|
پنج شنبه 24 دی 1388 ـ 14 ژانويه 2010 |
( بخش نخست)
مسعود نقره کار
این مقاله در دو بخش تهیه شده است، در بخش نخست به اختصار به تعریف، انواع و علل بروز خشونت، به عنوان پدیده ای شایع و نوعی اعمال سیاست در حکومت اسلامی می پردازد، و در بخش پایانی به راه کارهای مقابله با خشونت اشاره خواهد داشت.
در جامعه ی هزاران ساله ی ما، که خشونت پدیده ای شایع، رایج و نوعی اعمال سیاست و جوهره ی اکثر قوانین بوده است. بحث پیرامون تعریف، انواع و علل بروزخشونت و پرهیزاز خشونت در فرهنگ سیاسی و گفتمان های سیاسی اش غایبان بزرگ بودند. خشونت آفرینی های کم مانند، و گاه بی مانند ِ حکومت اسلامی طی سی سال گذشته، به ویژه در هشت ماهه ی اخیر سبب شده اند خشونت ،و به ویژه چگونگی پرهیز از آن، بیش از پیش مورد توجه و بحث و تبادل نظرروشنفکران و روشنگران، و مردم آزادیخواه میهنمان قرار گیرد .
در میان انواع خشونت – که به اختصار به آن ها خواهم پرداخت – اوج گیری جنبش آزادیخواهانه ی مردم و عریانی خشونت های دولتی ِ حکومت اسلامی ( خشونت های سیاسی و ایدئولوژیک - دینی) سبب شده اند تا این نوع از خشونت بیش از سایر انواع خشونت ها مورد بحث و تبادل نظر قرار گیرد. بد نیست همین جا اشاره کنم که برای بر رسیدن، بازخوانی و باز شناسی خشونت های دولتی و سیاسی ( حکومتی) و خشونت ایدئولوژیک - دینی ( مذهبی) سیر تاریخ اندیشه سیاسی، فلسفی، دینی (مذهبی)، و نیز تحولات فکری، سیاسی و اجتماعی و روانشناسی فردی واجتماعی در ایران را در دوره های مختلف می باید بررسید و بازخوانی و بازشناسی کرد. پرداختن به مقوله های اشاره شده، و نیز پرداختن به مقوله ی خشونت به عنوان یک کار پژوهشی و گفتمان علمی، نه در توان نگارنده ی این مقاله است و نه در حوصله ی این مقاله، این کار ِ صاحب نظران است، وجا و فرصتی دیگر می طلبد .اگر این مقاله نقش یک "طرح بحث" و نوعی" مقدمه" برای دامن زدن به بحث ِ بیشتر را ایفا کند، کار ِخودش را کرده است.
تعریف از خشونت
خشونت (violence) یک پدیده ی چندسویه ی روانی – رفتاری ، تاریخی – روانی و اجتماعی است، به همین دلیل تعریف های متعدد از آن با توجه به جنبه های گوناگون خشونت، از جمله جنبه های روانی، تاریخی - روانی ،جامعه شناختی، ایدئولوژیک، دینی ، سیاسی، و کلامی ( زبانی و نوشتاری ) شده است، که به نمونه هایی اشاره می کنم.
هر گونه تجاوز رفتاری و روانی به دیگری یا به خود خشونت تعریف شده است، و نیز هر گونه رفتار، فعالیت و تحمیل خواست و اراده ( با یا بدون اعمال زور) که آشکار و پنهان سد راه رفتار و فعالیت فرد و یا جمع شود و پیامد های زیانبار جسمی، روانی و عصبی ،و اجتماعی داشته باشد نیز خشونت تعریف شده است. خشونت را به عنوان رفتاری با قصد و نیت آشکار و یا رفتاری با قصد و نیت پنهان، آگاهانه یا نا آگاهانه، که سبب آسیب روانی و رفتاری دیگری شود نیز تعریف کرد ه اند . یک نگاه، حالت صورت، تکان یک دست ،بیان یک کلام، یک تهدید، یک بند قانونی ،یک هنجار سنتی ویا نادیده گرفتن حق دیگری هم خشونت تلقی می شوند.
بنابراین خشونت تنها به یک عمل فیزیکی اطلاق نمی شود،البته خشونت بدنی ( فیزیکی)
ساده ترین نوع تعریف از خشونت را به دست می دهد و تعریف های اولیه ای که برای
خشونت ارائه شده اند نیز بیشتر در رابطه با این نوع خشونت بوده است.
انواع خشونت
به این دلیل که خشونت در تمامی عرصه های خانوادگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، علمی و مذهبی وجود دارد، به انواع متنوع و متعدد تقسیم اش کرده اند . رایج ترین تقسیم بندی نوعی تقسیم بندی عمومی ست که در آن خشونت را به خشونت های فیزیکی ( بدنی)، روانی، دولتی و سیاسی ( حکومتی)، خشونت های ایدئولوژیک و دینی ( مذهبی)، کلامی، جنسیتی و... بخش کرده اند، که این خشونت ها می توانند نسبت به فرد، خانواده، گروه و جامعه اعمال شود. از انواعی از خشونت مجاز یا " خشونت با بار مثبت" ،خشونت مشروع، خشونت قانونی، خشونت خوش خیم و بدخیم، خشونت دفاعی نیز نام برده شده است.
در مورد شدت و ضعف خشونت ها هم تقسیم بندی هایی صورت گرفته است، برای نمونه خشونت ها ی فیزیکی ( بدنی) را به خشونت هاي بدني ساده يا خفیف ( ضرب و شتم ) و سنگین و وحشیانه ( شلاق زدن، داغ كردن يا حمله با سلاح و سرد و گرم) تقسیم کرده اند.
از نقش خشونت و قهر ( که برخی میان این دو تفاوت هایی قائلند) در دگرگونی ها و تحول های تاریخی و اجتماعی جامعه بشری، و نیز نقش انواعی از خشونت های خوش خیم یا قانونی در مهار خشونت های فردی و اجتماعی نیز سخن گفته اند.
خشونت می تواند نشانه ی بیماری، ناشی از عارضه ای تاریخی – روانی و یا به دلایل محیطی (اجتماعی) باشد .
بسیاری از بیماری های روانی و آسیب های مغزی و پاره ای از بیماری ها " جسمانی"، سبب بروز اعمال خشونت از طرف بیمار نسبت به خود ( برای نمونه خود زنی هایی با منشاء روانی، خودکشی و..) و یا دیگران می شود. این نوع از خشونت غالبا" فیزیکی و در برخی موارد کلامی نیز هستند. این خشونت ها گاه آگاهانه و گاه نا آگاهانه است و بیمار بی آنکه خود بخواهد مرتکب می شود. امروزه یکی از مهم ترین عوامل بروز بیماری های روانی ی خشونت آفرین را تغییر و اختلال در میزان و تعادل برخی مواد شیمیایی و هورمونی خون، اختلال های غدد داخلی، اختلال های کروموزومی (ژنتیک)، اختلال در کارکرد بخش هایی از مغز انسان و...می دانند، که نه فقط به شکل بیرونی، بل که به گونه ای درونی نیز بروز می کند ( خود کشی شایع در برخی از بیماری های روانی را نمونه ی درونی خشونت و پرخاشگری می دانند) .
برخی از عوامل اجتماعی – روانی نیز در بروز خشونت مطرح اند. تجربه آزار دیدن در دوران کودکی، میزان جمعیت، فقر، بیکاری، مشکلات خانوادگی، ناکامی های فردی و اجتماعی، ،اعتیاد به مصرف الکل و مواد مخدر، تضاد منافع و... در زمره ی این عوامل اند.
2- خشونت ناشی از عامل تاریخی – روانی یا روانی – زیستی
گفته اند خشونت در طبيعت انسان وجود دارد و امیدی به محو این "خوی و غریزه پرخاشگرانه ی حیوانی" نیست، و "انسان گرگ انسان" باقی می ماند، چرا که این گرگ وارگی جزئی از طبیعت انسان است. از جمله کسانی که، با تفاوت و اختلاف نظر در عرصه هایی، بر این عقیده بودند می توان از ماکیاولی، هابس، هگل، نیچه، فروید، یونگ و ... نام برد.
این نوع از خشونت را خشونت ذاتی، سرشتی، ماهوی، ماهیتی، فطری، ژنتیک و " میراث روانی " هم نامیده اند.
ساختار روانی (ذهنی) انسان، نسل در نسل ویژگی هایی را حمل کرده است که برخی از آن ها ویژگی های روانی و رفتاری پرخاشگرانه و خشونت آفرین، و یا حیوانی ست. بخشی از ساختار روانی انسان که حامل این ویژگی هاست پاره و یا لایه ای از ذهن و شخصیت انسان است، که "لایه غیرعقلانی"، " خردگریز" و "انحراف" نیز نامیده اند.
برخی اینگونه می اندیشند که این ویژگی ها از طریق "حافظه نوعی" از انسان اولیه، انسان – حیوان های اولیه ،به گونه ای فطری و از راه انتقال ژنی و ارثی به نسل های بعدی منتقل شده است. بر این ویژگی ها نام ها و اصطلاحات زیست شناسانه و روان شناسانه و روانکاوانه ی متعددی گذاشته اند، که یکی از جا افتاده ترین آن ها "غریزه" است. غریزه ی تخریب، جنگ، تجاوز، دیگرآزاری، بی رحمی، درنده خویی، مرگ و کشتار را سبب ساز بروز عدم تحمل و خشونت دانسته اند، ویژگی هایی "درونی شده با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش". چنین غریزه ای بخشی از ضمیر و ساختار ذهنی انسان دانسته شده که بازتاب انگیزه های زیست شناسانه و انرژی های سرکوب شده و واپس زده است. جایگاه این "غریزه ی غیرعقلانی، خردگریز و واقعیت ستیز" را "ناخودآگاه" روان انسان می دانند، که می تواند فردی و یا جمعی انتقال یابد.
"ناخودآگاه جمعی" را بازتاب حیات و زندگی پیش تاریخی، اسطوره ای و یا قبیله ای انسان در ذهن انسان امروز می پندارند که در کنار ناخودآگاه فردی ای که حاصل تجارب شخصی است می تواند وجه ضد انسانی و اجتماعی (بخش غیرعقلانی) شخصیت را شکل دهد. انسان در زندگی اجتماعی اش به اشکال گونه گون حجابی بر این ویژگی ها پوشاند ه است و یا مانعی بر سر راه بروز آن قرار داده است، تا آن گاه که نیازهای معنوی و مالی (مادی)اش به خطر افتد، در چنین هنگامه ای حجاب و مانع پس زده می شود و "عفریت درونی" خود را می نمایاند.
عوامل اجتماعی در بروز خشونت را عوامل کسبی نیز نامیده اند. کسانی که عوامل محیطی (اجتماعی) را سبب بروز خشونت می دانند بر این باورند که اندیشه و رفتار انسان، بیش از هر چیز ساخته و پرداخته ی محیط اش و نهادها و ارگان های اجتماعی ست ( روسو، پرودون، انگلس، مارکس، مارکوزه ،...) و انسان یک "موجود طبیعی" و یک واحد بیولوژیک نیست یک "موجود اجتماعی" است و انسانیت وی از اجتماعیت او جدا نیست».
مهم ترین عوامل اجتماعی بروز خشونت این ها هستند :
الف – مذهب : خشونت از پیامد های سلطه ی مذهب وایدئولوژی های مشابه اش، به عنوان سیستم عقاید و تصوراتی تغییر ناپذیر و یگانه حقیقت بر فکر و رفتار فرد و یا گروه اجتماعی است. اکثر مذاهب و ایدئولوژی های مشابه خشونت ستا و خشونت پرور بودند، و هستند. برخی از مذاهب با تن دادن به پاره ای اصلاحات از میزان خشونت ستایی، خشونت پروری و خشونت آفرینی شان کاسته شده است.
ب - عامل سیاست: قدرت و ساختار سیاسی غیر دموکراتیک به عنوان تجلی و نماد نوعی از اندیشگی سیاسی به ذات خشونت آفرین است، که نابردباری، خودمحوری و خودخواهی نشانه های آن است، ویژگی هایی که در جامعه، اندیشه و رفتاری خودکامانه را سبب می شود. شالوده ی قدرت سیاسی و رفتار سیاسی ی مستبد و مستبدانه خشونت را سازمان می دهد.
قدرت های سیاسی در ایران، در اکثر مقاطع تاریخی، بیان سیاسی « ذهنیت "انسان کوچک" به بندگی کشانده شده و مشتاق اقتداری ست که در عین حال دارای گرایش های طغیان گری نیز هست».اندیشه سیاسی و رفتار حاصل از آن که نه فقط در قدرت و ساختار سیاسی حاکم در جامعه، در جریان های سیاسی مخالف قدرت ها و ساختارهای مذکور نیزخودکامانه بوده است. هستند کسانی که ریشه های خشونت را در تفکر اسطوره ای ِ خیر و شر کردن انسانی و جهانی، "استبداد شرقی یا آسیایی"، "قدرت مطلقه ی سیاسی"، " آمیزش سیاست و مذهب " و... می بینند.
ج- عوامل اقتصادی و....: فقر، گرسنگی و بیکاری نقش پراهمیتی در بروز خشونت دارند. مال پرستی نیز از سویی توانسته است عاملی خشونت زا شود.جامعه ای از هم گسیخته از نظر اقتصادی، جامعه ای خشن خواهد بود. نابرابری و بی عدالتی در عرصه اقتصادی زمینه ساز خشونت در جامعه است.
عوامل دیگری همچون عوامل جغرافیایی ( زندگی در فلات )، عوامل ملی، قومی و نژادی ( ملی گرایی و قوم گرایی افراطی و.....)، حمله ی بیگانگان و.. در بروز خشونت نقش آفرین بوده و هستند
برای پی بردن به نقش دین ( مذهب ) در خشونت آفرینی نیازی نیست به سراغ افسانه آفرینش و تبعید انسان از سوی خدا و یا افسانه ی هابیل و قابیل رفت، نیازی به تورق تاریخ دور دست ها و تاریخ ادیان و رجوع به تجربه های جهانی دور و نزدیک نیست، بیش از سی سال حکومت دینی (مذهبی) در ایران در رابطه با نقش مذهب در پیدایی و اعمال انواع خشونت ها، سندی زنده ، معتبر و ماندگار را برابرمان گذاشته است، سی سال نمایش عریان ترین و وحشیانه ترین انواع خشونت ها، به ویژه خشونت ایدئولوژیک – دینی ( مذهبی) را. خشونتی که هم در کلام و گفتار رهبران و پایوران این حکومت و هم در کردار شان تجربه کرده ایم:
آیت الله خمینی، بنیانگذار حکومت اسلامی پیشوای خشونت ستایان و خشونت پروران بوده، و هست.
«شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است و هیچ کس حق قانونگذاری ندارد و هیچ قانونی جز حکم خدا را نمی توان به مورد اجرا گذاشت. در حکومت اسلامی حاکمیت منحصر به خداست و قانون فرمان خداست… پس حاکمیت رسماً به فقها تعلق دارد…» (نقل از مقاله ی آیت الله خمینی در کیهان 9 بهمن ماه 1357).
این آیت الله در 27 مردادماه 1358 پس از کشتار های وحشیانه ی این سال از اینکه" قلم تمام مطبوعات مزدور را نشکسته است" و چوب های دار در میدان های بزرگ برای اهل قلم بر پا نکرده است هم ناراحت بود و گفت: " من توبه می کنم از اشتباهی که کرده ام "
این آیت الله در روز تولد پیامبر اسلام در سال 1361 در تایید کشتار های سال 1360 و تشویق برای ادامه ی کشتار ها به " آقایان علما " فرمان داد که آیات قتال قران را فراموش نکنند :
"...قران می گوید بکشید، حبس کنید....پیغمبر...و ائمه همه جندی بودند، همگی جنگی بودند، شمشیر می کشیدند . آدم می کشتند ... خلیفه می خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند. با چند سال زندان کار درست نمی شود . این عواطف کودکانه را کنا ر بگذارید."
هیچکس به مانند این آیت الله و آیت الله خامنه ای و همفکران و همراهان شان بروشنی معرف خشونت ایدئولوژیک – دینی و خشونت دولتی و سیاسی (حکومتی) نبوده و نیستند. 6 کشتار بزرگ، یعنی کشتار هزاران دگر اندیش، سنگسار، چشم در آوردن، قطع دست و پا ،اعدام های خیابانی و آوردن کودکان برای تماشای اعدام، شکنجه های خیابانی و... و اعمال همه ی انواع خشونت ها، قانون و سیاست کردن این آیت الله و حکومت اش بوده و هست.
برای پی بردن به تقدس و نقش خشونت در اسلام سیاسی کافی ست سری به قوانین حکومت اسلامی زده شود.
قانون اسا سی جمهوری اسلامی قانون تحمیل و خود ـ برترـ بینی ِ شیعیان اثنی عشری است، که طبق آن تمامی فعالیت های فردی و اجتماعی نمی باید خلاف دین مبین اسلام باشد؛ قانون اساسی ای که قانون اعمال خشونت در اشکال مختلف است، از 177 اصل این قانون تنها 24 اصل به حقوق ملت مربوط می شود که این 24 اصل هم آلوده به خشونت دینی ( مذهبی) ست، تا آن حد که شکنجه تحت عنوان تعزیر و اجرای حدود در اصل 156 آن قانونی شده است. قانون حدود و قصاص و مقررات های مربوط به آن و قوانین مجازات اسلامی نیز از نماد ها و نمود های توحش و خشونت دینی ( مذهبی) اند.
در کردارنیز جنایتکارانه ترین نمونه ی این خشونت ستایی و خشونت پروری را می توان در فتوی آیت الله خمینی در رابطه با کشتار هزاران زندانی سیاسی و عقیدتی در سال 1367 دانست.
دلایل اعمال خشونت ها نیز روشن اند .مذهبیون حاکم بر ایران خود را منادی حقیقت مطلق و برتر و نماینده ی خدا، و صاحب حقیقت مطلق و یگانه، وپیروان ختم پیامبران و آخرین کلام می دانند و دیگران را نا حق و باطل، دیگرانی که هرگونه حق خواهی آن ها با خشونت پاسخ داده شده است.و اینگونه است که بر بستر نا آگاهی و فقر فرهنگی و اقتصادی و اخلاقی، عجیب الخلقه ای چون حکومت اسلامی زاده شده است. بهمین دلایل در اسلام سیاسی ای که ایران تجربه کرده است نهادینه کردن همه ی انواع خشونت ،هدف سیاست و قوانین اش بوده است. اعمال خشونت نسبت به مخالفان اسلام سیاسی مجاز، وظیفه و تکلیف است. عشق ِ به خشونت را فرمانده سابق نیروهای امنیتی و اطلاعاتی حکومت اسلامی، که این روزها در قوه قضائیه حکومت اسلامی پست و مقامی گرفته گفته است: «ظریف ترین توطئه دشمن نفی هر گونه فعالیت قهرآمیز و دفاعی ست... ....» بی دلیل نیست که کشتار و خشونت آفرینی، به ویژه کشتار روشنفکران لائیک و اعمال خشونت نسبت به دگراندیشان " خشونتی قانونی و اسلامی " تعبیر و تفسیر شده است. عشق ِ به خشونت نه فقط عشق نظامیان ریز و درشت حکومت اسلامی که عشق وکلام غثیان آلود سیاستمداران و فیلسوفان این حکومت نیز هست.
فیلسوف حکومت اسلامی، مصباح یزدی نمونه است:
«اهانت گر به اسلام باید خونش ریخته شود و محاکمه نیز نمی خواهد.»[1]
که البته برداشت " فیلسوف خشونت" از ماده 513 قانون مجازات اسلامی ست، که مقرر می دارد: "توهین به مذهب منجر می شود به مجازات یک تا 5 سال زندان و یا مرگ".
تاریخ اسلام در ایران، روایت اسلام خمینی بوده و هست، اسلامی چونان خمینی عبوس و خشن، اسلامی که تفکر جهادی " چه بکشید چه کشته شوید، به بهشت می روید " ملکه فکرش است، اسلامی که در آن " جنگ برکت است" ، اسلامی که خشونت را نه فقط در تعزیر و حبس و جهاد و قتل، که در دستوراتی همچون " امر به معروف و نهی از منکر" ش متجلی ساخته و تجویز کرده است . تاریخی سراسر انحصارطلبی، خودبرتربینی، و قشریگری، و سرکوب و کشتار دگراندیشان و دگررفتاران و مخالفان عقیدتی. این ویژگی به ویژه بعد از قرن چهارم هجری که تنش ها و عصبیت های فرقه ای و اختلاف نظر میان فقها بالا گرفت، هولناک تر چهره نمایاند . امروز حکومت اسلامی ایران، بدترین نمونه از حاکمیت فقیهان است.
و اینگونه است که جامع و مانع ترین تعریف در بیان و توصیف خشونت دولتی و سیاسی ( حکومتی ) وخشونت ایدئولوژیک – دینی (مذهبی) در هنگامه ی مدنیت و مدرنیت در جهان در دو کلمه جمع و جور شده است : " حکومت اسلامی " .
ادامه دارد
[1] - پیش خطبه نماز جمعه تهران، 12/6/78.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|