|
دوشنبه 12 مهر 1389 ـ 4 اکتبر 2010 |
درویش رنجبر
بر گرفته از خاطرات دیپلمات سبز
بدون شک یکی از بنیادیترین و پیچده ترین مباحث علوم سیایی مو شکافی پدیدهء قدرت بوده است. قدرت چیست؟ نقش آن در تنظیم روابط اجتماعی کدام است؟ چرا من "باید" در مقابل چراغ قرمز راهنمأیی رانندگی ترمز کنم؟ چه ارادهء ناپیدایی در پشت آن چراغ سرخ ایستاده است که به من فرمان ایست میدهد و من مجبور به اطاعت هستم؟ چه اجباری من را مجبور میسازد تا دو سال به سربازی بروم؟ چرا من "مجبور" هستم به ارادهء کارفرما سر ساعت معین در محلی که او تعیین میکند حاضر باشم؟ مگر من انسانی نیستم که آزاد به دنیا آمده ام و "قرار" است آزاد زندگی کنم؟ کدام ارادهء ناپیدا تمامی این تحمیلات را بر من تحمیل میکند؟
تمامی موارد پیش گفته که تنها بخش ناچیزی از زوایای پدیده قدرت میباشد هر ذهن سیاسی را، از اندیشمندان یونان باستان گرفته تا ژان پل سارتر فرانسوی، به خود مشغول کرده و اندیشمندان نازاده در قرون آتی نیز بدان فکر خواهند کرد. در میان این همه هیاهو، از دیدگاه شخصی اینجانب، مطلوبترین تفسیر از این پدیدهء پیچده "تحمیل اجباری و یا قبول داوطلبانه اراده بر فرد یا جمع" میباشد.
منشاء این اراده کدام است؟ فرد یا جمع بودن این منشاء محل مناقشه نیست. منشاء این اراده میتواند رعد و برقی باشد که انسان نخستین را به وحشت انداخت و در مقابل این "اراده" یا به غار پناه برد و یا به مدد ذهن خلاق خود خدایی خشمگین آفرید تا، همچون ابراهیم، جهت خاموش ساختن خشم او حاضر شود اسماعیل خود را به مسلخ ببرد. منشاء این اراده همچنین میتواند کارفرمائی باشد که من از ترس گرسنگی یا بی خانمانی مجبور هستم به "اراده" ی او تن در دهم و سر ساعت به بیگاری مشغول شوم. از این بالاتر، منشاء این "اراده" میتواند، همچون قصیدهء ایرج میرزا، عشق دختر جوانی باشد که من بی هیچ اجباری فقط به خاطر عشق به آن دختر چنان تسلیم "اراده" او شوم که اگر او از من خواست تا جگر مادرم را بخاطر ارضای او ببرم، بی آنکه هیچ ملاحظه فرزند و مادری را مراعات کنم، مادر را در پای پتیارهء "عشقی زودگذر" قربانی کنم.
آنچه ما در پائیز 1357 کردیم از جنس نوع سوم بود. خمینی زیر درخت سیب در نوفل لوشاتو فرانسه نه وحشت افکن بود و نه کارفرما. او فقط دلبری بود که، مانند قصیده ایرج میرزا، ما را مسحور "عشق" خود کرد و ما با قبول داوطلبانهء "اراده" ی او جگر مادر ایران را در سینی طلا به آن "معشوقه" تقدیم کردیم.
از بحث اصلی دور نشویم، آنچه شخصیت انسانها را بیشترین محک میزند رابطهء آنها با پدیدهء قدرت میباشد. این که قدرت شیرین است، اینکه تحمیل "اراده" بر فرد یا جمع، ذوق اکثر انسان ها را کامیاب میسازد و به آنها نشاط و شادمانی میبخشد قابل انکار نیست. دربار خلفا، از امویه گرفته تا عباسیان، و سلسله های ایرانیان، از صفویه (کلیم کاشانی) گرفته تا قاجاریه، و شکل مضحک آن کریم شیره ای، همگی از "شیرینی قدرت" حکایت میکند.
در این میان، اگر ما به عنوان کشور عقب مانده (البته به خاطر تشریفات دیپلماتیک در سازمان ملل به ما میگفتند کشورهای در حال توسعه، یعنی هندوانه زیر بغل) هستیم تنها بدین دلیل است که پدیدهء قدرت در میان ما تعریف نشده است. اگر منتسکیو "قرار داد اجتماعی" را نوشت و امروز نام او بر یکی از خیابانهای ژنو میدرخشد به این دلیل است که او بیشترین تلاش فکری را انجام داد تا بزرگترین معضل بشری را حل کند.
دیروز، بر حسب اتفاق، در یکی از خیابانهای شهر هوستن تکزاس قدم میزدم. نام گاندی را بر تابلوی آن خیابان دیدم. مشاهدهء نام گاندی مرا به لحظهء مرگ خمینی برد. در آن روز در ژنو بودم. بنا به وظیفهء اداری قرار بود ـ طبق راهکرد روزهای پیشین ـ در نشست کنفرانس خلع سلاح شرکت کنم و پیرامون کنوانسیون منع سلاح های شیمیائی ادامهء مذاکرات دهیم. خبر مرگ خمینی نمایندگی را در حالتی فوق العاده فرو برد. بر اساس دستور تهران و امر سیروس ناصری (سفیر وقت)، موظف بودم قبل از شروع جلسه که معمولاً ساعت ده صبح بود از رئیس جلسه (سفیر آرژانتین) در خواست کنم تا به مناسبت در گذشت "رهبر فقید" کشورم از اعضای کنفرانس تقاضای یک دقیقه سکوت کند. طبق روال معمول جلسه تشکیل شد و به عنوان نمایندهء "جمهوری اسلامی ایران" دست را بالا بردم و از آقای رئیس به خاطر درگذشت "رهبر ایران" تقاضا کردم قبل از شروع مذاکرت یک دقیقه سکوت اعلام کند. چون ایران عضو کنفرانس خلع سلاح بود او میبایست به در خواست عضوی از اعضا احترام بگذرد. به محض اعلام سکوت بیش از هشتاد درصد اعضای کنفرانس خلع سلاح از سالن بیرون رفتند.
چنان عرق شرمی بر پیشانی ام نشست که هنوز سردی آن را حس میکنم.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|