|
دوشنبه 20 ارديبهشت 1389 ـ 10 مه 2010 |
احمدی نژاد، آن که عاشق قربانيان خود می شود!
شکوه ميرزادگی
چند ماهی است که دولت اسلامی، و رييس آن آقای احمدی نژاد، در ارتباط با تاريخ و فرهنگ ايران نقش تازه ای را بازی می کنند. يعنی سعی دارند که خود را علاقمند و شيفته ی اين فرهنگ نشان دهند. اما، از آن جا که اين نقش، مثل بيشتر نقش های ساخت حکومت اسلامی، پايه اش بر دروغ، گذاشته شده، مصنوعی بودن آن، حداقل برای مردمان آگاه، قابل فهم است.
اين ديگر امری مستند و روشن است که جمهوری اسلامی سی سال است که بدون وقفه با تاريخ و فرهنگ ايرانزمين سر ناسازگاری و جنگ داشته است. از چند هفته پس از انقلاب که حجت الاسلام خلخالی شان با بولدوزر برای ويران کردن روانه ی تخت جمشيد شد، تا ولايت فقيه و خيل آيت الله هاشان که تاريخ قبل از اسلام را تاريخ جباران و آتش پرستان نامیدند و تا احمدی نژاد و رحيم مشايي شان که چندين سال است به طور رسمی و عملی و مقابل چشم همگان تيشه بيداد برداشته و بر جان هر آن چه که نشانی از گذشته ی قبل از اسلام دارد و يا نشانی از غیرمذهبی بودن دارد، و يا نشان از مذهبی ديگر غير از شيعه دارد افتاده اند. و در کنار اين همه، فقط در همين پنج ـ شش سال اخير، دولت احمدی نژاد ميليون ها دلار از پول نفت و ثروت مردمان را خرج ويدئوها، کتاب ها، تبليغات مختلف، و نوشته هايي کرده که در آن با تکیه بر «فتوا»ی دو سه نويسنده ِ دست چندم و گمنام غیر ايرانی يا چند تنی از «اساتید» بازاری داخلی، نه تنها همه ی تاريخ و تمدن درخشان ايران ِ قبل از اسلام را دروغ خوانده اند، بلکه تاکيد مرتب شان بر اين بوده و هست که «ايرانیان قبل از اسلام مشتی مردم وحشی بوده اند و «اسلام با تمدن غنی، و با مهر و ملاطفت هر چه تمامتر خود، ايران را به تصرف درآورد و ذره ذره متمدن شان کرده..»
نشانه های اين تبليغات را هنوز و همچنان و هر روزه همه جا می شود ديد که روز به روز گسترده تر هم می شود. اما همه ی اين تبليغات نه تنها اثری بر مردمان ايران نگذاشته بلکه آن ها را نسبت به داشته های خود، که مورد خشم و تخريب هر روزه ی حکومت قرار دارد، علاقمندتر و حساس تر هم کرده است. نهايت اين علاقه را می شود در شعارهای جنبش سبز، و توجه مردمان و به خصوص جوانان به ايرانی بودن (بسا بيشتر از هرگونه مذهبی بودنشان) ديد.
در واقع، جنبش سبز، در کنار منعکس کردن صدای حق طلبی مردم ايران، يک اصل مهم را نیز ثابت کرد و آن عشق و علاقه نسل جوان و جوان انديش ايرانی به فرهنگ مادی و معنوی ايرانزمين بود ـ فرهنگی خردمدار و آشنا به حقوق بشر و تمدن پيشرفته بشری که چون مادری مهربان و عاری از تبعيض به فرزندان خويش، با هر مذهب و مرام و زبان و نژادی، به يکسان نگاه می کند؛ حتی اگر اين فرزندان گاه ـ بر اساس ناآگاهی يا منافع تبعيض آلود خويش ـ يکديگر را نفی کرده و يا به جان هم بيفتند.
اين عشقی است که پس از سی سال سرکوب شديد حکومت اسلامی هنوز آنقدر قوی و عميق بوده که حتی بی توجهی آقايانی چون موسوی، کروبی، خاتمی و خانم هايي چون رهنورد (به عنوان رهبران بخش اصلاح طلب و مذهبی اين جنبش) نسبت به ارزش های اين فرهنگ از يک سو، و سکوت معنادار و حيرت انگيزشان در مقابل ويرانگری های عمدی حکومت اسلامی در زمينه ی فرهنگ و تاريخ نتوانسته اثری در آن داشته باشد. همانطور که بارها گفته ام، باز هم تکرار می کنم که چه در طول انتخابات و چه پس از آن، و در ميان همه ی اعتراض های رهبران اصلاح طلب نسبت به هر رفتار و گفتار آقای احمدی نژاد، همه گونه اعتراضی را می شد شنيد جز اعتراض به تخریب هاي فرهنگی و تاريخی او و همدست هميشگی اش، اسفنديار رحيم مشایی.
اما، در همان روزها، هم برای آن ها و هم برای کل نظام کور و کر اسلامی، عشق طبيعی مردمان به زادگاه و سرزمين شان از يک سو، و توجه منطقی آن ها به تاريخ و فرهنگ هميشه امروزي شونده شان از سويي ديگر، کاملاً قابل ديدن بود. آن ها حتی نتیجه ی آخرين آزمایش شان را در جريان فرمان ولايت فقيه شان به هنگام فرارسيدن چهارشنبه سوری ديدند.
و گويا همين توجه مردمان به فرهنگ شان بوده که ناگهان می بينیم رييس جمهور اسلامی اش عاشق و شيفته ی فرهنگ ايران شده است! و می بينيم که در سخنان اخير او گفتن از ايران قبل از گفتن از اسلام می آيد، در مذاکرات بين المللی اش سخن از فرهنگ و تاريخ و تمدن ايران می رود، بر سر آوردن منشور کورش به ايران با موزه بريتانيا وارد جنگ زبانی می شوند، و بالاخره در آخرين نمايش مسخره و بی مايه ی خود بمناسبت روز بزرگداشت خليج فارس، آقای «رئيس جمهور اسلامی» چنان سخنانی می گويد که شنونده بايد شک کند که نکند «او را عوض کرده باشند» چرا که گوينده ی اين سخنان نمی تواند همان کسی باشد که در همين شش سال گذشته (يعنی از 24 سال قبلش هم که صرفنظر کنيم) رکورد ويران سازی و تخريب فرهنگ و تاريخ ايران در 1400 سال گذشته را شکسته است.
اگر آقای احمدی نژاد گرفتار بيماری فراموشی شده بايد به يادش آورد که هم ايشان و رييس سازمان ميراث فرهنگی اش بودند که به شيخ نشين های اطراف خليج فارس میدان و اجازه دادند که نام خليج فارس را «عربی» کنند، وقتی که خودش و رييس سازمان ميراث فرهنگی اش زير تابلويي با عنوان جعلی «خلیج عربی» ايستادند و سخنرانی کردند، وقتی که نماينده ی کشورهای اطراف خليج فارس را در سرزمين خودمان پذيرفتند و او گستاخانه مقابل روزنامه نگاران نه يک بار که چندين بار خليج فارس را خليج عربی خواند، وقتی که شرکت های هواپيمایی خصوصی شان، مثل ماهان، حتی در داخل سرزمين مان، خليج فارس را عربی خواندند، و وقتی که هم پالکی های سياسی کشورهای عربی شان در هر سخنرانی و گفته ای اين غلط را چند باره تکرار کردند، و آقای احمدی نژاد اين همه را نمی ديد و نمی شنيد تا پيامی به اعتراض، حتی اعتراضی قلابی و ديپلماتيک، براشان بفرستد ـ از همان اعتراض های بی اثری که مرتب به کشورهای اروپايي و آمريکایی می فرستد.
او، در سخنان 11 ارديبهشت خود، از منشوری گفت که «به لغو برده داری پرداخت و برای همه ی اديان و انديشه ها آزادی فراهم آورد» و شرم نداشت از اين که هم او بود که درست سه سال قبل خانه و پايتخت همين آفريننده ی منشور حقوق بشر را به آب بست، شرم نداشت که با دست خود دريچه ی پر شدن سدی را بست که نه تنها برای آبرسانی به کشاورزان مفيد نبود، و نه تنها کمکی به عمران و آبادانی منطقه نکرد، که نشانه های تمدن بزرگی را مدفون ساخت که بخشی از آن حکايت گوی زندگی کارگرانی خوشبخت تر از کارگران کنونی ايران و خانه های روستاييانی مرفه تر از کشاورازان کنونی ايران بود. او شرم نکرد که در مقابل خبرنگارانی (دهان بسته و قلم شکسته) از تاريخ و تمدنی گفت که فقط در همين يک سال گذشته (منهای سی سال اخير و منهای پنج سال دوران رياست جمهوری ايشان) ده ها محوطه ی تاريخی اش در فارس، خوزستان، رامهرمز، اصفهان، آذربايجان، و نيشابور و ... ويران شده اند آن هم بخاطر بی توجهی های عمدی و ساختن سدها و جاده ها و پل هايی غیر اصولی و غیر کارشناسی، که با وجود اعتراض های مدام کارشناسان، همه بر فراز محوطه های مهم تاريخی شکل گرفتند و اثرات مخرب آن ها نيز بلافاصله آشکار شد
احمدی نژاد، بيمارگونه و پريشان حال، آنگونه که از هيچ اتفاقی در آن سرزمين خبر ندارد، مدت ها از «معماری دوران ساسانيان» گفت و اين که هنوز پس از هزاران سال پل ها و سدهايش بر جاست، اما پل ها و سدهای ساخته شده ی امروزی ها (که خودشان باشد) پس از چند سال فرو می ريزد و اين سخنان در برابر کسانی همچون رحيم مشايي و بقايي و ديگر روسای سازمان ميراث فرهنگی گفته می شد که همه شان به خوبی می دانستند که در همان لحظه سازه های آبی شوشتر، يکی از ده اثر جهانی شده ايران، که به عنوان شاهکار مهندسی ساسانيان و مهم ترین اثر صنعتی جهان قبل از انقلاب صنعتی شناخته شده، لحظه به لحظه در حال ويرانی است؛ می دانستند که هنوز، عليرغم همه ی اعتراض های مردمی، لوله های فاضلاب و پساب های مسموم به داخل آب های اين سازه های هنوز زيبا و تماشايي و کارآ سرازير است، و پل هایی ديگر، همچون پل شاپور، پس از قرن ها سر پا ايستادن، و حمله اعراب و مغولها را از سر گذراندن، به دست جمع خودشان ويران شده است.
او از اين هم گفت که «ما به خاطر فرهنگ مان دو هزار و پانصد سال جنگ مذهبی نداشته ايم». گویی فراموش کرده بود که حکومتی که ايشان رييس جمهورش هستند، اولين حکومتی در ايران است که رسماً حکومت مذهبی براه انداخته و بدنبالش جنگ و اختلاف و تبعيض های مذهبی گسترده و گوناگونی آفريده است..
او در سخنان 11 ارديبهشت خود چنين لاف زد که: «آيا اگر همه ی دنيا جمع شوند می توانند يک فردوسی يا یک سعدی و مولوی تحويل جهان بدهند؟» و از برزگان ديگر سرزمين مان ياد کرد که يکی يکی شان را خودش و سازمان ميراث فرهنگی اش تحويل کشورهای ديگر داده اند و، به خاطر زد و بندهای سیاسی، افتخار جهانی بودن آن ها را تقديم «کشورهای همسايه و دوست» کرده اند.
احمدی نژاد آنقدر دروغگو يا پريشانحال است که حتی نمی داند حریم آرامگاه فردوسی، همين پنج سال پيش و درست در بزنگاه جهانی شدن اش، به وسيله دولت خود او صاحب دو دکل زشت برق قوی در دو طرف محوطه ی خود شده و از جهانی شدن محروم ماند و، علاوه بر آن، همين چند روز قبل اعلام شد که در پی پنج سال تمام اعتراض فرهنگدوستان، ماندگاری اين دکل ها (که می توانست به راحتی صد متر آن طرف تر کار گذاشته شود) قطعی اعلام شده است.
اين رشته آنقدر سر دراز دارد که می شود درباره اش کتاب ها نوشت. اما، در اين ميان، ويران گری های اين حکومت فرهنگ ستيز آنقدر عجيب نيست که ابراز عشق و علاقه ناگهانی رئيس جمهورش به فرهنگ و تاريخ و تمدن غيراسلامی آن. من، در تمام مدتی که به سخنان آقای احمدی نژاد، اين رييس جمهوری به راستی مناسب حکومت اسلامی، گوش می کردم به ياد سلسله مقالات دوست گرانقدرم آقای دکتر مسعود نقره کار بودم که در ارتباط با مشکلات روانی آقای احمدی نژاد نوشته اند و فکر می کردم که ايشان حتما پس از شنيدن سخنرانی اخیر ايشان بخشی را هم به مشکل روانی ديگر که اکنون در مورد آقای رئيس جمهور مدعی مديريت جهان بروز کرده است اختصاص دهند؛ يعنی مشکل کسی که نابود می کند و بعد عاشق قربانيانش می شود.
و جالب است که در آخر سخنرانی و پس از تعريف های به حق از فرهنگ ايران يک حرف درست و عاقلانه و منطقی ديگر هم از دهان ايشان به درآمد، آنجا که گفت: «اگر غبارها کنار برود همه ی ملت ها عاشق اين سرزمين می شوند.»
هرچند که در اين مورد هم حالی اش نبود که «اين غبار» چيزی نيست جز عملکرد حکومت مردانی در قد و قواره ی خودش که از يک سو بزرگترين ضربه های فرهنگی را و، از سوی ديگر، بيشترين تبعيض ها و بی عدالتی های اقتصادی و سیاسی را، همچون غبار برخاسته از توفان شنی سی ساله بر سر سرزمين و مردمان ما فرو ريخته است.
7 می 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|