|
|||
نقل مطالب اين ترجمه تنها با ذکر مأخذ مجاز است
|
زندگينامهء مصطفی کمال ـ آتا تورک بخش دوم ـ جنگ استقلال فصل بيست و يکم - کنگرهء ارض روم ارض روم که پايتخت ترکيه شرقی محسوب می شد، شهری بود ناهموار و خاکستری رنگ در فلات آناتولی ـ قرار گرفته در پای سدی از کوهستان هايي که آن را از مرزهای ايران و قفقاز جدا می سازند. اين شهر صاحب ارگی قديمی بود که ترکان سلجوقی آن را به هنگام ورود خود به آناتولی ساخته بودند و در کنار آن دارای ساختمان هايي نيز بود که ملغمه ای از استحکامات نظامی و اداری و شهری را بوجود آورده بودند. اين شهر را، که همواره دارای جنبه ای نظامی بود، در قرون اخير به عنوان پايگاهی برای دفاع در مقابل حملات روس ها به کار برده بود. در اين جا «کاظم کارابکر»، که نفر پنجم در بين بنيانگزاران انقلاب محسوب می شد، از بازماندهء لشکريان قفقازيهء دوران حکومت «انور» نيرويي بوجود آورده بود که از بازمانده های ارتش عثمانی در ديگر نقاط کشور قوی تر بود. کاظم، بذينسان، در اين منطقهء شرقی نوعی شيخوخيت داشت و با خيرخواهی تمام بر منطقه حکومت کرده و روحيهء استقلال خواهانهء مردم آن را تقويت می کرد؛ روحيه ای که پس از آغاز تهديد از جانب ارمنستان برای منظم کردن آن منطقه شعله ور شده بود. ارض روم منطقه ای بود کم جمعيت و ويران شده به دست عوامل گوناگونی که جنگ مهم ترين آن ها بود و از روند پيشرفت ها و عقب نشينی های روس ها و اخراج دائم ترک ها از ارمنستان و اخراج ارامنه به دست ترک ها صدمات فراوان ديده بود. سياست ارضی نيز به ويران شدن کشاورزی آن انجاميده و تعداد احشام منطقه را به شدت تقليل داده بود. در واقع، جمعيت منطقه اکنون ده در صد از جمعيت اصلی آن محسوب می شد. در بين اين مردم بيماری بيداد می کرد، غذا ناياب بود، و کمتر چيزی جز تخم مرغ و نان سياه به دست می آمد. وضع چنان بود که، به علت نبودن ليوان و استکان، مردم چای خود را در بطری های از کمر بريده می خوردند. کاظم کارابکر، بر اساس غرايز پدرانه و نوع دوستانهء خود، حدود هزار پسر يتيم بين چهار تا چهارده سال را به عنوان فرزندی پذيرفته، لباس های شبه نظامی بر تن آن ها کرده و به افسرانش دستور داده بود که به آن ها آموزش نظامی دهند. همچنين، برای تعميم تعليمات ابتدايي و برخی مهارت های مفيد تجاری، دست به تأسيس مدارسی زده بود، و از آنجا که سرگرمی خود او موسيقی بود و دوست داشت که اوقات فراغت خويش را به نواختن ويلون بگذراند به آن ها تعليم موسيقی نيز می داد. همچنين از آموزش هنرهای دستی نيز غافل نبود. اين بچه ها او را به عنوان «پاشا بابا» می خواندند و آنچنان به او اعتماد داشته و احترام می گذاشتند که او برای کنترل آن ها و ترغيب شان برای تبديل شدن به افرادی آزاد نيازی به استفاده از تنبيه نداشت. «کلنل ای. رالين سون»، که در يک مأموريت رسمی برای تحقيق در مورد امکانات ايجاد يک ارمنستان مستقل و نيز اجرای قانون خلع سلاح به ارض روم آمده بود، چنان تحت تأثير اين فعاليت های آموزشی قرار گرفت که در اين مورد نوشت: «اگر اين برنامه در سراسر کشور اجرا شود ترکان آينده، با وديعهء طبيعی شجاعت و تحملی که به آنها ارزانی شده، تبديل به قدرتی مهم در مشرق زمين خواهند شد، و حتی شايد بشود گفت که در مغرب زمين نيز قدرتی محسوب خواهند گرديد که لازم خواهد بود با آنها رفتاری کاملاً متفاوت از آنچه هائی شود که قدرت های اروپايي در کنفرانس های پس از جنگ خود با ترک ها داشته اند». او شعور و وجدان پاشا و نيز اين نکته را کع او در همه ی شقوق حرفهء خود استادی مسلم بود سخت تحسين می کرد. نوشته است که کاظم «نمونهء واقعی يک افسر درجهء يک ترک محسوب می شود که من سعادت ديدارش را داشته ام». کلنل رالين سون، با همکاری موثر کاظم و با هدف به پايان رساندن خلع سلاح و تقليل ميزان اسلحه تا حدی که قرارداد ترک مخاصمه اجازه می داد، با دقت تمام به صوزت برداری از اسلحه ها، انبارهای نظامی، توپخانه، استحکامات، پرونده های حقوق و دستمزدها پرداخت. وظيفهء اصلی او ضبط اسلحه ها و فرستادن آنها از طريق راه آهن به ماورای قفقاز ـ جايي که واحدهای نظامی انگليسی در آن استقرار داشتند ـ بود. اما روند کار به کندی پيش می رفت و رالين سون علت آن را در «تعداد سوء ظن برانگيز حوادث راه آهن» می ديد. واقعيت آن بود که اين حوادث را مردان کاظم که در متوقف کردن قطارها و تخليه بار آنها و انتقال شان به واگن های اصلی مهارت داشتند انجام می دادند. هنگامی که راه آهن برای چند ماهی از کار افتاد رالين سون مجبور شد تا از کاروان های شتری استفاده کند که از طريق راه های کوهستانی به بندر ترابوزان می رفتند. يکی از روزها مأمورين او مجموعهء توپخانه ای را که حاوی چهل توپ مدرن و مهمات مربوط به آنها بود يافتند و ترک ها مدعی شدند که اين اقلام سهواً از قلم افتاده اند. از اين گونه اسلحه های پنهان شده که هرگز به دست مردان رالين سون نيفتادند و شامل مجموعهء مهمات متعددی می شدند که روس های سفيد درست قبل از انقلاب آن ها را در زمين مدفون کرده بودند، بسيار بود. کلنل رالين سون به زودی دريافت که کاظم هيچ قصدی برای تسليم اسلحه های خود به او ندارد. کاظم همهء پرسش های او را مودبانه اما به صورتی مبهم و گريزنده پاسخ می گفت و، بدين ترتيب، بين دو سرباز فاصله ای، هر چند دوستانه، بوجود آمد. يک بار رالين سون با لحنی تهديد آميز از کاظ پرسيد: «هيچ می دانی که انگليس ها چند نفر آدم بی کله دارند؟» و کاظم جواب داد که: «يک ترک از هيچ چيز نمی ترسد» (اين جمله نام يک قطعهء موسيقی نظامی شد که کاظم شعر و موسيقی آن را نوشته بود؛ قطعه ای که بعداً تبديل به سرود «جنگ استقلال» شد). کاظم، در ادامهء پاسخ خود توضيح داد که: «هر ترکی يک آدم بی کله است و چگونه ممکن است که ميليون ها آدم بی کله را تحت فرمان گرفت؟» و رالين سون به ناگزير گفت: «چه قهوهء خوبی. می شود يک فنجان ديگر به من بدهيد؟» کاظم که علاوه بر موسيقی در زمينه تئاتر هم استعداد داشت، پس از شنيدن خبر اشغال اسميرنا، بلافاصله نمايشنامه ای بصورت يک تراژدی ميهنی نوشت و قرار شد که آن را با شرکت افسران و معلمان برای عموم به نمايش بگذارند. در عين حال، او تصميم گرفت که کنفرانسی با شرکت گروه های مختلف «دفاع از حقوق» در ارض روم برگزار کند که هدف آن مخالفت با تهديد اشغال منطقه بوسيلهء نيروهای متحده بود. کاظم در تشکيل اين کنگره هدف مشخص تری هم داشت. او، به عنوان يک افسر سنتی، بسيار به وظايف خود پايبند و در مقابل فرماندهان خود مطيع بود. هنگامی که رهبران ملی گرای محلی از او پرسيده بودند که اگر به او دستور داده شود که ارض روم را تخليه کند او چه واکنشی خواهد داشت، کاظم پاسخ داده بود که وظيفهء او به عنوان يک افسر اجرای دستورات است. اما اضافه کرده بود که «ارادهء ملت بالاتر از دستور دولت است. اگر ارادهء ملت ـ که از طريق نمايندگانش ابراز می شود ـ با دستور تخليه تضاد داشته باشد من از ارادهء ملت اطاعت کرده و در مقابل حمله دشمن مقاومت خواهم کرد». او بر اساس همين منطق نيز بود که می انديشيد برگزاری «کنگرهء ارض روم» به او بهانه ای قانونی اعطا می کند تا بتواند آنچه را که قصد انجامش را دارد تحقق بخشد. او با تشريفات تمام از کمال استقبال کرد؛ تشريفاتی که هدفش مطمئن ساختن کمال از وفاداری اين منطقه شرقی محسوب می شد، چرا که کمال هنوز نسبت به موقعيت خود مطمئن نبود. او در سراسر چند روز گذشته، و همچنان که به سوی ارض روم می آمد، مرتباً تلگرام هايي از قصر سلطنتی و وزارت جنگ دريافت داشته بود که مؤکداً از او می خواستند تا از سمت خود استعفا داده و به قسطنطنيه برگردد. علت آن بود که، عليرغم بخشنامهء وزارت داخله، او را هنوز رسماً از کار خود معزول نکرده بودند. به او گفته شده بود که انگليس ها نگران فعاليت های او هستند و توقع دارند که تا روشن شدن وضع و قطعی شدن قرارداد صلح او را در منصب ديگری ببينند. او به همهء اين مطالب پاسخ منفی داده بود. در ارض روم بمباران تلگراف ها به اوج خود رسيد و بصورت گفتگوی تلگرافی مداومی مابين کمال و پيشکار سلطان درآمد، و دستورات واصله رفته رفته جای خود را به التماس دادند. پيشکار سلطان ملتمسانه نوشت که سلطان به قدری کمال را دوست دارد که حسادت او برانگيخته شده است و اگر به قسطنطنيه برگردد زندگی و آيندهء او از هر لحاظ تامين خواهد بود؛ و حتی اگر دوست ندارد برگردد می تواند مدتی را در آناتولی به صورت مرخصی بگذراند و اين هر دو صورت مورد موافقت سلطان است. کمال با ادب، و در عين تاکيد بر وفاداری و ارادت خود بر اعليحضرت، پاسخ داده بود که حاضر به ترک پست خود نيست. ديگر روشن بود که اخراج او به صورت امری اجتناب ناپذير درآمده است. رئوف و کاظم هر دو اعتقاد داشتند که کمال بايد پيشدستی کرده و داوطلبانه استعفا دهد ـ نه تنها از پست فرماندهی بلکه از ارتش. آنها اعتقاد داشتند که چنين عملی تأثير مثبتی بر افکار عمومی خواهد داشت. رفعت هم، که در سيواس بود، همين نظر را تاييد کرده و افزوده بود که استعفای کمال از ارتش احضار او به پايتخت را بی معنا خواهد کرد. کاظم به کمال اطمينان می داد که شخصاً به او در هيئت يک فرد معمولی بيش از يک بازرس کل ارتش احترام خواهد نهاد. اما کمال در اين کار مردد بود، چرا که تشخیص می داد برای انجام نقشه هايش داشتن يک مقام رسمی اهميت دارد. او يک بار گفته بود: «احمقانه است که فکر کنيم مردم رهبران خود را به خاطر افکار و عقايد آن ها دوست دارند. آن ها از اينکه رهبران خود را در لباس های با شکوه قدرت و مزين به مدال و نشان رسمی ببينند کيف می کنند». در واقع، از همان روزگار کودکی که در مدرسهء نظام سالونيکا اسم نويسی کرده بود، شغل نظامی بيش از هر چيز ديگری برايش اهميت داشت. اين موقعيت به او احساس امنيت و هدف می داد؛ چيزی که به خاطر پسزمينه خانوادگی پيش از نظامی شدن خود فاقد آن بود. او اکنون، با از دست دادن اين موقعيت، خود را عصبی، اندوهناک و ناآرام می يافت و به نظر می رسيد که اعتماد به خويشتن اش به ناگهان متزلزل شده است. اما عاقبت او نيز با دوستان خود در اين مورد متفق القول شد که گريزی از استعفا نيست. او طی تلگرامی که برای وزارت جنگ و سلطان فرستاده شد از پست و موقعيت خود در ارتش استعفا داد. هنوز اين تلگرام به دست دريافت کنندگانش نرسيده بود که تلگرام قسطنطنيه مبنی بر اخراج او از ارتش به ارض روم رسيد. کمال طی اعلام استعفای خود به مردم ارض روم اعلام داشت که از اين پس او به عنوان يک فرد عادی «برای وصول به اهداف مقدس ملی» خواهد جنگيد. رئوف نيز اعلام داشت که «تا هنگامی که امنيت سلطنت و خلافت برای هميشه تامين شود» در کنار کمال خواهد ماند. روز بعد، پس از آن که تلگراف های رسمی را مطالعه کردند و کمال دستور قهوه داد، رييس ستادش ـ سرگرد کاظم دريک ـ از جای برخاست و با صدائی آرام خطاب به او گفت: «پاشا، شما از ارتش استعفا داده ايد و، در نتيجه، من ديگر نمی توانم برای شما خدمت کنم. و با اجازه شما از کاظم کارابکير پاشا خواهم خواست تا يک وظيفه نظامی ديگر را به من محول کند. بفرماييد که من اين اسناد را تحويل چه کسی بدهم؟» رنگ از چهره کمال پريد. او چنان از سخنان سرگرد جا خورده بود که تنها توانست بگويد: «که اين طور آقا! که اين طور. برويد اين اسناد را به هوسرو بيگ تحويل دهيد»، و به افسر مزبور اجازه رفتن داد. کاظم دريک با نوعی رفتار قهرمانانه با قدم های بلند اتاق را ترک کرد و کمال با ناراحتی در صندلی خود فرو رفت. سپس به رئوف گفت: «می بينی رئوف؟ درست نمی گفتم؟ می بينی که داشتن يک شغل رسمی و درجه چقدر اهميت دارد؟ رفتار اين آدم که تا به حال با صميميت تمام برای من کار کرده نشان می دهد که نظر من درست بوده است... من اين آدم را مدت هاست که به خوبی می شناسم و هرگز او را اين گونه آشفته نديده بودم». رئوف کوشيد او را مطمئن کند. و توضيح دهد که استعفای او از ارتش به معنای محو احترام و نفوذ او نيست. او گفت: «چه بهتر که ما بتوانيم قبل از شروع مبارزه عناصر ضعيف را از بين خود برانيم». کمال پاسخ داد: «ممکن است حس تو درست باشد، اما در عمل اشتباه می کنی. بگذار اميدوار باشيم که اين اولين نمونه از سلسله ای از اين گونه واکنش ها نباشد». و سپس با لحن نوميدانه ای که رئوف قبلا از او نديده بود اضافه کرد که «من و تو فقط يک کار می توانيم بکنيم؛ و آن اين که پيش از آن که دفن مان کنند خود را به يک منطقهء محفوظ برسانيم.». رئوف با اين حرف موافق نبود و اعتقاد داشت که اتفاقاً اين استعفا احترام کمال را بيشتر خواهد کرد همانطور که، مثلاً، کاظم کارابکر به صراحت اعلام می داشت که کمال تنها کسی است که می تواند رهبری آنها را بر عهده بگيرد. او از زمانی که کمال استعفا داده بود با احترام و علاقهء بيشتری نسبت به کمال رفتار می کرد. اما کمال که در اعماق نوميدی فرو رفته بود گفت: «اميدوارم چنين باشد». و سپس خشمگينانه گفت: «لعنت خدا بر اين سند صلح آمريکايي ها، يا هر چه که اسمش هست، باد. اميدوارم هر چه زودتر ديگران هم آن را قبول کنند و مملکت از دست اين هرج و مرج خلاض شود.» در اين جا آجودان او وارد اتاق شده و اعلام داشت که «کاظم کارابکر پاشا» می خواهد کمال را ببيند. در چشم کمال حالت گمشدگی خاصی ديده می شد. او می دانست که وزارت جنگ پست او را به کاظم پيشنهاد کرده است و از اين هراس داشت که کاظم اين پيشنهاد را بپذيرد. به تلخی لبخندی زد و به رئوف گفت: «می بينی که من درست می گفتم؟» و به آجودان گفت پاشا را به داخل اتاق راهنمايي کند. کاظم به حالت افسری که با مافوق خود روبرو می شود وارد اتاق شد، نسبت به کمال احترامات رسمی به جای آورد، و در حالی که خبردار ايستاده و سلام نظامی داده بود گفت: «من حامل احترامات افسران و سربازان خود هستم. شما همچنان فرمانده پر افتخار ما هستيد، همانگونه که در گذشته بوديد. کالسکهء رسمی و اسکورت سواران شما در بيرون آماده اند. و ما همگی منتظر صدور دستورات شما هستيم». کمال اندکی جا خورد و سپس طغيان عواطف بر او غلبه کرد. چشم های خود را انگار که بخواهد از خوابی بيدار شود ماليد و سپس به سوی کاظم رفت و او را در آغوش گرفت و هر دو گونه اش را بوسيد و چندين بار از او تشکر کرد. رئوف دوست خود را، پس از نبرد «آنافارتا» و آن لحظه که گفته بود: «خدارا شکر، ما استانبول را نجات داديم»، چنين احساساتی نديده بود. به اين ترتيب موقعيت کمال تضمين شده و اعتماد به نفس به او بازگشته بود. اکنون لشگر شرق کاملاً در اختيار او بود و او با نيرويي مضاعف به ارسال تلگرام هايي به سراسر کشور پرداخت که البته، به خاطر رعايت تشريفات، آنها را کاظم کارابکر امضا می کرد. يک روز بعد او حتی قادر شد با افسر ديگری به شوخی بپردازد. افسر مزبور که می ديد کمال لباس نظامی بر تن ندارد در اجرای فرمان او اندکی تأمل و تعلل کرد، اما کمال با قدرت تمام گفت: «اين آن لباس و يال و کوپال و درجات نبود که به تو دستور می داد. اين مصطفی کمال بود که به تو دستور می داد. و او هنوز اين جا روبروی تو ايستاده است. پس دستوراتم را بنويس و بلافاصله برای اجرای آن اقدام کن». و افسر چنين کرد. بعدها کمال در بازگويي اين داستان گفته است: «در آن لحظه با خودم فکر می کردم که اگر او زنگی را به صدا در آورد و به دو سرباز دستور دهد که مرا دستگير کنند من چه بايد بکنم». بلافاصله پس از اين که خبر استعفای کمال به همه جا رسيد، او به عنوان رئيس کميتهء اجرايي شعبهء ارض روم «اتحاديهء دفاع از حقوق» و رئوف به عنوان معاونش برگزيده شدند. اما هنوز در مورد شرکت او در کنگرهء قريب الوقوع ارض روم مشکلاتی وجود داشت. شرکت کنندگان در کنگره عبارت بودند از بازرگانان، کشاورزان، وکلا، روزنامه نويس ها، روحانيون، شيوخ کرد و رؤسای قبايل «لاز» که از سراسر ايالات شرقی می آمدند. اين عده کنگره مزبور را امری محلی می دانستند که به منظور تقويت دستگاه مديريت اداری و نظامی، ايجاد پنهانگاه های لازم برای اسلحه، و در صورت لو رفتن شان پس گرفتن آن ها از افسران انگليسی، و نيز گفتگو دربارهء چگونگی دفاع از خانه ها و املاک شان در مقابل تهديدهای ارمنستان تشکيل می شد و اگرچه مطلع بودند که اين ژنرال آمده از غرب کشور نيز مخالفت خود با ايجاد يک دولت مستقل ارمنستان را آشکارا اعلام داشته است اما، بهر حال، او را يکی از خود نمی دانستند. آن ها تنها آوازهء او را شنيده بودند و همين بی رغبتی آن ها را برمی انگيخت. برخی از اين افراد اعضای حزب وحدت و ترقی سابق بودند و، در نتيجه، او را دشمن خود می دانستند. عده ای ديگر در او وجود تمايلات استبدادی را رد می زدند و به خصوص به اين نکته توجه می کردند که او اگرچه از ارتش اخراج شده اما هنوز لباس نظامی خود را بر تن کرده و مدال آجودانی سلطان را به سينه دارد. آنها می گفتند که اين رفتار مناسبی نيست. عده ای ديگر نيز فکر می کردند که او خود قصد سلطان شدن دارد. همچنين داستان های مربوط به مشروبخوارگی او دهان به دهان می گشت. با اين همه، عاقبت احترام و تأثير کاظم کفهء ترازو را به نفع کمال برگرداند. کاظم موفق شد که افراد مردد را قانع کند که کمال، در راه آرمان های ملی، با قربانی کردن هر آنچه که داشته مستوجب اعتماد آن ها است و آن ها بايد از او حمايت کنند. او حتی اصرار کرد که نه تنها کمال بايد اجازهء شرکت در کنگره را داشته باشد بلکه بايد به رياست کنکره برگزيده شود. بدين ترتيب دو تن از نمايندگان صندلی های خود را به کمال و رئوف دادند. کنگره با دو هفته تاخير در يازدهمين سالگرد تصويب قانون اساسی 1908 به صورت يک پيک نيک بزرگ به ميزبانی کاظم افتتاح شد. در اين مراسم افسران و فرزند خواندگان يتيم او نمايش های تئاتری تکان دهنده ای اجرا کردند. همزمان با افتتاح کنگره، داماد فريد بخشنامه ای به سراسر کشور فرستاده و اين گونه گردهمآيي ها را ممنوع ساخته و اعلام داشت که نمی توان به عنوان برقراری جلسات پارلمانی دست به اين گونه حرکات زد. کنگره در ساختمان مدرسهء ارامنه تشکيل شد و دو هفته به طول کشيد. در نخستين جلسه، و عليرغم مخالفت چند تن از نمايندگان، مصطفی کمال به عنوان رييس انتخاب شد. بدينسان، او بار ديگر صاحب منصبی رسمی می شد که اين بار غير نظامی بود. او اين موقعيت را با پوشيدن يک کت فراک که از فرماندار ارض روم قرض گرفته بود متجلی ساخت. سال ها بعد وقتی از او پرسيدند اگر نمايندگان او را انتخاب نمی کردند چه می کرد، او بدون ترديد و با غرور گفت: «کنگره ديگری را تشکيل می دادم».
کمال که در «هوزا» و «آماسيا» يک مقاومت نظامی را سامان داده بود اکنون در ارض روم مقاومتی سياسی را به راه می انداخت. او در سخنرانی افتتاحيهء کنگره دو اصل را مطرح کرد که تبديل به بنيادهای برنامهء انقلاب شدند. نخستين اصل «حقوق ملت» نام داشت و ديگری عبارت بود از «ارادهء مردم». او گفت که ارادهء مردم از طريق ايجاد دولتی بر بنياد حقوق ملت متحقق می شود. او همچنين به «خطراتی تاريک و دلشکن» اشاره کرد که آنها را در محاصره خود گرفته اند. و به تشريح روحيهء سرسختی پرداخت که «جنبش ملی را جان می بخشد و همچون صاعقه حتی در دوردست ترين بخش های کشور نفوذ می کند». او به ارادهء ملت ترک برای اينکه خود خداوند سرنوشتی باشد که تنها از آناتولی شکل می گيرد نيز اشاره کرده و تأکيد نمود که سرچشمهء آن سرنوشت ارادهء مردم است. بدينسان، آنچه کمال پيشنهاد می کرد صرفاً يک جنبش نظامی نبود که، همچون مورد «ترک های جوان» تنها به وسيلهء رهبری چند تن از بالا هدايت شود. بلکه او به جنبشی چشم داشت که رهبری آن در دست بسياران باشد؛ از آن دست که نه ترکيه و نه هيچ کشور شرقی ديگری نظير آن را در تاريخ خود تجربه کرده باشد؛ جنبشی که به صورت خودجوش از قلب ملت برمی خاست. ترکان می بايد دارای رژيمی باشند که بوسيلهء همه شان برگزيده و حمايت می شد و قدرت و حاکميت خود را از آرزوها و تصميمات اکثريت مردم اخذ می کرد. مردمان ديگر تنها به صورت افراد پراکنده زندگی نمی کردند بلکه اکنون هر کس برای منافع همه اقدام می کرد. در پی کنگره ارض روم نکات مندرج در پيام مصطفی کمال بصورتی بی وقفه در سراسر آناتولی تکرار شد ـ اين پيام مردی بود که در سرزمين های فروبستهء بخش غربی امپراتوری عثمانی بزرگ شده و تا حدود زيادی اصول دموکراسی غربی را مطالعه کرده بود و حس می کرد که تنها اين آرمان ها می توانند در بلندمدت شالوده ای را فراهم سازند که کشورش بر فراز آن ساخته شده و در جهان مدرن جائی برای خود بيابد. کمال به يکی از دوستان مورد اعتمادش که در جريان کنگره به طور خصوصی از او پرسيده بود: «آيا تو به دنبال جمهوری هستی؟» پاسخ داده بود: «مگر در اين مورد ترديدی هم هست؟» اما، در عين حال، می دانست که هنوز وقت علنی شدن اين فکر فرا نرسيده است. او در اين مرحله به شدت مراقب بود که جنبش اهدافی بر ضد سلطنت و خلافت نداشته و هدف اصلی آن متحد کردن مردمان در برابر تهديد بيگانگان باشد و حقوق مردم را تامين کند. او همچنين به شدت مراقب بود که جنبش آنها دقيقاً بر اساس قانونی عمل کند و در هر منطقه فعاليت های آن در دولت های محلی به ثبت برسد و با قوانين عثمانی مطابق باشد. در اين چهارچوب بود حاصل اصلی کنگره بصورت اعلاميه ای درآمد که بعدها با عنوان سند «ميثاق ملی» شناخته شد. اين ميثاق به طور ضمنی اصول مربوط به «حق تعيين سرنوشت» را، که کنفرانس صلح نيز به آن اشاره کرده بود، مورد تأکيد قرار می داد، بر حفظ مرزهای کنونی ترکيه اصرار می ورزيد، در اين راستا به همهء سرزمين هايي که اکثريت ساکنانشان ترک زبان بودند اشاره می کرد.، در مقابل هر کوششی برای تغيير اين مرزها مخالفت نشان می داد، خواستار يک دولت موقت انتخابی بود، و اقليت های غير ترک را از مزايای مربوط به ترک ها محروم می ساخت. کنگره اين نکته را روشن کرده بود که اگر دولت موقتی تشکيل شود بايد تابع قوانين دولت مرکزی بوده و پس از تحقق خواست های ميثاق ملی منحل شود. اين ميثاق به صورت اعلاميه ای در سراسر کشور پخش شده و به نمايندگان نيروهای بيگانه نيز تسليم گرديد. کمال به کنگره توضيح داد که نمايندگان «با تصويب اين خواست ها به همهء جهانيان ثابت کرده اند که در اين جا ملتی متحد وجود دارد». و اضافه کرد که تاريخ اين کنگره را «نمايشی اعجاب انگيز که کمتر بديلی داشته» خواهد خواند. در پايان کنگره، تلگرافی از جانب وزير جنگ به سرفرماندهی ارتش واصل شد: «از آنجا که دولت مرکزی تصميم به دستگيری بلافاصلهء مصطفی کمال پاشا و رئوف بيک به اتهام سرپيچی از فرمان صادر شده از جانب دولت گرفته است، اين دو تن بايد بازداشت و بلافاصله به قسطنطنيه اعزام شوند. و از آنجا که دستورات اداری لازم به مقامات محلی داده شده است ارتش موظف است که اين دستور را بدون تاخير به اجرا درآورده و مراتب اجرای آن را گزارش کند». کمال در اين مورد در يادداشت های خود اين گونه نوشته است: «افسر فرمانده ارتش جواب لازم را به آن ها داد». اين افسر کاظم کاربکر بود که در تلگراف خويش اعتراض کرده بود که: اين «دو شهروند آگاه و با ارزش» تنها برای تحقق منافع کشور اقدام کرده اند. او سپس، در گزارش ديگری به دولت مرکزی در مورد کار کنگره، بر ويژگی «ملی بودن» آن تأکيد کرده و نوشت: «شما با نسبت دادن اين جنبش به تنها دو نفر، همهء شرکت کنندگان در آن را مورد اهانت قرار داده ايد»، چرا که اين جنبش از احساسات و خواست های مردمی برخاسته که بخشنامه های دولت تاثير بسيار بدی بر آن ها گذاشته است. کنگره توانسته بود کاظم را آنچنان تقويت کند که بتواند آشکارا به افسران کنترل کنندهء انگليسی و پيش بينی های قرارداد ترک مخاصمه بی اعتنايي کند، به دستورات دولت وقعی ننهد و جريان خلع سلاح را متوقف سازد. او اکنون بر اين نکته تأکيد می کرد که خود مردم امور خويش را در دست گرفته اند و از اين پس اجازهء خروج هيچ اسلحه ای را از کشور نمی دهند. اندکی بعد سرگرد رالين سون از لندن دستوری دريافت داشت مبنی بر اينکه افراد خود را از منطقه خارج کرده و وضعيت را از «ساری کاميش» و «کارس» در ارمنستان تحت نظر داشته باشد. بدينسان، انگليس ها تخليهء قوای خود از آناتولی را آغاز کرده و خبر دادند که تخليهء منطقهء «باتوم» نيز در راه است. يک نسخه از «ميثاق ملی» تصويب شده در کنگرهء ارض روم برای کلنل رالين سون فرستاده شده بود. او قبل از افتتاح کنگره ديداری طولانی با کمال داشت و به شدت تحت تاثير او قرار گرفته بود. و اکنون نيز که از منطقه به لندن رفته بود، همچون آدميرال کالتورپ، می کوشيد تا دولت انگليس را نسبت به امکانات آيندهء جنبش ملی گرايانه ترک آگاه سازد. اما تنها لرد کرزن بود که به سخنان او توجه کرده و می خواست که بداند کمال واقعا به دنبال چه نوع قرارداد صلحی است که به اين ميثاق ملی غير قابل قبول ربطی نداشته باشد. بدين لحاظ، او کلنل رالين سون را به ترکيه باز فرستاد تا در اين موارد با کمال مذاکره کند، اما رالين سون هنگامی به ارض روم رسيد که زمستان آغاز شده و کمال به طرف غرب حرکت کرده بود و حوادث بعدی نيز انجام يک چنين ملاقاتی را بين آنها ناممکن ساخت. همزمان با اين وقايع، ماموريت داماد فريد در کنفرانس صلح با شکست روبرو شد. او به نمايندگی از جانب کشورش تقاضانامهء بالابلندی را مطرح کرده بود که اگرچه با عذرخواهی و توجيه همراه بود، اما حاوی خواست های غيرقابل اجرائی بشمار می رفت. او پذيرفته بود که عثمانی در طول جنگ دست به جناياتی زده است که «موجب وحشت و نفرت وجدان بشريت می شود.» اما «عادلانه تر آن است که ملت عثمانی را نه بر اساس يک دوران خاص که همهء بدی های آن را به نمايش گذاشته بلکه در پرتو تاريخ بلند آن قضاوت کنند». او توضيح داده بود که همهء اين جنايات کار کميتهء وحدت و ترقی بوده است که رهبران آن اکنون محاکمه و محکوم شده اند. و حال جهان متمدن بايد با چشم ديگری به عثمانی بنگرد و آن را کشوری بداند که از آن پس خود را وقف «گسترش فرهنگی روشنفکرانه و اقتصادی» خواهد نمود. فريد داماد در پی اين نکات خواستار حفظ يکپارچگی امپراتوری عثمانی به صورت وضع قبل از جنگ شده بود. او همچنين خاطر نشان کرده بود که، در طول چهل سال گذشته، اين امپراتوری به حداقل ممکن حدود خود رسيده است. او، در اثبات اين ادعا که بسيار فراتر از اصول ويلسون در قرارداد ترک مخاصمه می رفت، اشاره ای نيز به موضوع پان اسلاميسم کرده و مدعی شده بود که امپراتوری عثمانی متشکل از يک جهان به هم وابسته است که تجزيهء آن «اثرات مخربی بر صلح و آرامش مشرق زمين خواهد داشت». شورای صلح چندان تحت تاثير پوزش نامه وزير اعظم قرار نگرفت و، پس از چند روز، پاسخ تندی به آن داد که تنهادر بند مربوط به «جنايات ارتکابی دولت ترکيه» موافقت داشت. نيز می گفت که عثمانی نمی تواند صرفاً به اين خاطر که «رشته کارهايش در يک مرحله حساس تاريخی به دست مردانی افتاده است که کلاً فاقد اصل ترحم بشری بوده اند» از نتايج کار خود بگريزد. و حتی اگر صفات مردم ترک همان گونه متعالی باشد که در آن نامه آمده شورا « نمی تواند بپذيرد که اين صفات می توانند موجب آن شوند که ترک ها بر نژادهای غيرخودی حکومت کنند». در مورد توجه به فرهنگ اقتصادی و روشنفکرانه نيز گفته شده بود که «بی شک چنين تغييری تکاندهنده و موثر است و هيچ چيز نمی تواند بهتر از اين باشد». آنگاه هيئت نمايندگی ترک را مرخص کرده بودند. آقای بالفور نخست وزير انگليس توضيح می داد که اين مسايل به اموری بيش از آنچه که به عثمانی ربط پيدا کند مربوط می شود و حل بلافاصلهء آنها را غيرممکن می کند. همچنين گفته شده بود که مذاکرات تا زمانی که ايالات متحده آمريکا موضع خود را در مورد فرمول بندی قرارداد صلح روشن کند بايد به حال تعليق در بيايد. چند روز بعد پرزيدنت ويلسون دچار سکتهء فلج کننده ای شد و، در نتيجه، تصميم گيری نهايي برای ماه های طولانی به تعويق افتاد. به اين ترتيب فريد داماد دست خالی به قسطنطنيه بازگشت. عبدالمجيد، برادر زاده و وليعهد سلطان، با اغتنام فرصت از اين لحظه، دست به نوشتن يادداشتی رسمی در مورد وضعيت ملت و کشور زد ـ نامه ای که خود کمال نيز ممکن نبود بتواند بهتر از آن بنويسد. عبدالمجيد در اين نامه اظهار داشته بود که دولت موجب تجزيه کشور شده است و سلطنت بايد فراتر از احزاب سياسی ايستاده و تعادلی خنثی را پيشه کند. او خواستار انتخابات بلافاصله و تشکيل دولتی با شرکت همهء احزاب و از جمله مليون شده بود. اما نه سلطان و نه وزير اعظم اعتنايي به اين پيشنهادات راه گشايانه نکردند. اما کمال از فرصت تحقيری که در پاريس نسبت به داماد فريد شده بود استفاده کرده و تلگراف تسليتی برای او فرستاد که، در عين حال، پر از تهديد بود. او نوشت که از نقطه نظر غرور ملی جای تاسف است که: «مجبور شويم اعتراف کنيم که کابينه های مختلفی که در نه ماه گذشته يکی پس از ديگری بر سر کار آمده اند روز به روز ضعف بيشتری از خود نشان داده اند. و اکنون متاسفانه شاهد ناتوانی کامل دولت هستيم... در پاسخ به بحرانی جدی که ملت ما را در مبارزه خود برای بقا و استقلال در گير کرده است دولت ترجيح می دهد که موضعی بی طرف بگيرد. اين عملی اسفناک است که مردم کشور را به سوی دست زدن به عملياتی عليه دولت می راند. اجازه دهيد که من در کمال صداقت بر اين نکته پافشاری کنم که ملت ما توانايي آن را دارد که ارادهء خود را به هر صورت اعمال کند و هيچ نيرويي نمی تواند آن را به عقب براند... اگر دولت دست از مقاومت در مقابل جنبش ملی که کاملاً حقانيت دارد بردارد و بکوشد که بر حمايت ملت تکيه کند ضروری خواهد بود که هر چه زودتر تضمين پارلمانی را تشکيل دهد که خواستار رفاه مردم و مجری اراده آنان باشد». کمال، با چنين احوالات روحی، در پايان ماه آگوست عازم «سيواس» شد، در حالی که اطمينان حاصل کرده بود که نمايندگان نقاط مختلف کشور نيز به سوی اين شهر حرکت کرده اند. بدينسان مرحلهء بعدی و بسيار حساس بنيان گزاری جنبش مقاومت ترک ها آغاز می شد.
|
|