|
چهار شنبه 25 فروردين 1389 ـ 14 آوريل 2010 |
الاهه بقراط
سال های آغازین دههء هفتاد میلادی بود، و نه آخرین سال های دههء نخست هزاره سوم. ایران برخوردار از یک چهرهء مثبت در افکار عمومی جهان، در اوج شکوفایی اقتصادی قرار داشت. نه محاصره شده در تحریم اقتصادی و انزوای سیاسی، و درگیر یک جنبش اعتراضی گسترده و جنگ قدرت درون حاکمان و جامعهای که تا گلو در مشکلات اقتصادی و اجتماعی فرو رفته است. شاه ایران، سرمست از ایستادن در برابر «دروازهء تمدن بزرگ»، با مطبوعات معتبر جهان دربارهء آرزوهای صنعتی خود لاف میزد: «ما دو دلیل قانع کننده برای تأسیس صنایع اتومبیل سازی داریم. یک دلیل این است که هیچ کشوری در جهان نمی تواند فولاد را به قیمتی که ما تولید می کنیم، تولید کند چرا که ما دارای منابع آهن و گاز هستیم و به همین دلیل می توانیم فولاد را به نصف آن قیمتی تولید کنیم که شما تولید می کنید. دلیل دوم مساحت و فاصلهء عظیم شهرهای ماست. کشور ما کوهستانی است. به بسیاری از مناطق نمی توان با اتومبیل رفت و آمد کرد. در طول ده سال آینده جمعیت کشور ما بالغ بر 45 میلیون نفر خواهد شد. تا ده سال دیگر ما به قدرت خرید عظیمی دست خواهیم یافت. آن وقت ما درآمد سرانه ای در کشور خود خواهیم داشت مانند آنچه شما در جمهوری فدرال آلمان دارید» (4 ژانویه 74- اشپیگل). در پاسخ این پرسش که آیا ایران قصد فروش این اتومبیل ها را در بازار جهانی دارد، شاه گفت: «چرا که نه؟ چه کسی می تواند با قیمتی که ما ارائه می کنیم، رقابت کند؟»
دگردیسی جهان
آن سال ها هنوز دوران اقتصادهای ملی بود نه دورهء جهانی شدن که مرزهای ملی اقتصاد و فرهنگ به سرعت زیر پا نهاده میشد. هنوز باید چندین سال میگذشت تا یکی از آخرین و مهمترین موانع جهانی شدن، یعنی بلوک شرق و «سوسیالیسم واقعاً موجود»، از میان برداشته شود و پرچمهای رنگارنگ صنایع و شرکتهای عظیمی که چرخهء اقتصاد سرمایهداری جهانی را میگردانند، در کنار پرچمهای ملی به اهتزار در آیند. ایران این بخت و فرصت را نیافت تا خود را به آستانهء آن فروپاشی بکشاند و «خطر سرخ» را که بدون آنکه در آن به وقوع پیوسته باشد، لیکن سرنوشت آن را رقم زد، از سر بگذراند. ده سال پیش از فروپاشی اتحاد شوروی، ایران قربانی سیاست «کمربند سبز» شد و بر بستر اشتباهات رژیم گذشته و احزاب و گروهها و شخصیتهای سیاسی و اجتماعی، و به پشتیبانی یک جنبش مردمی عظیم، چون میوهای رسیده، به دامان بنیادگرایی اسلامی افتاد.
رؤیاهای شاه تحقق نیافت. یک دلیلاش این بود که وی با وجود پشتوانه عظیم اقتصادی، نتوانست پشتیبانی سیاسی لایههای مختلف اجتماعی را به برنامههای خود جلب کند که در واقع میبایست برنامهء دولتهایی میبود که باید مسئولیت اجرایی آنها را نیز بر عهده میگرفتند. بدون مشارکت خود مردم و احزابی که منافع متفاوت و گاه متناقض آنها را نمایندگی کنند، نمیتوان آنها را به پیش راند، حتی اگر به سوی بهشت باشد! چنین مردمی در نخستین فرصت، ممکن است نه تنها درجا بزنند، بلکه راه خود را کج کرده و رهسپار جهنم شوند! ایرانیان البته در از سر گذراندن چنین تجربهای تنها نیستند. ملتهای بسیاری به بیراهه رفتهاند و از این پس نیز خطر آن برای هیچ ملتی منتفی نیست، به ویژه اگر تنها منبع درآمدش در اعماق زمین نهفته باشد و کسانی قرار باشد آن درآمد را تأمین کنند که در این کشور نه یک دوست و همراه بلکه یک رقیب، و از آن بدتر، یک خطر ببینند.
به نظر من، رشد اقتصادی ایران در دههء هفتاد و بلند پروازیهای شاه که با تکیه بر سیاست نوسان بین شرق و غرب ـ که از اتحاد شوروی کارخانه ذوب آهن و از غرب صنعت اتومبیلسازی وارد میکرد ـ با توجه به سیاست بینالمللی که بر اساس «جنگ سرد» شکل گرفته بود، غرب را به سوی بیاعتمادی در برابر رژیم شاه راند. اشتباه جبران ناپذیر تک حزبی کردن ایران در کنار جنبش اعتراضی مردم و در شرایط نبود احزاب و مطبوعات آزاد، عرصه را بر آزمون تلخی گشود که تاوانش را نه تنها مردم ایران، بلکه منطقه و جهان پرداختهاند و مجبورند تا زمانی که وضعیت ایران به ثبات و سامان نرسیده است همچنان این تاوان را بپردازند.
دگردیسی ایران
بین آن رژیم و این رژیم تفاوت بسی بیش از شباهت است. یک دلیل سقوط آنها اما به نظر میرسد به هم شباهت داشته باشد: ناهمسازی با جامعهء جهانی و داعیهء ابرقدرتی بدون هماهنگی با سیاست بینالمللی.
در تابستان 77 مجلهء اشپیگل در کشوری که آن زمان نیز یکی از بزرگترین شرکای بازرگانی ایران بود، چه بسا با خشنودی زیر عنوان «رؤیای ناکام ابرقدرتی» نوشت: «وقتی در سال 1974 سیل درآمدهای نفتی به ایران جاری شد، شاه اعلام کرد که در طول یک نسل ایران به یکی از پنج قدرت بزرگ جهانی تبدیل خواهد شد. اما حالا، پس از سه سال، رؤیاهای یکی از آخرین پادشاهان مطلقه به یک سراب دسترسی ناپذیر تبدیل می شوند: جهش بزرگ به جلو، یک برنامه ریزی خطا بود. ریخت و پاش و تورم افزایش می یابد. چراغ های ایران، این غول انرژی، یکی پس از دیگری خاموش می شوند».
در این خاموشی اما غرب و اعراب نقش تعیین کننده بازی میکردند. غرب نقشه را کشید و اعراب به آن عمل کردند: «از زمانی که عربستان سعودی و امارات متحده عربی نفت خود را ارزانتر از دیگر اعضای اوپک می فروشند، صادرات نفت ایران تا سی و هشت درصد، و دریافتی های روزانه آن تا بیست و سه و نیم میلیون دلار کاهش یافته است. معلوم نیست که آیا شاه می تواند به مفاد قرارداد گاز با اتحاد شوروی عمل کند یا نه. چرا که کاهش تولید نفت همزمان به معنای کاهش تولید گاز است» (اشپیگل؛ ژانویه 1977).
اقتصاد تک محصولی را به آسانی میتوان به زانو درآورد. رژیم شاه اما شاخکهای تروریستی را چون اختاپوس از کشورهای منطقه تا کشورهای اروپای شرقی و آمریکای لاتین فرو نبرده بود که غرب مجبور باشد برای هر حرکت خود، چندین محاسبهء خطرناک را به شمار آورد. کشیدن فرش نفت از زیر پای رژیم گذشته کاری نداشت. امروز نه پالایشگاههای ایران، نه مقدار تولید نفت و نه وضعیت سیاسی و اقتصادی ایران در سطح و بنیهء رژیم پیشین است، اما صدور انقلاب اسلامی به گوشه و کنار جهان، دست جامعهء جهانی را برای مقابلهء نهایی با رژیم اسلامی ایران بسته است. «کمربند سبز» خیلی زود به اعتراف تئوریسینهای آن به «خطر سبز» تبدیل شد که هر روز آژیر آن در این سو و آن سوی جهان به گوش میرسد.
حال آنکه در آن سال ها، با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، اروپا برای خود هیچ وظیفهای نمیشناخت جز آنکه تلاش کند قراردادهای اقتصادی را که بر اثر انقلاب متوقف مانده بودند، به حرکت بیندازد؛ به ویژه آنکه رقیب بزرگی چون آمریکا از صحنهء ایران رانده شده بود. منافع اقتصادی، مانند همیشه، حرف آخر را در تعیین سیاست میزند ـ از جمله زمانی که سیاست به زبان جنگ بیان میشود که ظاهراً، به گفتهء لئو تولستوی، نویسنده بزرگ روس، هرگز برنده ندارد بلکه هر دو طرف در آن بازندهاند. ممکن است این سخن فاخر تولستوی از نظر منافع مردم و از دیدگاه سیاسی درست باشد، لیکن محتکران اقتصادی و صاحبان صنایع اسلحه سازی برندگان نهایی هر جنگی در همهء کشورهای متخاصم و درگیر جنگ هستند. در جنگ ایران و عراق نیز هم مردم دو کشور و هم رژیمهای آنها باختند و محتکران هر دو کشور و کارخانجات اسلحه سازی غرب و شرق جیب خود را انباشتند.
امروز مردم ایران و عراق در دو شرایط متفاوت بسر میبرند. به نظر میرسد پیش از آنکه ایرانیان امکان استفاده از تجربهء خود در زمینهء یک حکومت مذهبی را پیدا کرده باشند، عراقیها از این تجربه آموخته و آن را به کار میبرند. در حالی که رژیم اسلامی ایران مانند تمامی سی سال گذشته درگیر دوگانگی درونی خود است. این رژیم هرگز نتوانست خود را به مثابه سرنوشت مردم ایران به آنها بقبولاند. ماه هاست که مردم این فرصت را به دست آوردهاند تا مخالفت خود را با این رژیم آشکار و صریح بیان کنند و در یک جنگ روانی دائمی، تن رژیم را به هر مناسبتی بلرزانند؛ به طوری که حکومتی که هر سال 12 فروردین را با بوق و کرنا جشن میگرفت، خود نیز فراموش کرد در چنین روزی تأسیس شده است!
تحریم اعلام نشدهء فروش بنزین به ایران، کاهش چهل درصدی واردات نفت چین از ایران، قطع خرید نفت ایران توسط هند، در کنار همراهی روسیه و چین با غرب در زمینهء ادامه و تشدید تحریمها، همگی نشانههای آشکار تغییر تعیین کنندهای است که در راه است ـ تغییری که مردم ایران توانستند در نخستین فرصت به دست آمده بخت خود را برای تحقق آن بیازمایند. آنها خشن و خونین سرکوب شدند لیکن توانستند توازن قدرت در درون و معادلهء سیاسی در خارج را چنان بر هم بزنند که منجر به صفآرایی جدید در نیروهای سیاسی کشور، ریزش وابستگان و دلبستگان نظام، و هم چنین تغییر سیاست جهانی در برابر رژیم شود؛ تا جایی که کشورهای قدرتمند جهان منافع اقتصادی خویش را در خطر ببینند.
این نکته است که سیاستمداران و کارشناسان را برخلاف ادعای خود جمهوری اسلامی، و برخلاف کسانی که دل به اصلاح این رژیم خوش کردهاند، به تأمل دربارهء امکان «تغییر رژیم» وا داشته است.
«تغییر رژیم» چیزی جز فرصت برای تکمیل یک دگردیسی تاریخی نیست که صد سال است جامعه ایران در پیله آن بسر میبرد. فرصتی که سرانجام با بروز جنبش اعتراضی مردم در اختیار جهان نیز قرار گرفت تا در سیاست خود بازنگری کند. فرصتها را اما گاهی باید آفرید. اگر بخواهیم از زبان اسطوره استفاده کنیم، بخت این آفرینش همواره در طالع رهبران فرهیخته است.
3 آوریل 2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|