|
چهارشنبه 15 ارديبهشت 1389 ـ 5 مه 2010 |
اخلاق و دروغ با لولای نهی به هم چسبیدهاند
از «افشرهها»
ناصر کاخساز
اخلاق، دروغ را نهی میکند؛ فرهنگ اما آن را نفی میکند.
کسی که دروغ میگوید فرهنگ را نقض میکند، نه اخلاق را؛ اخلاق به دروغ احتیاج دارد تا بتواند آن را نهی کند
اخلاق و دروغ با لولای نهی به هم چسبیدهاند.
دروغ، طبیعت ثانوی مناسبات اجتماعی است که زیر سایهی تظاهر مذهبی و ایدئولوژیک قرار دارد.
زیر حاکمیت اخلاقی یک دین یگانه، یا یک اعتقاد یگانهی غیردینی، غریزه، سرکوب میشود، پس به ناچار دروغ رشد میکند؛ چرا که فرد باید خود را به گونهای دیگر بنمایاند. پس دروغ فرزند طبیعیِ پنهان کردن غریزه است.
تظاهر نافی تقوا است. تقوا به محض نشان داده شدن میمیرد.
ایمان، برخلاف آنچه که نمایانده شده است، یک امر بیرونی است. ایمان برستونهائی از «باید»، که بیرون از قلمرو درون قرار دارند، ایستاده است. نیکوکار در نظام ایمانی بخاطر اجر مادی یا معنوی کار نیک میکند.
دین به نیاز انسانِ روزمره به آرامش درونی و تنظیم مناسبات انسانی پاسخ میدهد و از این لحاظ سودمند است. پس حقانیتاش تابع پائین بودن رشد فرهنگ است.
اخلاق و دین تا پیش از عصر جدید به یکدیگر وابسته بودند. حقوق مدرن بین آنها فاصله انداخت. با گسترش درک حقوقی در جامعه، حوزهی عمومی و خصوصی از یکدیگر جدا میشوند و با یکدیگر مرز پیدا میکنند. از این پس، قاعدههائی که از درون روابط انسانی بیرون میآیند، جدا از الگوهای "باید"، یعنی الگوهای بیرونی، شکل میگیرند. وفاداری زن و شوهر به یکدیگر، برای رعایت یک "باید"، امر مبتذلی است. انسانی که بجای اخلاق بر فرهنگ تکیه میکند، دلیلی برای دروغ گفتن ندارد. یا کسی که به قواعد دیالوگ احترام میگذارد، به یک نیاز درونی در روح خود پاسخ میدهد. قواعدی که بدین گونه شکل میگیرند، یعنی نتیجهی خود به خودی پیشرفت فرهنگاند، اخلاق مدرن، یا به گفتهی یورگن هابرماس اخلاق پسا حقوقی، را بوجود میآورند.
کارکرد اخلاق پیشاحقوقی، که نتیجهی چیرگی فرهنگ تکخدائی در جامعه است، پنهان کردن (چهرهی واقعیت) است. وظیفه اش ایجاد خوشبختی و هدف اش رساندن انسان به رستگاری – به گفتهی نیچه دروغ رستگاری – است. خوشبختی در این چارچوب بر پایهی تجاهل و نادانی استوار است. و مانند کفهای سطح آب، راه رخنهی نگاه به ژرفای غم انگیز تباهی را میبندد.
نهی اخلاقی دروغ، از گزیر ناپذیر بودن دروغ در مناسبات انسانی برمیخیزد. جز این اگر میبود اخلاق دروغ را بجای نهی، نفی میکرد. در چنین صورتی اخلاق به فرهنگ فرا میروئید. فرهنگ، اخلاق انسان پسا حقوقی است. به همین سبب است که به اخلاق چونان نظامی از قواعد دستوری نیازی نیست. پس مجموعهای از مقررات اخلاقی، جدا از فرهنگ، وجود ندارد. یعنی پس از حقوق، اخلاق دیگر وجود ندارد. اخلاق انسان متمدن، همان فرهنگ است. و بدینسان است که دروغ گفتن برای انسان با فرهنگ، کردار مشمئز کنندهای میشود.
تفاوت اخلاق (مورال) با اتیک این است که دومی قواعد ثابت و مانا را در بر میگیرد.وقتی میگوئیم دروغ بد است، یعنی مطلقا بد است. دروغ هرگز زیبا نمیشود.
اتیک بردو گونه است: اتیک مذهبی و اتیک مدرن. اتیک مذهبی بر قوانین ازلی و ابدی حقوق الهی مبتنی است. حقوق الهی به خودی خود، ترکیب متعارضی است. اتیک مذهبی پیشرفت قواعد زندگی اجتماعی را نمیبیند، یا نمیخواهد ببیند. به همین دلیل شاید مناسب تر است که بجای اتیک مذهبی از اصطلاح «اِتوزِ» مذهبی استفاده شود. اتوز یعنی اخلاق ثابت که پویائی ندارد. و بر سطح استدلال ثابتی متکی است. در اتیک مدرن اما سطح استدلال متغیر است و نظام حقوقی درپی پیشرفت اجتماعی تغییر میکند و اخلاق را درونی میکند. با این همه اتیک مدرن نیز اصول ثابت خود را دارد. مثلا اولویت تفاهم و همزیستی، بر دین و ایدئولوژی، از اصول ثابت اتیک مدرن است. مرزهای تفاهم و همزیستی در حقیقت مرزهای نهائی استدلالاند. همهی تمدن بشری در این چارچوب پیشرفت میکند.
قواعد زندگی اجتماعی از قوانین حقوقی مهمترند. آدم آزادیخواه به قواعد زندگی متمدنانه بیشتر احترام میگذارد تا به قوانین حقوقیِ (حتا قوانین یک جامعهی مدرن). کسانی که قانون را مطلق میکنند (مثلا آنهائی که پس از عمری نفی مطلق قانون تازه به ضرورت آن پی بردهاند)، این رابطه را معکوس میبینند. این گونه قانونگرائی است که لیبرالیسم و لگالیسم را به ایدئولوژی تبدیل میکند.
دروغ، روح را برای پذیرش خشونت آماده میکند. این حقیقت را از آنجا میتوان فهمید که مهرورزی آلترناتیو هردوی آنهاست. راستی، سرشت مهرورزیدن است. عشق با دروغ در ذات خود ناسازگار است. کسی که از روی عادت دروغ میگوید، چون بندهی عادت میشود از روی عادت به خشونت رو میآورد؛ چرا که دروغ و خشونت عادیترین اصول نظام جاری زندگی روزمرهاند. خشونت و دروغ را عادت به یکدیگر پیوند میدهد.
کسی که خشونت میکند، از بکار بردن ابزارهای ناراست دیگر نیز پروا ندارد؛ چرا که پیشتر، بدخیم ترین آنها را بکار برده است.
دوگونه خشونت را باید از هم تمیز داد: خشونت آشکار، مانند برخورد قهرآمیز با بکار بردن ابزار مادی، و خشونت پنهان با بکار گیری ابزاری مسالمت جویانه. گونهی دوم گرچه به ظاهر قهرآمیز نیست، مضمون قهرآمیز دارد. گونهای از خشونت پنهان را در گرایش سیاسی میشناسیم که استفاده از ابزار مسالمتجویانه را در رابطه با قدرت حاکم تبلیغ میکند ولی از هتک حیثیت مخالفان درونی خود پروا ندارد. و به قدرت که میرسد خشونت را قانونی میکند. ( مثلا با اعدام، قتل نفس را قانونی میکند). روشنگری در مورد این گونه خشونتِ پنهان، جزء جدائی ناپذیر مبارزه با خشونتِ آشکار است.
فرد معتقد و قدرتخواه، به منظور گسترش اعتقاد و ایمان و هنچنین بدست آوردن یا در دست نگهداشتن قدرت، مجبور به ناراستی میشود. دروغ حلقهی رابط ایمان وقدرت، و زمینهی فرهنگی خشونت است.
خشونت، نمادها و نهادهای فرهنگی و اعتقادی ویژهی خود را دارد. جهنم، برجستهترین نماد و نهاد معنوی گرایش به خشونت است. جهنم، مادر همهی زندانها و شکنجهگاهها در دارازای تاریخ است.
در دوران پیشا تک خدائی، رابطهی انسان با خدا و خدایان، متقابل و دوگانه – دوآلیستی – بود. به همین سبب فرد در برابر خدا شخصیت داشت و با خدا رابطهای انتقادی، و دربرابر او، توان چانه زنی داشت. در دوران تک خدائی، فرد بندهای حقیر و بیمقدار میشود. و نقطهی اتکاء خود را در درون خود از دست میدهد. انتقال نقطهی اتکاء فرد از درون به بیرون، زمینهی خشونت و دروغ را فراهم میکند. فرد هنگامی که به «خود» تکیه ندارد خود را با راحتی خیال بیشتری قربانی یک حقیقت بیرونی میکند. و قربانی یک حقیقت بیرونی (خدا و یا ایدئولوژی جایگزین دیگر) در موقعیت قدرت که قرار بگیرد، آمادگی بیشتری برای خشونت ورزیدن دارد. چرا که بیهویتی درونیاش را باید با هویتی بیرونی جبران کند.
سی آپریل 1020
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/think/more/22206/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|