پيوند به قسمت اول پيوند به قسمت دوم پيوند به قسمت سوم پيوند به قسمت 4 تا 7
جامعه مدنی و مردم سالاری
(بخش های پايانی)
شهباز نخعي ــ مونتريال
هدف انسان نه مالكيت حقيقت، بلكه جستجوي مستمر آن است.
كارل پوپر
پخش دوازدهم
چنان كه تاكنون ديده شد، مفهوم جامعه مدني از دل رنسانس اروپا بيرون آمد و در طول بيش از چهار سده با رشد و قدرت يابي طبقه متوسط تحول يافت. با آن كه خاستگاه و زمينه رشد اين مفهوم بورژوازي و منافع طبقاتي آن بود، اما آنچه كه در اصطلاح سياسي چپ خوانده مي شود نيز در تحول و تكامل آن نقشي بارز ايفا كرد. بويژه بخشي از چپ كه مي خواست راه خود را از چپ قدرت طلب و حكومتگر، كه با شديدترين شيوه هاي استبدادي مي كوشيد قدرت به دست آورده را حفظ نمايد متمايز كند. از جامعه مدني به عنوان ابزاري براي اين كار استفاده كرد. آنتونيوگرامشي و كساني كه راه او را ادامه دادند از اين جمله اند.
رشد و تحول مفهوم جامعه مدني بويژه در انگلستان در دوره مدرن سازي انقلاب صنعتي و در فرانسه پس از فرو نشستن غبار توفان هاي انقلاب كبير صورت گرفت. انقلاب اكتبر 1917 در روسيه و جنبش هاي فاشيستي در آلمان، ايتاليا و سپس اسپانيا كه محتواي مفهوم را تغيير دهنده جنبش هاي اجتماعي نيمه دوم سده بيستم در اروپا ــ از جمله جنبش دانشجويي ماه مي 1968 در فرانسه، جنبش ضد استبدادي 1968 در چكسلواكي (بهارپراگ) و جنبش همبستگي لهستان در 1981 بار ديگر مفهوم جامعه مدني را در دستور كار قرار دادند. با اين همه، هنوز مفهوم از تعريف روشن و يكدست برخوردار نبود و كساني كه به آن مي پرداختند هر يك از ظن خود يار آن مي شدند. در برخي از جوامع پيشرفته غربي ــ كه به طور متعارف دمكراسي خوانده مي شوند ــ از جامهع مدني به به عنوان ابزاري براي كنترل و كاهش تنش هاي اجتماعي استفاده شد. در برخي از كشورهاي استبدادزده، از جامعه مدني به همان گونه اي استفاده ــ يا در واقع سوءاستفاده ــ شد كه به طور سنتي از ديگر ابزارهاي دمكراس از جمله مطبوعات و ديگر رسانه هاي گروهي مي شد.
ابزاري كه از يك سو براي روشنفكران اين جوامع حكم تنقلات فكري را داشت و آنان را به بحث هاي دور و دراز مشغول مي كرد و از سوي ديگر، حكومت با در دست نگه داشتن بودجه و منابع مالي اين نوع از به اصطلاح جامعه مدني، نه تنها آن ها را از ايفاي نقش واقعي ــ كه بازداشتن حكومت از اعمال قدرت خودكامه است ــ مانع مي شد. بلكه در نهايت اين نهادها را تبديل به ابزارهاي تبليغاتي براي توجيه عملكرد خويش مي نمود. با اين حال، همه اين سوءاستفاده هاي دغلبازانه، نه تنها مفهوم جامعه مدني را بين نبردند بلكه مفهوم مانند سنگ الماسي كه براي تبديل شدن به برليان گران قيمت نيازمند تراش و صيقل است، از آن سوءاستفاده ها روشن تر و درخشان تر بيرون آمد.
سوءاستفاده حكومت هاي خودكامه از مفهوم جامعه مدني، روشنگر نكات ديگري نيز بود: نخستين نكته اين كه اين حكومت ها دريافته بودند كه ديگر تنه با بهره گيري از ابزارهاي سنتي اعمال قدرت: سركوب و تحميق نمي توان به حكومت تداوم بخشيد و بايد شيوه هايي تازه براي اين كار يافت. نكته ديگر اين كه سوءاستفاده دغلبازانه از مفهوم جامعه مدني، چشم و گوش بخش هايي از توده مردم را باز كرد و تفاوت بين ادعا و عمل را به آنان نماياند. به اين ترتيب جامعه مدني آهسته اما پيوسته، همچون جويباري كه دل سنگ هاي سخت و صخره ها را مي شكافد و براي خود راه باز مي كند، راه خود را گشود تا به دريايي بريزد كه نيروي لايزال و بي پايان دارد و نامش مردم سالاري است. اما جامعه مدني در جرياني گذر خود از اين موانع و صخره ها، بايد ابتدا در ذهنيت مردمي كه آن را مي سازند بنشيند و جا بيفتد. جامعه مدني مفهومي مدرن و مولود و محصول جامعه مدرن است. بنابر اين بايد ابتدا شيوه و باورهاي اجزاء تشكيل دهنده آن، يعني مردم دگرگون شود. در جامعه سنت گرا، خرافه پرست و واپسگرا، كه حكومت خودكامه نيز بخش بزرگي از امكانات جامعه را صرف تبليغ و ترويج سنت گرايي و خرافه پرستي مي كند، تحقق جامعه مدني اگر محال نباشد، دست كم بسيار دشوار و بعيد است.
انجام اين امر دشوار و در عين حال اجتناب ناپذير، وظيفه اصلي و اساسي روشنفكران است كه در انجام آن، به دليل اين كه ناگزير بايد رودرروي قدرت حاكم قرار گيرند و ترفندهايش را افشا كنند، با خطرها و مشكلات بسياري نيز روبرو مي شوند. اما، روشنفكران، كه خود نيز بخشي جدايي ناپذير از جامعه و مردمند و همان نيازهاي مادي و طبيعي را دارند، چگونه مي توانند از پس انجام اين وظيفه دشوار برآيند؟ چگونه مي توان از مزايا و امتيازاتي كه خدمت به حكومت در دسترس قرار مي دهد، گذشت و خود را در خدمت انجام وظيفه اي قرار داد كه تاريخچه بيش از چهار سده اي آن نشان مي دهد كه اگر هم تحقق پذير باشد، هنوز راهي دور و دراز در پيش دارد؟
در پاسخ به اين پرسش هاست كه برخي جامعه مدني را يك ايده آل يا حتي يكت وهم دست نيافتني مي دانند. اما، آيا همه دستاوردهاي گرانبهاي انسان روزي يك ايده آل نبوده و كساني آنها را توهم دست نيافتني نمي خوانده اند؟ آيا عمر دراز مفهوم جامعه مدني، با وجود پيچ و خم ها و فراز و نشيب هاي فراوان آن، خود به اين معنا نيست كه اين مفهوم، مانند بسياري از ايده آل هاي انساني، كه امروز دستاورد به شمار مي آيند، در عين ايده آل بودن يك توهم غير دست يافتني نيست؟ آيا توفيق نسبي جامعه مدني، در بسياري از جوامع مردم سالار ــ با وجود همه عيب و نقص هايشان ــ خود نشانگر اين نيست كه مي توان و بايد به اين ايده آل دست يافت؟ آيا عدم توفيق كامل جامعه مدني در همين جوامع مردم سالار را نيز نبايد به حساب عيب و نقص هايي كه اين جوامع دارند گذاشت و در برطرف كردن آنها كوشيد؟
جستجوي پاسخ براي اين پرسش ها، خواه ناخواه پرسشگر را به يك نتيجه گيري مي رساند: جامعه مدني ايده آلي قابل دستيابي است اما راه آن تنها از مسير مردم سالاري مي گذرد. رسيدن به اين نتيجه، ناگزير روشنفكري كه احساس مسئوليت كند را رودرروي حكومت خودكامه قرار مي دهد و او را از هر گونه خدمت يا همكاري با آن باز مي دارد. وظيفه معين و راه مشخص است. همان گونه كه ژان ژاك روسو بيش از 250 سال پيش گفته است: "هدف جامعه مدني بازسازي انسان است تا از او انسان تازه اي بسازد."
تجربه تاريخي نشان داده كه دوران هاي تنش هاي بزرگ اجتماعي، مناسب ترين زمان ها براي رشد و قدرت گرفتن مفهوم جامعه مدني هستند. دوران هايي كه جامعه مدني فرصت مي يابد تا با قاطعيت قدرت حاكم را مخاطب قرار دهد و آن را به چالش بطلبد. در اين زمان هاست كه به طور طبيعي تاروپودهاي همبستگي اجتماعي شكل مي گيرند و به هم بافته مي شوند. امري كه انجامش در زمان هاي عادي بسيار دشوار است زيرا توده مردم ضرورت آن را به آساني درنمي يابند و در جهت مطلوب سازمان نمي يابند. در طول تاريخ، هميشه در اين دوران ها بوده كه ايده آل ها به دستاورد تبديل شده اند.
اين نيز گفته شود كه جامعه مدني يك مفهوم جمعي است كه بدون حضور موثر و مثبت اكثريت مردم تحقق نمي يابد و دمكراسي چيزي جز تحقق اين كثرت گرايي نيست.
جامعه مدني محل ابراز نظر، اظهار وجود و تبلور گوناگوني شكل ها و شيو هاي زندگي است كه تنها با تمايل به همزيستي اجتماعي شكل مي گيرد و همين ويژگي، تفاوت اصلي آن با جوامعي است كه بر مبناي ارزش هايي چون داد و ستد، سود يا قدرت حكومت و ضرورت تبعيت از آن براي حفظ نظم اجتماع شكل گرفته اند. جامعه مدني اين ارزش هاي كهنه را فرو مي ريزد تا يك ارزش را جايگزين آن سازد. انسان ذاتا موجودي اجتماعي ست و بنابر اين ناگزير است با ديگران زندگي كند. لازمه زندگي با يكديگر، پذيرش تنوع و دگرگوني و در يك كلام كثرت گرايي است. بنابر اين، هر گونه ايدئولوژي، سنت گرايي يا هر روش و شيوه اي كه بخواهد به زبان يا به بهاي حذف روش و شيوه هاي ديگر، بينش، منش و نظم خاصي را به جامعه تحميل كند. حتي اگر اين كار را به نام مقدسات يا قانون و مقررات انجام دهد، غيرقابل پذيرش است.
جابجايي و جايگزيني ارزش ها، طبعا به چند مورد كلي مثلا روابط اقتصادي يا توليدي و سلسله مراتب اجتماعي محدود نمي شود بلكه همه شئون جامعه را دربر مي گيرد. به عنوان نمونه: روابط زن و مرد ــ كه در جامعه مردسالار تعريفي دقيق و مشخص داشته ــ و يا هويت اجتماعي ــ كه در جامعه حكومت گرا يا ملي گرايي افراطي و وابستگي به مرزهايي كه حكومت خود را مدافع و محافظ آن مي نماياند تعريف مي شود ــ دچار دگرگوني بنيادين مي شوند. بنيان هاي تمركزگرايي ــ كه تقريبا همه حكومت ها اعم از خودكامه يا مردم سالار، به طور طبيعي به آن گرايش دارند ــ فرو مي ريزد و سازماندهي سياسي و اجتماعي جامعه شكلي نو مي گيرد. اين شكل نو، سازمان هاي سياسي و اجتماعي نو مي طلبد. در اين شكل نو، بنيان هاي مشروعيت دولت به عنوان نهاد اداره كننده جامعه، به زير سئوال مي روند. آنچه كه برخي از روشنفكران غربي "غيرقابليت اداره دمكراسي هاي غربي" مي نامند، ناشي از نيروهاي چپ، احزاب سياسي و سنديكاها نيست. درست به عكس اين نهادها، كه دائما عملكرد و مشروعيت دولت ها را به چالش مي طلبند، خود نيز دچار بحران مشروعيت مي شوند.
اين نهادها، كه ابزارهاي اصلي دمكراسي هاي موجود به شمار مي آيند، در برابر پرسش هايي كه هواداران حفظ محيط زيست، صلح طلبان، طرفداران جهان سوم، فمينيست ها و . . . مطرح مي كنند، ديگر نمي توانند مدعي باشند كه تنها منادين دگرگوني هاي پيشرو هستند. وقتي نداي جامعه مدني به گوش رسد، هر نوع سخنگو يا اصل متحدكننده، اعم از منطق خردگرايانه حكومت يا سودمندي اجتماعي سلطه طبقه كارگر و دستگاه هاي اجرايي آن از جمله حزب تر از نوينش را نفي مي كند.
بخش سيزدهم
نوشتار پيشين چنين پايان يافت كه با تحقق جامعه مدني همه ارزش ها دچار دگرگوني و حتي نهادهاي فعلي تعديل قدرت در دمكراسي هاي غربي مانند نيروهاي چپ، احزاب سياسي و سنديكاها نيز دچار بحران مشروعيت مي شوند. در اينجا، پرسش اجتناب ناپذير ديگري مطرح مي شود: آيا واقعيت موجود در ماهيت جامعه مدني يعني تنوع و تكثر بي شمار منافع، مانعي براي ايجاد تشكيلات سياسي به اندازه كافي نيرومند كه بتوانند دگرگوني هاي مهم اجتماعي به وجود آورند، نيست؟ اين پرسش، پرسش ديگري را در پي دارد: در صورت پذيرش جامعه مدني به عنوان يك واقعيت، چگونه مي توان ابزارهاي سياسي ساخت كه تداوم آن را ممكن سازند؟
ماركس در انتقاد از نظريه پردازان ليبرال و سوسياليست هاي ايده آليست و خيال پرداز مي گفت كه جامعه مدني بسيار شكننده تر و آسيب پذيرتر از آن است كه بتواند به چنين رويايي جامه عمل بپوشاند. انديشمندان ليبرال بورژوا كوشيدند كه از علم جامعه شناسي محوري براي جايگزيني با ايدئولوژي ــ كه ظهور و حضور جامعه مدني آن را پس مي زند ــ بسازند و چنان كه دوركهايم (Durkheim) گفته است آن را به "مذهب جوامع بدون مذهب" تبديل كنند. ماركس مي گفت تا زماني كه آخرين آثار و بقاياي تمدن ــ يا در واقع بي تمدني ــ سرمايه از بين نرفته اند، امكان واقعي تحقق جامعه مدني وجود ندارد و بنابر اين بايد آن را به تعويق انداخت. جامعه سرمايه داري با عملكرد خويش، اين آثار و بقايا را از بين مي برد و بستر را براي تحقق جامعه مدني آماده مي سازد و بنابر گفته ماركس در كتاب "سرمايه" موجب "رشد آزاد فرد كه شرط رشد آزاد همگان است" مي شود. با اين اظهارنظر قطعي و قاطع، ماركس در واقع تحقق جامعه مدني را تا آينده اي دور و نامعلوم ــ كه بايد آخرين بقاياي سرمايه داري نيز از بين رفته باشند ــ به تعويق مي اندازد. امروز، بنابر تجربه به خوبي مي دانيم كه نظام هايي ــ چون اتحاد جماهير شوروي ــ كه وظيفه از بين بردن بقاياي سرمايه داري را به عهده گرفتند، نه تنها موجب نضج و رشد جامعه مدني نشدند بلكه نوع شديدتري از تمركزگرايي پديد آوردند كه وضع را از آنچه كه در نظام هاي سرمايه داري بود و هست نيز بدتر كرد. ماركس درباره نقش و وظيفه فرد در جامعه كمونيستي مي گفت كه بايد "مانند يك زنبور به كندوي خود وابسته باشد." و اين درست برعكس ويژگي اصلي و اساسي جامعه مدني است. تجربه تاريخي اتحاد جماهير شوروي و اقمار آن به خوبي نشان داد كه نظام هايي كه برپايه ماركسيزم شكل مي گيرند، نه تنها نمي توانند موجب ساختن ابزارهاي سياسي شوند كه تحقق جامعه مدني را ممكن سازند، بلكه حتي ابزارهاي غيركافي موجود را نيز ــ بنابر خصلت و ماهيت خود، از بين مي برند. اين را شايد بتوان به دليل آن دانست كه لازمه تحقق جامعه مدني نفي و از محوريت خارج كردن ايدئولوژي از زندگي سياسي و اجتماعي است. در حالي كه ماركسيزم خود يك ايدئولوژي است كه با شدتي به مراتب بيشتر و انعطافي بسيار كمتر از سرمايه داري بر همه اركان زندگي سياسي و اجتماعي چنگ مي اندازد.
در واقع مي توان گفت كه وجه مشترك كمونيزم و سرمايه داري همين مانع تراشي شان در راه ساخت ابزارهاي سياسي لازم براي تحقق جامعه مدني است منتها در اين زمينه نيز ــ مانند ساير زمينه ها ــ سرمايه داري از اين امتياز نسبي برخوردار است كه انعطاف بيشتري دارد و مي توان بخش يا بخش هايي از هر مفهوم يا پديده ــ حتي در تضاد با ماهيت خويش ــ را در خود جذب و مسخ و آن را مال خود كند. نمونه اين انعطاف و خاصيت جذب نسبتا موفقيت آميز را مي توان در جذب بخش هايي از سوسياليزم در كشورهاي اسكانديناوي و كانادا ديد. اين نكته نيز قابل توجه است كه در اين كشورها، در مورد حركت در مسير تحقق جامعه مدني گام هاي موثر و مهمي برداشته شده است. اين امر را شايد بتوان چنين توجيه كرد كه ارزش هايي كه جامعه مدني بر پايه آن ها بنا مي شود به بهترين شكل ــ دست كم تاكنون تجربه شده در سوسيال دمكراسي ــ نمود مي يابند. اين ارزش ها مي توانند جايگزين و بديل مناسبي براي ارزش هايي باشند كه انواع ديگر نظام هاي سياسي ــ اجتماعي، اعم از سرمايه داري يا كمونيستي بر پايه آن ها بنا شده اند.
از آنجا كه ارزش بنيادين و اساسي جامعه مدني كثرت گرايي است و هيچ نيروي اجتماعي، طبقه يا گروه را به اين يا آن دليل حذف يا غيرفعال نمي كند، مي تواند بيشترين ميزان از نيروها را در زمينه هاي مختلف فعال و فعال تر سازد و از دل اين فعاليت هاست كه شكوفايي و پويايي اجتماعي بيرون مي آيد. در واقع مي توان گفت كه تعريف جامعه مدنی و محتواي آن بسيار به سوسياليزم واقعي نزديك تر است تا تعريفي كه ماركس يا لنين از سوسياليزم كرده و محور آن را بر مبناي مبارزه طبقاتي و سلطه يك طبقه بر طبقات ديگر قرار داده اند. سوسياليزم راستين چيزي جز جنبش فراگير و هر چه بيشتر افراد جامعه براي بهبود شرايط زيستن با يكديگر نيست و اين يكي از بهترين و روشن ترين تعريف هايي است كه مي توان از جامعه مدني كرد.
كساني بر اين باورند كه يك چنين جامعه مدني، درست به دليل ماهيت ضدتمركز قدرت خود، به فرض تحقق دير نمي پايد. از درون دچار تجزيه مي شود و اين خود موجب مي گردد كه يك قدرت سلطه جو از فرصت بهره گيرد و نوع تازه يا تجربه شده اي از قدرت متمركز و سلطه گر را برقرار سازد. مدافعان جامعه مدني در پاسخ مي گويند كه در صورت تحقق جامعه مدني چنين امري بعيد است زيرا چنان كه پيش از اين گفته شد ويژگي اصلي و محوري آن كثرت گرايي است و منافع بيشترين تعداد از افراد، گروهها و طبقات اجتماع را تامين مي كند. اين امر به نوبه خود موجب مي شود كه جامعه مدني، به عنوان محل حضور همه جنبش هاي اجتماعي با منافع گوناگون، دوستان بي شماري كه از آن بهره مي برند و دشمنان اندكي كه از آن زيان مي بينند داشته باشد و همين امر دوام و بقاي آن را تامين و تضمين مي كند.
اما ايرادهايي كه به تحقق پذير بودن جامعه مدني گرفته مي شود به همين جا پايان نمي پذيرد. منتقدان و كساني كه جامعه مدني را يك ايده آل غيرقابل تحقق مي دانند، از جمله مي گويند كه در كثرت گرايي بدون قيد و شرط و بدون نفي و حذفي كه اساس ساختار جامعه مدني است، بسياري از گروههاي اجتماعي ــ كه بنابر تعريف بخش هاي غيرقابل تفكيك آن را تشكيل مي دهند ــ از ايده ها و نظراتي هواداري مي كنند كه با دمكراسي و آزادي بي قيد و شرط كه بايد بستر جامعه مدني باشد فرسنگ ها فاصله دارد. گروهها و نهادهايي كه از منافع خود در نظم قديم ــ پيش از برقراري جامعه مدني ــ دفاع مي كنند و يا باورها و اعتقاداتي دارند كه با اصول ساختاري جامعه مدني در تضاد است. با اين گروه ها چه بايد كرد؟ اگر چنان كه در تعريف جامعه مدني نهفته است، آنان آزاد باشند تا بدون محدوديت و قيد و شرط فعاليت كنند، از آنجا كه خود را به هيچ اصلي جز منافع يا جزم هاي خويش مقيد نمي دانند، مي توانند اهرم هاي قدرت اجرايي را در دست گيرند و سپس تدريجا يا يك باره كثرت گرايي و آزادي هاي ويژه جامعه مدني را از بين ببرند. پاسخ مدافعان اين است كه همان خصلت كثرت گرا جلوی اين كار را مي گيرد. گروههاي منافع و جزم ــ از به شدت افراطي گرفته تا ميانه رو و معتدل ــ البته وجود و حضور و امكان فعاليت و تبليغ دارند، اما كثرت گروههاي ديگر عملا افراطي هايشان را منزوي مي كند و ميانه رو و معتدل هايشان را در اقليت قرار مي دهد. در واقع، جامعه مدني مانند صفحه اي است كه يك سوي آن از سفيد سفيد شروع و سوي ديگر به سياه سياه ختم مي شود. چنين گروه هايي در منتهي اليه سمت سياه سياه قرار مي گيرند و از آنجا كه بين آنها و سفيد سفيد تعداد بي شماري رنگ خاكستري از روشن (نزديك به سفيد) تا تيره (نزديك به سياه) وجود دارد، منافع و جزم هايي كه در سمت سياه سياه قرار دارند هرگز امكان نمي يابند كه تمام صفحه را سياه سياه كنند. به عبارت ديگر، از آنجا كه جامعه مدني از منافع بي شمار تشكيل مي شود، خود اين منافع بي شمار تضمين كننده دوام و امنيت آن در برابر تعداد اندكي از گروههاي افراطي خواهند بود. اين نكته را نيز بايد در نظر داشت كه جامعه مدني بيش و پيش از آن كه يك ساختار تشكيلاتي يا مجموعه اي از سازمان هاي اجتماعي باشد، يك طرز فكر و ذهنيت است. جامعه مدني زماني تحقق مي يابد كه اين ذهنيت اكثريت قاطع افراد جامعه را در بر بگيرد و بر نظام آموزش و پرورش، مطبوعات و ديگر رسانه هاي جمعی نقش بسته باشد. در جامعه اي كه اكثريت افراد آن داراي چنين ذهنيتي باشند، معدودي گروه افراطي نمي توانند آن را با خطر جدي روبرو سازند.
ايراد يا انتقاد ديگر در مورد ساختار قدرت در جامعه مدني است. قدرت بنابر تعريف خود مجموعه اي از نيروهاي كوچك است كه براي دستيابي به هدف يا اهدافي خاص سازماندهي و اعمال مي شود. اگر بنا باشد، چنان كه جامعه مدني مدعي آن است، اين قدرت بنابر اصل تمركز زدايي بين تعداد بي شماري از نهادهاي اجتماعي و حتي افراد مستقلي كه نمي خواهند به هيچ جنبش يا نهاد اجتماعي بپيوندند تقسيم يا در واقع تجزيه شود، اين ديگر نه قدرت، بلكه مجموعه اي از نهادهاي پراكنده است. با چنين مجموعه پراكنده اي چگونه مي توان جامعه را اداره كرد؟ يك مثال شايد موضوع را روشن تر كند: اگر اجزا تشكيل دهنده قدرت را به دانه هاي گندم تشبيه و فرض كنيم كه هر فرد يك يا چند دانه آن را در اختيار دارد، در شكل هاي تاكنون شناخته شده قدرت حاكم ــ كه در يك سوي طيف آن استبداد خشن و سركوبگر و در سوي ديگر دمكراتيك ترين نوع حكومت قرار دارد ــ حكومت با استفاده از منابع عمومي سيلوي بزرگي مي سازد و بسته به ماهيت خود، به زور يا ميل و اختيار از افراد جامعه مي خواهد كه دانه هاي گندم خود را در اين سيلو بريزند تا آنها را برحسب نياز آرد كند، نان بپزد و به تشخيص خود به مصرف تغذيه افراد برساند. اگر بنا باشد افرادي كه در جامعه مدني در گروههاي بي شمار اجتماعي، بنابر انتخاب آزادانه خود سازمان يافته و حتي اين آزادي و اختيار را دارند كه به هيچ يك از اين گروهها نپيوندند و مستقل بمانند، اين حق را داشته باشند كه از تحويل دانه يا دانه هاي گندم خود به سيلو خودداري كنند، نه حكومت گندمي براي آرد كردن و نان پختن خواهد داشت و نه اين دانه يا دانه هاي گندم به طور انفرادي قابل آرد كردن و نان پختن خواهد بود. تكليف سازمان جامعه و برآوردن نيازهاي آن چه مي شود؟
بخش چهاردهم
پاسخ هواداران جامعه مدني اين است كه تمركززدايي نه به معناي تجزيه قدرت به اجزا كوچك، بلكه دگرگوني نحوه شكل گيري و نوع استفاده از آن است.
گروههاي بي شماري كه جامعه مدني را تشكيل مي دهند، نه سيارات جدا از هم بلكه گروههايي هستند كه هر يك با گروه يا گروههاي ديگر منافع و هدف هاي مشترك دارند. در صفحه تشكيل شده از سفيد سفيد تا سياه سياهي كه جامعه مدني را تشكيل مي دهد، هر كدام از رنگ هاي سفيد، انواع متنوع خاكستري و سياه با رنگ قبلي و بعدي خود نزديك و شبيه و گاه همسان هستند. از اين گذشته نبايد فراموش كرد كه انسان موجودي ذاتا اجتماعي است و اگر هيچ زور و اجباري نيز در كار نباشد، بنابر طبيعت خود زندگي اجتماعي را برمي گزيند و لازمه زندگي اجتماعي برقراري نظم است كه به نوبه خود به حداقلي از تمركز قدرت نياز دارد. كساني كه مي پندارند براي برقراري نظم حتما بايد يك قدرت قاهر بالاي سر مردم باشد و توي سر آن ها بزند، راه خطا مي پيمايند. تجربه هاي بسيار نشان داده اند كه درست بر عكس اين ادعا، ميزان قانون گريزي و قانون ستيزي در جوامعي كه با استبداد خشن و سركوبگر اداره مي شوند، به مراتب بيشتر از جوامع دمكراتيك است. تجربه تاريخي نيز نشان مي دهد كه اگر مردم به حال خود گذاشته شوند، مي توانند نظم اجتماعي لازم را برقرار كنند. پنج هزار سال پيش، در هند نظام حكومتي دمكراتيكي وجود داشت كه از كوچكترين واحد اجتماعي يعني ده تا بزرگترين آن يعني كشور را در بر مي گرفت. در اين واحدها، مردم آزادانه مديران و حاكمان خود را برمي گزيدند. دليل قانع كننده ــ جز تمايل سلطه گران به قبضه كردن قدرت ــ نمي توان يافت كه امروز پس از پنج هزار سال نتوانند چنان كنند.
تفاوت جامعه مدني با ديگر شكل هاي شناخته شده تمركز قدرت، در نوع استفاده و به كارگيري قدرت متمركز است. در حكومت هاي استبدادي خشن و سركوبگر نيروهاي افراد با زور و خشونت و سركوب غصب و متمركز مي شوند تا عليه خود آنها به كار گرفته شوند. در حكومت هاي دمكراتيك، از طريق صندوق راي، اين نيروها براي مدتي معين به عاريت گرفته مي شوند. در اولي غالبا خشونت و سركوب و در دومي رياكاري و فريب بازيگران نقش اول هستند و قدرت به دست آمده از راس هرم اعمال مي شود. در جامعه مدني كه اصل در آن تمركززدايي و كثرت گرايي است، عكس اين است. پتانسيل قدرت، حتي بيش از قدرت متمركز انواع شناخته شده حكومت وجود دارد زيرا قسمتي از آن به خاطر مقاومت غالبا منفي بخش هايي از جامعه به هدر نمي رود ولي به جاي آن كه در رأس هرم متمركز و از آنجا اعمال شود، در قاعده و بدنه هرم وجود دارد و بنابر ميزان نياز از همانجا اعمال مي شود. در جامعه مدني نيز مدير و رئيس و فرمانده وجود دارد، اما به جاي آن كه آمر باشد مامور است. پس تعداد گندم هايي كه به سيلو ريخته مي شوند، به دليل اين كه كسي از ترس غصب بخشي از آن را پنهان نمي كند، حتي از سيلوي حكومت خودكامه يا دمكراتيك تمركزگرا نيز بيشتر است. انواع ديگر حكومت قدرت را از بالا سازمان مي دهند و اعمال مي كنند و جامعه مدني از پايين. در جامعه مدني، قدرت امكان مخفي كردن خود زير پوشش هايي چون سنت، ناسيوناليزم و مردسالاري را ندارد و ناگزير است به طور مداوم در معرض زير پرسش قرار گرفتن و به چالش كشيده شدن توسط نهادهاي بي شمار قرار گيرد. چنين وضعيتي، خواه ناخواه از جذابيت قدرت ــ حتي براي گروههاي افراطي قدرت طلب ــ مي كاهد زيرا قدرتي كه نتواند آزادانه و بي مانع اعمال شود ديگر قدرت نيست، بلكه قدرت واقعي در دست نهادهايي است كه آن را به چالش مي كشند. اين تغيير جايگاه قدرت، حتي در گروههاي سنتي و افراطي قدرت طلب نيز اين گرايش را به وجود مي آورد كه به جاي آن كه بخواهند در جايگاهي قرار گيرند كه دائما زير ضربه هاي پرسش و چالش است، به جايگاه پرسشگر و چالشگر بپيوندند.
به اين ترتيب، جامعه مدني به كندويي شباهت مي يابد كه ماركس از آن سخن مي گفت با اين تفاوت كه نقش فرد در آن، نقشي از پيش تعيين شده و ديكته شده نيست بلكه نه تنها فرد اين نقش را خود برمي گزيند، بلكه از آزادي انتخاب تغيير نقش بنابر درخواست و اراده خود برخوردار است. اين آزادي عمل، به هرج و مرج و بي نظمي اجتماعي ــ در تعريف تازه اي كه جامعه مدني از نظم اجتماعي مي كند ــ نيز منجر نمي شود زيرا فرد خود را در هر يك از خانه هاي كثيرالاضلاع شكل كندو كه قرار دهد و هر نقشي را كه برگزيند، خواه ناخواه در چندين ضلع با خانه هاي مجاور جدار و در نتيجه منافع مشترك دارد و اين وضعيت از اولين تا آخرين خانه كندو را شامل مي شود. كثرت خانه ها و گوناگوني منافعي كه در عين تفاوت با هم، مشتركات بسيار دارند موجب مي شود كه در سطح برابر و همانند كندو هيچ مركز تمركز قدرت خطرزايي به وجود نيايد. از اين نظر، جامعه مدني به زرهي شباهت دارد كه جنگاوران قديم هنگام جنگ تن به تن مي كردند. جامه اي كه از حلقه هاي بسيار كوچك، سبك و به تنهايي آسيب پذير پولادين تشكيل شده بود، اما در برابر سهمگين ترين ضربه هاي برنده ترين سلاح ها تاب مي آورد. جامعه مدني با تمركززدايي قدرت را در دسترس خود قرار مي دهد و جنبه ي خوف و هيبت انگيز آن را فرو مي ريزد و در نتيجه آزادي به بار مي آورد و خفقان و اختناق را از بين مي برد.
پيش از اين گفته شد كه جامعه مدني تنها در بستر مردم سالاري مي تواند تحقق يابد. اين نيز بايد گفته شود كه جامعه مدني خود به معناي مردم سالاري نيست بلكه زمينه اي است كه افراد فرصت مي يابند درباره چگونگي شرايط همزيستي اجتماعي به گفت و شنود بپردازند. جامعه مدني ادامه و نتيجه گسترش مردم سالاري است. همچنين، جامعه مدني يك كاخ دادگستري و عدالت اجتماعي كه از سنگ هاي سنگين و گرانبها ساخته شده باشد نيز نيست، بلكه يك فضاي سيال و جاري حيات بخش مانند هواست كه همگان را در بر مي گيرد بدون آن كه وجود و سنگيني آن را حس كنند.
ايراد ديگر منتقدان جامعه مدني و كساني كه آن را يك توهم دست نيافتني مي دانند اين است كه اين توهم در نهايت به آن مي انجامد كه گروههاي فشار بي شماري شكل مي گيرند و در نهايت آن گروهي كه از ديگران قوي تر يا مكارتر است نيروي خود را بر ديگران تحميل مي كند و يك كانون جديد تمركز قدرت پديد مي آورد. اين ايراد در مورد دمكراسي هاي كنوني درست است و دليل آن اين است كه در اين دمكراسي ها، شماري از منافع گوناگون در برخورد دائم با يكديگر هستند و در نتيجه بزرگترها كوچكترها را مي بلعند و از بين مي برند و خود بزرگتر و قوي تر مي شوند. كار جامعه مدني اين است كه شمار گروههاي هم منافع را كه به سنگ هاي سخت شباهت دارند درهم شكسته و به غبار تبديل مي كند و به صورت نهادهاي بي شمار در فضا مي پراكند. جلوگيري از به هم پيوستن مجدد اين ذرات پراكنده به صورت غبار و تشكيل دوباره سنگ هاي سخت، دستور كار روزمره جامعه مدني است.
تكرار اين نكته شايد خالي از فايده نباشد كه جامعه مدني تنها در فضاي ذهنيت هايي متحول شده و دگرگون تحقق مي يابد. ذهنيت هايي كه نوع نگاه و خواست هايشان از چگونگي شرايط همزيستي اجتماعي و نحوه سازماندهي آن با آنچه كه اكنون انسان تجربه مي كند متفاوت است. همچنان كه وضعيت امروز با چهار سده پيش كه توماس هابز و جان لاك براي نخستين بار مفهوم جامعه مدني را ــ در شكل مبهم و ناقص آن ــ مطرح كردند، تفاوت دارد.
بيشتر ايرادهايي كه به جامعه مدني گرفته مي شوند متاثر از پيش داروي ها و با ذهنيت هايي هستند كه ارزش هاي امروزين ــ در راس آنها سنگيني و سلطه سود و نفع شخصي بر نفع عمومي ــ بر آنها حاكمند. جامعه مدني زماني تحقق خواهد يافت كه آن ذهنيت ها و اين ارزش ها دگرگون شوند. به گفته شاعر: "آدمي در عالم خاكي نمي آيد به دست ــ عالمي از نو ببايد ساخت و از نو آدمي."
براي تحقق جامعه مدني، بايد تقدم و تأخري را كه شاعر قايل شده وارونه كرد و گفت: آدمي از نو ببايد ساخت و از نو عالمي! و ساختن اين انسان نو، همان وظيفه سنگيني است كه آنتونيو گرامشي براي روشنفكران قايل شده بود.
بخش پانزدهم
به پايان آمد اين دفتر ــ حكايت همچنان باقي است
در 14 نوشتار گذشته، در حد توان كوشش شد كه تاريخچه و سابقه، سير تحولي و رابطه مردم سالاري با مفهوم جامعه مدني تشريح شود. از آنجا كه انگيزه اين كوشش بلاهايي بود كه مثلت حجاريان، خاتمي و خامنه اي در چند سال گذشته بر سر مفهوم جامعه مدني آوردند، منطقا اين تلاش بدون تشريح وضعيت كنوني جامعه مدني در ايران و پيش بيني آينده آن ناقص خواهد بود.
بلاهايي كه در چند سال گذشته مثلث حجاريان، خاتمي و خامنه اي بر سر مفهوم جامعه مدني آوردند، به طور خلاصه اين بود كه اولي كوشيد با تبديل آن به يك ابزار اطلاعاتي ــ امنيتي، از آن يكي از ركن هاي به اصطلاح "حماسه دوم خرداد" را بسازد و موجي ايجاد كند كه با آن بتوان نظام در حال فروپاشي را حفظ كرد. دومي (خاتمي)، در اجراي اين برنامه، با تخصيص بودجه براي تعدادي از به اصطلاح NGO هاي دست آموز، كه "خودي"ها آنها را اداره مي كردند، اين مفهوم را به يك خيمه شب بازي تبديل كرد كه استاد خيمه شب باز سر نخ عروسك ها را در دست دارد. و سومي (خامنه اي)، كه از دو تاي پيشين هوشيارتر بود و به درستي دريافته بود كه حتي همين شكل خيمه شب بازي وار نيز مي تواند چشم و گوش مردم را باز كند و براي نظام خطرآفرين باشد، از بيخ عرب شد و گفت كه منظور خاتمي از جامعه مدني همان "جامعه مدينه النبي" بوده كه عبارت بود از مهاجريني كه همراه پيامبر اسلام از مكه به مدينه هجرت كردند و در آنجا در خانه هاي "انصار" اقامت گزيدند و از كمك هاي آنان برخوردار شدند. گفتني است كه تعداد اين مهاجران و انصار روي هم به زحمت از ده هزار نفر تجاوز مي كرد كه امروز جمعيت يكي از كم جمعيت ترين حومه هاي تهران چندين برابر اين تعداد است. خاتمي پس از اعلام خامنه اي در مورد اين كه منظورش از جامعه مدني همان "جامعه مدينه النبي" بوده، به شيوه معمول خود از تاييد يا تكذيب صريح اين گفته خودداري كرد و در نتيجه چندي بعد خامنه اي يك بار ديگر با صراحت كامل اعلام كرد كه او شخصا در اين مورد با سيد (خاتمي) گفت وگو كرده و او تاييد نموده كه منظورش از جامعه مدني همان "جامعه مدينه النبي" بوده است!
اما، پيش از پرداختن به وضعيت كنوني جامعه مدني در ايران و پيش بيني آينده آن بر مبناي واقعيت هاي موجود، اشاره به چند نكته ضروري است: نخست اين كه، در نگارش اين نوشتارها از مجموعه كتاب هاي "خداوندان انديشه سياسي" چاپ انتشارات اميركبير ــ تهران، دانشنامه هاي لاروس و آمريكانا، منابع گوناگون اينترنتي و بويژه پژوهش ارزنده پژوهشگر كانادايي. جي. ايون تريو (J.Yvon Theriault) جامعه شناس و استاد كرسي جامعه شناسي دانشگاه اتاوا بهره گرفته شد. دو ديگر، نگارنده به خوبي آگاه است كه درست تر اين بود كه نقل قول ها بويژه آنها كه داخل گيومه آورده شدند با ذكر شماره صفحه منبع اصلي در پانويس نوشتار آورده مي شدند، اما از آنجا كه مطلب براي چاپ در يك نشريه هفتگي نوشته مي شد كه طيف خوانندگان آن الزاما با ضرورت هاي كار آكادميك آشنا نيست و اين امكان وجود داشت كه رجوع مورد به مورد به پانويس ها را زايد و خسته كننده بيابد، از اين كار خودداري شد. سه ديگر، ممكن است كساني از ميان خوانندگان اين توجيه را نپذيرند و آن را نادرست بدانند، نگارنده از آنان به خاطر اين خطا ــ به زعم ايشان ــ پوزش مي خواهد.
و اما، وضعيت كنوني جامعه مدني در ايران و پيش بيني آينده آن بر مبناي واقعيت هاي موجود، نگارنده به دليل هاي پرشمار بر اين باور است كه در تاريخ ايران و بويژه تاريخ يكصد سال اخير كه مي توان آن را تاريخ عدالت جويي و آزادي خواهي مردم ايران خواند، هرگز جامعه مدني از زمينه و بسترچيني مناسبي برخوردار نبوده است. مي توان حتي از اين هم فراتر رفت و ادعا كرد كه در اين زمينه مانند پنجاه ــ جنبش ملي كردن صنعت نفت ــ و صد سال پيش ــ جنبش مشروطيت ــ ايران از همه كشورهاي همسايه و حتي منطقه پيش تر است و مي تواند نقشي پيشرو در اين بخش پر تنش دنيا داشته باشد.
چند دليل از دليل هاي پرشماري كه نگارنده براي اين باور خود دارد به شرح زيراند و يافتن بقيه را به ذهن پويشگر خوانندگان وا مي گذارد:
نخستين دليل ــ و شايد مهمترين ــ تركيب سني جمعيت است. در حال حاضر بيش از 70 درصد از جمعيت 70 ميليوني ايران كمتر از 30 سال دارند و اين درصد هر ساله افزايش مي يابد زيرا از يك سو هر سال حدود يك و نيم تا دو ميليون نفر دوران كودكي و نوجواني را پشت سر مي گذارند و با رسيدن به سن قانوني به شهروند فعال تبديل مي شوند در حالي كه حدود نيم ميليون نفر از رده هاي سني بالاي 30 درصدي كه اكنون بيش از 30 سال دارند مي ميرند و از دور خارج مي شوند. كليد معماي آينده ايران و آينده ايران در همين تركيب از يك سو رشد يابنده و از سوي ديگر رو به كاهش و تحليل نهفته است. 70 درصد زير 30 سال كه نسل هايي را دربر مي گيرند كه يا در زمان انقلاب به دنيا نيامده بودند و يا كودكاني خردسال بوده اند، به درستي نسل يا نسل هاي پيش از خود را ملامت و سرزنش مي كنند كه با رفتار نابخردانه خود و اعتماد كوركورانه به آيت الله خميني سرنوشت تيره و تار كنوني را براي آيندگان رقم زده اند و همزمان با اين ملامت و سرزنش، پيوندهاي خود را با اصول و ارزش هايي كه نسل هاي پيشين داشته اند و عمدتا باورها و جزم هاي مذهبي تا خرخره آلوده به خرافات و بعضا سنت هاي پوسيده مي برند و به نوعي ذهنيت آزاد دست مي يابند كه ماده اوليه اصلي تحقق جامعه مدني است.
دليل ديگر رشد فزاينده جنبش هاي اجتماعي با وجود استبداد و خفقان حاكم است. با وجود تلاش پرهزينه اي كه از كيسه مردم ايران در دوران آقاي خاتمي براي دست آموز و جيره خوار كردن NGO هاي قلابي شد، در حال حاضر جنبشي گسترده و فراگير در زمينه هاي مختلف در حال شكل گيري و سازمان يابي است و مي رود كه به سرعت ريشه هاي خود را در سطح جامعه بگستراند. اين جنبش در راس خود دانشجويان را دارد كه با وجود سركوب وحشيانه از يك سو و قرار دادن عوامل به ظاهر دانشجو و در واقع اطلاعاتي ــامنيتي در راس آن از سوي ديگر، همچنان زنده و پوياست و بي گمان در دگرگوني هاي آينده ايران نقشي مهم خواهد داشت. اهميت جنبش دانشجويي در اين است كه فزون بر چگالي سنگين روشنفكري خود ثابت و غيرمتحرك نيست، بلكه سيال و رونده و پوياست. كسي كه امروز دانشجو است فردا به عنوان مدير، روزنامه نگار، بازرگان، نظريه پرداز، معلم و استاد و . . . مي تواند نقش تعيين كننده در جامعه ايفا كند.
جنبش ديگر كه از نظر گستردگي نقشي درجه اول و بسيار مهم دارد، جنبش زنان است. نزديك به سه دهه است كه نظام ولايت مطلقه فقيه با وحشيانه ترين سركوب ها، ابتدايي ترين حقوق انساني اين نيمه جمعيت ايران را پايمال كرده است. هيچ دگرگوني بنيادين در آينده ايران نمي تواند بدون به رسميت شناختن حقوق انساني و مدني برابر براي زنان پا بگيرد. تا همين جا، جنبش زنان نمره اي درخشان در كارنامه خود دارد و آن براي توفيقي است كه به رغم تلاش هاي نظام براي تربيت نسل هاي مطيع و مومن، جواناني را در دامان خود پرورش داده كه همه برنامه ريزي ها و تلاش هاي نظام را نقش بر آب كرده اند. به اينها بايد جنبش هاي معلمان، پرستاران، كارگران را افزود كه اگرچه ظاهر مطالبات صنفي دارند، اما در واقع خواست هايشان به مراتب فراتر از مطالبات صنفي است.
دليل ديگر، انقلاب فراگير و گسترده در زمينه فناوري ارتباطات است كه نه تنها ايران، بلكه چهره جهان را دارد دگرگون مي كند. كامپيوتر، اينترنت، ماهواره، تلفن همراه و . . . ابزارهاي قدرتمند جامعه مدني هستند كه چون سيلي بنيان كن بقاياي جزم انديشي، ادعاي مالكيت انحصاري حقيقت و خرافه پرستي را مي روبند و از بين مي برند. هم اكنون به خوبي ديده مي شود كه چگونه نظام حاكم بر ايران با وجود تلاش هاي فراوان در برابر اين سيل بنيان كن احساس ناتواني و عجز مي كند.
و سرانجام روشن ترين دليل، كه البته مهم ترين نيست، اين است كه مردم امروز ايران سزاوار نظامي كه بر آنها حكومت مي كند نيستند و اگر بخواهند ــ كه به حكم غريزه حتما مي خواهند ــ موجوديت و يكپارچگي خود را حفظ كنند چاره اي جز اين ندارند كه اين نظام را ــ كه چون ارثيه اي شوم و منحوس از خطاهاي نسل هاي پيشين به آنان به ارث رسيده ــ زير پا و پشت سر بگذارند و از آن عبور كنند، ناتواني و ناكارآمدي نظام در پاسخگويي به نيازها و مشكلات جامعه امروز ايران، اين كار را بيش از آنچه كه به نظر مي آيد آسان مي كند.
در خلال نوشتارهاي گذشته، چندين بار به نقش بسيار مهم روشنفكران در برقراري جامعه مدني اشاره شد. آيا كساني كه خود را "روشنفكر ديني يا ملي مذهبي" مي خوانند نيز در اين زمره اند؟ براي پاسخگويي به اين پرسش، بايد ابتدا بار معنايي واژه روشنفكر را وزن كرد و درباره آن به توافق رسيد. اگر كاربرد اين واژه به مفهوم قايل شدن تمايز بين اينان و توده مومنان باشد، طبعا به دليل معلومات و تحصيلاتشان روشنفكر به حساب مي آيند زيرا در ميانشان معلم، استاد دانشگاه، نويسنده، شاعر، دانشمند و علامه وجود دارد، اما اگر معناي روشنفكر را مترادف آزادانديش بدانيم، ميزان روشنفكري اينان رابطه ي مستقيم با كم و كيف تلاشي دارد كه براي آزادي و رهايي ذهن خود از قيد و بند جزم هايي كه گرفتار آنند مي كنند. به عنوان نمونه: آقايان حجاريان و خاتمي در يك سو و اكبر گنجي در سوي ديگر اين طيف قرار دارند.
پايان
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: و يا مستقيماً در اينجا: ای - ميل شما (در صورت تمايل به دريافت پاسخ لازم است!)
لطفاً از افزودن تصوير در اين ای ميل خودداری کنيد چرا که انتقال آن بدين وسيله ممکن نيست. Your message: : پيام شما
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |