بازگشت به خانه

جمعه 4 مهر  1389 ـ  27 سپتامبر 2010

 

قضيهء مهدی دیباج در وزارتخارجه

درویش رنجبر - دیپلمات سبز

در تابستان 1990 به عنوان کارشناس در اداره کلّ امور بین سیاسی المللی وزارت امور خارجه در تهران مشغول به کار بودم. مدیر کلّ وقت فردی بود به نام کیا طباطبائی داماد فخر الدین حجازی. فخر الدین حجازی به مدد "هنر" مداحی و نطق آتشین، در دهه اول انقلاب که دور دور مداحان و روضه خوانان بود به جأیگاهی "رفیع" دست یافته بود به حدی که پس از انحصار قدرت در دستان دستار بندان به عنوان "نماینده " اول تهران وارد مجلس  شد. در ادامه هنر نمأیی مداحی (چیزی شبیه منصور ارضی کنونی)، وی در دیدار عام با خمینی که از تلویزیون پخش می‌‌شد پس از یک سری تملّق و چاپلوسی به خمینی گفت " بگو که خودش هستی‌" یعنی‌ بگو که خود امام زمان هستی‌. هرچند خمینی عروس قدرت را به حجله برده بود ولی‌ زرنگتر از این حرفها بود که عواقب چنین تملقات و چاپلوسی‌ها را درک نکند، به همین دلیل با غیض سخنان این مداح "درباری" را قطع کرد.

به هر حال منشی‌ آقای کیا طبا طبأیی (خانمی در رسته اداری و به جأ مانده از رژیم پیشین که با گذاشتن مقنعه اجباری "شغل" خود را حفظ کرده بود تا نان فرزندان یتیم خود را تامین کند) به تلفن میز اینجانب زنگ زد و گفت آقای طبا طبأیی ساعت 10 با سفیر نروژ (در تهران) ملاقات دارد و از شما خواسته است تا جهت تهیه صورت جلسه در ملاقات باشید. طبق وظیفه اداری قبل از ساعت 10 در اتاق انتظار آقای مدیر کلّ منتظر سفیر نروژ بودم. پس از ورود ایشان، به اتفاق وارد دفتر آقای طبا طبأیی شدیم. پس از رد و بدل تعارفات معمول دیپلماتیک گفتگو بدون حضور مترجم شروع شد. آقای طبا طبأیی به زبان انگلیسی مسلط بود. در حین ملاقات، آبدارچی اداره از هر 3 نفر با چأیی پذیرأیی کرد.

سفیر نروژ گفت: "در حال حاضر نروژ رییس دوره ایی اتحادیه اروپا می‌‌باشد و من به نیابت از اتحادیه اروپا ماموریت دارم تا مراتب نگرانی‌ خود را نسبت به بازداشت و حکم اعدام آقای مهدی دیباج به اطلاع شما برسانم. از شما انتظار داریم مراتب نگرانی‌ ما را به مقامات ایرانی‌ منتقل کرده و زمینه آزادی مهدی دیباج را فراهم کنید." آقای طبا طبأیی در پاسخ گفت در ایران قوه قضائیه "مستقل" است و ما می‌‌توانیم مراتب نگرانی‌ شما را به آنها منتقل کنیم، ولی‌ تصمیم نهأیی را دستگاه قضأییه اتخاذ خواهد کرد.

پس از این ملاقات تلکس کوتاهی برای سفارت جمهوری اسلامی در نروژ تهیه کردم تا سفیر رژیم در اسلو در جریان ملاقات آن روز قرار گیرد. به دنبال آن یک نامه هم به امضای آقای کیا طبا طبأیی به قوه قضأییه ارسال کردم. 

در این ملاقات برای نخستین بار نام مهدی دیباج به گوشم خورد. در ابتدا فکر کردم مهدی دیباج عضو سازمان مجاهدین خلق می‌‌باشد. پس از مدتی‌ متوجه شدم ایشان مسلمانی بوده که به دین مسیحیت گرایش پیدا کرده و به همین دلیل در شهرستان ساری زندانی شده و یک محکمه "اسلامی" او را به "جرم" ارتداد به مرگ محکوم کرده است. فشار‌های بین المللی از جمله اتحادیه اروپا موجب شد تا در زمستان 1994 رژیم "جمهوری اسلامی" مهدی دیباج را آزاد کند. افسوس که آزادی او دیری نه پأیید. در تابستان همان سال جنازه مهدی دیباج در پارکی‌ در تهران "کشف" شد.

خبر ترور مردی که هیچ گناهی نداشت بجز دگر اندیشی‌، هر انسان بی‌ غرضی را به فکر فرو می‌‌برد. چرا یک ایرانی می‌‌تواند شیعه 12 امامی باشد و با کمی‌ "حزب الهی" بازی سفیر "ایران" شود ولی‌ همان ایرانی در صورت دگر اندیشی‌ "باید" لای چرخ دنده‌های ماشین وزارت اطلاعات رژیم خمینی چرخ شود؟! ماشین معیوب حاصله از اندیشه‌های خمینی، ایران را به روزگاری انداخت که نه تنها جأیی برای دگر اندیشی‌ باقی‌ نگذاشت بلکه خودی‌ترین خودی‌ها (اصلاح طلبان) را نیز گوشت دم توپ این ماشین ساخت.

اینکه امروز سخن از سکولاریزم محور هر گونه حرکت بنیادین قرار گرفته تنها و تنها بدین دلیل است که در یک نظام سکولار حرمت دین (تمامی ادیان ابراهیمی) به مراتب بیشتر از نظام شتر گاو پلنگی به نام "جمهوری اسلامی" نگاه داشته خواهد شد. اجازه می‌‌خواهم یک مثال حقیقی‌ در شهر محل اقامت خودم (سن دیگو) ذکر کنم. در نقطه ای از این شهر سه عبادت گاه (مسجد، کلیسا و کنیسه) در جوار همدیگر قرار دارند. جالب اینجاست که ستایشگران هر سه دین ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) خودرو‌های خود را در یک پارگینک مشترک پارک می‌‌کنند و به همدیگر درود و سلام هم می‌‌فرستند.

چنین تساهل و رواداری را با کشتن مهدی دیباج در تهران مقایسه کنید!

www.sefaratesabz.com

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com