بازگشت به خانه

دوشنبه 25 ارديبهشت 1391 ـ  14 ماه مه 2011

 

حرف حساب آقای مهرآسا چيست؟

ناصر ايرانپور

در دنيای مجازی چشمم به‌ شکوه‌نامه‌ای از شخصي به‌ نام آقاي محمد علي مهرآسا خطاب به‌ آقاي اسماعيل نوري‌علا افتاد، مبني بر اينکه‌ چرا ايشان جوابيه‌ي من به‌ "جبهه‌ ملي ايران" را در سايت شان درج نموده‌ است، آن هم کامل و بدون سانسور!! تعجب ديگر در اين است که‌ ايشان روز روشن ادعا نموده‌ که‌ بنده‌ در تأييد و تمجيد "جداسري و تجزيه‌ي ايران" نوشته‌، به‌ مصدق اهانت نموده‌ و ناسزا گفته‌ام! ايشان حتی در يک جمله‌ از بنده‌ نقل‌قولی نياورده‌اند، چه‌ رسد به‌ اينکه‌ خدای ‌نکرده‌ آن را نقد کرده‌ باشند.

می‌دانم مشکل اين حضرت دانشمند ما که‌ هر از چندگاهی مفتخر به‌ رؤيت رخسار ماهش در صدای آمريکا می‌شويم، چيست:  ايشان از زاويه‌ی استبدادي و شووينيستی نگران به‌ قول خودشان "تماميت ارضي ايران" هستند. اين ارزانی‌اش باد. اما اينکه برای رسيدن به‌ مقصود خود‌ به‌ نشر اکاذيب هم متوسل مي‌شوند، بويژه‌ آنجا که‌ مدعي می‌شوند از "تجزيه‌طلبي" دفاع نموده‌ام، نمي‌تواند بي‌پاسخ بماند.

بنده‌ نه‌ يک بار و صد بار گفته‌ام که‌ جدايي فرضی يا واقعی کردستان از ايران ـ اگر زمانی خارج از ميل و اراده‌ی من روی دهد ـ، يقين دارم که‌ خواست و اراده‌ي خود مردم کردستان نيست و اين در درجه‌ي اول بستگي به‌ پاسخ رژيم هاي حاکم به‌ خواست هاي آنها در چهارچوب ايران دارد. من همواره‌ گفته‌ام که‌ در ضمن اينکه‌ حق تعيين سرنوشت و جدايي از ايران براي خود قائلم، آگاهانه‌ سعادتم را در ايران و با مابقي هموطنانم جستجو مي‌کنم. ايشان و همفکران شريف ايشان اين را هم "جدايي‌طلبي" ناميده‌اند. آيا "جدايي‌طلبي" مطالبه‌ي جدايي نيست؟ اگر هست، آيا من چنين مطالبه‌ای طرح نموده‌ام؟! خير. پس مشکل آنها چيست؟

از نظر آنها ما بايد معترف شويم،

1) نه‌ حق تعيين سرنوشت سياسي خود را بطور اصولی و تجريدی داريم!

2) نه‌ حق داريم هر بلايي هم سرمان بياورند، بطور عملی از ايران عزيز آنها جدا بشويم و مهمتر از همه‌ اينکه به‌ آنها تعهد بدهيم که‌ اتخاذ تصميم در اين مورد در دنيا و آخرت را به‌ آنان واگذار نموده‌ايم و چک سفيد مربوطه‌ را از همين الان برای آنها صادر کنيم!

3) در ضمن نظام سياسی ايران را هم آنها برايمان تعيين کنند!

4) و البته‌ فراموش نشود که‌ حق نداريم خود را "ملت" بدانيم. "ملت" فقط برازنده‌ی آنان است و بس!

آنگاه‌ شايد، شايد مرحمت نمايند، از خر شيطان بيايند پايين و يکبار هم که‌ شده‌ ما را "تجزيه ‌‌طلب" خطاب نکنند!

اين چنين کودکانه‌ و بلاهت‌وار از تماميت ارضي مورد ادعاي خود دفاع مي‌کنند! اين چنين مي‌خواهند با آن همه‌ ظلم تاريخي که‌ بر ما رفته‌، ترغيب مان کنند که در ايران بمانيم.

من نوشته‌ام که‌ مصدق را شخص شريفي مي‌دانم و براي ايشان احترام قائل هستم، در ضمن اينکه‌ آن نقش اغراق‌آميز مثبتی را که‌ عده‌ای به‌ وی نسبت می‌دهند، نمی‌دهم. دلايل خود را هم آورده‌ام. ايشان اين را هم دين‌خويانه کفر و‌ "ناسزا" و "بی‌ادبانه‌" خوانده‌ است! برخي اوقات از خود مي‌پرسم: آيا اينان براستی سواد زبان فارسي دارند و اگر دارند، مطلب بنده‌ را واقعاً خوانده‌اند که‌ چنين برآشفته‌ شده‌اند؟ بالاخره‌ يا من به‌ زباني غير از فارسي مي‌نويسم و يا زبان فارسي آنها از سنخ ديگري است. اينها مي‌توانند هر تحليل و تفسيري به‌ نسبت آنچه‌ که‌ من می‌گويم و امثال من مي‌گويند داشته‌ باشند. اما محق نيستند، به‌ دروغ ادعاهايي را به‌ ما نسبت بدهند.

دوستي سرزنشم مي‌کرد که‌ «چرا اينقدر در تلاشي متعاقدشان سازي که‌ "تجزيه‌طلب" نيستي؟» استدلال وي اين بود که‌ «آنها کمترين حقي براي کردستان قائل نيستند و هر سطحي از مطالبات را مطرح سازي، آن را "تجزيه‌طلبي" مي‌خوانند. حال که‌ چنين است چرا نبايد بطور واقع خواست استقلال را مطرح ساخت؟ براي استقلال هم همينقدر مورد حمله‌ و اتهام قرار مي‌گيريم.» ايشان مي‌گفتند که‌ من سخت در اشتباهم اگر باور دارم که‌ مشکل آنها معرفتي است و با بحثي اقناعي و متمدنانه‌ مي‌توان مشکل معرفتي و پيشداوري تبعيض‌ستايانه‌ی آنها را رفع کرد....

استدلال من اما اين بود و هست که‌ آنها همانقدر حق دارند در مورد سرنوشت و آينده‌ي ايران نظر بدهند که‌ من حق دارم. آنها حق دارند به‌ تناسب فرهنگ و باور محافظه‌ کارانه‌ شان از وضع موجود دفاع کنند و من هم حق دارم آن را زير سوال ببرم و سيما و ماهيت انسانی‌ و عادلانه‌ای براي نظام آينده‌ي ايران ترسيم کنم. خالي‌کردن ميدان و اعطاي ايران به‌ آنها را برحق و به‌ سود کردستان هم نمي‌دانم. من هم محقم بگويم که‌ تفکر آنها پوسيده‌ است، زمخت است، نه‌ بر بستر آگاهي از واقعيت هاي ايران بنا شده‌ و نه‌ سنخيتي با فلسفه‌ء سياسي دارد، محقم بگويم که‌ تحقق «حق تعيين سرنوشت» معنايش ـ و از نظر من معنای درست اش ـ مي‌تواند ماندن در ايران باشد. اما آنها نگران اين هستند که‌ من به‌ محض اينکه‌ حداقلی از آزادی را داشته‌ باشم از ايران جدا خواهم شد، چون بر مناسبات و نظام سياسی وحشتناک متمرکز و تبعيض‌ گرايانه‌ی ايران که‌ مورد دفاع قرار می‌دهند واقف هستند. استدلال من اما اين است که‌ معيار من حکومت های استبدادی و شووينيستی تاکنونی نيستند، بلکه‌ نظام فکری خودم برای آينده‌ء ايران است. در اين نظام فکری که‌ خالی از تبعيض است، دليلی برای جدايی نمی‌بينم. کوبک هاي کانادا به‌ سود خود دانستند در يک رفراندوم، تبلور پياده‌شده‌ء حق تعيين سرنوشت، در کانادا بمانند. ما بايد براي چنين ميهني مبارزه‌ کنيم که‌ حتي اگر حق و آزادي جداشدن  هم داشته‌ باشيم، با رضايت خود در ايران، يک ايران دمکراتيک و فدرال، باقي بمانيم. اين چيزي است که‌ من برايش مبارزه‌ مي‌کنم.

يکي از همفکران اين حضرت که‌ از فرط شجاعت و فداکاري براي مام ميهن نام خود را زير چادر "رضا" پنهان نموده‌، حزب دمکرات کردستان ايران را (لابد در قياس با "جبهه‌ي ملي ايران") "خرده‌پا" ناميده‌ است! شگفتا که مفاهيم چه‌ عرض کنم،‌ مقياس ها هم پيش اين آقايان "ملي‌پوش" معکوسند.

يکي از اتهامات من پيش اين آقا "رضا" اين بوده‌ که‌ از فلسفه‌ء سياسي اطلاع ندارم تا دريابم مفاهيم "ملت کرد" و "حق تعيين سرنوشت" به‌ زعم ايشان "جعلي" هستند، ولی نفرموده‌اند که‌ در کدام فلسفه‌ء سياسی مفهوم "ملت ايران" بر اساس يک زبان و يک مذهب و حتی يک ساختار سياسی، "واقعی" است!! خانه‌ از پاي بست ويران است. آناني که‌ درس ادب به‌ مخاطبان خود مي‌دهند چنين مي‌نويسند: «در مورد دعوت از آمريکا ، براي حملهء نظامي به ايران و "ايجاد منطقه‌ء پرواز ممنوعه‌"، چيزي نمي‌گويم که تاريخ (به اصطلاح) مبارزات احزاب کرد، سراسر خود فروشي و نوکري اجانب است....» لابد ايشان فراموش کرده‌اند که‌ حکومت مورد دفاع ايشان را همين "اجانب" دو بار با کودتا سرکار آوردند و مردم ايران بخاطر "وطن ‌فروشی و نوکری برای اجانب" به‌ حيات اش پايان دادند؛ فراموش کرده‌اند که‌ دولت "مستقل" و غرب ‌ستيز اسلامی ايران بيشترين ضربات را به‌ ايران وارد آورده‌ است و بخشی از مردم حسرت همان دولت "نوکر و وابسته‌"ی پيشين را می‌خورند.

و اما نوکر و خودفروش همان به‌ اصطلاح "مليون" و "ملی ـ مذهبی‌"های هستند که‌ بسته‌ به‌ زمان، دست ‌بوس و در رکاب شاه‌ يا "امام" بودند، البته‌ قبل از اينکه‌ تاريخ مصرف شان تمام شود و از حکومت رانده‌ شوند. کافی است نگاهی به‌ کارنامه‌ء آنها بياندازيم، کافی است نگاهی به‌ اظهارات وقت بخش مذهبی "ملی ـ مدهبی‌"های آنها در مورد "امام امت"شان بياندازيم، تا بفهيم "نوکر" و "خودفروخته‌"ی واقعی کيست.

آيا نبايد به‌ سلامت فکری چنين انسان هايي شک کرد؟ اين حضرت گفته‌ که‌ من از منطق اسلحه‌ دفاع نموده‌ام و فرهنگ "تتق، تق، تق" دارم! تاريخ، به‌ويژه‌ معاصر، حکومت هاي پيش و پس از انقلاب اما به‌ ما مي‌گويد که‌ اين از قضا رژيم هاي مورد دفاع ايشان بوده‌اند که‌ به‌ چيزي جز خشونت اعتقاد نداشته‌اند. کردستان فتح ‌شدني و بلعيدنی نبوده‌، لذا عجيب نيست که‌ مورد غضب حکومت های مورد دفاع آنها قرار گيرد. اما تکليف آناني چيست که‌ چيزي جز صدايشان را نداشته‌اند و اما با اين وصف با خشونت حداکثر مورد سرکوب قرار گرفته‌اند؟

مردم تهران و کردستان يک شباهت دارند و يک تمايز. شباهت شان در اين است که‌ هر دو مورد سرکوب خشن قرار مي‌گيرند. تمايزشان اما در اين است که‌ کردستان هر از چندگاهي پاسخ خود را مي‌دهد و تن به‌ اراده‌ء حاکمان نمي‌دهد، دست کم صدايی از آن برمی‌خيزد. دليل آن هم از جمله‌ ريشه‌دار بودن تحزب در کردستان است. اما می‌بينيم که‌ فرياد نداهای جوان در تهران غالباً بي‌پاسخ مي‌مانند. ديديم مردم تهران بپاخاستند و برای چند نسل ما افتخار آفريدند، اما بخش عظيمی از همين اپوزيسيون برافروخته خفته‌ ماند که‌ ماند. تعجبي نيست با احزابي چون "جبهه‌" به‌ قول آقای نوری‌علای عزيز چهارنفره‌ء "ملي" "ايران" که‌ غيرت شان تنها در مورد کردستان گل مي‌کند، اما قتل عام هزاران هزار انسان شريف در زندان هاي ايران خمي به‌ ابرويشان نمي‌آورد، چه‌ رسد به‌ زخمی به‌ قلوب شان. درد اينان هنوز اين است که‌ کردستان مغلوب اين درک و منطق زبونانه‌ و افلاس سياسی آنها نمی‌شود و همچنان قائم به‌ ذات ايستاده‌ است. باور دارم که‌ ديرزمانی طول نخواهد کشيد که‌ کردستان سنگر رهائی ايران از ظلم و ستم ملی و مذهبی خواهد شد. ترس واقعی آنها اتفاقاً از همين است.

آنها چی، آنها نه‌ مدافعان واقعي ايران، بلکه‌ در بهترين حال مدافعان تفکر و محفل حقيرانه‌ی خود می‌باشند و می‌مانند. ديديم که‌ حتی در اوج آزادی کنش خود نتوانستند منشاء پيدايش جنبشی برای دمکراسی، دست کم تحولی دمکراتيک و فکری برای ايران گردند. افق و دستگاه‌ فکری آنها چنين اجازه‌ای را نمی‌دهد. اينان در دهه‌ء سي ايران توقف نموده‌اند و تکان هم نمي‌خورند. "جبهه‌ی ملی ايران" هيچگاه‌ از يک برنامه‌ء شفاف و واقعاً دمکراتيک برای ايران برخوردار نبوده‌ است. اکنون هم که‌ از حال و وضع بشدت تفرق‌آميز آنها باخبريم. بعضی مواقع از خود می‌پرسم: جدا اينها بر سر چی با هم اختلاف دارند؟ مگر چيزی هم در عرصه‌ء انديشه‌ برای عرضه‌ دارند که‌ سر آن اختلاف پيدا کنند؟! سه‌ واژه‌ی "تماميت ارضی" و "ملت" و "ملی" را از آنها بگيری، ترمينولوژی که‌ در دنيای دمکراتيک ملت های حاکم تنها تکيه‌ کلام فاشيست ها می‌باشد، چيزی برايشان باقی نمی‌ماند. با اين فقر فکری تعجبی ندارد که‌ با يک نقد نرم برآشفته‌ شوند.

11 مه‌ 2012

 

لينک مطلب آقای مهرآسا:

http://www.iranglobal.info/node/5714

لينک مطلب بنده‌ که‌ آقای مهرآسا و تنی چند از مدافعان ناصالح "ايران" را برآشفته‌ ساخته‌:

http://www.newsecularism.com/2012/05/02.Wednesday/050212.Nasser-Iranpour-No-fly-zone-and-Nattional-Front.htm

 

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه