صدرالدین الهی و کارش
باقر پرهام
من از 1990، پایم به آمریکا باز شد، و رفت و آمدم به این کشور پهناور تا سال 2000 میلادی به صورت سفرهای کوتاه ادامه داشت. از آن پس در آمریکا ماندنی شدیم، در کالیفرنیا و «کاپیتال سیتی»اش، یعنی ساکرامنتو. در این کشور بزرگ خیلی چیزها دیدم که با جاهای دیگر جهان که دیده بودم تفاوت آشکار داشت. مهمتریناش احترامی بود که مردم آمریکا برای «کار»شان قائلاند. نظیر این جمله را: «This is my job» هیچ جای دیگر جهان که دیدهام نشنیدهام که با این حد از احساس سربلندی و مسئولیت که آمریکایی با آن همراه میکند بگویند. در بین هممیهنان خودمان، صدرالدین الهی، به نظرم، نمونه این معناست. او از سنین نوجوانی به کار روزنامهنگاری پرداخته. در همین کار تحصیلاتاش را در فرانسه به پایان برده و دیپلمهای تخصصی گرفته، و عمری است که به همین «جاب» سرگرم است و به حق بدان میبالد.
دو سه روزی مشغول خواندن مجموعهای از نوشتههای پراکندۀ او بودم که، نخست، اینجا و آنجا، گفته یا در مطبوعات چاپ شدهاند و اکنون به صورت کتابی با عنوان «دوریها و دلگیریها» درآمده است. صدرالدین الهی در سال 1357 برای مطالعات دانشگاهی به دانشگاه ایالتی سن خوزه و دانشگاه برکلی به آمریکا آمده و دیگر به ایران برنگشته است. «دوریها و دلگیریها»یِ او در واقع فصولی در شرح این هجران و این خون جگراست با «عمو یادگار»اش.
خطاب به این عمو یادگار می گوید: «ای دیرترین و دورترین یادگار من! یهوه و اهورامزدا، میترا و الله (در باور تو) یکی بود.»(ص 14). «عمو یادگارِ» صدرالدین فقط خواجه شمسالدین نیست، بلکه «بوعلی، فارابی، فردوسی، مولوی، سعدی» (ص 26)، و، در واقع، همه مردم ایران است که او یک عمر برایشان روزنامه نوشته است، و اکنون، دور از آنان و به مهر آنان، اندوه دل خود را با قلم بر صفحۀ کاغذ جاری می کند و باافسوس می گوید: «های! های! عمو یادگار! خوابی یا بیدار؟» (صص 18، 21، 25، 26). خواننده با خواندن این فصل پراز عاطفه، دلش می خواهد با زمزمههای صدرالدین هم آوا شود و بنشیند و یک دل سیر با او بگرید.
یکی از شگردهای صدرالدین در انجام «کار»اش -که نظیر آن را بین روزنامهنگاران دیگر کمتر دیده ام- به کار بردن شیوهای است که من آن را در مَثلِ معروف «خود را به کوچه علی چپ زدن» خلاصه می کنم. نمونه ای از کتاب او بیاورم تا موضوع روشنتر شود. در شرح مراسم عید و عیدی گرفتن کوچکترها از بزرگترها مینویسد:
«میر سیدحسین خان، یک تومان،» «عمه خدیجه خانم، پنج هزار،» «آقای شیخ عبدالله، یک قران دست لاف.» چه حرصی می خوردیم از این دست لافیها، که بیشترشان آقایان علما بودند، با آن هیکلهای گنده و عمامههای گندهتر و سکههای حقیر که میگفتند تیمّن دارد و تبرّک است و باید ته کیسه گذاشت که برکت سال بعد شود. و ما میدیدیم که اصلاً یک قرانی آنها هیچ فرقی با یک قرانی دیگر ندارد و حتی معجون افلاطون فروش پدرسوختۀ سرکوچه و چغور و بغوری سرچشمه، حرمت سکّه آقایان را نگه نمیدارند و اصلاً قبول ندارند که پول آقایان از قماش دیگری است. بدتر از همه، اکبر کُفری دوچرخهساز بود که دوچرخه کرایه میداد و حاضر نبود ده دقیقه به حرمتِ سکّه دست لاف دوچرخهها را بیشتر در اختیار ما بگذارد و در مقابل اصرار ما میگفت: سکّه آقایون اگه برکت نبره برکت نمیآره. تقصیری نداشت. همه اهل محل میدانستند که اکبر نه نماز میخواند، نه روزه میگیرد، نه مسجد میرود، و کارش از اول شب یک لنگه پا جلوی پیشخوان دکان نیم بابی عزیزِ عرقفروش ایستادن است و نجسی بالا انداختن.(ص 37)
میبینید چه مهارتی دارد در «خود را به کوچه علی چپ زدن»، نه برای تجاهل، بلکه برای تلخ و شیرین را چنان به هم آمیختن که حرف اصلیاش را زده باشد و از گزند روزگار هم در امان بماند. آخر روزنامهنگار، هرجا که باشد، زیر تیغ سلطه حاکم زمانه است. باید حرفاش را بزند بیآنکه راست و دروغ را با هم قاطی کند. نه آن انتقاد گزنده از زبان خودش و اکبر کفری از «آقایون» بی پایه است، نه توصیفی که از شحصیت اکبر کفری داده دور از واقعیت. رندیای که حافظ میگفت، یک گوشۀ معنایش همین است.
یکی دیگر از ویژگیهای لازم برای «کار»ی که صدرالدین الهی یک عمر بدان پرداخته است، خوب مشاهده کردن، و خوب به یاد سپردن و به یادآوردن است. اینها از ویژگیهای لازم برای هر محقّق یا پژوهشگری است، بخصوص در زمینههای مردمشناسی. وقایع نگاری و روزنامه نگاری و گزارش هائی که از این رهگذر نوشته می شوند نیز کاری محققانه است، یعنی باید باشد، هرچند که بسیاری آن را سرسری می گیرند، یا گزارشگری را با شرح امیال و آرزوها و معتقدات خود اشتباه می کنند، بگذریم از نمونه «پنبه زنی» همراه با تهمت و دشنام به دیگران که امروزه در«سایت» ها سکّۀ رایج شده است.
صدرالدین الهی، در این نوشته ها، دور از میهن و مردم اش و دور از صحنه هائی که در گذشته دیده، این استعداد مشاهده گری و به یادآوردن درستِ مشاهدات خود را به وجهی ستایش انگیز از خود نشان می دهد. او دست خواننده اش را می گیرد و گام به گام با خود به دنیای کودکی و جوانی اش، در کوچه و پس کوچه های محله های تهران، می برد:
«این طرف میدان سرچشمه، جلوی قهوه خانه کریم آبادی، میزی گذاشته می شد با قدحی پر از آب صاف قنات "حاجی علیرضا". چند ماهی سرخ در قدح و دو سه نارنج روی آب و پشت قدح آیینه ای بر روی شاهنامه بزرگی که به آن شاهنامه امیر بهادری می گفتند، و کنار آن عکس حاج سید حسن رزّاز، در جامه کشتی و تنکه پهلوانی، دستی برکمر زده، طاق ابرو بالا انداخته، قرار داشت. . . در کوچه صدای بهار می آمد: «مالِ پای هفت سین سمنو. . . آی سمنو. . .آی سمنو. . .»(ص 36)
یا در وصف کوچه گردی های یوسف بزّاز «که شاگردی آقا بابای بزّاز را می کرد،» می گوید:
«. . . از سرچشمه راه می افتاد و تمام کوچه های دست چپ از کوچۀ حمّام عبدالله خان، کوچه معین السّادات، کوچۀ مسجد آشیخ عبدالنبی، کوچۀ عزّت الدوله، کوچۀ حسینه جواهری، کوچۀ برزن را زیر پا می گذاشت، و بعد به سمتِ دیگر خیابان می رفت: کوچه های کلانتری، دکتر شفائیان، شامبیاتی، آشیخ بهاء الدین را دور می زد و آخر کار می آمد بساطش را توی جلوخان خانۀ یمین پهن می کرد. تازه آن جا هم باز جار می زد که: «جنس بزّازی داریم ، بیا بخر، بیا ببر، کرپ دوشین، کرب ژرژت، تافته، وال، پیکه، دبیت حاجی علی اکبری، بیا بخر، بیا ببر.» (ص 100)
کتاب صدرالدین الهی پُر است از این گونه یادآوری محله ها و کوچه ها و باغ ها و کسبه و انواع چهره های گوناگون یک شهر. او در واقع تهرانی را که یک مشاهده گر دقیق در حالات و ایام متفاوت زندگانی اش دیده و تجربه کرده است برای آیندگان ثبت کرده و به یادگار گذاشته، آن هم با قلمی شیوا و نثری زیبا، و گفتاری دلنشین، که سخنرانی اش در مرکز تاریخ شفاهی یهودیان ایران از نمونه های به راستی فراموش نشدنی آن است.
همین عشق به «کار» است که صدرالدین الهی را وا می دارد در گوشۀ دورافتادگی از میهن، با یادآوری لحظاتی که همه اش سرگرم «کار» روزنامه نگاری اش بوده و خیلی از لذّات زندگی را فدای این کار کرده است، بنویسد: «. . . و من دارم فکر می کنم که چه قدر از سیزده بدرها را با آن بشقاب به آسمان انداختنها در روی زمین گم کرده ام.» و صادقانه و دور از ریا می گوید: «چه قدر می توانسته ام عرق بخورم و مستانه سرم را توی جوی آب های پر از خزۀ وطن ام فرو کنم و اشکم را به آب بیامیزم و نکرده ام.» «. . . چه قدر می توانسته ام. . . پشتی را که برای لبِ نانی خم کرده ام برای جانی تازه خم می کردم و نکرده ام.» (ص15)
* * *
صدرالدین الهی تنها روزنامه نگاری پرکار و گزارش نویسی که اصول حرفۀ خود را رعایت می کند نیست. روزنامه نگاری آگاه، پر معرفت و آشنا به گوشه های پرمعنای تاریخ پرفراز و نشیب ایران، سرشار از نکته ها و ظرائف گفته ها و سروده های شاعران ایرانی و با اطلاع از رمز و راز رسوم و آداب و سنّت های ایرانیان است. و این همه را، به گونه ای که خواننده را به حیرت می اندازد، در گنجینۀ یاد و خاطرات خود نگاه داشته است، و در فصول کتاب اش، هرگاه که مناسبتی دست دهد، به کار می برد. او با همین شیوۀ پُر بار نوشتن است که خاطره گوئی ها و یادهایش از زندگانی گذشته اش در ایران را برای خوانندۀ کتاب اش چنان شیرین و دلنشین می نویسد که خواننده نمی تواند کتاب را رها کند و به کاری دیگر بپردازد. گذشته های خاطره انگیز پر از رمز و راز را-که هرچه بود برای هریک از ما با آرامشی بی دغدغه و با احساسی از رهاشدگی و آزادی برای بهره مند شدن از لحظات زندگی همراه بود- ناگهان با آنچه به دستِ خود ما بر سرمان آمده است، چندان که حتی در پستوی خانه خویش هم احساس آرامش و امنیت نمی کنیم، به زیبائی گره می زند و با یک اشارۀ کوچک هزاران درِ معنا را به روی ما می گشاید. در ماه رمضان است و صحبت از روزه داری بزرگان و «روزه گنجشکی» بچه ها. می گوید: «به بچه ها می گویند گنجشک، و فرهاد سال ها بعد می خواند، گنجشگک اشی مشی. چه قدر از آن ها که روزۀ گنجشکی گرفته اند حالا به دست قصاب باشی ها زیر ساطور رفته اند؟» و دنبال مطلب دوباره بر می گردد به گذشته های دور و عبید زاکانی، که «در رسالۀ تعریفات خود، صائم الدهر [روزه دار همیشگی] را عضوی از اعضاء پیر زنان خوانده!»(ص84) شوخ طبعی یک ذهن وقّاد منتقد را می بینید؟
* * *
هر صفحه از «دوریها و دلگیریها»ی صدرالدین خواندنی است، و همۀ لطائف و خواندنی های آن را نمی شود در یک گزارشِ مختصر جا داد. ولی یک نکته مهم را نباید ناگفته گذاشت: صداقت صدرالدین الهی در بیان مشاهدات اش با التزامی به حقیقت، که از لابه لای سطور نوشته هایش خود را نشان می دهد. کاش همه روزنامه نگارانِ ما این دو صفت را به حدّ کافی می داشتند. و آنچه را که لازمۀ ذاتی کارشان است اغلب فدای باورهای عقیدتی و ایدئولوژیکی خود نمی کردند. این را هم بگویم که دکتر صدرالدین الهی فقط یک روزنامه نگار** نیست. قدرتِ نویسندگی او از نوشته هائی که در این مجموعه گرد آمده اند به خوبی پیداست. کاش همتّی می کرد و همۀ آنچه را که بر او و برما - به دستِ خود ما- گذشته است در یک «رمان» می نوشت. خدای اش عمر با سلامت و طولانی دهد. شاید این کار را کرد.
فصلنامه ایراننامه
پانویسها:
* چاپ سوّمِ صور بنیانی حیات دینی، از آثار بنیانی امیل دورکیم، با ویراست جدید، از
ترجمه های دکتر باقر پرهام است که اخیرا توسط نشر مرکز انتشار یافته.
** تأکیدها، همه جا از من است. باقر پرهام
چند پيوند:
معرفی کتاب «با سعدی در بازارچه زندگی» نوشتهی دکتر صدرالدین الهی (مسعود لقمان)
معرفی کتاب نقد بیغش (مجموعۀ گفتگوهای دكتر پرويز ناتل خانلری با صدرالدين الهی)
از دکتر الهی در روزنامک بخوانید:
خلیل ملکی، مردی با باور سوسیالیسم انسانی و مدارای اخلاقی
نوشته های هفتگی دکتر صدرالدین الهی (خواندنیها)
داستان "لیلی و مجنون" و "یوسف و زلیخا" را با صدای استاد صدرالدين الهى در اینجا بشنوید
صدرالدین الهی در «ویکپدیا»
==============================
برگرفته از سايت «روزنامک»:
http://rouznamak.blogfa.com/post-403.aspx
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fax: 509-352-9630 |