بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان   |   پيوند به آرشيو آثار نويسنده در سکولاريسم نو

آدرس اين صفحه با فيلترشکن:  https://newsecul.ipower.com/2009/07/25.Saturday/072509-Jalal-Ijadi-Secularism-and%20the-Movement.htm

شنبه 3 مرداد 1388 ـ 25 جولای 2009

 

جايگاه سکولاريسم (لائیسیته)، يا جدائی اسلام از حکومت، در جنبش ایران

جلال ایجادی(*)

idjadi@free.fr

 

"انجمن گفتگو و دمکراسی" در پاریس یکی از نشست های خود را، در ژوئیه 2009، به "تحلیل از شرایط کنونی ایران" اختصاص داد و در این نشست من بحث خود را در بارهء سکولاريسم (به فرانسه: لائیسیته = جدائی دین از دولت) مطرح ساختم. در اینجا نظرم را با توضیحات بیشتر بیان می نمایم.

جنبش اخیر و رویداد های سیاسی جامعهء ایران مسئله جدائی دین از دولت را با قدرت در دستور کار قرار داد. با توجه باینکه طی سی سال اخیر دین اسلام بر دستگاه دولتی و عملکرد آن تسلط داشته و زمامداران بنام دین حکم رانده اند و مشروعیت خود را ناشی از پیوستگی نسبت به دین حاکم می دانند، امروز این پرسش  مطرح است که آیا جامعهء ما از تسلط دینی دور شده، ذهنیت اش به ضرورت جدا شدن مذهب از دولت آگاهی یافته، و بالاخره آیا «پیکار اجتماعی» این امر را در راس مطالبات خود قرار می دهد یا نه؟ برای پاسخ به این پرسش ها در ابتدا دربارهء نظام ولایت فقیه توضیح داده شده، سپس به سکولاریسم و لائیسیته در بستر رویدادهای اخیر توجه شده، و بالاخره به ضرورت لائیسیته در جامعه ایران اشاره خواهد شد.

 

حاکمیت ولایت فقیه

سی سال پیش، در شرایط ناتوانی افکار دمکراسی خواهی و نیروهای دمکراسی خواه، آخوند ها و سیاستمداران شیعه رهبری انقلاب را قبضه کرده  و ایران از سلطنت مطلقه به ولایت مطلقه انتقال پیدا کرد. سیستم جدید اگرچه جنبهء نمادینی از جمهوریت داشت ولی در بنیاد یک قدرت سیاسی مذهبی متکی برخودکامگی ولی فقیه بود. حکمرانان جدید، با توجه به تمایلات مردم و افکار عمومی جامعه جهانی، و نیز با توجه به بافت سیاسی گروه های مدعی قدرت، در پی آن برآمدند تا واژهء جمهوریت بکار رود و جنبهء نمادین رای گیری مطرح شود. ولی، در واقع، تمایل بخشی از آنان استقرار مدل "فقاهتی" و مبتنی بر مکتب محمدی و ولایت و خلافت علی بود. بزبان دیگر، اینان طرفدار خلافت شیعی بودند. در این باره رفسنجانی می نویسد: "برای اولین بار حکومت اسلامی شیعی بر اساس ولایت فقیه و احکام فقه اسلام به وجود آمده و ریشهء اختلافات ما و لیبرال ها همین جا است که آنها فقه ما و ولایت فقیه را قبول ندارند". (عبور از بحران، دفتر نشر معارف انقلاب، 1378). در تاریخ اسلام خلافت سنی ها مانند خلافت عثمانی تحقق یافته بود، ولی پس از مرگ علی خلافت بر پایه مدل شیعه میسر نگشت. انقلاب ایران و تسلط روحانیان شیعه این فرصت طلائی را بوجود آورد.

 

اصل دوازده قانون اساسی جمهوری اسلامی اعلام می دارد: "دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری است و این اصل الی الابد غیر قابل تغییر است". رهبران جدید قدرت شیعی خود را ابدی اعلام کرده وطبق اصل پنجم "در زمان غیبت حضرت ولی عصر... در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت است بر عهدهء فقیه". این فقیه صالح، عهده دار حکومت می باشد (ان الارض یرثها عبادی الصالحون) و امور مقننه و قضائی و اجرائی به تصمیم و ارادهء او موکول می شود. بنابراین، بر پایهء قانون اساسی، تمامی امور کشوری به تصمیم  فقیه دیکتاتور وابسته است. بعنوان نمونه، اصل یکصد و بیست و یکم سوگند نامهء رئیس جمهور را چنین تنظیم می نماید: "من، بعنوان رئیس جمهور، در پیشگاه قرآن کریم و در برابر ملت ایران بخداوند قادر متعال سوگند یاد می کنم که پاسدار مذهب رسمی و نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی کشور باشم". این شخص بعنوان نامزد ریاست جمهوری توسط فقیه تعیین شده و پس از رای و انتخاب توسط مردم باید دوباره مورد تائید فقیه قراربگیرد.

جمهوری اسلامی در قانون اساسی اش انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات نمایندگان مجلس  را برسمیت می شناسد ولی، بعنوان یک نظام مذهبی و بر پایهء اصل ولایت مطلقهء فقیه، در کردار پیوسته رأی مردم را نفی کرده و راه را برای عملکرد یک استبداد همه جانبه باز می گذارد. ولی فقیه، حاکمان و مسئولان مرتبط به او و تمامی نهادهای وابسته، برای اجرای احکام الهی ولایت فقیه، آراء مردم را زیر پا نهاده و در صورتی که بیان مخالفتی باشد به هرگونه فشار و سرکوب و اعدام دست می زند. زیرا، از این دیدگاه، انسان ها فاقد قدرت تشخیص بوده، عقل آنها قاصر بوده و حکم خدائی ولی فقیه باید اجرا گردد. روشن است که این نگرش تمامیت خواه، که متکی به دستگاه ایدئولوژکی شیعه و دروغ پردازی ها و جعلیات تاریخی آن است، نه تنها در خدمت دیکتاتوری فردی قراردارد، بلکه بعلاوه  پاسدار منافع شخصی و گروهی روحانیون و مجموعهء امتیازات سیاسی و اقتصادی گروه بندی های حاکم می باشد.

فراموش نباید کرد که با وجود این سیستم مطلقه و اراده تمامیت خواه اش،امکان ندارد که تناقضات درون جناح های حاکمیت پنهان باقی بمانند و، طبعاً، روند های اجتماعی الزاماً منکوب و خاموش نشده و جامعه پیوسته به نوآوری دست می زند. حال ببینیم در طی حرکت های اخیر چه پدیده هائی در مقابل تمامیت خواهی مذهبی واکنش نشان داده و به نحوی در جستجوی ناتوان نمودن سلطهء مذهبی و سیستم سیاسی مطلقهء آن می باشند.

 

عرفی گرائی در جامعه

اگر در یک کلام، عرفی گرائی (یا سکولاریسم) را تحول منطقی و زمینی اجتماع در نظر بگیریم و آن را بیان گسترش عقلانیت فردی و کنده شدن آن از قدرت فلج کنندهء آسمانی و تقدیرگرائی بدانیم، تحولات اخیر بیان توسعهء نسبی سکولاریسم اند. توسعهء علم و صنعت، گسترش آموزش عمومی و رسانه های گروهی، بکارگیری تکنولوژی های نوین در تصمیم ها و فعالیت های اداری و اقتصادی، تسخیر کره ماه و علم هوا شناسی و غیره و غیره ساختار عقب افتادهء ذهنی را درهم ریخته است. در چنین بستری باور به خشم خدا و شیطان کاسته شده و انسان به آگاهی فزونتر دست یافته است. انسان از بنده به فرد تبدیل شده و "امت" بیش از پیش به افراد تجزیه شده است. به بیان دیگر، علیرغم مذهبی بودن جامعهء ایران، روند های سکولار و عرفگرائی توسعه یافته اند و این امر در بطن همین جنبش نیز قابل مشاهده است.

 نمودهای این توسعه همیشه عریان و آشکار نیستند ولی قابل حس اند. پدیده ها همیشه بطرز شفاف حرف نمی زنند، ولی آنها در حال شدن بوده، واقعیت داشته و آنها را باید به حرف درآورد. وقتی تظاهرات کنندگان به احمدی نژاد گفتند: "هالهء نو رو دیدی، رأی مرا ندیدی؟" هم بر تقلب و دورغ دولت انگشت گذاشتند و هم غیر مستقیم هالهء نور خدائی و خرافه گرائی را مورد انتقاد قرار دادند. در زمان انقلاب خیلی ها تصویر خمینی را روی ماه دیدند ویا باور کردند که دیگران این واقعه را مشاهده کرده اند. البته کسانی بودند که به این بلاهت خندیدند ولی این امر در همان زمان توسط جامعه به مسخره کشیده نشد و تبدیل به یک انتقاد افشاگر توده ای نگردید. در زمان انقلاب، خمینی به بت تبدیل شده و مردم از این بت شکن می طلبند تا شاه "طاغوتی" را به پائین بکشاند. خمینی یک اسطوره بود، حرفش حکم الهی بود و بر روان مردم فرمان می راند، ولی امروز این بت پرستی وجود ندارد و در نگاه مردم آقای موسوی بعنوان یک رهبر می تواند خیانت کند و به همین لحاظ تظاهر کنندگان می گویند: "موسوی، موسوی، سکوت کنی خائنی". باین ترتیب رفتار منطقی و پراگماتیستی جای رفتار اعتقادی کور را می گیرد، و مردم عاقلانه تر عمل می کنند.

نمونهء دیگر کارزار انتخاباتی است. مضمون شعارها ، مصاحبه ها و گفتگوهای دو کاندیدای اصلی، موسوی و کروبی، روی مسایل اجتماعی، اقتصادی، حقوق افراد، کرامت انسانی، مسائل جهانی، ارقام و آمار بیکاری و تورم، و همچنین دروغ و خرافه گوئی احمدی نژاد، تاکید دارد و برخلاف دورهء انقلاب و دوران جنگ با عراق، جنبهء آسمانی و یا مذهبی پررنگ ندارد. بحث بر سر آنست که کارنامهء دولت کدام است و چه برنامه ای برای جامعه ضرورت دارد.

امروزه اگر به شعارهای تظاهرکنندگان توجه کنیم رنگ مذهبی این شعارها بسیار ضعیف است، "الله اکبر" شبانه بیشتر یک تاکتیک علیه اختناق است، و حضور دختر و پسر در کنار هم در نماز جمعه بیانگر عدم اعتقاد به دگم ها و تابوهای مذهب است. مردم احکام رسمی دینی را مورد تجدید نظر قرار داده و آنها را تابع منافع و نیازهای خود می کنند. رهبران سیاسی، علیرغم مذهبی بودنشان، نمی توانند شعارهای مذهبی و یا خرافات دهشتناک احمدی نژادانه را مطرح کنند.

این نمونه ها بیان آن است که جامعه تغییر کرده و روحیات افراد متحول شده است. جامعهء ایران آگاهتر شده، منش های منطق گرای فردی رشد یافته، جوانان با تکنولوژی های نو به دانش و آگاهی های جدید دست پیدا کرده اند و، بعلاوه، پیکارهای اجتماعی و تلاش زنان آگاه علیه احکام اسلامی و خرافه ها، و همچنین تلاش روزنامه نگاران و مطرح شدن مباحث فلسفی و روشنفکری و در این چهارچوب مبارزات فکری نواندیشان مذهبی، همه و همه در باز شدن جامعه و به عقب راندن روحیهء آسمانگرا نقش ایفا کرده اند.

عرفی شدن جامعه بمرور حیطهء عملکرد مذهب را در اجتماع محدود کرده و کار را برای حکومتگران مذهبی مشکل می سازد. دیگر جامعه را نمی توان بر پایهء حکم ولایت فقیه، چون نایب خداو فلان امام، آرام نگه داشت. مردم الزاماً ناباور نشده اند ولی آنان با عقل سلیم خود زندگی را اداره می کنند و هر چه بیشتر از رجوع به دین در رفتار خود دور می شوند.  طبعاً، اعتقادات کهن، رفتن به چاه جمکران، دعا و دخیل بستن ها، سفره انداختن ها، به محمد و علی قسم خوردن ها، سینه زنی ها و غیره ادامه پیدا خواهند کرد، ولی در دل همین جامعه عقلانیت و استقلال فردی و آزادی طلبی روحی و اجتماعی نیز با قدرت بیسابقه بجلو می رود و این پیشرفت نه تنها حاکمیت مذهبی بلکه تمامی جریانات دینی را نیز به چالش می کشاند. پویائی جامعه، مدرنگرائی ذهنیت و رشد عرفگرائی، بطرزی بیسابقه بحران و تنگنای رژیم را تشدید نموده است.

 

سکولاريسک (=لائیسیته) در جنبش کنونی

مطلب دیگر جایگاه لائیسیته در دوره کنونی است. لائیسیته بمعنای جدا شدن دین از دولت است، یعنی دین نباید در امور حکومتگری و ادارهء جامعه مداخله نماید. دین امر خصوصی افراد است. در جامعهء ما شهروندان معتقد و ناباوران وجود دارند و بنابراین، این یا آن مذهب هر چند اگر پیروان آن اکثریت جامعه را تشکیل دهند، نباید منشاء هدایت و مدیریت جامعه باشد. دین نباید مرجعی برای سیاست و اقتصاد و آموزش و پرورش در جامعه باشد. مسلماً افراد از ذهنیت خود جدا نبوده و با آن زندگی می کنند، ولی بحث بر سر عدم پذیرش دین و احکام آن بعنوان منشاء و پایهء تصمیم گیری ها در جامعه است. اگر معتقد هستید، پس دین را در قلب و خانه و مسجد خود نگه دارید، می توانید در فعالیت اجتماعی تان ایمان خود را بکار گرفته  و آن را تبلیغ کنید، ولی دین را منشاء قانونگزاری و سیاست مملکت داری در نظر نگیرید. حاکمیت دین، حاکمیت ستمگرانه است، زیرا دینی که بر قدرت قرار می گیرد بخاطر احکام مقدس خود تلاش خواهد کرد تا برای تسلط دائمی خود، دیگر دیدگاه ها را بخاطر خدائی نبودن شان حذف کند و این سرآغاز استبداد است.

سکولاريسم (لائیسیته) ضد دین نیست. لائیسیته چارچوب همزیستی مذاهب گوناگون را فراهم ساخته، ولی تاکید می کند که حکم خدا منشاء قانون برای ادارهء کشور نیست. بنابراین خواهان این گسست و جدائی باید بود. ما می دانیم که در ایران انحراف بنیادی، در رآس قرار دادن مذهب شیعه است. جدائی از دین، هر دینی، یک اصل است و در ایران جدائی حکومت و دولت و سیاست از اسلام و مذهب شیعه یک ضرورت بنیادی و آزادیبخش می باشد. در زمان انقلاب عده ای از روحانیان و سیاستمداران و روشنفکران مذهبی «ولایت فقیه» و سپس «ولایت مطلقهء فقیه» را به جامعه تحمیل کردند. آیت الله منتظری می نویسد: "در رابطه با گنجاندن اصل ولایت فقیه در قانون اساسی من و آقای بهشتی و ربانی شیرازی و حسن آیت اصرار داشتیم. البته بعضی ها هم مخالف بودند. مثل آقای طالقانی و بنی صدر". (خاطرات آیت‌الله منتظری، چاپ اول، بهار 79، ج1، ص 45 )

در قانون اساسی، اساس جمهوری اسلامی قرآن و اسلام می باشد و طبق اصل چهار:"کلیهء قوانین و مقررات مدنی، جزائی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی وغیر اینها باید بر اساس موازین اسلامی باشد". باین ترتیب، تمام جنبه های زندگی ایرانیان از دریچهء مذهب شیعه نگاه می شود. رجوع دادن به اسلام و قرآن بمعنای نفی خرد انسان ها و قدرت عقلی آنان می باشد. در تمام زمینه ها انسان ها باید خود را محدود و سانسور کنند تا مطابق قرآن باشند. در غیر این صورت ولی فقیه، به نگهبانی از احکام شریعت، هر گونه دوری از قرآن و تفاوت با تفسیر خود را به مجازات می کشاند.

باین ترتیب، هرگونه جمهوریت نمائی از سیستم حذف شده و یک فرد بر اریکهء سلطانی جلوس کرده، قدرت فردی اش را بعنوان مظهر ارادهء الهی جلوه داده، هرگونه مخالفت را بعنوان مخالفت با خدا و هر مخالف را "محارب با خدا" نشان می دهد. این نظام سیاسی مذهبی در ابتدا با استفاده از اعتقادات، ساده لوحی ها، نادانی های در جامعه و نیزبا بکارگیری رسانه های تبلیغی، مردم را باسارت کشید و آنجا که لازم بود هر نوای آزادی طلب را بنام اراده فقیه و الهی سرکوب نمود. دیروز خمینی و امروز خامنه ای به دیکتاتور مهیبی تبدیل گشته اند که هر اختلاف در میان هیات حاکمه و یا انتقاد به سیستم و سیاست حاکم از جانب مخالفین را بشدیدترین صورت سرکوب می کند. هر آخوند و مسئول و پاسداری، با اتکا به حکم ولی فقیه، خود به یک مستبد کوچک و بزرگ تبدیل گشته و نفس جامعه را می گیرد. پس، در شرایط کنونی، مخالفت با ولایت فقیه بیانگر آزادی خواهی است. لیکن فراموش نکنیم که این وضعیت ناشی از حاکمیت اسلام شیعه بر دستگاه حاکمه است. این دین تمام رفتار و کردار این حکومت را جهت می دهد. روشن است که اجرای عملی احکام اسلامی همیشه آسان نیست، زیرا جامعه بدلیل رشد سکولاریسم و مقاومت و اعتراض اجتماعی می ایستد و آن را پس می زند و گاه حاکمان را مجبور می نماید تا امتیازاتی بدهند. با وجود این، در همآمیزی دین و سیاست مهلک و توانفرسا است.

در جنبش کنونی، بعد از سی سال جمهوری اسلامی، مردم در حرکت مبارزاتی خود علیه ولی فقیه می شورند و پیوند دین و دولت را زیر سئوال می برند. این یکی از دستاورد ها و نوآوری های این جنبش است. خامنه ای رهبر سیاسی رژیم، خود ولایت فقیه است و هنگامی که این نماد مستقیم ارادهء الهی مورد انتقاد و تعرض جنبش مردمی قرار می گیرد و تظاهرکنندگان در خیابان ها فریاد می زنند "احمدی جنایت میکنه، رهبر حمایت میکنه"،" رهبر جنايت مي كنه، دولت حمايت مي كنه" و یا "مرگ بر خامنه ای"، این امر جز نفی ولایت فقیه ودیکتاتوری اش معنای دیگری نمی تواند داشته باشد. در این روزها شعار شفاف دیگری مطرح شد:" رهبر ما قاتله، ولایت اش باطله" و یا "سهراب ما نمرده، ولایت است که مرده". این شعار ها بطور روشن ولایت فقیه خامنه ای را مورد انتقاد قرار داده و ولی فقیه تبهکار را نشانه می گیرند. نفی ولایت فقیه در اینجا بمعنای رد یکی شدن دین و دولت نیز می باشد. چرا که خامنه ای بعنوان رهبر مذهبی، رهبر سیاسی این نظام است.

از همان زمان تصویب اصل ولایت فقیه، افراد بیشماری از روشنفکران و اندیشمندان، اکثریت جریانات چپ و جمهوریخواه و مصدقی این اصل مذهبی استبدادی و درهمآمیزی مذهب وحکومت را رد کردند. اما نیرو های "ملی مذهبی"، آقای بنی صدر، و بیشماری از روشنفکران دینی در همان زمان که بر ضد ولایت فقیه مبارزه می کردند از جدائی دین و دولت و لائیسیته حمایت نمی کردند. آقای بنی صدر در تمام نوشتارهای خود منابع قرآنی و اسلام شیعه را مرجع گرفته و پیشنهادهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی خود را بر چنین اساسی قرار می دهد. ایشان در جلسهء سخنرانی دو ساعتهء خود در 18 ژوئیه در پاریس،با تحلیل شرایط ایران، چهارده دستاورد جنبش اخیر را طرح کرد و یک کلمه هم در بارهء لائیسیته نگفت.

شرایط در حال تغییر است. در دوره های اخیر برخی از آیت الله های بزرگ و روحانیون و نواندیشان مذهبی، و یا جریانات سیاسی مذهبی، ولایت فقیه را رد نموده و خواهان بکنار راندن سیستم دینی از سیاست حاکم گردیدند. آقای اشکوری بروشنی از جدائی دین و دولت سخن می گوید. در گذشته و دوران جدید روشنفکران متعدد، وبلاگ نویسان بیشمار، نیرو های سیاسی خارج از کشور، احزاب و نهادهای بین المللی پیوسته علیه ولایت فقیه و خامنه ای و جنایات ولایت فقیهی انتقاد نوشته وپیکار نموده اند. همه این تلاش ها تاثیر داشتند و امروز جمعیتی که در خیابان ها فریاد می زند: "رهبر ما قاتله، ولایت اش باطله" حکم قطعی را صادر می کند و به آشکارا به جهانیان اعلام می کند که این نظام استبدادی ولایت فقیهی را نمی خواهد و دین در قدرت سیاسی را نمی پذیرد. این یک حادثه بزرگ برای جامعه ایران بشمار می آید.

البته کار هنوز تمام نیست. همیشه پیچیدگی های اجتماعی و رفت و برگشت روندها را بآسانی نمی توان دریافت. علیرغم این جوانب ضد ولایت فقیهی در حرکت های اعتراضی، و علیرغم تمایل برای جداسازی،شاید بتوان گفت که صدای اعتراض علیه حاکمیت دین بر دولت هنوز از قدرت  و تجلی آشکار و نیرومند برخوردار نیست. اگر مستقیماً از شهروندان ایرانی راجع به حکومت آخوند پرسش شود، بسیاری از آنان می گویند: "دین را با سیاست نباید قاطی کرد»، يا «آخوند ها باید بروند در قم» و یا «دین در قلب من است." این بیان نشاندهندهء نوعی بیزاری نسبت به سیستم مذهبی حاکم است. شهروندان ایرانی بنام حکم شرعی بارها و بارها نسبت به دوستان و افراد خانواده شان فشار ها وسرکوب ها را دیده اند، بنام حکم اسلامی پیوسته شاهد نقض حقوق زنان بوده اند، در زندگی همیشگی دزدی ها و فساد سیاستمداران و روحانیون حاکم را دیده اند، انحصار طلبی آخوند ها و مدیران دینی را در کنترل صدا و سیما تجربه کرده اند، اجرای احکام اسلامی را در قوه قضائیه، حکم اعدام در دادگاه های انقلاب و اسلامی، و منحرف نمودن محتوای درسی برای کودکان و جوانان را دیده اند، مشکل جوانان غیر شیعه برای امتحان ایدئولوژیکی به هنگام کنکور را شنیده اند، سرکوب کمونیست ها، مسلمانان مخالف رژیم، بهائیان و دراویش را شاهد بوده اند.

 پس چرا این فشارهای ناشی از اجرای احکام و اصول دینی، تمایل به جداکردن دین ودولت را بشکل گسترده تر نشان نمی دهد؟ آیا شعار سکولاريسم / لائیسیته / عرفگرائی دور از ذهن اجتماع است؟ آیا پیوندهای ذهنی مردم با مذهب مانع طرح آشکار این شعار است؟ آیا دوگانگی رفتاری نزد اشخاص مانع این بیان آشکار است (آنچه در دل میخواهیم را نباید بزبان آورد؟)

بعلاوه چرا مسئولان و جریان های حاضر در رهبری این مبارزات اخیر به طرح این شعارها نمی پردازند؟ روشن است که علیرغم مقاومت در مقابل جناح سرکوبگر خامنه ای، آقایان موسوی و کروبی به طرح شعار لائیسیته و جدائی دین و دولت نپرداختند زیرا باین جدائی اعتقاد ندارند. بطور قطع بخش عظیم شرکت کنندگان در این پیکارها، این جمعیت انبوه جوان زن ومرد، باین درهمآمیزی دین و دولت اعتقادی ندارد و از این نقطه نظر از رهبران کنونی جلوتر میباشد. رهبری کنونی در این زمینه فاقد هماهنگی با خواست های ژرف مردم است. آقای موسوی در بیست و نه ماه تیر گفت: "اعتقاد داریم راه امام و شهدا باید ادامه پیدا کند" و یا:"ما به دنبال جامعه ای اسلامی، دینی و آزاد هستیم". دیدگاه آقای موسوی مدلی را پیشنهاد می کندکه دیگر ملت ایران آنرا نمی پسندد. خواست این مردم تمایل به جامعه ای را نشان میدهد که فارغ از دین بعنوان خط کشورداری است. برای مردم مدل خمینی پایان یافت و امروز راه امام، راه پسگرائی است.

 

جامعهء ما به لائیسیته نیازمند است

جامعهء ایران به دمکراسی و آزادی نیازمنداست تا بتواند راحت نفس بکشد، توانائی های خود را گسترش دهد، در صحنهء جهانی سربلند باشد، و مدل مثبتی برای دیگر ملت ها و بویژه کشورهای خاورمیانه باشد. این واقعیتی است که جنبش  مسالمت آمیزعمومی کنونی تحسین جهانیان را بر انگیخت و نشان داد که دمکراسی هدف مردم ایران است. یکی از ویژه گی های این دمکراسی خواهی در کشور ما رد استبداد مذهبی است. سی سال است که ایران بنام اسلام حکومت می شود و مستبدان بنام دین، اقتصاد و سیاست و روابط اجتماعی و مناسبات بین المللی را تنظیم نموده و به آنها جنبهء قدسی بخشیده اند. سی سال است که هر قاعده اجتماعی و خانوادگی و شخصی را بر منشاء دین و مطابق آن محک زده اند. بدین ترتیب، حاکمان تلاش کرده اند تا مردم را خلع سلاح نموده، چماق مذهب را بر سر جامعه کوبیده، خرافات را گسترش داده و قدرت تعقل و منطق را تضعیف نمایند. البته جامعه ایران خفه نشده و پویائی آن، اثرات ویرانگر اقدامات رژیم را محدود ساخته است.

 در دنیای امروز حاکمیت دین تاریک اندیشی و استبدادگرائی است. بنابر این جامعهء ما به لائیسیته نیازمند است، جدائی اسلام از قدرت سیاسی در ایران یک ضرورت است. این شعار جدائی دین از دولت، دمکراسی خواهی در ایران را دقیقتر و شفافتر می کند و به آن قدرت بیشتری می بخشد. در جامعه ای که معتقدین به ادیان گوناگون وجود دارند، سلطه دادن یک مذهب در تضاد با همزیستی و اخلاق اجتماعی قرار می گیرد. سلطه یک دین نفی آزادی است. سیاست ها و قوانین نه از زاویهء یک مکتب مذهبی معین، بلکه بر پایهء تفکر و تخصص و پژوهش و موازین پیشرفتهء بین المللی و منشور حقوق بشروصلح و دوستی باید تدوین گردند.

اعتقاد شیعه چه امتیازی بر دیگر اعتقادات مذهبی دارد؟ دیگر مذاهب نیز معتقدند که حرفشان خدائی است و کلامشان حقیقت مطلق است. اداره و مدیریت جامعه محتاج سلطه طلبی نظری یک مذهب نیست. خرافات و جعلیات و افسانه سرائی ها و دگم ها و حتا اصول اخلاقی کلی یک مذهب، زمانی که در رأس قدرت حکومتی قرار گرفته و با منافع این یا آن گروهبندی اجتماعی سیاسی و این و یا آن مستبد گره می خورند جز تخریب جامعه نتیجهء دیگری ندارند. خمینی و خامنه ای قدرت خود را الهی وانمود ساختند و احمدی نژاد خود را نمایندهء مستقیم امام مهدی وانمود کرد و هالهء نور را دید؛ و اینان تمام زور خود را بکار گرفتند تا با استفاده از دین حکومتی منافع خود را تامین کنند و سلطهء تبهکارانه ای را بر شهروندان ایرانی تحمیل نمایند. دمکراسی خواهی یک اصل است ولی، در عین حال، با صراحت باید گفت که حاکمیت مذهبی در تناقض با آزادی است. سکولاريسم (لائیسیته) ضد دین باوران نیست بلکه پاسدار منافع عمومی و تربیت کنندهء اذهان در چارچوب یک دولت سکولار (لائیک) می باشد. کسانی که در ایران از دادن این شعار سر باز می زنند و سیاست لائیک را مطرح نمی کنند بسلامت روحیه ای آزاد در جامعه مدد نمی رسانند. استبداد عنصر مذهب، روح آزاد را می خورد و له می کند و قدرت پرواز را تخریب می نماید. روشن است که هر ایدئولوژی توتالیتاریستی دشمن آزادی روان و اندیشه است.

 

چه باید کرد؟

پشتیبانی قاطع از مبارزات عمومی و مسالمت آمیز مردم ایران، در بستر مبارزات کنونی علیه رژیم جمهوری دیکتاتوری مذهبی موجود و در همسوئی با آن، ادامهء تلاش برای افشای تمام اجحافات و زورگوئی های ولایت فقیهی. نظام ولایت فقیه رأی مردم را دزدید و آنها را سرکوب نمود، امروز مردم خواهان نفی ولایت فقیه می باشند. هرگونه ولایت فقیه در تناقض با انتخابات و رأی آزاد مردم است، بنابراین، فقط ولایت خامنه ای نیست که مورد نفی است.

قانون اساسی ایران سرشار از تناقض است و، در عین حال، طرفدار سلطه دینی بوده و در تضاد با آزادی هر شهروند و آزادی اندیشه می باشد. بنابراین، نقد و نفی قانون اساسی ایران یک امر اساسی بشمار می آید. علیرغم برخی نشانه های نمادین جمهوری خواهی، تجربیات دیروز و امروز نشان می دهد که پیوسته جنبه ولایت فقیهی و دینی قانون اساسی علیه مردم و خواست های آنان مورد استفاده قرار گرفته است. در خیابان ها تظاهرکنندگان گفتند: "کلاغ پر، جمهوری پر پر". آری اگر توهمی بود، فروریخت. این قانون اساسی یک بن بست است. برخی ها می گویند رژیم از محتوای ایدئولوژیکی اسلامی خود تهی شده و آنچه مانده، فقط قدرت سرکوب است. اول آنکه سرکوب در نهاد ایدئولوژیکی اسلام است و دوم  اینکه در دورهء بحرانی کنونی اعمال خشونت علیه مردم بطرز انبوه و عریان است ولی مجموعهء احکام و قوانین دولتی به قوت خود باقی است.

کسانی که اعتقاد به جدائی دین از دولت وحکومت دارند باید بطرز رساتر و روشنتر حرف خود را بزنند. مخالفت با ولایت فقیه الزاماً بمعنای موافقت با جدائی دین از دولت نیست. رد ولایت فقیه توأم با پذیرش اصل گسست دین از حکومت باید باشد. بر اساس این بینش طرفداری از جمهوری خواهی بمعنای نفی ولایت فقیه و رد سلطهء دینی است.

زمان آنست تا تمامی جریانات سیاسی داخل و خارج کشور، تمامی مسئولان و فعالان، تمامی نشریات و رسانه ها، تمامی نهادها و وبلاگ ها و تمامی روشنفکران و هنرمندان مواضع خود را بطور آشکار در مورد سکولاريسم (لائیسیته) و قانون اساسی اعلام کنند و اختلاف نظرات را به بحث بگذارند. ما نیازمند یک جنبش دین پیرایی می باشیم. جنبش امروز جنبش آزادیخواه و دمکراسی طلب است و این جنبش یک روند پویا و دینامیک است و بنابراین نیازمند تفکر و اندیشه است. آنچه تظاهرکنندگان گفتند را از یاد نبریم: "آزادی اندیشه، همیشه، همیشه!"

 

پاریس ژوئیه 2009

* استاد دانشگاه در فرانسه

La laïcité, la séparation de l’Islam de l’Etat en Iran

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630