بازگشت به خانه  |   فهرست موضوعی مقالات و نام نويسندگان

تير 1387 ـ   ژوئن  2008

 

مکاتبات حسين میرمبينی با آيت الله منتظری دربارهء « ولايت فقيه»

نامهء ششم و آخر

 

 

يادداشت سکولاريسم نو: حدود سه سال پیش، در باب نظريه های مذهبی «معصوميت» و «ولایت فقیه»، آقای حسين ميرمبينی، نويسندهء مسلمان اهل شمال کاليفرنيا، با آقای منتظری مکاتباتی را صورت داد. تعداد آن ها از جانب آقای ميرمبينی شش نامه و از جانب آقای منتظری پنج تا بود چرا که آخرین آن را آقای منتظری پاسخی نداد. از آنجا که مسائل مطرح شده در این نامه ها با «مقاصد سیاسی» بسیاری از کسانی که خود را «روشنفکران دینی» می خوانند سازگاری پیدا نمی کرد، این مکاتبات هرگز در مطبوعات و انتشارات آنها انعکاس پیدا نکرد. به همین خاطر موضوع اين مکاتبات همچنان تازه و دست نخورده باقی مانده است و «سکولاریسم نو» بر آن شده تا به انتشار مجدد آن ها بپردازد، چرا که نحوهء استدلال ها در اين مکاتبات نور مستقيمی بر ضرورت طرح «سکولاريسم»، بعنوان نياز نخست جامعهء کنونی ما می اندازد. اين هفته دومين مکاتبه منتشر می شود.

 

نامه ای که پاسخ نگرفت

 

با سلام و تحیت

آقای منتظری عزیز

با توجه به پاسخی که آخرین بار از دفتر جنابعالی دریافت کردم و همچنین نامه آخرتان که یادآور شده بودید به علت کسالت قادر به ادامه گفتگوی دو نفره نیستید، من امید نداشتم که جنابعالی به نامه اخیر من پاسخ بدهید. درهرحال از اینکه می بینم شما با وجود "سن بالا و کسالتهایی گوناگون"همچنان فعالید و احساس مسئولیت می کنید بسیار خوشحالم. از خداوند یکتا برای شما سرانجام نیک آرزو می کنم و دعا می کنم تا هستید توفیق داشته باشید به ترمیم آنچه خراب شده بگونه اساسی اقدام بفرمایید. در هرحال از شما سپاسگزارم که به نامه های من توجه دارید و نکاتی را (هرچند مختصر) یادآور می شوید.

پیش از آنکه وارد بحث اصلی با شما شوم لازم می بینم به اطلاع جنابعالی برسانم که من قصد دارم (اگر خدا بخواهد) مجموعه مکاتباتم را با شما در قالب یک نوشتار کاغذی (کتاب) منتشر کنم. به هر حال چون قضاوت درستی و نادرستی نوشته های ما در این جهان بر عهده خوانندگان آنها است، بنابراین شایسته است که جنابعالی مسائل مطرح شده از سوی این جانب را با قدری دقت و تامل بیشتر پاسخگو باشید.  

شما در نامه اخیرتان (تقریبا) به همان مطلبی اشاره کرده اید که قبلا در دومین پاسختان به من آن را یادآور شده اید. من در نامه سوم خود در جواب شما مفصلا دلائلم را بازگو کرده ام که متاسفانه شما در آن زمان به آنها اهمیت ندادید. شاید با نگاهی دوباره به آن نامه، جنابعالی با دیدگاههای من بهتر آشنا شوید. در هر حال از آنجایی که از زوایای مختلفی می توان به این امر نگاه کرد، من به این ایراد شما این بار چنین پاسخ می دهم:

از آنجایی که شما در مقدمه پاسختان فرموده اید "موضوع مورد توجه اساسی من انکار عصمت پیامبر و امام و اثبات مشرک بودن معتقدان به عصمت آن بزرگواران است" لازم می بینم که برای شما و دیگرانی که به هرحال به شیوه شما می اندیشند، توضیح دهم که موضوع اساسی من در آن نامه تاکید بر پیام اصلی پیامبر اسلام یعنی توحید الهی است و اینکه چگونه برخی از مسلمین با داشتن باورهای من درآوردی چون باور "انسان خدایی" و باور  "معصومیت"و در پی آن باور داشتن به نظریه من درآوردی "ولایت فقیه" از آن اصل اساسی اسلامی دور شده اند و نهایت به کفر و شرک روی آورده اند. این سخن اگر به این معنا است که من منکر اعتقادات شما و معتقدان به "انسان خدایی" و "معصومیت" هستم کاملا درست است. اما برای اطلاع شما (و همچنین سایر کسانی که چون شما فکر می کنند) می باید توضیح دهم که من به پیام پیامبران خدا و هدایت امامان راستین الهی عمیقا باور دارم و لذا نمی توانم به روح پر فتوح آن بزرگواران اسائه ادب کرده و یا مقام شامخ شان را انکار کنم. به هرحال چون باور دارم که خداوند لطیف به آنچه از قلبهای ما صادر می شود آگاه است، امیدوارم که این امر خطیر از خاطر شما نیز پنهان نباشد.  

آقای منتظری، دور باطل، نه از انکار عصمت بلکه از تصدیق عصمت و باور و عقل مراجع شیعه حاصل می شود . اینها هستند که حاضر نیستند در این امر به قرآن مراجعه کنند بلکه عقل خودشان را بالاتر از عقل خدا و کلام او می دانند. البته مشخص است چرا؟ برای اینکه آنها همگی از این قضیه سود می برند و روزی می خورند و از همه مهمتر اینکه آنها از این محمل به سروری و حکومت می رسند. شما انصاف بدهید، کسی که از این عقیده و باور اینگونه سود می برد مشخص است که حجیت موضوعات دینی را نیز با عقل خود می سنجد و لذا اگر فرضا بخواهد به قرآن هم مراجعه کند (بنا به آیه هفتم سوره آل عمران) از آیات آن در اثبات نظرات خود  چنان تاویل می کند که منافعش تامین شود. به همین خاطر من فکر می کنم که آن دور باطلی که شما می فرمایید، تنها و تنها از عقل مجتهدین شیعه بوجود می آید و بس. مجتهدینی که در قلب شان "زیغ" است و خود را عقل کل می دانند و از آنجایی که مردم را نیز سفیه و صغیر می پندارند به نیروی عقل خود و از جانب خود بر اساس تئوری "معصومیت"طرحی ریخته اند (ولایت فقیه)که برحسب آن به مردم (بزعم آنها مردم صغیر و نادان) یاد بدهند چگونه بیاندیشند و چگونه زندگی کنند. به همین خاطر من فکر می کنم که جنابعالی به طور قطع و یقین در این امر گرفتار شبهه شده اید. چراکه اگر شما از اسب مرجعیت پیاده شوید و اساس ایمانتان را به نوعی قرار دهید که مردم ۱۴۰۰ سال پیش قرار دادند، یا بقول قرآن (بقره/۱۳) : "و اذا قیل لهم آمنوا کما امن الناس قالوا انومن کماء امن السفهاء"،"آن گونه ایمان بیآورید که مردم عادی ایمان می آورند"، و نگویید که فقط خودتان این چیزها را می دانید و مردم نادان هستند،  آنگاه می بینید که برای شناخت امور آسمانی مجبور نیستیم پای عقل سود بین و محدود بین خودمان را وسط بکشیم. آنهم عقل قیاسگری که برحسب تعلیمات قرآنی در حیطه و تخصص شیطان است و آن لئیم فریبکار با آن قادر است هر امری را نزد فکر من و شما زیبا جلوه داده و درست بنمایاند. چنانکه قرآن هم به آن اشاره می فرماید (انعام/۴۳):" قست قلوبهم و زین لهم الشیطان ماکانوا یعملون"(=قلبها شان سخت شد و به آنچه عمل می کردند شیطان –فکرشان را- برای شان آراسته کرد).

آقای منتظری، چگونه است که جنابعالی فکر نمی کنید ممکن است (در این بحثی که مطرح می فرمایید)  خود گرفتار یک شبهه فکری شده باشید؟ یا بر اثر فکری که ممکن است به هر حال شیطان آن را برای تان آراسته باشد، از آنچه حق و میزان است، دور گشته باشید؟ مگر نه این است که بگفته خودتان معصوم نیستید؟ زیرا درجایی که قرآن می فرماید (انعام/۳۸): "ما فرطنا فی الکتاب من شیء" (چیزی در این کتاب فرو گذار نکردیم)، از شمایی که به هرحال فکرتان کامل نیست و به  کتاب خدا باور دارید، انتظار است که دلیل درستی باورهایتان را در قرآن جستجو کنید نه به عقل خودتان (و اجماع مجتهدین شیعه). این سخن شما می تواند علیه شما بکارگرفته شود که شما اصل حجیت کلام خدا را به کلام خدا باور ندارید و درواقع بنوعی رسالت رسول خدا را نا کامل و قرآن را ناقص می دانید. و گرنه چه دلیلی دارید جدا از کلام خدا و کلام پیامبر از عقل خودتان کمک بگیرید و آن را اصل و میزان قرار دهید؟ آیا شما واقعا فکر می کنید که"آن کتابی را که خدا به حق و میزان فرستاد" (الله الذی انزل لکتاب بالحق و المیزان)، (شوری/۱۷) حقیقت و میزانش را در عقل شما مجتهدین شیعه قرار داد؟

در حالی که انسانهای معمولی اینگونه فکر نمی کنند و اگر به دین اسلام باور دارند بی آنکه از حجیت عقل چیزی بدانند به خدا و رسول خدا و کتاب او ایمان دارند. من چون اساس باورم را به همینگونه فرا گرفته ام باز شما را به آیه سیزدهم بقره اشاره می دهم که چرا شما ایمانتان را مثل مردم عادی بنا نمی کنید؟ چگونه است در حالی که قرآن به مسئله عصمت پیامبران و امامان اشاره نکرده (و شما می دانید که خدا چیزی را در این کتاب فروگذار نکرده) شما به عقل خودتان مراجعه می کنید؟ آیا فکر می کنید ایمان مردم ایمان سفاهتی است؟ و ایمان شما ایمان فقاهتی؟ چرا فکر نمی کنید که پیامبران و امامان همه از میان همین مردم امی برخاسته اند و هیچکدامشان قبل از اینکه پیامبر و امام بشوند، آخوند و ملا نبوده اند؟ چرا فکر نمی کنید که خدا هم اگر بخواهد رهاننده ای بفرستد او را از میان همین مردم امی بر می گزیند، نه از میان ملاهای باسواد و عاقل؟ " هوالذی بعث فی الامین رسولا منهم ..." (جمعه/۶۲) 

خیر، دور باطل زمانی حاصل می شود که عده ای بخواهند (عده ای که نه پیامبرند و نه امام) بر حسب عقل خودشان دین خدا را تفسیر کنند و اگر چنانکه قرآن هم به موضوع معصومیت پیامبران و امامان اشاره نکرده باشد، آنها بر حسب عقل خودشان در نبود رسول و  نبود امام، با عَلَم معصومیت و معبد سازی از گور امامان و امامزاده ها و درست کردن دستگاه مرجعیت و جا انداختن طرح ولایت فقیه (یعنی همه آن چیزهایی که در قرآن نیست) وسایل سروری و حکومت خودشان را فراهم آورند. شما برای توجیه نظر خودتان که به نظر روحانی می نماید (اما به نظر من کاملا شیطانی است) فرمولی را بنا نهاده اید که فقط به درد خودتان و مردمی فریب خورده و فلکزده می خورد. آقای منتظری شما کجای کارید؟ وقتی قرآن می فرماید: "تلک امة قد خلت، لها ما کسبت و لکم ما کسبتم، و لا تسئلون عما کانوا یعملون (بقره/۱۳۴)، اینها (پیامبران) امتی اند که مرده اند، برای آنها است آنچه کسب کرده اند و برای شما است آنچه شما کسب می کنید، از شما نمی پرسند که آنها چه می کرده اند"، منظور این است شما نمی توانید باور دینی تان را بر اساس معصوم بودن پیامبر و دخت گرامی شان و ... (که درود خدا بر همه آنان باد) قرار دهید. اصلا در وظیفه من و شما نیست که کاسه داغتر از آش بشویم و بگوییم: 

"معنای عصمت آن بزرگواران در بعد از گناه و خطا این است که ایمان آنان به مبداء و معاد به قدری قوی است که مانع از ارتکاب گناه می شود. ......" این سخن شما با توجه به بیان قرآن هیچ ارزشی معنوی ندارد و فقط به درد توجیه ولایت طلبی های چندی آخوند و ملای زورگو می خورد و بس. زیرا که موضوع "تلک امة قد خلت ..." غیر از ابراهیم، موسی و عیسی و .... شامل همه اولیاء مرده (که امروز دستشان از دنیا کوتاه است) از جمله حضرت محمد و حضرت فاطمه و حضرت علی و .... نیز می باشد.  بنابراین انسانها باید توجه داشته باشند که امروز به خودشان واگذار شده اند و آنها تا زنده اند مسئولند که حقیقت را بشناسند و با شناخت آن سرنوشت خود را رقم بزنند. یعنی بعد از مرگ، خدا از ما نمی پرسد که مثلا ایمان موسا و عیسا و محمد و فاطمه و علی و حسن و حسین و .... قوی بوده است و یا نبوده است، آنها درست عمل کرده اند و یا نکرده اند، معصوم بوده اند و یا نبوده اند. " برای آنها است آنچه کسب کرده اند و برای شما است آنچه شما کسب می کنید". یعنی آنها هرچه کرده اند برای خود کرده اند و از ما درباره اعمال آنها سئوال نمی کنند بلکه از ما ، در باره اعمال خود ما سئوال می کنند و اینکه در هنگام حیات چه کار نیک و یا شری از ما بروز کرده ، خواهند پرسید. به عبارت ساده تر، امر دین، امر روز مردم در هر عصر و دوره است که در آن زندگی می کنند و موضوعش در ارتباط با شناخت حقیقت از راه ایمان قلبی (نه عقلی) و کردار نیک است. (والعصر، ان الانسان لفی خسر ....)

شما از من پرسیده اید:

"اگر پیامبر و امامان از گناه و خطا در محدوده رسالت و امامتشان معصوم نباشند با چه دلیل عقلی و نقلی کلام و فعل آنان برای ما حجت و معتبر می باشد؟ و چگونه در آیه شریفه: (اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامرمنکم) (نساء/۵۹) اطاعت رسول و اولی الامر در عرض اطاعت خداوند بدون هیچ قید و شرطی واجب شده است؟ آیا صحیح است خداوند حکیم، اطاعت مطلق افرادی را که در معرض گناه و خطا باشند بدون هیچ قید و شرطی واجب نماید؟". 

در جواب شما می گویم، اگر خدا با گفتن اینکه" از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید" قصدش این بود که معصومیت آنها را ثابت کند می باید پیشتر از آن آیه ای می آورد که در آن بگوید (فرضا) : ما خلقت این رسول و آن امام را از خلقت سایر انسانها جدا کردیم و دستور دادیم که نطفه آنها اختصاصا از آسمان به زمین آورده شود. (به همانگونه که برخی نقلیات من درآوردی شیعه به آن اشاره می کنند و یا مسیحیان در پیوند با تولد عیسی غلو می کنند). نه اینکه بگوید(کهف/۱۱۰): "بگو که همانا من بشری هستم مثل خودتان ، به من وحی می شود و خدای همه ما انسانها یک خدا است". و یا در آیه (روم/۳۰) که می فرماید:"پس وجه خویش را برای دین حنیف بالا بگیر، که آن مطابق با فطرت پاک الهی است، فطرتی که خدا انسان ها را بر آن آفریده و در آفرینش او دوگانگی وجود ندارد. این است دین قیم، ولی بیشتر مردم نمی دانند".

آقای منتظری مگر شما نیز معنی دین قیم را نمی دانید؟ چرا که دین قیم دینی است که اساسش می باید بر قسط و مساوات و برابری باشد و در آن انسانها (اعم از زن و مرد، سیاه و سفید و زرد) مطلقا در یک وضع مساوی قرار داشته باشند. اینجا است که اگر اسلام اساسش بر این اصل استوار باشد می تواند دین آخر و دینی باشد که می تواند تا هرجا که انسان است و تمدن است جاودانه و استوار باشد. والا اگر قرار باشد که در این دین کسانی ( معصوم و یا حتا ملا و آخوند) از موقعیت ویژه ای برخوردار باشند و انسان ها به دو گونه انسان درجه یک و درجه دو تقسیم بشوند آنگاه مشخص است که اساس این دین بر اصول درستی استوار نیست بلکه در آن تبعیض و خاصه نوازی و از همه مهمتر ظلم و بی عدالتی صورت می گیرد.  من بر حسب این تعریف از دین الهی است که اعتقاد دارم باورمندان به "معصومیت"، و "ولایت فقیه" بعلت این که بنیان اعتقاداتشان بر حسب دوگانگی در خلقت و برتری طلبی گروه خاصی است، همه مشرک محسوب می شوند. چراکه آنها با این نحوه اعتقادی اساس استواری و جاودانگی دین اسلام را از بین برده اند.

مگر نه این است که اسلام در آغاز، از آنجایی به سرعت گسترش پیدا کرد که در سرلوحه آن اصل مساوات و برابری همه انسانها قرار داشت؟ نمونه بارز آن وجود بلال حبشی با سلمان فارسی در کنار پیامبر است که در یک سطح قرار داشتند و می توانستند مورد مشاورت مسلمین و آن حضرت قرار گیرند. درواقع اساس استواری این دین آنگاه فرو ریخت که ابوبکر و عمر بعد از رحلت پیامبر با "ولایت طلبی قریش" و با زور و غدر بدعت کردند و اساسی را بنا کردند که با اصل مساوات و قسطی که مورد نظر پیامبر اسلام بود منافات داشت. به همین خاطر راه آنها به بی راهه کشیده شد تا اینکه در زمانی نه چندان دور پس از مرگ رسول در زمان حکومت عثمان با ولایت طلبی ها و خاصه نوازی های او جامعه اسلامی آن روزگار به بن بست کشیده شد و در پی آن مردم  طغیان کردند و حاکم خطاکار و خاصه نواز و ظالم را در خانه اش کشتند. خرابی کار تا آنجا بود که حتا حضرت علی هم در طی آن چهار سال حکومت (به تمام معنا جمهوری) نیز نتوانست آن را راست کند تا آنجا که او جان عزیزش را در آن راه گذاشت و به دست بداندیشان قدرت طلب بظاهر مسلمان کشته شد.  در پی آن بداندیشی ها بود که معاویة بن ابی سفیان نهایتا به قدرت می رسد و او نیز بنام اسلام و جانشین پیامبر برای نخستین بار با استفاده از همان زور و غدر عرب جاهلی بطور آشکار بدعت می کند و با اعلام سروری عرب و طرح "ولایت بنی امیه" حکومت را (که در واقع به مردم تعلق دارد) با خدعه غصب می کند و بعد از خود با وصیت آن را به پسرش یزید منتقل می کند و به این طریق حکومت سلطنتی موروثی را برای نخستین بار بنام حکومت دینی جا می اندازد. از این زمان است که بطور اشکار "کفر" به جای "ایمان می نشیند و در پی آن اصول راستین اسلامی (از جمله اصل قسط و برابری اسلامی) همه نادیده گرفته می شوند و به این طریق قیومیت و استواری دین خدا از هم پاشیده می شود. این امر بعدها در زمان حکومت سلطنتی موروثی ولایت طلب بنی عباس، نیز تکرار می شود، اما این بار بنوعی دیگر، باز بر اثر استفاده از همان شیوه های تبعیضانه و برتری طلبانه اساس اسلام بالکل فرور می ریزد و  به هفتاد و سه شعبه و فرقه تقسیم می گردد. امروز نیز اگر (من و شما به راستی به امام حسین باور داشته باشیم) بخواهیم به راه امام حسین گام بگذاریم (و بر حسب آنچه ادعا داریم که امام حسین پیشوای ما است)  بخواهیم کار حسینی کنیم جز این نیست که می باید با ولایت طلبان و برتری طلبان جامعه خود (یعنی فقها) مبارزه کنیم و به طریقی که مردم را از حقوق برابر انسانی شان آگاه کنیم می باید آنها را به مقابله با این مشرکین از خدا بی خبر بسیج نماییم.  این ولایت طلبان همان کسانی اند که بنام اسلام اما از طریق همان شیوه های عمری و یا معاویه ای می خواهند بر حسب برتری طلبی های قومی و مذهبی خود امتیازهایی را برای خود قائل باشند، و به این طریق بر مردم حکومت نمایند.

من بر این اساس است که معتقدم اندیشه "انسان خدایی" و یا "معصومیت" و  همچنین تئوری"ولایت فقیه"، به دلیل اینکه نافی اصل مساوات و قسط اسلامی است با اساس دین حنیف مخالفت دارد بلکه به سبب هویت شرک گونه اش با آن در تضاد است. چراکه با این نوع حکومت شیطان به ولایت و حکومت می رسد و از این طریق به نام خدا ظلم می شود و جامعه فاسدتر شده و شیرازه آن از هم پاشیده می شود. با یک نگاه اجمالی از نوع فسادی که امروزه سراسر جامعه مذهب زده ما را فرا گرفته کافی است که پی ببریم اساس حاکمیت اجتماعی ما ظالمانه و مشرکانه است. شما چرا انصاف نمی دهید؟

آقای منتظری، من به ظلمهای گذشته مجتهدین شیعه کاری ندارم که چگونه آنها با تبلیغ باور معصومیت و  اشاعه گورسازی و گورپرستی، نسلهای گذشته ما را از خود بیگانه کردند و با پاگذاشتن روی اصول راستین اسلامی و حقوق برابر انسانها، جامعه را به دو بخش ستمگران و ستمدیدگان تقسیم نمودند و به این طریق زهر انفعال را در رگ جامعه ما تزریق کردند و نسل اندر نسل این مردم را از توانایی تغییر دادن سرنوشت خویش محروم نمودند. اما مطمئن هستم که نسلهای آینده ما مثل مادر (ضعیفه)و پدر (از همه جا بی خبر) من نیستند که بسادگی باور کنند که فقط اولاد پیامبر معصوم اند و باقی مردم غیر معصوم؟ آقای منتظری شما بگویید، مجتهدین شیعه تا به کی می توانند با این نوع باورها سر مردم را گرم کنند و دلمشغولشان نگه دارند؟ چگونه است که نمی بینید در زمانهای نه چندان دور اساس فرسوده این باور نیز فرو می ریزد و کسی (از مردم آزاد اندیش) دیگر حاضر نیست با قبول معصومیت عده ای خاص (و مرده) و ولایت طلبی عده ای رند (و زنده) این دین را باور داشته باشد و بخواهد به جهت فرو نریزی اش کاری صورت دهد!

امروز هم هرچه انتقاد بر اسلام هست از بابت همین تفسیرهای قدرت طلبانه و ولایت طلبانه مجتهدین و مفتیانی است که بر حسب سود و سودای خود اسلام را تفسیر می کنند و به اینگونه نیروها و وجوهات دینی را صرف اموراتی می کنند که بنیان و اساس جاودانگی اسلام را همه از بین برده است. شما هم اگر اینگونه که من فکر می کنم فکر کنید، یعنی اگر برای هیچ انسان دینی در این جهان معصومیت و برتری قائل نباشید، آنگاه به این حقیقت می رسید که دین اسلام (منهای تفسیرهای قدرت طلبانه اهل تسنن و  آخوندهای شیعه و صوفی ها) با فطرت و خرد انسانها سازگاری دارد و از این بابت بسیار خردمندانه و منصفانه و انسانی است. چراکه با این تفسیر، این انسانها هستند که اگر بخواهند زندگانی شان را تغییر دهند می باید مسئولیت بپذیرند و بر اساس اراده خویش باورهاشان را تغییر دهند(رعد/۱۱). بنابراین آنها هستند که می باید سرنوشت زندگی خودشان را رقم بزنند.

روشن تر به شما عرض کنم: ما که به این جهان نیآمده ایم که برای عیسی و محمد و  امام حسین مداحی کنیم و یا زیارت نامه بخوانیم. ما به این جهان آمده ایم که به حقیقت یکتایی خدا و قانون ازلی او شهادت بدهیم. البته آگاهیم چرا امام حسین را "آنهایی که بناحق جای پیامبر نشستند" کشتند. زیرا او نیز می خواست انسانها را از حقوق شان آگاه کند و اینکه آنها را بر سرنوشت خودشان حاکم نماید.  بنابراین در تعهد و میثاق من و شما نیست که بگوییم:"ایمان آنان به مبداء و معاد به قدری قوی است که مانع از ارتکاب گناه می شود. و قوت ایمان ناشی از درک و علم آنان به عظمت خداوند و بزرگی او است. یعنی عظمت و ظهور جلال و جمال حق تعالی در نفوس شریفه آنان به حدی است که آنان لحظه ای از وحدانیت و عظمت و صفات او غافل نمی شوند." این سخن، به من و شما چه! مثل این است که بگوییم " منم که رستم بود پهلوان. گوییم که علی و فاطمه و حسن و حسین  همه معصوم بودند و عظمت و ظهور جلال و جمال حق تعالی در نفوس شریفه آنان به حدی بود که آنان لحظه ای از وحدانیت و عظمت و صفات او غافل نمی شدند. شما را امروز به این سخن چه ارتباط است؟ مگر نمی بینید که اشکال این قضیه امروز در آنجایی است که عده ای غیر معصوم می خواهند از قبل این اندیشه نان بخورند و به سروری و ولایت برسند؟

اینجا است که من با شما و هر مرجع مذهبی و انسانی که بخواهد از این وسیله دکان و دستگاه برای خودش درست کند مخالفم و سعی می کنم تا آنجا که باور دینی ام به من اجازه می دهد با آن مخالفت کنم. به همین خاطر بود که در نامه قبلی ام به شما عرض کردم که من با شما در موضوع "معصومیت" و "ولایت فقیه" اختلاف دارم و چون شما نمی خواهید پاسخگو باشید مجبورم طبق همان آیه (نساء/۵۹) : "و ان تنازعتم فی شیء فردوه الی الله و الرسول ..." این اختلاف را به خدا و رسولش واگذار کنم. شما اگر از طریق کلام وحی (قرآن) پاسخ مرا ندهید، کماکان این نزاع سر جایش باقی است و لذا چنانچه نخواهید به گونه قرآنی (نه عقلی) پاسخگوی من باشید باید خودتان را آماده کنید که به خدا و پیامبرش پاسخ دهید، همین و بس.  

اما اگر نمی خواهید اذعان کنید که باورتان غلط است، من به شما یادآوری می کنم که قصد خدا از خلقت انسان آن نیست که فقط چند تا پیامبر و امام (بقول شما معصوم) بیافریند و بعد وجود عزیز آنها را در معرض شرارت طلبی یک عده مردمی که در همه چیز فقط سود خویش را می بینند، به سختی و عذاب اندازد. در حالی که در آموزش های اسلامی ما است که باور داشته باشیم خداوند همه انسانها را بر همان گوهر و فطرتی آفریده که آدم خلیفة الله را آفرید و هم چنین دیگر پیامبران و اولیاء الله را. از اینرو باور داشته باشید که قصد خدا از خلقت ما انسانها آن بوده است که همه انسانها مثل اولیاء الله باشند. مگر قرآن (روم/۳۰) غیر این می گوید؟ یعنی وقتی که می فرماید:"پس وجه خویش را برای دین حنیف بالا بگیر"، منطورش این است که انسانها (اعم از زن و مرد) خودشان را دست کم نگیرند بلکه به موجودیت خویش و کامل بودن آفرینش و پاک بودن فطرت شان افتخار کنند و  به سخن حافظ بدانند که " تو را ز کنگره عرش می زنند صفیر" و یا بقول سعدی " رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند". این آن چیزی است که ما انسانها می باید سر مان را برای آن بالا بگیریم.

ما اگر به این امر باور داشته باشیم آنگاه قبول می کنیم که راه الهی برای کسی که بخواهد آن را طی کند هر زمان مستقیم و مهیا است و هرکس که بخواهد و خدا او را بخواهد، او تا به مقام آدمیت ، که مقامی بالاتر از مقام فرشتگان است، می رسد (نه بیشتر). هرچند او در این جهان خطا کرده باشد و یا در مواردی بر اثر عدم تسلط الهی بر نفس خویش گناه کرده باشد(بشرط آنکه ظلم نکرده باشد). آنچه انسان را از روحانیت محروم می کند همانا ظلم است که در این خصوص البته فکر و دست اغلب مراجع ما به آن آلوده است. 

پس وقتی قرآن می فرماید: (سبا/۵۰): "قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی " (= بگو اگر گمراه باشم ، پس به نفس خویش گمراه بوده ام و اگر هدایت یافته ام پس آن به وحی است که از سوی پروردگارم شده است)". معنی اش این است که پیامبران و همچنین امامان دائما از طریق وحی با خدا در ارتباط نیستند. آنگاه که وحی می گیرند البته به علت تسلط الهی از خود بیخودند و آنجا است که اگر آنها را دریابیم امر آنها امر خدا است. چراکه آنها از جانب نفس خویش سخن نمی گویند. بلکه به مصداق: "و ما ینطق عن الهوی" (نجم/۳)، "به مثابه طوطی و آینه ، آنچه را می گویند که استاد ازل به آنها گفته است". چنانکه حافظ هم می گوید:

بارها گفته ام و بار دگر می گویم

که من دلشده این ره نه به خود می پویم

در پس آینه طوطی صفتم داشته اند

آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم

بنابراین گاهی که با موضوع ابتدای آیه ۵۹ سوره نساء روبرو می شویم باید بدانیم (البته چنانچه به کلام خدا ایمان داشته باشیم، چراکه خطاب این آیه به مومنین است)که ایجاب اطاعت از امر رسول و اولی الامر تنها مربوط به زمانی است که آنها از خدا وحی می گیرند و موضوعش در ارتباط با تربیت روحانی هر انسان مومنی است که بخواهد در مسیر هدایت الهی سیر الی الله کند. اینجاست که چنین انسانی نیاز پیدا می کند که به عون و مدد الهی به راه مستقیمی هدایت شود که آن راه از نعمت داشتن راهنما و اولی الامر برخوردار است (چیزی که در مکتب شیعه آخوندی و مذهب تسنن وجود خارجی ندارد). چراکه تنها از طریق گرفتن مستقیم وحی و اطاعت از امر خدا است که انسانها می توانند به این مسیر هدایت شوند. و یا آنچنان خوشبخت باشند که در زمان و مکانی بسر برند که در میان شان "انسان کاملی" زندگی می کند که او  وحی می گیرد و می تواند آن بنده ی خدا را به اذن الهی دستگیری کند.

اینجاست که بر چنین انسانی  ایجاب می کند که از رسول (اگر در زمان و مکان او زندگی می کند) و یا از "اوالی الامر منکم" (اگر در زمان و مکان امامی زندگی می کند و او را می شناسد) اطاعت کند. بنابراین همانطور که از ردیف آیه بر می اید، باید بدانیم که اطاعت امر خدا پیش از اطاعت امر رسول و اطاعت از امر رسول پیش از امر اولی الامر آمده است. معنی این سخن این است که باید اول از همه خدا را شناخت و تا کسی خدا را به درستی نمی شناسد، اطاعت از رسول و اولی الامر هم ضرورتی پیدا نمی کند. پس موضوع اطاعت از خدا و رسول و امام، در ارتباط با موضوعات دینی و امور آسمانی است و هیچ ربطی به امور زمینی ندارد. چرا که در امور زمینی نحوه کار فرق می کند و آنجا می باید همه کارها با صلاحدید و رای مردم و امر مشورت و مشاوره حل و فصل شود.

بنابراین اینکه می فرمایید: " آیا صحیح است خداوند حکیم، اطاعت مطلق افرادی را که در معرض گناه و خطا باشند بدون هیچ قید و شرطی واجب نماید؟"، سخن نادرستی است و نادرستی این سخن نیز از بابت ساختار سئوالی است که شما آن را مطرح ساخته اید. چراکه ایجاب اطاعت از خدا و رسول و امام مطلق نیست و تنها در زمانی مطرح است که انسانی بخواهد سیرالی الله کند و او در این مسیر خدا و رسول (زمان خویش) و امام (زمان خویش) را بشناسد. یعنی برای کسی که نه خدا را می شناسد و نه در زمان رسول بسر می برد و نه از رسالت رسول خبر دارد و همچنین نه امام زمان خودش را می شناسد، نزد او این ایه هیچ مصداق معنایی ندارد و او می تواند بر حسب ایهامی که در طرز سخن قرآن وجود دارد، براحتی (یا بر حسب انکار و یا بر حسب اعتقاد) گمراه بشود. یعنی ما نمی توانیم تنها بر حسب اینکه اطاعت خدا و رسول و اولی الامر در این آیه در پی هم آمده، فکر کنیم که خداوند حکیم، خلقت رسول و امام را از خلقت دیگر انسانها جدا ساخته و اطاعت آنها را بدون قید و شرط( چنانکه شما می فرمایید) واجب ساخته است. درحالیکه در این کار چندین قید و شرط است که متاسفانه همه آنها از نظر شما دور مانده و صرفا به دلیل در پی هم آمدن امر خدا و رسول و امام در این متن، شما به این شبهه افتاده اید که آنها می باید معصوم باشند. درحالیکه اگر قرار بود شما تنها و تنها به امر آن بزرگواران (بدون کم و کاست) گوش دهید و آن را به جهت تربیت روحانی تان اطاعت کنید، آنگاه می فهمیدید که نمی توانید از جانب خود چیزی را به آن امر بیفزایید (مثل معصومیت  و ولایت فقیه) که نه خدا آن را گفته و نه رسول و نه امام. این نوع توجیهات من درآوردی فقط با عقل مجتهدینی جور در می آید که خودشان را در این میان (خدا و رسول و امام) جا داده اند و بر حسب سود و سودای خود مسائلی را با مردم در میان می گذارند که بیرون از دین الهی است. آقای منتظری! براستی که اگر مجتهدین شیعه به روز داوری ایمان می داشتند و می دانستند که روزی باید که در برابر خدا قرار بگیرند و برای این بدعتهای شان پاسخگو باشند، می باید از ترس قالب تهی کنند. باز بقول حافظ:

گوییا باور نمی دارند روز داوری

کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند

بر این اساس، آیا شما دلیل آن صوفیانی که معتقدند پیامبران و امامان هر کدام خدایانی اند که به زمین آمده اند، تنها به این علت که خدا اطاعت آنها را در عرض اطاعت خود قرار داده و بدون هیچ قید و شرطی آن را واجب دانسته، قبول می فرمایید؟  

آیا صحیح است خداوند حکیم - که به صراحت صدها جای قرآن می فرماید "غیرخدا را ستایش و پرستش نکنید"_ تنها به این علت که در آیه فوق اطاعت از رسول و اولی الامر در عرض اطاعت خدا آمده، از انسانها بپذیرد که آنها ، پیامبران و امامان را بجای خدا بگیرند و  ایشان را بندگی کنند و ستایش و پرستش کنند؟ (مثل مسیحیان کاتولیک که باور دارند عیسی خدا و یا پسر خدا است؟ و یا همین علی الهی های خودمان) آیا این طرز عقیده شرک نیست؟ شما خود قضاوت بفرمایید!

وانگهی، انسانی که خدا را نمی شناسد و نمی داند که امر پروردگار چیست ، چگونه می تواند از عبارت قرآنی (سوره نساء) بفهمد که امر آن پیامبر و امر آن امام چون در ادامه هم آمده اند، عین امر خدا است؟ این کلام تنها در زمانی مصداق معنایی پیدا می کند که انسان خدا را بشناسد، رسول خدا را هم بشناسد و همچنین به اولی الامری که در میان مردم زمان او زندگی می کند، معرفت داشته باشد. من از شما سئوال می کنم آیا شما به همه این امور معرفت دارید؟ مشخص است که شما به این امور معرفت ندارید. چراکه اگر شما خدا و رسول و "اولی الامر منکم" زمانتان را می شناختید بجای مراجعه به عقل تان به آنها مراجعه می کردید و حقیقت این مطلب را از آنها می پرسیدید. وقتی که شما اعتقاد ندارید انسان می تواند وحی بگیرد، شما نمی توانید سئوال خودتان را با خدا در میان بگذارید تا به طریق وحی و یا الهام از امر او در این زمینه آگاه شوید. همچنین از آنجایی که رسول خدا اینک در میان ما نیست و  شما هم معتقد نیستید که قرآن او در این زمینه می تواند پاسخگو باشد، شما قادر نیستید که از امر رسول در این زمینه با خبر شوید. همچنین از آنجایی که شما به حضور اولی الامر حاضر و آگاه و "صاحب امر" ایمان ندارید (چراکه می گویید او غایب است)، شما نمی توانید موضوع اختلاف بین من و خودتان را به او رجوع دهید و درستی و نادرستی یکی از این دو مورد را از او پرسش کنید. این است که اگر خوب بنگریم می بینیم که مراجع شیعه با این سخنان شان و عقلشان پاک اساس اسلام را از بین برده اند.

اگر عقل ما انسانها (یا عقل شما از ما بهتران) ملاک بود آنگاه خدا نمی گفت که از خدا و رسول و اولی لاامر اطاعت کنید. یکباره می گفت از عقل فقهای شیعه اطاعت کنید که واقف به همه امور اند و می دانند چرا فقط ۱۴ انسان معصوم هستند و بقیه گناهکار؟ والله آدم می ماند به شما مجتهدین شیعه چه بگوید! بهترین سخن همانست که حضرت عیسی در انجیل خطاب به ملاهای قدرت طلب و ولایت طلب یهود گفت: "وای بر شما ای فقها زیرا کلید معرفت را بر داشته اید اما نه خود داخل می شوید و نه اجازه می دهید دیگران وارد شوند" (لوقا:۵۳:۱۱)

شما وقتی که سئوالتان را این گونه مطرح می فرمایید که: "اگر پیامبر و امامان از گناه و خطا در محدوده رسالت و امامتشان معصوم نباشند .. " معنی اش آن است که معصومیت پیامبر و امامان از نظر شما منحصر به حوزه روحانیت یعنی امر رسالت و امامت است. همین سخن شما مشخص می کند که پیامبر و امامان در هرحال در امورات مربوط به زمین مثل سایر انسانها هستند و  نمی توانند معصوم باشند. به عبارت دیگر، اگر هم باور داشته باشیم که آنها در حوزه رسالت و امامت معصوم اند باز نمی توانیم این معصومیت را به حوزه زمین و امر حکومت گسترش دهیم. چرا که هر انسانی در این حوزه خطا می کند. بنابراین وقتی پیامبر می فرماید:" کل بنی آدم خطاء" می باید باور داشته باشیم که خود حضرت رسول هم مشمول این سخن می شوند. یعنی اینکه رسول خدا نیز از جهت خطاپذیری بنی آدمی اند مانند سایر بنی آدمیان (بشر). وقتی در آیه  ۴۳ سوره توبه می خوانیم که خداوند خطاب‌ به‌ پيامبر اسلام‌ می فرماید‌: "عفا اللّه عنك لم أَذنت لهم‌"(= چرا به‌ آنها اجازه‌ دادي؟ خدا ترا عفو كند!) مشخص است که پیامبر در امر اجازه دادن به برخی از منافقین راه خطا رفته بودند که خداوند می فرماید: "عفا اللّه عنك"‌. 

وقتی قرآن از قول حضرت ابراهیم (سوره‌ شعراء آيه‌ ۸۲) نقل می کند: "والذی أطمع اَن يغفر لی خطيئتي يوم الدّينِ" (= و آنكه‌  توقع‌دارم‌ كه‌ خطاهایم‌ را در روز داوری‌ بيامرزد) مشخص است که قرآن در پی این سخن است که بگوید پیامبران (و امامان) هیچکدامشان مطلقا معصوم نبوده اند و هر یک بطور نسبی مرتکب برخی از خطاها شده اند. به همین خاطر هم (هم ابراهیم که بغیر از مقام خلت (دوستی) و نبوت (پیامبری) به مقام امامت (رهبری معنوی) سرافراز بود و همینطور امامان ما) همه انتظار دارند خداوند آنها را بخاطر برخی از خطاهاشان بیامرزد. (در این زمینه چه در نهج البلاغه و چه در صحیفه سجادیه از قول امامان ما بسیار روایت است).

باز از قول‌ نوح‌ نبی در قرآن (هود/‌ ۷) چنين‌ مي‌خوانيم‌: "قال ربّ إني أَعوذ بك أَن اسئلك ما ليس لی به علم وإِلاّ تغفرلی وترحمْنی أكن من الْخاسرِينَ" (=گفت: پروردگارا همانا که به‌ تو پناه‌ مي‌برم‌ از اينكه‌ از تو بپرسم‌  آنچه‌ كه‌ مرا بدان‌آگاهی‌ نيست‌ و اگر نيامرزی‌ و رحمت‌ نكنی‌ مرا از زيانكاران‌ خواهم‌ بود). در این آیه دو نکته اساسی است. یکی اینکه پیامبران وقتی چیزی را نمی دانند از خدا می پرسند (برعکس مجتهدین شیعه ما که به عقل خودشان مراجعه می کنند). دوم اینکه آنها به مصون نبودن از خطای خویش اعتراف می کنند. به همین علت همواره از خدا امید رحمت و آمرزش دارند.

بنابراین در زمانی که قرآن در موارد بسیاری به این مسئله به صراحت اشاره می کند، و همچنین انبیاء و اولیاء الهی خودشان اذعان دارند که خطاکارند، چرا و چگونه است که شما اصرار دارید بگویید که پیامبران و امامان همه مطلقا معصوم اند و هیچ خطایی از آنها سر نزده است؟

آقای منتظری شما نباید در این مسئله اصرار داشته باشید که ثابت کنید (حالا یا با نقلیات جعلی و یا تعبیر و تفسیرات شخصی و یا حتا با توجیهات عقلی) که باور داشتن به عصمت پیامبران و امامان جزوی از اساس دین است و مسلمانان می باید این مسئله را جدی تلقی کنند. چراکه در رد  آن روایت جعلی و توجیهات من درآوردی مجتهدین شیعه بسادگی می توان ده ها دلیل اساسی آورد و نهایت به اعتبار کلام خدا به آنها گفت: شما از حق تجاوز کرده اید و در این تجاوزتان کتاب خدا را پرتاب کرده اید و تنها و تنها از هوس خویش پیروی می کنید، "و ستمگر تر از آنکه هوس خویش را بدون هدایت الهی پیروی می کند، کیست؟"(قصص/۵۰).

بنابراین ما مسلمانان بخصوص ما شیعیان اگر بخواهیم بر این اساس باورمان را تصیحیح کنیم می بابد بدانیم که حوزه ولایت و رسالت و امامت منحصر به امور آسمانی است و امر آن ربطی به امر حکومت که امری است زمینی ندارد. خداوند در این امر بخصوص، ما را به خودمان واگذار کرده تا خود در این باره تصمیم بگیریم. یعنی ولایت فقیه که هیچ، ما حتا ولایت رسول و ولایت امام در زمینه امور زمینی و حکومتی نداریم. امر حکومت بر طبق آیه ۱۱ سوره رعد، امر مردم است و از آنجایی که مردمان به خودشان واگذار شده اند،  آنها خود می باید برای خود تصمیم بگیرند و وضع خود را تغییر دهند.

این تمامی سخن من است. در اینجا اما به نظر می رسد که باید توضیح دهم که من در همین حد که قرآن می فرماید: معتقدم که خدا هرگاه بخواهد بندگانش را هدایت کند می باید آنها را از امر معنوی خویش آگاه نماید. همچنین باید که آنها را با راههای ارتباطی با خویش بخصوص وحی آشنا سازد. البته چنین انسانی تا آنجا که با خدا در ارتباط است و می تواند وحی یگیرد به تسلط خدا از خطاها و گناهانی که دیگر انسانها می کنند، محفوظ می ماند. این موضوع در ارتباط با هر انسانی اعم از پیامبر و امام و انسانهای معمولی صادق است. اعتبار این حفظ کردن هم همه مربوط به خدا است، نه اینکه انسانها و یا حتا پیامبران و امامان به سعی خویش (و یا به زهد و ریاضت به آنگونه که صوفی ها می گویند)، بتوانند خود را از خطا و گناه محفوظ بدارند. بنابراین همانگونه که مولای متقیان در نهج البلاغه اشاره می فرماید: "آنجایی از خطا مصون است که خدا بر جان او تسلط دارد". اعتبار این تسلط هم همه به خدا است. اما آنگاه که به نفس خودش واگذار می شود مسلم است چون هر بنی آدمی می تواند خطا کند. این مطابق است با آیه ۵۰ سوره سبا، که متاسفانه جنابعالی نمی خواهید بدان باور داشته باشید یا حداقل در جهت حل مشکلات عدیده ای که از این فکر (عصمت مطلق) و آن تز(ولایت فقیه) برای ما ایرانیان درست شده، بخواهید ذره ای عقب نشینی کنید و از حقوق و حیثیت از دست رفته ما مردم اعاده حق کنید.  

اما من از این آیه (نساء/۵۹) چنین می فهمم که اگر انسانی ابتدائا از خدا وحی نگیرد و از امر هدایت او به این طریق آگاهی نیابد، آنگاه قطعا به نفسش واگذار شده که در آن صورت حتما خطا می کند. به همین خاطر است که اصرار دارم بگویم آیه ۱۱۰ سوره کهف و همچنین آیه ۵۱ سوره شوری دلالت بر گرفتن وحی و گرفتن الهامات دارد و بر اساس آنچه قرآن می فرماید همه افراد بشر قادرند با خدا ارتباط داشته باشند و از او وحی بگیرند. فراموش نکنید که خدای ما خدای قادر متعالی است که هرگاه در مورد بودن و شدن هر چیز اراده کند می گوید "باش" آن چیز به همانگونه به منصه ظهور می رسد(رجوع کنید به ایات ۱۱۷ بقره). بنابراین هر انسانی می تواند به تسلط و اراده الهی از خدا وحی بگیرد و درحالی که وحی می گیرد از خطا و گناه مصون بماند. به عبارت ساده تر، این خدا است که بر جان انسان ها تسلط دارد و چنانچه بخواهد می تواند از آنها ابراهیم و موسی و مسیح و محمد و علی بسازد، نه اینکه مسیح و محمد و علی به اعتبار نوع خلقتشان و معصوم بودنشان در جرگه اولیاء الله قرار می گیرند. بقول حافظ:

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

****

تا اینجا فکر می کنم که به تمامی مسئله شما پاسخ داده ام. اما در بخش دوم نامه تان، آنجا که می فرمایید: "نکته دوم این است که معنای معصوم بودن پیامبر و امامان این نیست که آنان را از جنبه بشری خارج کنیم و به حد خدایی برسانیم... "، باید خدمتتان باز عرض کنم که طرح سئوال شما از اساس باطل است. چراکه شما با این طرز بیان تان یا می خواهید من را گمراه کنید و یا خودتان را به کوچه علی چپ بزنید! شما چگونه است که نمی خواهید ببینید مردم در مورد امامان و حتا امامزاده های (مرده) شان چه می اندیشند؟ شما مگر از جوهره مبالغه آمیز اندیشه های مذهبی مردم ما اطلاع ندارید که ببینید ایرانیان (اگر بت نپرستیده اند) اما اینگونه است که هر زمان افرادی را به حد خدایی رسانده اند و آنها را چون خدا ستایش می کنند و عبودیتشان را بسادگی پذیرا می شوند؟ بر این قیاس است که اگر صوفی هستند می گویند اقطاب ایشان همه به مرحله خدایی رسیده اند. یا اگر شیعه ۱۲ امامی از نوع آخوندی آن هستند می گویند امامان و امامزاده های ایشان همه در روز داوری شریکان خدایند و می توانند انسانها را در آن روز شفیع باشند. اگر امامان از حد بشری خارج نشده اند چگونه است که به مثابه معابد بت پرستان برای گور آنها گنبد و بارگاه طلا و آینه کاری درست کرده اید؟ گورسازی را مجتهدین از کجای قرآن و کلام خدا گرفته اند که چنین همه نیروها و وجوهات دینی را صرف با شکوه کردن آن گورها می کنند؟ (مفتضح تر از همه اینکه گور خمینی را نیز همچون گور امامان خود با شکوه و مزین ساخته اند!) اگر امامان ما به زعم شما از حد بشر خارج نشده اند چگونه است که برای آنها این همه مداحی می کنید؟ چرا کسی برای خدا (با علم به اینکه مدح و ستایش فقط به خدا اختصاص دارد) مداحی نمی کند؟ و اگر برای افراد شایسته ای از نوع بشر قائل به مداحی هستید، چرا کسی برای انیشتن بشر و یا آلبرت شوایتزر بشر مداحی نمی کند؟ اما برای "معصومین" شیعه چنان مداحی می کنند که فکر می کنند با آن کار خدا قلم عفو بر هزاران خطای کبیره ستمخیز و مردم کش شان می کشد و آنها را  بی چون و چرا وارد بهشت شان می کند؟ اینها همه خواب و خیال است. توصیه من به شما این است که شما بجای پیدا کردن حجیت برای معصومیت به دنبال حجیت برای اینگونه از باورها باشید.

آقای منتظری، آن چاه و بنای جمکران- که در همان نزدیکی های شما قرار دارد- بر چه اساس و اصول اسلامی بنا شده است؟ آیا در آنجا مردم یاد می گیرند که چگونه"دین را برای خدا خالص کنند؟" یا که در آن محل همه به "غیر" و "اغیار" روی می آورند. آن بساط "معرکه بگیری" مگر غیر از آن است که دون خدا است؟ چرا شما به این مسائل توجه نمی کنید؟ من در این باره صدها نمونه سخن دارم که از بازگو کردن آنها در اینجا به این امید خودداری می کنم که شما قدری به این سخنان من که از دلم برخاسته توجه کنید شاید که بر دل شما نشیند و نهایت دست از این "معصومیت طلبی" انسان کش و "ولایت طلبی" مردم کش بردارید و در یک اعلامیه مطبوعاتی به اطلاع عموم انسانها برسانید که همه انسانها (چه پیامبر و چه غیر آن، چه مرد و چه زن) تا زمانی که در این جهان بسر می برند با هم برابرند و هیچکس بر کسی نه ولایت دارد و نه برتری. این عمل شما می تواند آن کار (امر) شایسته و عمل صالحی باشد که خدا و خلق خدا را خشنود می سازد و می تواند به حساب شما گذارده شود، والا که من از جانب خودم بخاطر حقوقی که از بابت طرح "ولایت فقیه" از من ضایع شده نزد خدا و رسولش علیه شما (و سایر مجتهدین شیعه) شکایت می کنم.

در عین حال آقای منتظری به شما یادآور می شوم: شما که در زمان رسول خدا بسر نمی برید که نسبت به امر او  همچنانکه صحابه از زبان آن حضرت می شنیدند و اطاعت می کردند (و یا در برخی از موارد نمی کردند)، بتوانید عمل کنید! شما اینک (بر حسب سخن خودتان) فقط تعبیرات خودتان را که از دین خدا و پیامبر اسلام دارید، یعنی تصورات خودتان را تبیعیت می کنید. این موضوع درباره همه امامان و آن امامی که فکر می کنید که برای استقرار عدالت بعدها می خواهد ظهور پیدا کند، نیز صادق است. بنابراین اگر خوب فکر کنید می بینید که شما فقط تصورات خودتان و آن چیزهایی را که بقول قرآن (نور / ١٥)  از دهان این و آن شنیده اید و (یا از کتابها) تلقی کرده اید ، باور دارید و پیروی می کنید. این سخن اگر درست باشد که به نظر درست می آید (چراکه رسول خدا هم می فرماید : "کلما میزتمواها به اوهامکم بادق معانیه فهو مخلوق عنکم و مردود الیکم"، یعنی هرچه را که شما با فکر و خیال خودتان با دقیق ترین معنایش تمیز می دهید، همه ساخته و پرداخته شما است و به شما بر می گردد")، آنگاه می بینید که شما بر حسب تعقلات خودتان، خودتان را میزان دین خدا قرار داده اید و بی آنکه از علم لدن الهی با خبر باشید از جانب خدا و رسول و امام او حکم کلی صادر می فرمایید. من البته بیشتر از این به جزییات این امر وارد نمی شوم و قضاوت آن را به عهده خود شما می گذارم، اما شما خودتان انصاف بدهید آیا عقل شما می تواند پایگاه محکمی به جهت حجیت باورهای دینی شما (و من) باشد؟ و آیا کسی با این شیوه عقیده مندی می تواند دینداری خدا را بکند و یا که "دینش را برای خدا خالص گرداند"؟ هرچه هست این است که اکثر مذهبیون (در هر مذهبی) به خیال خام خود و به تلقینات این کشیش و آن مفتی بر حسب تصوری که از پیامبران و امامان دارند و نامهایی که آباء و اجدادشان بر آنها (دون خدا) نهاده اند، از دین خدا تصوراتی را بنا می کنند که به هیچ وجه با واقعیت مطابقت ندارد. (ما تعبدون من دونه الاّ اسماء سمیتموها انتم و آباءکم و ما انزل الله بها من سلطان = شما از دون خدا جز نامهایی که خودتان و پدرانتان بر آن نهاده اید نمی پرستید و خدا بر آن (نام ها و خیالات و تصورات) هیچ حجتی نفرستاده است)، (یوسف/۴۰).  بنابراین از شما تمنا دارم که سرنوشت ما انسانها را بخاطر خیالات واهی خودتان به توسط باور داشتن به موضوع "عصمت" و "ولایت فقیه" در دست نگیرید و اجازه بدهید که ما انسانها بر اساس حکم قرآنی "لکم دینکم و لی دین = شما را دین شما و مرا دین من "، و یا بر اساس سخن امروز - دموکراسی- این چند روز زندگی مختصر دنیوی را به مشاجره و منازعه و جنگ و خشونت سپری نکنیم. والله که اگر شما مجتهدین شیعه اجازه بدهید که ما انسانها خود سرنوشت و اختیار زندگی خود را به دست بگیریم و شما نخواهید که در آن دخالت کنید ، آنگاه باور بفرمایید که دنیای بهتری خواهیم داشت و در عین حال زمینه ای سالمتری فراهم می شود تا انسانها فرصت بیشتری پیدا کنند که از راه دین به فیض کشف حقیقت نائل آیند. 

نامه خود را با شعر زیبایی از حافظ شاعر گرانقدر کشور خودمان به پایان می برم به این امید که شما با توجه به معنای آن از مرکب"مرجعیت" و "ولایت فقیه" پیاده شوید و ایمان تان را مثل ما مردم امی کنید. ان شاء الله :

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کاو به تایید نظر حل معما می کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

وندران آینه صد گونه تماشا می کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

گفت ان روز که این گنبد مینا می کرد

گفت آن یار کزو گشت سردار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

گفتمش زلف چو زنجیر بتاب از پی چیست؟

گفت حافظ گله ای از شب یلدا می کرد

موفق باشید

حسین میرمبینی

ششم ژوییه 2006

 

پيوند به مکاتبهء اول

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

newsecularism@yahoo.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630