|
جمعه 14 خرداد 1389 ـ 4 جون 2010 |
سه نسل، و دو چرخش جامعه شناختی
ناصر کاخساز
برای اپوزیسیون ایرانی، دوران معاصر از دههی بیست شمسی آغاز میشود، چرا که مسائل پیش از این دهه دیری است به پشت پهنهی خاطرات زنده لغزیدهاند و نقش عملی و فرهنگی کمتری دارند. شکل گیری سه نسل، در عبور از دو چرخش جامعهشناختی، که موضوع بحث ما هستند، در این دوران رخ دادهاند.
چرخش جامعهشناختی را من دارای شناسههای زیر میدانم:
تبدّل نسلی: یعنی نسلی میرود و نسل دیگری میآید، تغییر فرهنگ سیاسی، گسترش تفاهم ارتباطی و نشستن تفکر باز و گشوده بجای تفکر بستهی تشکیلاتی. یعنی برجسته شدن تفاهم برونگروهی نسبت به روابط درونگروهی و سست شدن اتوریتهی حزبی. با توجه به شناسههای یاد شده، یکبار در آغاز دههی چهل شمسی و بار دیگر در پایان دههی هشتاد شمسی، با چرخش جامعهشناختی روبرو هستیم. اما در دههی بیست شمسی، و نیز در انقلاب ۵۷ تا سه دههی پس از آن، با وجود تغییرات مهم اجتماعی نمیتوان از چرخش جامعهشناختی سخن گفت.
در دههی بیست با وجود تغییرات اجتماعی و سیاسی گسترده، تفاهم ارتباطی نه تنها رشد نکرد، که کمتر نیز شد، روابط برونگروهی و غیرخودیخواه، قربانی روابط درونگروهی و خودیخواه شد. در این دهه تنوع احزاب، بدون تفاهم ارتباطی رشد کرد و در نتیجه پلورالیسم نهادی نشد .به همین سبب دولت ملی نتوانست در برابر توطئه ی آمریکا و انگلیس مقاومت کند.
در دههی چهل، اما، در فرهنگ سیاسی و ادبیات، نگرش ایدئولوژیک رنگ باخت و چند صدائی در شعر و ادبیات گسترش جالب توجهی یافت. تفاهم ارتباطی گسترده شد و فرهنگ تک بعدی و خودیخواهِ نسل اول چپ، زمینهی پذیرشاش را از دست داد. در این متن از مناسبات، جنبش ملی دگرباره اوج گرفت و گرایشهای ایدئولوژیکی فرعی شدند. نسل دوم بر این زمینهی اجتماعی به هستی آمد.
انقلاب 57 نیز نه تنها تفاهم ارتباطی را گسترش نداد، بلکه آن را، که در آستانهی انقلاب در حال گسترش بود، تخریب کرد. از سوی دیگر انقلاب 57 زادهی یک تبدل نسلی نبود، حتا راه چرخش نسلی را به مدت سیسال بست. تا هنگامی که نسل سوم با طغیان بزرگ 88 به این دوران خلا نسلی پایان داد.
اکنون بار دیگر با یک چرخش جامعه شناختی روبرو هستیم ، که شناسههای آن را در گرایشهای فرامسلکی نسل جدید، برجسته شدن تفاهم ارتباطی به گونهای بیسابقه و از سکه افتادن تفکر حزب سنتی و گسترش سازماندهی افقی در جنبش 88 میتوان دید.
طغیان بزرگ 88، واکنش نسل سوم به سه دهه خفقان مذهبی بود. جنبش سبز نام دیگر جنبش نسل سوم است و با حساسیتهای مازوخیستی نباید از آن فاصله گرفت. به جای فاصله گرفتن با آن، باید آن را تعریف کرد. نگرش انتقادی و سازندهای که در بدنهی جنبش نسل سوم متولد شده است، زادهی وجود تعریفهای گوناگون از جنبش سبز است. واکنش مازوخیستی از چپ و راست، سبب میشود که اصلاحطلبان مذهبی، این جنبش را تنها به سود خود انتگره کنند؛ در حالی که جنبش سبز به نهضت ملی نزدیکتر است. بدنهی جنبش سبز بر دو پایهی سکولار – لیبرال استوار است و آمادگی دارد با تجربهی نهضت ملی هماهنگ شود. حمایت انتقادی از جنبش سبز، که جنبشی همگانی است، با دنبالهروی از اصلاحطلبان تفاوت دارد. جنبش نسل سوم، رنگین کمانی گسترده است که از علامت خود جوش سبز برای گستراندن ارتباط ملی و جهانی خود سود میجوید.
پیدائی نسل اول
دگرگونیهای اجتماعی پس از جنگ جهانی دوم، که به تکوین قشربندی طبقهای و اجتماعی در ایران شتاب بخشید، تغییرات اجتماعی و سیاسی مهمی بوجود آورد. رشد طبقهی کارگر، بورژوازی، و قشر روشنفکر، چهرهی دیگری به ایران داد؛ با این همه، ساختار فرهنگی سنتی مانعی در راه تفکر مستقل سیاسی و شکوفائی دموکراسی بود. نبود تفکر مستقل سیاسی را در وابستگی حزب توده به همسایهی شمالی، از یک سو، و وابستگی دربار به دولتهای بزرگ غربی، از سوی دیگر، میشود نشان داد. این دو عامل، فرهنگ سیاسی ما را بیشخصیت و بیهویت میکرد. در هردو مورد منافع ملی تابع سیاستهای خارجی بود.
فاجعه ی آذربايجان در سال 1324 تا 1325 و انشعاب خليل ملکی و دوستانش از حزب توده در سال 1326، اهميت تعيين کننده ای در جنبش روشنفکری ايران دارد و نقطه ی عطفی در تاريخ تفکر سياسی است.
انشعاب خلیل ملکی از حزب توده، انشعاب از کمونیزم و تولد جنبش سوسیال- دموکراسی در ایران بود؛ به هنگام انشعاب، همانگونه که نجف دریابندری میگوید، حزب توده به یک حزب کمونیستی و استالینی تمام عیار تبدیل شده بود. انشعاب، اعلام این انحطاط بود. از زبان هگل اگر بگوئیم، در این سال واقعیتی کهنه، حقیقت خود را به واقعیتی نو داد و خود از حقیقت تهی شد.
با پایان یافتن نقش دموکراتیک حزب توده، مفهوم نسل اول چپ در تاریخ روشنفکری ایران به هستی آمد. نسلی از روشنفکران عدالتخواه که پیرامون حزب توده گرد آمده بودند و قربانی کردن آزادی را در راه عدالت اجتماعی لازم میشمردند. گرد این باور و ایمان شبهدینی روشهائی شکل گرفت که بعدها به سنتهای نسل اولی شهرت یافت. پس، مفهوم نسل اول، مفهومی است که نهاد عدالتخواهی با سنتهای ایدئولوژیک و وابستگی سیاسی را در بر میگیرد.
اما روشنفکران انشعابی سوسیال – دموکرات ، که با رد وابستگی سیاسی بر منافع ملی تاکید کردند - و با رد وابستگی مسلکی قربانی ماشین تبلیغاتی نیرومند حزبی شدند- آلترناتیو نسل اول بودند.
سوسیال- دموکراسی با کنده شدن از جنبش ایدئولوژیک چپ، نه تنها راه غیر مسلکی شدن چپ را گشود، که مسیر رفتن بسوی نهضت ملی را نیز باز کرد. یعنی جنبش سوسیال – دموکراتیک بر بستر تحول ملی حرکت کرد و نیروی عدالتخواه نهضت ملی شد.
سوسیال – دموکراسی آلترناتیو سنتهای مسلکی و وابستگی سیاسی است، و بر بستر ملی رشد میکند و بر منافع ملی تاکید میکند. پس نمی توان با حفظ علاقه به ارتباطهای نسل اولی، بدون انتقاد به دشمنیهای گذشته به تاریخ سوسیال دموکراسی در ایران، تنها با تغییری آیینی و شبه مذهبی، یکشبه سوسیال- دموکرات شد.
پیدائی نسل دوم
چرخش اجتماعیِ پس از خفقان هفت سالهء 32 تا 39، با تولد نسل دوم نهضت ملی و شروع مبارزهی نیمه قانونی- نیمه دموکراتیک دوران کِنِدی- امینی همراه بود. در این دوران با سه پدیدهی ظهور جبههی ملی دوم، اصلاحات شاه – کندی، و پیدائی خمینی روبرو میشویم. خمینی در انتظار روشن شدن نتیجهی مبارزهی شاه با آلترناتیو مصدقیاش، جبههی ملی دوم، ماند. و شاه با نادانیِ یک دیکتاتور، با سرکوب جنبش مصدقی، او را برندهی بازی کرد. و بدین گونه روند تکوین نسل دوم نهضت ملی قطع شد. از درون رشد ناقص نسل دوم روشنفکران نهضت ملی، که در صفوف جبههی ملی دوم، یا در فضای فرهنگی و پیرامونی آن، گرد آمده بودند، نسل دوم چپ به ظهور رسید و در پایان دههی چهل سکوت سیاسی جامعهی ایران را در هم شکست.
هرچند نسل دوم چپ در واکنش به زوال قهری نسل دوم نهضت ملی بوجود آمد، اما در دگرگونیهای عمومیِ چرخش اجتماعی بزرگ دههی چهل ریشه داشت. اصلاحات شاه و فشار دموکراتهای آمریکا برای گسترش رشد اجتماعی در ایران نیز، نه بوجود آورندهی این چرخش اجتماعی، که پاسخی به آگاهیهای اجتماعی و نیازهای نوین حاصل از این آگاهی ها بودند.
در آغاز دههی چهل یا بهتر بگوئیم در پایان خفقان هفت ساله، ما با یک جنبش اجتماعی بزرگ روبرو هستیم که خود را با پسوند چپ محدود نمی کند. شیوهی اندیشیدن و تفکر مستقل، چونان یک آلترناتیو، در برابر وابستگی شاه از سوئی، و حزب توده از سوی دیگر، جنبشی فکری بوجود آورد که همانگونه که در لولی وش مغموم گفتم، نمونههای تیپیک آن را در ادبیات، در تولدی دیگر فروغ و شعرهای شاملو، سپهری، کدکنی، خوئی و... میبینیم. مانند همیشه شعر در ایران پرچم آزادی را برداشت.
جنبش سیاسی نسل دوم درست به همین جهت که بازتاب واقعی چرخش اجتماعی دههی چهل بود، سخت به دل مردم نشست و وجیه و محبوب شد.
زوال سیاسی نسل دوم
نسل دوم، نفی وابستگی سیاسی حاکم و نفی قالبهای بستهبندی شدهی استبداد ایدئولوژیک در سنت چپ را آماج حرکت خود قرار داده بود. نفی حاکمیت دینی، اما، به نسل دیگری با زبان ارتباطی دیگری نیاز داشت که از درون این موقعیت جدید بیرون آمده باشد. به همین سبب نقش سیاسی نسل دوم در نخستین سالهای حاکمیت دینی به پایان رسید. اما حاکمیت فاشیستی، از فهم این واقعیت ناتوان بود، و نمیفهمید، که حتا از زاویهی منافع خودش، به نسل کشی شصت و هفت، اين جنایت وحشتناک و ضد بشری، نیازی نداشت.
اما زوال جنبش نسل دوم سببی درونی نیز داشت: جنبش نسل دوم آمده بود تا به نیازهای آزادیخواهانه که در چرخش دههی چهل شکوفا شده بود، پاسخ دهد، اما دچار ایدئولوژی گرایی شد. این جنبش به سبب واکنشاش به دیکتاتوری در قلب مردم نشسته بود، اما با دفاع آشکار از دیکتاتوری طبقهای از قلب مردم بیرون رفت.
پس از این که بازماندگان سیاسی نسل دوم، آلترناتیو سوسیال – دموکراتیک نسل اول را دور زدند و به ایدئولوژی و تجربهی شکست خوردهی نسل اول بازگشتند، انحطاط جنبش نسل دوم چپ کامل شد.
انقلاب 57 در ادامهی فضای سیاسیای که فرهنگ نسل اولی بر آن مسلط بود پدیدهی انقلاب اسلامی را تثبیت کرد.
انقلاب اسلامی با ایجاد فضای خفقان، تاریخ نهضت ملی را از حافظهی نسل جوان پاک کرد و راه ارتباط نسل جدید را، که قالبهای مسلکی نداشت، با تجربههای فرامسلکی نهضت ملی برید.
جنبش اصلاح طلبی دینی، با همهی جنبههای مثبتی که داشت، با اولویت دادن به ایدئولوژی مذهبی به این روند خدمت کرد و با ایفای نقش اپوزیسیون، در جامعهای که به چند گونگی دراپوزیسیون هم عادت نکرده بود، راه را بر رشد و پیدایش یک اپوزیسیون فرامسلکی بست، جنبش نسل سوم با واکنش خود این راه بسته را گشود.
پیدائی نسل سوم
حاکمیت با سرکوب جنبش اصلاح طلبی، که در چارچوب ایدئولوژی حاکم فعالیت میکرد ، جامعهی ایران را به سوی یک جنبش فرامسلکی کشاند- که درست به همین سبب، بنیانی و شکستناپذیر است. پس از زوال نسل دوم، اکنون با جنبش نسل سوم روبرو هستیم. نسلی که نه تنها فرامسلکی و فراحزبی که حتا فراسیاسی است. و به همین دلیل حاکمیت نمیتواند با شکستن رهبراناش، او را مایوس کرده و به خانه بازگرداند. او رهبرش را لحظه به لحظه انتخاب می کند و بدنبال خود میکشد. این نسل جزئی از نظام فرهنگی پسا اعتقادی است. و درست با این شناسه و ویژگی است که با تجربهی نهضت ملی پیوند میخورد. این را من در سخنرانیها و نوشتههائی در ماههای آغازین جنبش سبز، یا جنبش نسل سوم، زیر نام جایگزینی سازماندهی افقی بجای سازماندهی عمودی نیز بیان کردم. هدف من از پیش کشیدن این بحث نیز نشان دادن پیوند میان نهضت ملی و جنش نسل سوم، و نشان دادن شکست تلاشهائی است که در برابر این پیوند آزادیخواهانهی پسا مسلکی ایستادند. این پیوند پسا مسلکی چیزی جز حرکت اندیشهی سیاسی بر بستر ملی و عرفی – یعنی سکولار - در جامعهی ما نیست.
نسل سوم هرچند تجربهی سیاسی و تشکیلاتی ندارد، اما آگاهی اجتماعیاش گسترده است وافق دید جهانی دارد و با درک ملی و عرفی خود توانسته است هستههای افقی سازماندهی را شکل دهد. کاری که ورزیدهترین پراتیسینهای تشکیلاتی از آن ناتوان بودند. چرا که نسل سوم تابع آمریتهای اعتقادی نیست و آزاد و بنابراین خلاق است. انرژی ذهنی و روحیاش، از آنجا که در کانونهای مختلف ایمانی و ایدئولوژیکی پراکنده نیست، به تمامی بر آزادی و رهائی متمرکز است.
جنبش نسل سوم چهار پایه دارد: ملی، سکولار، لیبرال، و سوسیال – دموکراتیک
هر حرکت سیاسی که بربستر تجربهی ملی شکل نگیرد، فاقد چشماندازی روشن خواهد بود. حرکت بر پایهی تجربههای نهضت ملی خود بخود به سکولاریسم و لیبرالیسم میانجامد. و هنگامی که این مثلت شکل بگیرد، شعار عدالت اجتماعی جایگاه خود را پیدا میکند و از فورمالیسم دیریناش جدا میشود.
سازمانهای هوادار نهضت ملی، اگر تفاهم ارتباطی با یاور سوسیال - دموکراتیک خود را گسترش ندهند، به محافظهکاری سیاسی میلغزند. این را در جبههی ملی دوم آزمودیم - هنگامی که از پذیرفتن رسمی خلیل ملکی و حزب او در صفوف خود سر باز زد.
اما سازمان های طرفدار نهضت ملی نباید اکنون برای جبران آن اشتباه، به اشباه مقابل درغلتند و با طرح شعار عدالت اجتماعی، خود جایگزین یک حزب سوسیال – دموکرات شوند. نیروی ملی، سکولار و لیبرال باید با ایدهی سوسیال – دموکراسی، تفاهم ارتباطی برقرار کند. این رابطه، هرچند نه بطور رسمی اما در عمل، میان سوسیالیستهای نیروی سوم و جبههی ملی دوم برقرار بود. این تجربهی گرانبها را باید گسترش و ادامه داد.
حزب سکولار، لیبرال و ملی باید در ایران بیشتر با ابزار تفاهم ارتباطی با ایدهی عدالت اجتماعی نزدیک شود تا بتواند به شکل روشنتری بر پایههای سکولار و لیبرال خود، که برای ساختن ایرانی دموکراتیک، به آنها نیاز است، تکیه کند.
29 مای 2010
http://nasserkakhsaz.blogspot.com/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|