از يک چهارم کشور را با خود همراه کرده است. اما از لحاظ سرزمين سهم او بيش از اين بود. او بخش اعظم فلات آناتولی را که از ارض روم به سوی غرب در محاصره کوه ها واقع بود با خود داشت و، بدينسان، آنچه را که از روز نخست خواسته بود ـ يعنی قلب سرزمين های ترک نشين را ـ به دست آورده بود. از نظر او اين همان تخمکی بود که درخت کشوری جديد از دل آن می روييد. کنگره سيواس در چهارم سپتامبر 1919 گشايش يافت؛ در ساختمان سنتی شکل يک دبيرستان محلی. در باغ پيشاروی مدرسه تنها يک توپ نظامی قرار داشت که سربازان تحت نظر صلاح الدين فرمانده جديد ارتش آن را اداره می کردند، و در اطراف آن مجسمه های زيبای ترکان سلجوقی قرن سيزدهم نظرها را بخود جلب می کردند. سيواس در واقع قدرت گاه سلجوقيان بود و مردم منطقه در طی قرون متمادی سنن ناب ترکی و احترام به آزادی را حفظ کرده بودند. اين شهر اکنون مرکز دامداری محسوب می شد و مردمش دهقانان قوی هيکل آناتولی بودند.
جلسات در يک اتاق مستطيل شکل درس که تزييناتی روستانی داشت تشکيل می شد. اهالی شهر برای کف اتاق و تزيين ديوارها تعداد زيادی فرش آورده بودند. در انتهای اتاق، ميز خطابه ای قرار داشت که نجاری ناهموار آن را در زير يک سجادهء نماز پنهان کرده بودند. نمايندگان روی نيمکت های کلاس نشسته و ميزهای مدرسه با سوراخ های مربوط به جوهردان ها، پيش رويشان قرار داشت. برای کمال ميز مخصوصی تهيه ديده و بر بالای آن قاليچه ای آويزان کرده بودند که بر رويش نوشته بودند: «زنده باد سلطان». اما کمال ترجيح داد که قاليچه را از روی ديوار برداشته و روی مبل رنگ و رو رفتهء خود انداخته و بر روی آن بنشيند. او، در عين حال، اغلب اوقات به جمع نمايندگان پيوسته و در کنار آن ها روی نيمکمت می نشست. اتاق مجاور اين محوطه را به عنوان اتاق خواب او اختصاص داده بودند. در آن اطاق يک تختخواب بزرگ فلزی، چند چراغ، و چند صندلی که همراهان کمال به هنگام ملاقات های خصوصی بر روی آن می نشستند قرار داشت. تخت خواب دارای يک رو تختی ابريشمی با نقش گل ها برودری شده بود که آن را دختر جوانی به عنوان هديه ای شخصی برای کمال آورده بود. غذای نمايندگان عموماً برنج و لوبيا بود؛ آنها را در سراسر شهر منزل داده بودند؛ آنها عصرها در کافه های شهر مشغول بازی دامينو می شدند و يا قدم زنان از خيابان های شهر گذشته و خود را به پل ايستاده بر فراز رود سرخ می رساندند. در آنجا ساکنين شهر با آنها به گفتگو پرداخته و از اخبار کنگره مطلع می شدند. مردم شهر رئوف را مردی قابل دسترس و آماده برای گفتگو يافته بودند. کمال اما فاصلهء خود را حفظ کرده و از ساختمان خارج نمی شد و تنها با نمايندگان و برخی از بزرگان مؤثر محلی ملاقات کرده و بی وقفه به اقناع، راهنمايي، دلجويي، و تشويق آن ها به اتحاد می پرداخت. ورود او به شهر توجه عموم را جلب کرده و موجب شده بود که يکی از ملاهای مهم شهر با ديدن قيافه و هيکل زيبای او چند بار «ماشاالله» بگويد. مردم در پشت آن چشم های نافذ، رهبری را می ديدند که هم ترس می آفريد و هم احترام آن ها را بر می انگيخت. آدم های معمولی از نزديک شدن به او ترديد می کردند، چرا که حس می کردند اين مرد می تواند با يک نگاه کل فکر آنها را بخواند و، با اعتقاد و احترامی که به حقيقت دارد، همهء ظاهرسازی ها و پرده پوشی های آنان را به کناری زند. با توجه به اين که هنوز عمل کردن به نام خليفه مورد نياز بود، نمايندگان به هنگام تحليف دست خود را به روی قرآن گذاشته و اين جملات را تکرار می کردند: «من جز آزادی و امنيت سرزمين پدری و ملتم امر ديگری ـ از جمله منافع و آرزوهای شخصی خود ـ را دنبال نخواهم کرد. من در راستای احيای حزب وحدت و توسعه اقدام نخواهم نمود، و در جهت منافع هيچ حزب سياسی عمل نخواهم کرد. من در اين مورد به نام الله قسم می خورم». در ابتدای کار کنگره، رئوف نخستين کسی بود که با انتخاب کمال به عنوان رييس کنگره مخالفت کرد. او که به شدت به روندهای دموکراتيک اعتقاد داشت و معتقد بود که بايد بر خصوصيت ملی و عام جنبش تاکيد شود، از آن بيم داشت که رياست کمال در همان ابتدای کار نوعی ويژگی شخصی و مستبدانه به او بدهد. با اين همه کمال تنها با وجود سه رای مخالف به رياست کنگره انتخاب شد. آنگاه کنگره آغاز به کار کرد و کمال، که بيش از نمايندگان کنگره به وضعيت خطرناکی که در آن قرار داشتند واقف بود، به سرعت به کار پرداخت و امور را چنان هدايت کرد که کنگره بتواند در ظرف يک هفته به کار خود خاتمه دهد. کنگره ابتدا مصوبات کنگرهء ارض روم را، همراه با اصلاحاتی که مفاد ميثاق ملی را تقويت می کرد، تصويب نمود و، در عين حال، برای اجرای مصوبات خود دست به ايجاد يک «کميته نمايندگان» زد. تا اين جای کار اختلافی در ميان نبود. اما هنگامی که بحث به وضعيت آيندهء کشور رسيد اختلاف ها هم بروز کرد. در ميان نمايندگان حاضر در سيواس احتمالاً معدودی بودند که بر بنياد عواطف ميهن پرستانهء خود صميمانه اعتقاد داشتند که می توان به استقلال کامل کشور دست يافت. اما تحقق چنين امری تنها به اعتقاد و اراده ای خاص نيازمند بود که تنها در کمال و معدودی ديگر از اطرافيانش يافت می شد. بقيهء نمايندگان، در واقع، بيشتر متمايل به پذيرش «در باغ سبز» ی بودند که آمريکا با طرحش نشان داده بود. در قسطنطنيه نيز، ذکر پيشنهاد آمريکايي ها را ـ که عصمت، به عنوان يکی از حاميانش، آن را «قرص طلايي آرامبخش» ناميده بود ـ به گستردگی بر سر زبان ها بوده و جانشين واژهء زنندهء «ضميمه کردن» شده بود. حتی ميهن پرستان نيز رفته رفته در پيشنهادات آمريکا فورمول ممکنی برای صلح را که بتواند غرور ملی ترکان را جريحه دار نکند مشاهده کرده و آن را، به عنوان انتخاب گزينه ای کمتر بد، ارزشمند می يافتند. در کنگرهء ارض روم کمال، بصورتی گذرا و به عنوان يک فکر قابل بررسی، از نمايندگان پرسيده بود که «آيا کمک گرفتن از نيروهای بزرگ، بدون وجود نقشه ای عليه تماميت ارضی کشور ممکن است يا نه؟» در عين حال، او هوشيارانه مراقب بود که نامی از آمريکا نبرد؛ چرا که در شرق آناتولی نام آمريکا با طرح استقلال ارمنستان يکی شده و در اذهان عمومی نفرت برمی انگيخت. در سيواس اما وضع فرق می کرد و برای نمايندگان اين کنگره که از مناطق ديگر عثمانی می آمدند نام آمريکا چندان مفهوم نامطلوبی را در بر نداشت. به همين لحاظ نيز مسئلهء پيشنهاد آمريکا، بسا بيشتر از موضوع ميثاق ملی که از همان ابتدا مورد پذيرش قرار گرفته بود، قابل طرح می نمود. يکی از طرفداران سرسخت طرح آمريکا، در ارتباط با وضعيت بين المللی از ديد قسطنطنيه، حليده اديب بود. او که زنی بسيار هوشمند و دارای درکی وسيع از امور سياسی بين المللی بشمار می رفت، با «چارلز آر کرين»، در ارتباطی تنگاتنگ بود. «کرين» رييس کميسيون موسوم به «کينگ و کرين» محسوب می شد؛ کميسيونی که چهار قدرت بزرگ آن را در پاريس بوجود آورده بودند تا پيشنهادات آمريکا را، به خصوص در رابطه با ايالات عرب نشين عثمانی، مورد مطالعه قرار دهد. «کرين» خود به خصوص نسبت به سه طرح مربوط به مناطق سه گانهء عثمانی ـ يعنی ارمنستان، قسطنينيه و آناتولی ـ نظر مساعد داشت؛ البته گزارش نهائی او مورد موافقت وزارت خارجه آمريکا قرار نگرفته و به کناری نهاده شد. حليده اديب، در نامهء بلندی به کمال، طرح نيروهای متحده برای عثمانی را به صورت فشرده توضيح داده و متذکر شده بود که از ديد قسطنطنيه پيشنهادات آمريکا راه حل کم ضررتری است و دست عثمانی را در برابر مقاصد اقليت های خارجی تقويت نموده و تبديل دهقانان ترک به يک ملت مدرن را تضمين می نمايد ـ کاری که خود عثمانی ها برای اجرايش دارای تجربه و منابع مالی کافی نبودند. همچنين، از اين طريق، دفاع از استقلال کشور در برابر امپرياليسم اروپايي امکان پذيرتر می شود. حليده در اين نامه به موفقيت های ايالات متحده در فيلپين نيز اشاره کرده و نتيجه گرفته بود که «تنها آمريکا است که دارای کارآمدی سياسی کافی برای ايجاد يک ترکيهء جديد در طی بيست سال آينده خواهد بود». همچنين، به پيشنهاد حليده، يک روزنامه نگار آمريکايي به نام «لوئيز بی براون»، ظاهراً به عنوان خبرنگار روزنامهء ديلی نيوز شيکاگو اما در واقع به عنوان فرستادهء شخصی کرين، به کنگرهء سيواس آمده بود. او که تنها نام مسلمان حاضر در آنجا بود از جانب کمال باخوشرويي تمام پذيرفته شد. در گفتگوهای متعددی که بين آنها پيش آمد، کمال همواره به جای استفاده از اصطلاح «طرح آمريکايي ها»، از اصطلاح «کمک امريکايي ها» ـ که برای غرور ترک ها قابل هضم تر بود ـ استفاه می کرد. کمال معتقد بود که کمک آمريکايي ها بايد به جای داشتن خصلتی سياسی از ويژگی های اجتماعی و اقتصادی برخوردار باشد. هنگامی که از او پرسيده شد که آيا کنگره سيواس قطع نامه ای را به تصويب خواهد رساند که طی آن از آمريکا دعوت شود تا اين کمک ها را انجام دهد، کمال پاسخ مثبت داد اما، در عين حال، ملاحظه ای حياتی را به پاسخ خود افزوده و گفت: «به شرطی که شما هم مرا مطمئن کنيد که آمريکا چنين دعوتی را خواهد پذيرفت». براون در اين که کشورش اين دعوت را بپذيرد مردد بود. کمال هم به او گفت که بدون وجود چنين تضمينی او تن به مخاطرهء اعلام رسمی اين که کشورش از بيگانگان تقاضای کمک می کند نمی دهد. دو جلسهء طولانی و پر اغتشاش کنگره به «طرح آمريکايي ها» اختصاص يافت. کمال موضعی محافظه کارانه داشت و عاقبت، به کمک رئوف، به مصالحه ای قابل پذيرش کنگره دست يافتند. تصميم گرفته شد که از کنگره ايالات متحده خواسته شود که هياتی را برای بررسی اوضاع کشور و تهيه گزارشی در مورد وضعيت واقعی آن اعزام دارد. بر اين اساس تلگرافی به امضای کمال، رئوف، و چند تن ديگر، برای مجلس سنای آمريکا فرستاده شده و، ضمن گزارشی از کار کنگرهء سيواس، اين خواست را نيز مطرح ساخت. در واقع، ارسال سند مزبور به اين صورت طرفداران طرح آمريکا را راضی می ساخت بدون اين که کمال و يارانش را نسبت به آن متعهد سازد؛ در عين حال اين کار موقعيت جنبش ملی را در انظار جهانی بالا می برد، هرچند که ممکن بود تا حدودی اعتبار محلی جنبش را در نظر يک هيات آمريکايي به سرپرستی ژنرال هاربرد که عازم منطقه بود کاهش دهد. کمال می دانست که، به دستور پرزيدنت ويلسون، اين هيئت در واقع عازم ارمنستان است تا مسئلهء طرح آمريکا را از ديد منافع آن کشور مورد بررسی قرار دهد. بدينسان، در ديپلماسی مصطفی کمال، ارسال دعوت نامهء کنگرهء سيواس به سنای آمريکا دارای ارزش تاکتيکی پيشگيرانه ای بود که نه تنها ضرر چندانی نداشت بلکه می توانست فوايدی را نيز حاصل کند. حدود يک هفته پس از پايان کنگره، ژنرال هاربرد و اعضای کميسيون او وارد سيواس شدند. هاربرد نقل کرده است که کمال «مرد جوان مقتدر و بسيار با هوشی است که با توجه به موی روشن قهوه ای و گونه های برجسته اش بايد دارای خون و نسبی اروپايي باشد». کمال اگرچه در آنزمان از عود ديگربارهء بيماری مالاريا در رنج بود، اما در طول گفتگويي که دو ساعت و نيم به طول انجاميد به راحتی و بلاغت تمام سخن گفته و نظرات خود را به صورتی منظم و منطقی بيان داشت. به نظر ژنرال رسيد که او به آمريکا به چشم برادر بزرگتری نگاه می کند که می تواند راهنمايي و کمک خود را «درآميخته با اندکی آمريت» بدون دخالت در امور داخلی کشور عرضه کند. هاربرد هم، با اشاره به گذشتهء ترک ها، پاسخ داد که البته هيچ ملت مستقلي بدون داشتن حاکميت کامل تن به مسئوليت های اجباری نخواهد داد. او سپس به قتل عام ارامنه اشاره کرد و کمال نيز به او اطمينان داد که نهضت ملی معتقد به اجرای عدالت در مورد همه ی نژادها و مذاهب بوده و او خود آماده است که در برابر کشورهای مسيحی متحد بر اين مواضع تاکيد کند. هاربرد از او پرسيد «حال قصد داريد چه کنيد؟» کمال که در حين سخن گفتن با تسبيحی بازی می کرد و با انگشتان کشيده خود دانه هايش را جابجا می نمود، در برابر اين پرسش و با حرکتی عصبی نخ تسبيح را پاره کرد و دانه ها بر روی زمين پخش شدند. آنگاه، در حالی که دانه ها را يک به يک برمی داشت، به ژنرال گفت: «پاسخ پرسش شما همين است». منظورش آن بود که قصد دارد تکه های پراکنده کشورش را گرد هم آورد، آن ها را از چنگال دشمنان گوناگون خارج کند، و از جمع آن ها دولتی مستقل و متمدن بوجود آورد. هاربرد اظهار داشت که چنين خواستی برخلاف منطق و واقعيت های نظامی است، و اضافه کرد که «ما می دانيم که آدم ها اين جا و آن جا دست به خودکشی می زنند، اما آيا اکنون قرار است که شاهد خودکشی يک ملت باشيم؟» کمال پاسخ داد: «ژنرال، آنچه که می گوييد درست است. يعنی آنچه که ما قصد داريم در موقعيت حاضر انجام دهيم با موازين نظامی و مسايل ديگر نمی خواند. اما، عليرغم هر آنچه که پيش آيد، ما اين کار را انجام خواهيم داد؛ کشور خود را نجات داده و دولت ترک آزاد و متمدنی بوجود خواهيم آورد تا مثل يک انسان زندگی کنيم». سپس دست هايش را، در حالی که کف آن ها به سوی بالا بود، بر روی ميز نهاد و گفت « اگر موفق نشويم به جای آن که همچون پرنده ای در دست دشمن اسير شويم و تن به مرگی تدريجی دهيم »... و در حالی که انگشتانش را به تدريج جمع می کرد ادامه داد: «ما ترجيج می دهيم فرزندان برحق پدرانمان باشيم و در حال جنگيدن بميريم». در پايان اين سخنان مشت هايش کاملا بسته بود. هاربرد که تحت تاثير روحيه واراده کمال قرار گرفته بود گفت: «من همه چيز را حساب کرده بودم جز اين يکی را. ما هم اگر به جای شما بوديم به همين صورت عمل می کرديم». اما کمال، در حالی که به اطرافيان خود اشاره می کرد، به يکی از ترک های عضو هيئت تحت نظر هاربرد گفت: « به قسطنطنيه که رسيديد برای من دعا کنيد!»
|
|