|
دوشنبه 10 خرداد 1389 ـ 31 مه 2010 |
درباره «مرگ بر جمهوری اسلامی»
الاهه بقراط
واسلاو هاول هنرمند آزادیخواه، رییس جمهوری پیشین کشور چک و چهرهء برجستهء انقلاب مخملی در اروپای شرقی دههء هشتاد و نود میلادی، زمانی گفته بود: «امید، اعتقاد به این نیست که کاری با موفقیت به انجام خواهد رسید، بلکه اطمینان به این است که این کار هدفی سودمند را دنبال میکند، صرف نظر از اینکه موفق بشود یا نشود».
این تعریف از امید، با جنبش آزادی خواهانهء جامعهء ایران همخوانی دارد و رشتهء آن را میتوان در طول دهههای گذشته، از جمله در انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، دنبال کرد. این امید را میتوان در جانهایی یافت که حتی با سیاست و روش غلط بر سر آزادی باخته شدند. این امید، امروز در جنبشی زنده است که جز آزادی خواهی نام دیگری نمیتوان بر آن نهاد. هیچ جنبش آزادی خواهانهای بدون «مرگ» آنچه ضد اوست، یعنی استبداد، نمیتواند به پیروزی برسد. آرزوی فرا رسیدن این «مرگ» است که امید را زنده نگاه میدارد. اگر به دنبال نو هستیم، باید بدانیم، مرگ کهنه ضروری ست. نو از درون کهنه میزاید. تا کهنه نمیرد، نو نمیزاید. این قانون طبیعت و جامعه، هر دو، است.
یک ضرورت
پس تعارف را کنار بگذاریم. فرقی نمیکند چه بگویید: «مرگ بر...»، «نابود باد...»، «سرنگون باد...»، «برکنار باد...» و یا حتی «زنده باد آزادی!» وقتی میگویید «زنده باد آزادی»، وقتی خواهان تحقق اصول دمکراسی و حقوق بشر هستید، در عمل خواهان «مرگ» هر نظام و هر ساختاری میشوید که بر ضد این هدف و آرزوی شماست. به همین دلیل میگویم، تعارف را کنار بگذاریم، خود و دیگران را نفریبیم.
در ضرورت چنین مرگی نه تعارف وجود دارد و نه احساسات سطحی و رقیق «مهرورزانه» که با غمزهء سیاسی حتی شعار «مرگ بر دیکتاتور» را برنمیتابد. کم نیستند کسانی که پس از آنکه تمامی خشونت خود را در طول زندگی سیاسی خویش (چه بسا خانوادگی و اجتماعی) به کار بردند، حالا حتی تاب تحمل شعار «مرگ بر...» را هم ندارند. هر اندازه این تحول، یعنی رسیدن از خشونت به عدم خشونت، میتواند در زندگی فردی و اجتماعی مثبت و مفید باشد، در سیاست اما، زیر هر پوششی که باشد، اعم از اصلاح و عدم خشونت و یا برعکس، اعم از انقلاب و ضرورت خشونت، اگر ضرورت طرح یا عدم طرح آن تشخیص داده نشود، آنگاه مرگ و نابودی کسانی را به دنبال خواهد داشت که لحظهء «مرگ» دیگری را تشخیص ندادند و یا در تشخیص آن اشتباه کردند. دو نمونهء تجربی و بارز را سه نسل کنونی ایران در پیش چشم دارد: «مرگ بر شاه» و «مرگ بر جمهوری اسلامی». هر اندازه که شعار «مرگ بر شاه» را میشود شخصی، فردی و مستقیم به مرگ یک انسان متصل کرد و خشونت موجود در آن را به چشم دید و از خود به عنوان یک انسان مخالف «اعدام» و طرفدار «عدم خشونت» منزجر شد، لیکن در «مرگ بر جمهوری اسلامی» مرگ هیچ فردی نه تنها خواسته نمیشود، بلکه مرگ نظامی آرزو میشود که خود مرگ پرست و نابود کننده است. یک نظام سیاسی، فرهنگی و اقتصادی سرکوبگر و خونین که با تکیه بر تجربهء رژیمهای فاشیست و کمونیست، سی سال با دین، چرخ دندههایش را روغنکاری کرد تا سرانجام پیچ و مهرههایش در یک جنبش اعتراضی فراگیر چنان در برود که فرزندان و جانبازانش علیه آن به خیابان بریزند. چگونه میتوان مرگ چنین نظامی را نخواست؟
میتوان «مرگ بر جمهوری اسلامی» گفت و با مجازات اعدام مخالفت کرد و تلاش نمود تا سر کسی، از جمله سر مسئولان و عاملان این نظام به بالای دار نرود. «مرگ بر جمهوری اسلامی» یعنی «مرگ بر دیکتاتوری» که یک شعار تاریخی و جهانشمول است، یعنی مرگ بر یک نظام دیکتاتوری که باید جای خود را به یک نظام دمکراتیک بدهد. سر دادن این شعار نه تنها هیچ تناقضی با خواستهء لغو مجازات اعدام و مبارزه بدون خشونت ندارد، بلکه اتفاقاً در خدمت این دو قرار دارد چرا که خواهان مرگ نظامی است که اجرای مجازات اعدام در آن، ایران را به رتبه دوم در جهان رسانده و خشونتی که در طول سی سال گذشته از طریق رسانهها و نظام آموزشی آن تبلیغ میشود و توسط نهادهای سرکوب آن به کار گرفته میشود، بینظیر است. هیچگاه فراموش نکنیم: آنچه در جهان متمدن شکنجه به شمار میرود، در جمهوری اسلامی «حد» و «تعزیر» خوانده شده و کاملاً قانونی است. چگونه میتوان مرگ چنین نظامی را نخواست؟
یک حقیقت
شعار «عدم خشونت»، به ویژه از سوی کسانی که وجود و هویت سیاسی شان در خشونت نطفه بسته است، اگر یادآور یک بام و دو هوا نبود، صد البته دستاوردی گرانبها میبود. ولی این ادعا از سوی کسانی که به دنبال یکی از خشن ترین چهره های انقلابی قرن بیستم به راه افتادند که بر خون نماز میگذاشت و از فرمان قتل برای رسیدن به اهداف خود پروایی نداشت، از کسانی که هنوز سیاست و کلام و ارزیابی شان دربارهء آنچه نمیپسندند، از تاریخ معاصر گرفته تا همین امروز، سرشار از خشونت و کینه است، آری، چنین «مهرورزی» از سوی این کسان مطلقاً پذیرفته نیست. آدم یا به فضیلت والای مبارزه بدون خشونت رسیده است و یا نرسیده است. نمیتوان خشونت را در برابر مثلاً رژیم گذشته توجیه کرد، به این بهانه که راه دیگری نبود، ولی خشونت گروههایی مانند گروه ریگی را در بلوچستان محکوم کرد، در حالی که این گروه نیز حتماً معتقد است راه دیگری برایش باقی نمانده است! تفاوت در کجاست؟ چون «من» میگویم، درست است و چون «دیگری» میگوید غلط است؟! این تنها نمونهای از برخورد دوگانه با مبارزهء بدون خشونت و اساساً مفهوم خشونت است. همین یک بام و دو هواست که دربارهء درستی این ادعا از سوی برخی تردید به وجود میآورد تا جایی که می توان به روشنی نشان داد که «عدم خشونت» برای بعضی تبدیل میشود به نام مستعار و پوشش یک تلاش! تلاش برای حفظ همین رژیم، حتی اگر با سرکوبهایش به طور مرتب و جدی مخالفت شود.
ولی چرا؟ زیرا بر اساس همان باوری که سادهلوحانه انقلاب اسلامی را بر شانههای خود به پیروزی رساند و نظام جمهوری اسلامی و حکومت ولایت فقیه را در ایران مستقر ساخت، این «امید» وجود دارد که سرانجام، روزی، روزگاری، این زائدهء «اسلامی» از جمهوری بیفتد و گذشت زمان نیز برخی «مشکلات» را حل کند. گذشت زمان همواره عامل مهمی در محاسبات و ارزیابی های جمهوری اسلامی بوده و تجربه نشان میدهد در بسیاری موارد حق داشته است. این نوع نگاه که منتظر است تا زمان برخی مشکلات را حل کرده و برخی امکانات و احتمالات را از بین ببرد، به گروهی از مخالفان رژیم نیز سرایت کرده است. رک و صریح بگویم: هراس این گروه از امکان و احتمال برقراری دوبارهء نظام پادشاهی در ایران است. آنها منتظرند تا زمان بگذرد. با همین جمهوری اسلامی بگذرد. آنقدر بگذرد تا این امکان و احتمال برای همیشه از بین برود. حال اگر در این زمان انتظار، فاجعه پشت فاجعه روی میدهد، چه اهمیتی دارد؟! هدف آنها حفظ «جمهوری» است، و نمیدانند برای حفظ «جمهوری» نیز اتفاقا چارهای جز پذیرفتن «مرگ جمهوری اسلامی» ندارند. آنها برای نجات «جمهوری» خود، چارهای جز به خاک سپردن جمهوری اسلامی ندارند. اشاره من به «امکان» و «احتمال» پادشاهی، تأکید بر این نکته است که هر آنچه محتمل است، الزاماً ممکن نیست! احتمال دارد «ممکن» شود. ولی آیا میارزد از اتحاد عمل جهت هدف والا و خطیری چون نجات یک سرزمین و یک ملت سر باز زد، از وحشت اینکه احتمال پادشاهی ممکن است به یک واقعیت تبدیل شود؟ آیا حفظ «جمهوری» به بهای ادامهء سرکوب و نابودی ایران، در برابر یک نظام پادشاهی پارلمانی مبتنی بر دمکراسی وحقوق بشر ترجیح دارد؟ آیا برخی «جمهوری خواهان» سرنوشت ایران را بر سر یک احتمال که معلوم نیست ممکن باشد یا نه، قمار میکنند؟ این چه سیاستی است؟ این کدام منطق دمکراتیک و حقوق بشرانهای است؟! این کدام مسئولیت اخلاقی در برابر مردمی است که ادعای طرفداری از حقوق آنها میشود؟ چه جمهوری آنها و چه پادشاهی آن دیگران، اگر مبتنی بر دمکراسی و حقوق بشر باشد که هرگونه افراطیگری را در چهارچوب قانون مهار سازد، به سود ملت ایران است. آنچه هر روز زیانبارتر میشود، نظام جمهوری اسلامی است.
تمامی شواهد نشان میدهد رژیم قصد «برخورد» با آقایان موسوی و کروبی را دارد و فقط میخواهد نسبت به پیامد احتمالی و مهار آن به ضریب اطمینانی دست پیدا کند که متضمن بقای آن باشد. تنها یک جنبش قوی میتواند از این برخورد جلوگیری کند. و تنها یک برخورد قوی از سوی «سران جنبش سبز» میتواند این جنبش را تقویت نماید. ولی مهمتر از همه، تنها یک اتحاد عمل سراسری میتواند به پشتیبانی قاطع هر دو برخیزد. برای این اتحاد عمل همهء مدعیان باید به خاطر ملت و آینده ایران از دگمهای خود کوتاه بیایند.
هنگامی که مرگ آزادی خواهان بر دارهای جمهوری اسلامی، پیگرد و زندان و شکنجه شهروندان، نزاع اتمی، تحریمهای اقتصادی و جنگی که همان تهدیدش ایران را زمینگیر کرده است، آسمان کشور را تیره و تار کرده، طنز وارونهای است اگر کسی «مرگ بر جمهوری اسلامی» را شعار خشونتآمیز تلقی و تبلیغ کند. اگر با این مرگ که ضرورت زندگی طبیعی و اجتماعی است، به این دلیل مخالفت میشود که امروز امکان فرارسیدن آن نیست، باید این منطق و استدلال را به پرسش کشید. گذشته از فریب و ناراستی که در این نوع سیاست وجود دارد (زیرا خواست اصلی را پنهان میکند، چون امکانش نیست!) نخست باید پرسید، چه کسی و با کدام معیار و ارزیابی و با کدام امکانات، این «امکان» را سنجیده است؟! و بعد، تا کهنه نمیرد، نو زاده نمیشود. همه ما در آن مرگ و این زایش نقش داریم. این حقیقت مطلق طبیعت است که به انسان و زندگی اجتماعی او نیز به ارث رسیده است. زمان نه تنها برخی «مشکلات» را حل میکند ولی این را نیز نشان خواهد داد چه کسانی به بقای کهنه و چه کسانی به زاده شدن نو یاری رساندند.
20 مه 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|