مکاتبات حسين میرمبينی با آيت الله منتظری دربارهء « ولايت فقيه»
مکاتبهء اول
يادداشت سکولاريسم نو: حدود سه سال پیش، در باب نظريه های مذهبی «معصوميت» و «ولایت فقیه»، آقای حسين ميرمبينی، نويسندهء مسلمان اهل شمال کاليفرنيا، با آقای منتظری مکاتباتی را صورت داد. تعداد آن ها از جانب آقای ميرمبينی شش نامه و از جانب آقای منتظری پنج تا بود چرا که آخرین آن را آقای منتظری پاسخی نداد. از آنجا که مسائل مطرح شده در این نامه ها با «مقاصد سیاسی» بسیاری از کسانی که خود را «روشنفکران دینی» می خوانند سازگاری پیدا نمی کرد، این مکاتبات هرگز در مطبوعات و انتشارات آنها انعکاس پیدا نکرد. به همین خاطر موضوع اين مکاتبات همچنان تازه و دست نخورده باقی مانده است و «سکولاریسم نو» بر آن شده تا به انتشار مجدد آن ها بپردازد، چرا که نحوهء استدلال ها در اين مکاتبات نور مستقيمی بر ضرورت طرح «سکولاريسم»، بعنوان نياز نخست جامعهء کنونی ما می اندازد. اين هفته نامهء نخست آقای ميرمبينی و، در کنار آن، پاسخ آقای منتظری را می خوانيد. توضيح اينکه آقای ميرمبينی به خواست ما تصويری از خود را با اين نامه همراه کرده است، چرا که به اعتقاد ما شرکت در اينگونه مباحث نمی تواند بصورت ناشناس انجام گيرد.
آقای منتظری گرامی
با سلام و تحيّت
در مطالبی که اخيرا ً از شما در سایت های اینترنتی منتشر شده، شما نکاتی را یادآور شده اید که شاید بازبینی دوبارهء آنها بتواند پرده از شبهات و ابهامات موجود بر دارد.
مطلب نخست مصاحبه ای است از شما با عنوان: "سکوت تایید آمیز در برابر مظالم، حرام است" در گفت و گوی اختصاصی "روز" با شما که سایت اینترنتی روز آن را منتشر کرده است. در آن گفتگو شما در ارتباط با موضوع خطاکار بودن انسان از قول پیامبر اسلام اشاره به مطلبی کرده اید که حائز اهميّت بسيار است. چراکه اگر این روایت صحت داشته باشد آنگاه می توان برپايه ی آن و برخی دیگر از محکمات قرآنی ، باب جدیدی را در مبحث "ولایت" باز کرد تا حداقل نسل های بعدی ما به شبهه ای که مجتهدین شیعه از این نظریه بوجود آورده اند به عصیان و طغیان گرفتار نشوند و، به مصداق "یمدهم فی طغیانهم یعمهون،" سرگردانی و گمراهی شان ادامه دار نگردد.
جناب منتظری عزیز، از صحبت های شما در آن مصاحبه اینگونه درک می شود که شمابه نوعی خود را در پدیداری این "ولایت" و این وضع نابسامان مسئول می دانید و از بابت آن احساس شرمندگی می کنید. اگر چنین است بنابراین چه بهتر که خود جنابعالی پیش قدم شوید و مراتب نادرستی این نظریه ای را که باعث و بانی این ذلت و شرمندگی است اعلام فرمایید. پیشتر باید اذعان کنم که من در صداقت و شجاعت شما شکی ندارم به همین خاطر امیدوارم که شما با اين دو گوهر ذاتی خودتان به نکاتی که در ادامهء این مقاله به آن اشاره می شود پاسخ دهید.
علی رغم اختلاف نظری که از جهت فکر و نوع باور از دین الهی با شما دارم کماکان فکر می کنم که کار سامان دهی جامعه ما بدون یاری گرفتن از کسانی مثل شما به جایی نخواهد رسید و شما هنوز میتوانید تاثیر گذار باشید. از اینرو سوالات و پيشنهادات خود را در این نامه با شما در میان می گذارم. پيشاپيش از خداوند متعال برای شما سلامتی و توفیق آرزو می کنم.
آقای منتظری، شما در پاسخ پرسشگر محترم (خانم مریم کاشانی) که پرسیده بود:"براي همسر آقاي گنجي نوشته ايد از آنچه بر اين خانواده ميرود احساس شرمندگي ميكنيد. مهمترين انتقادي كه به شخص خودتان در ارتباط با مجموعه جريانات انقلاب وارد ميدانيد و بابت آن احساس ناخوشايندي داريد چيست ؟" فرموده اید: "اينجانب خود را مبرا از عيب و ايراد نمي دانم و از انتقاد منصفانه ديگران نسبت به خود استقبال ميكنم و در نوشته ها و مصاحبه ها اين موضوع را به دفعات يادآور شده ام. و در رابطه با مجموعه جريانات انقلاب انتقاداتي را بر خود وارد ميدانم كه بيان آنها در اين مختصر نمي گنجد". همچنین فرموده اید: "هيچ يك از ما معصوم نيستيم، از رسول خدا(ص ) نقل شده : "كل بني آدم خطاء، وخير الخطائين التوابون" يعنی، همه اولاد آدم خطاكارند، و بهترين خطاكاران توبه كنندگان ميباشند."
آقای منتظری عزیز! من به خطاهای شما و اینکه با آن خطاها چه ظلم ها که صورت گرفته و چه زندگی ها که نابود شده، کاری ندارم. اما یقین دارم که راه هر خطایی به فساد و خسران منتهی می شود و برعکس هر درستی هم راه به سوی خیر و صلح و سلامتی دارد. در عین حال در مسیر تعلیمات مذهبی ام اینگونه یاد گرفته ام که نزد پروردگار تنها توبه کسانی پذیرفته می شود که توفیق داشته اند تا از عمل نادرست شان درس بگیرند که دوباره آن را تکرار نکنند. ان شاء الله که خداوند به همه ما توفیق دهد که از خطاهای مان تجربه بياموزيم و آنها را تکرار نکنیم و به اینگونه از درک رحمت و بخشش آن تواب رحیم برخوردار شویم.
آقای منتظری عزيز! سئوال من این است : «اینکه رسول خدا فرموده " کل بنی آدم خطاء.."
آیا این "کل" شامل همه انسان ها از جمله خود حضرتشان و دیگر اولیاء الله و ائمه نیز
می شود؟» زمانی که در قران- ۱۱۰سوره کهف- می خوانیم: "بگو همانا که من بشری هستم
مثل شما" ، آيا نمی توان برداشت کرد که حتا رسول خدا از جهت خطا پذیری فرقی با
افراد ديگر بشر ندارد و ایشان هم در زمانی که می فرمایند همه افراد بشر خطاکارند می
دانسته اند از این نظر فرقی با دیگر انسان ها ندارند؟
توجه داشته باشید که دین ميانه رو و وسط اسلام با دین ترسایی (مسیحیت) فرق دارد که
بخواهد انسان ها را از خطاهايشان بترساند که برای رفع آن مجبور باشند مقام
پیامبرشان را آنچنان بالا ببرند که کارشان به شرک بکشد و او را پسر خدا معرفی
نمایند!
اگر این سخن درست باشد، می توان گفت که در اسلام نه چيزی به کمال و تمام «مقدس» است و نه شخصی به کمال و تمام «معصوم و بری از خطا» وجود دارد (به آن نحو که ملاهای شیعه به تبیعت ار مسیحیان پولوسی اظهار می دارند). همهء انسان ها (حتا پیامبران)، تا زمانی که در قالب جسمانی شان قرار دارند و به خاک و طبیعت وابسته اند، به دلیل وابستگی دنیوی ، نمی توانند بری از خطا و گناه باشند. پس هنگامی که پيامبر می فرمايد: "كل بني آدم خطاء، وخير الخطائين التوابون" آيا نبايد باور کرد که ایشان این سخن را برای به رخ کشیدن خطاکاری ما انسان ها و مستثنی کردن خویش می گویند؟ این سخن، در واقع، این حقیقت را آشکار می کند که ما شیعیان به باوری غیراز باور پیامبر خدا باور داریم و دینمان از دین او جدا است.
در تأييد اين مطلب می توان گفت زمانی هم که ما در صحف امامان خود مثل نهج البلاغه و یا صحیفه سجادیه می بينيم که آن عزیزان چگونه به درگاه خدا استغاثه و طلب آمرزش می کرده اند، جز این نمی توان برداشت کرد که آنها هم خود را معصوم نمی دانسته اند و این نسبت ها که ما شیعیان به آنها می دهیم همه باطل و بیرون از قانون الهی است و ربطی به دین و آن هم دین اسلام ندارد.
همانگونه که قرآن می گويد بهترین انسانها پرهيز کارانند ـ کسانی که بعد از وقوف به هر خطا ، توبه می کنند و با بازداری خود از تکرار خطا به تنزيه و تسبيح خدا مشغولند.
کسی که مدعی معصومیت و پاکی و تقدس است نمی تواند پرهیزکار باشد. بنابر این آنچه را که مجتهدین شیعه به پیامبران و اولیاءالله (=دوستان خدا) نسبت می دهند همه باطل و بیرون از دایره دین الهی است و برحسب محکمات قرآنی جز این معنی نمی دهد که آنها ظالمترین انسان ها هستند چراکه بر خدا دروغ بسته اند.
پر واضح است، کسانی که پیامبران (یا اولیاءالله) را به «معصوميت» منسوب می کنند (صفتی که تنها شایسته خدا است) کسانی اند که قصد دارند به بهانهء دین و به نام پیامبران، اساس مذهب شرک آلودی را بنا سازند که از طریق آن به سروری و ولایت دست پیدا کنند.
اگر ما به اين مهمّ باور داشته باشیم، موضوع "ولایت زمینی" حضرت رسول از موضوع "ولایت روحانی" ایشان مجزا می شود و از موضوع "ولایت" به بینشی می رسیم که چنین ويرانگر و هلاکت بار نیست. چراکه مشخص است که رسول خدا، و هم چنین برخی از خلفا از جمله علی ابن ابی طالب، بر حسب رای و بیعت مردم به حکومت رسیده اند و ولایت زمینی آنها موضوعی روحانی و آسمانی تلقی نمی شده است.
این حقیقت از موضوع آیهء ۹۲ سوره مائده نیز افاده می شود چراکه خداوند در این آیه به جهت آگاهی ما می گوید: "و اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و احذروا فان تولیتم فاعلموا انما علی الرسول البلاغ المبین" (= و خدا را اطاعت کنید و رسول را نیز اطاعت کنید و پروا کنید؛ اما اگر روی گردانیدید پس بدانید که وظیفه ای بر رسول ما جز ابلاغ مبین [= پیام رسانی آشکار] نیست». یعنی در اختيار مردم است که به سخن خدا و رسول او گوش بسپارند يا نسپارند، پروا کنند يا نکنند، اما اگر نسپردند و پروا نکردند، بدانند که بر رسول خدا حقی نیست که بخواهد فراتر از وظیقهء الهی خود عمل کند و یا دستگاه بگیر و ببند برقرار کند.
برخلاف بینش های مشرکانهء قدیس ساز،که از قديسان بت می سازند و آنها را در جای خدا می نشانند، این بینش به همهء انسان ها اجازه می دهد که به ربوبیت و شخصیت ذاتی خود بیشتر از پیش ایمان بیآورند و بنیان باورشان را بر اصولی بنا کنند که بتوانند با شک کردن و حتا خطا کردن و تصحیح آن هر روز خود را اصلاح کنند و سیر تکاملی داشته باشند.
اگر سخن شما در نقل قول از رسول خدا درست باشد - که من يقين دارم درست است -، آيا پسنديده است که ما مسلمانان، بویژه شیعیان، بسياری از اين تلقیات صد در صدی را (از قبيل موضوع تحریف ناپذیری قرآن که می دانیم آن را شخص خطاکاری چون عثمان بن عفان جمع آوری کرده و در راه به کرسی نشاندن نظرات خود ظلم های بسیاری را مرتکب شده است) باور کنيم؟ یا همین موضوع "معصومیت" و "غیبت" که ما شیعیان آن را به تبعیت از مسیحیان پولوسی وارد دین اسلام کرده ایم تا بهانه ای باشد برای توجیه وجود «نواب» و واسطه هایی که برای خودشان دکان و دستک فراهم آورده اند؟
جناب منتظری! اگر بخواهیم پایهء باورهایمان را بر محکمات آیات قرآنی و همچنین برخی از احادیثی که با خرد آدمی سازگاری دارند (چون حديثی که شما آن را بیان فرمودید) ، قرار دهیم، آنگاه در می يابيم که موضوع "معصومیت" (که سامان ولایت فقیه بر اساس آن بنا شده) ربطی به دین خدا ندارد و خارج از آن است.
بايد توجه داشت که این مشکل در مسیحیت نیز وجود دارد و آخوندهای مسیحی نيز از آن رو حضرت عیسا را معصوم و پسر خدا تلقی می کنند که می خواهند موضوع "ولایت" و "شفاعت" را جا بياندازند تا از این طریق، و نيز از راه ترساندن مردم از گناهان و خطاهاشان، آنها را راهی کلیساها کنند. زيرا به واسطهء اين دو راه است که موجودیت و واسطه گری کلیسا توجیه پذیر می شود و آنها می توانند به بقای زندگی انگلی خود ادامه دهند.
بيشترين تکيهء سخن من بر اين است که اگر قرآن موضوع معصومیت را مطرح نکرده و در عین حال تاکید می کند (آیه ۱۱۰ سوره کهف) که رسول خدا نیز بشری است مثل سایر افراد (بشر)، و اگر آنگونه که شما هم به نقل از رسول خدا می گوييد "افراد بشر همه خطاکارند"، با ارتباط دادن اين دو گفته باهم، نظريهء ولايت فقيه که هيچ، بلکه نظريه، الهی بودن ولایت (حکومت) رسول خدا و دیگر ائمهء شیعه هم صورت دیگری غیر از آنچه شما مجتهدین شیعه می گویید، پیدا خواهد کرد.
وقتی قرآن بر اصل محوریت انسان پای فشارد و همه انسان ها را در برابر اعمال و رفتار خودشان مسئول می داند و می فرماید- ۳۸ مدثر- "کل نفس بما کسبت رهینه" (=هرکس در گرو چیزی است که کسب می کند" می توان دريافت که این "هرکس" شامل همهء مردم اعم از پيامبران و ائمه و ما مردم معمولی است و اگر پیامبران و ائمه از آن بیرون می بودند که آنگاه "کل نفس" معنی نداشت.
و یا زمانی که می فرماید - ۴۸ بقره- :"و بترسيد از روزي كه كسي را از ديگري به چيزي مجازات نمي كنند و از آنها شفاعتى نمي پذيرند و فديهء از ايشان نمى گيرند و نه ايشان را كمكى برسد"، معلوم می شود که انسان ها به خودشان واگذار شده اند و در این میان جز خدای سبحان (=منزه از عیب و خطا) کسی یار آنها نیست.
بنابراین، چه اصراری است که ما انسان ها از خدا به کسانی پناه آوریم که خود نيازمند رحمت پروردگارند؟ در صحیح بخاری (جلد پنجم، شمارهء ۲۶۶) هم می خوانیم: "«رسول خدا گفت: "به خدا سوگند، اگرچه من فرستادهء خدا هستم با این وجود نمی دانم خداوند در روز قیامت با من چه خواهد کرد"». همینطور در آيه ی ۵۶ سوره قصص قرآن خطاب به پیامبر می فرماید: " انک لا تهدی من احببت و لکن الله یهدی من یشاء" (= تو کسی را که دوست داشته باشی نمی توانی هدایت کنی ولیکن خدا هرکه را بخواهد هدایت می کند). از شما می پرسم اینک که دست پيامبر در اين زمينه بسته است، از دست شما مجتهدين بی رسالت و بيکاره، چه کاری ساخته است؟ از این نمونه ها در قرآن بسیار است.
به همین خاطر جا دارد که با استفاده از همهء آنها طرحی نو در افکنيم تا بتوانيم از اين بن بست و مخمصه رهايی يابيم. نه اینکه با همان نظریات خطاساز پیشین و تفسیر های سست (نظير آنچه که شما در دیدار با شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت گفته اید) دوباره راه را به کژ راهه ای بياندازيم که نسل های آينده دوباره در آن راه گمراه و پريشان شوند.
نگارنده بر اين باور است که، بعد از اين همه گرفتاری و تجربه، دست کم بايد اين حقيقت براي مان روشن شده باشد که موضوع ولايت فقيه يک مسئله ی ساختگی و به قول معروف "من در آوردی" است که از ذهن و فکر کسانی بیرون آمده که، در عین بی لیاقتی، به دنبال گنج بی رنج، و يافتن دستاويزی برای توجیه سیادت خويش اند . آنچه تجربه های تلخ ۲۷ سال گذشته می گويد اين است که اين نظريه به خودی خود باطل است و جای هيچگونه دفاعی ندارد.
جناب منتظری ! شما در دیدار با اعضاء شورای مرکزی سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی (ادوار تحکیم وحدت) و شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت گفته اید : "اگر ولایت مطلق همه کاره باشد پس انتخاب مردم معنایی ندارد و منتخبین مردم یک مشت تدارکاتچی خواهند بود."
همچنین، به عنوان یکی از طراحان موضوع ولایت فقیه در قانون اساسی، فرموده اید: "من اگر بر فرض هم یکی از طراحان این مساله بوده ام ممکن است اشتباه کرده باشم. من ولایت فقیه را قبول دارم ولی نه اینگونه. به نظر من باید یک مجتهد عادل بر امور نظارت کند که موازین اسلام رعایت شود. نه اینکه هرچه بگوید همه بپذیرند و حاکم باشد و در همهء امور دخالت کند".
با این گفتهء آخری تان، به نظر می رسد که شما از خطا هايتان و از اين همه ستم که به خاطر آن بر مردم دردمند ما رفته است، درسی نگرفته ايد و باز بر آنيد که بگونه ای ديگر آنها را تکرار کنيد! شما را به خدا سوگند که کمی تأمل و دقت بفرماييد و نخواهيد که، به مصداق آیهء شریفه، از جمله کسانی باشید که "نه با خدا پیوند دارند و نه با مردم". این نکته که می فرمایید: "به نظر من باید یک مجتهد عادل بر امور نظارت کند که موازین اسلام رعایت شود..." خود جوهره و ريشهء همان انديشه ی خطای گذشته است.
آقای منتظری عزیز! آخر شما را بخدا قدری بيانديشيد! مجتهد عادل کیست؟ اين سخنان به چه معناست؟ مجتهدین اگر در همان رشته خودشان چیزکی از عدالت نصیب برده بودند هیچ کدامشان این وضع اسفبار را تحمل نمی کردند و با دادن حکم روشن و ابلاغ صریح (که اگر و مگر نداشته باشد) خود را از نحوست و نجاست این شرکی که وجودشان را فرا گرفته، پاک می نمودند. شما را به خدا قسم که دیگر نفرمایید "مجتهدین" در امور سیاسی ما دخالت داشته باشند. شما از پس یک بدآموزی مثل "چاه جمکران" بر نمی آیید و تاکنون نیز از ميان شما مجتهدین کسی در خصوص مبارزه با این شرک جلی حکمی صادر نکرده است؟ آنگاه چگونه است که باید نظر مجتهدین را در اموری وارد کنیم که مربوط به کارهای دنيای انسان هاست؟ آنهم مجتهدینی که خود از محکمات و مهمات دینی شان خبر ندارند اما در پی رسیدن به ثروت و قدرت باکی ندارند که بنام خدا خون بریزند و انسان ها را از وطنشان بیرون کنند و یا که آنها را به اسارت و شکنجه از ادامهء زندگی باز دارند.
شما در آن دیدار فرموده اید: "اگر ولایت مطلقه قرار است همه کاره باشد پس رییس جمهور و انتخاب مردم معنايي ندارد و به یک تدارکاتچی تبدیل می شود". آقای منتظری "اگر" ندارد. شما خوب می دانيد که امروزه حتا کودکان دبستانی هم آگاهند که بر راس مملکت ما "فقیهی" قرار دارد که با استفاده از تز "ولایت فقیه" و یک عده تدارکچی که پیرامون خود جمع کرده حکومت مطلقه دایر کرده است. این سنت کجمدار هم مربوط به دیروز و امروز نیست بلکه مربوط به همان زمانی است که اقای خمینی با کمک مجتهدینی مثل شما و تعدادی تدارکچی فرصت طلب و مشتی اوباش آن را بنا نهاد. بنابراین، قبول بفرمایید که این مشکل از آقای خامنه ای نیست که بوجود آمده بلکه مشکل از آن نظریه ای است که مردم را صغیر و بی خرد می پندارد.
بديهی است از اندیشه و فکری که از ربوبیت و پرورش کرامت انسانی تصوری ندارد، انتظار حاصلی بهتر از اين نمی توان داشت. وقتی انسان ها صغیر و نادان تلقی شوند مسلم است که از جمع آراء آنها هیچ شخصیت برازنده ای ظهور نخواهد کرد! بنابراین، همانگونه که در آن دیدار گوشزد فرموده اید"این مساله (ولایت فقیه) باید حل شود". آری بی شک ما نیز از شما می خواهیم که این مسئله را حل کنید. اما نه از پیش خود و با نظرداشت به تعلقات آخوندی تان، بلکه این معضل بزرگ را با مشورت و نظرداشت همه کارشناسان فرهنگی و اجتماعی و دانشمندان جامعهء ایرانی حل بفرمایید. و اگر جرئت حل این مسئله را به این طریق ندارید، لطف نموده سکوت کنيد و اعلام باز نشستگی بفرمایید و دیگر سخنی از ولایت فقیه نفرمایید که در آن صورت برای خودتان هم در دنیا و هم در آخرت عذاب و شرمندگی فراهم می کنید.
برای آنهایی که بخواهند از دین الهی پیروی کنند، بحکم اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم، هیچ تعهدی نیست که در این ميان از کسانی اطاعت کنند که خود را مجتهد می نامند و برای خود منزلتی فراتر از یک شهروند عادی جستجو می کنند. با دريافت آيهء ۹۲ در سورهء مائده، زمانی که ما می بينيم حتا بر رسول خدا جز اینکه ضرورت امری را گوشزد کند و ابلاغ آشکار نماید از جانب خدا وظیفه ای بیشتر تعیین نشده، آنگاه تکلیف ما با شما و دیگر مدعیانی که خود را به دروغ (یا به راست) مجتهد می دانند روشن است. این سخن یعنی اینکه موضوع ولایت و حکومت پیامبر یک امر الهی نبوده بلکه این موضوع بر اثر خواستهء مردم (بویژه مردم مدینه) و تمایل خود پیامبر صورت گرفته است.
وطیفهء الهی پیامبر بیان و ابلاغ آشکار دین است و اینکه شاهد باشد و بیم دهد و
بشارت دهد. همین و بس.
بر پایهء اينکه گفته ايد "اگر ولایت مطلقه قرار است همه کاره باشد پس رییس جمهور و
انتخاب مردم معنايي ندارد و به یک تدارکاتچی تبدیل می شود"، از شما می پرسم: اگر
معنای اطاعت کردن از خدا و رسول و اولی الامر به همان گونه است که شما معنی می
فرمایید، پس معنای "وشاورهم فی الامر" و یا " امرهم شوری بینهم" چيست؟
برای همين است که منِ نگارنده فکر می کنم که موضوعات دینی و زمینی از هم جدا سرند و مردمان در ارتباط با مسائل اجتماعی خود باید، با بهره گیری از نظرات آحاد جامعه و مشورت، آنها را حل کنند و، بر این روال، بنیانی را استوار سازند که در جهت یافتن راه حل های بهتر و سالمتر با سد تفسيرهای رندانهء عده ای شارلاتان که خود را برگزیدهء خدا می دانند و برای خود امتیازی فراتر از یک شهروند عادی قائلند، روبرو نشوند.
اگر ولایت (حکومت) امری الهی بود آنگاه هرگز علی بن ابی طالب نمی گفت که نزد او قدر و منزلت ولایت از یک لنکه گیوهء کهنه هم کمتر است، و هرگز سعی نمی کرد که از آن دوری جويد. در تائيد اين ادعا می توان به گفتهء او در نهج البلاغه نيز اشاره کرد که می فرمايد: "مرا رییس نکنید بلکه اگر مشاور شما بشوم بهتر است".
بر همين اساس، اگر نزد پیامبر و مسلمانان آن زمان موضوع ولایت امری الهی تلقی می شد، آنگاه ديگر بیعت کردن و رای دادن موضوعیت پیدا نمی کرد.
بنابراین، قبول بفرمایید که با دخالت مجتهدین در امور - به فرض هم که عادل باشند - هیچ درستی در جامعه صورت نمی گیرد. چرا که بنا به آيهء ۱۱ سورهءرعد ؛ «جامعه زمانی درست می شود که انسان ها خودشان را تک تک درست کنند (ان الله لا يغيير ما بقوم حتا يغييروا ما بانفسهم = همانا كه خدا حال هيچ قومي را تغيير نمي دهد مگر آنکه آنها خودشان را تغيير دهند).
مسلم بدانید تا آن زمان که شما مجتهدین شیعه، با غلوگویی ها و با زياده روی هايی که در راه اثبات نظرات خود بعمل می آورید، انسان ها را از دین گریزان می کنید، و تا زمانی که مانع می شويد پيام سالم و کامل اسلام به گوش انسان ها برسد، هیچ چیز حل و فصل نمی شود و به سامان نمی رسد و کماکان جامعه به سوی فساد و ويرانی پيش می تازد.
آقای منتظری عزیز! شما اگر به این حقیقت رسیده اید که در طرح نظریهء "ولایت فقیه" خطا کرده اید، برشماست که از خطای رفته توبه کنيد و ـ به حکم “الذین عن اللغو معرضون” ـ به آشکارا از آن فکر بیهوده کناره بگيريد. باور داشتن به اين نظريه ـ حتا اگر فقط به عنوان يک باور شخصی در ذهن جا خوش کند – فلاکت بار و بيماری زاست. چراکه موضوعیت آن با فطرت آدمی و دینی که همهء انسان ها را (در دنیا) با هم برابر اما به دلیل تقوا (در آخرت) نابرابر می داند در تضاد است.
شما اگر مجتهد که نه، بلکه امام زمان هم باشيد، با تکيه به آيهء "ان اکرمکم عندالله اتقیکم"، در این جهان امتیازی بر دیگر انسان ها ندارید. بنابراین شاید لازم باشد که در اعتقادات و باورهای خود تأمل بيشتری نموده و گرد و غبار اشتباهات را از آنها بزداييد و با اعلام بیهودگی نظریه های «معصومیت» و «ولایت فقیه» و تصریح برابری حقوقی همهء انسان ها (اعم از فقیه و غیر فقیه، زن و مرد، مسلمان و غیرمسلمان)، ضمن برگرداندن مقام روحانی اسلام به جایگاه خود، نهضت و حرکتی را بوجود آورید که شاید بتواند ما را از این ورطهء نيستی و اين بحران هلاکت بار نجات دهد.
اگر شما چنین نهضتی را بوجود آورید به طور قطع همهء شهروندان ایرانی از هر مرام و مسلک و جنس و قومیت و نژاد – و نه فقط شیعیان - به آن ملحق می شوند و موقعیت جدیدی فراهم می آید تا به لطف حق و یاری همهء آحاد مردم، ملت ایران سرافرازی خود را دوباره بدست آورد.
اگر چنین کنید نه تنها نام شما بر کتيبهء تاريخ به نيکی حکّ خواهد شد، بلکه پیش از
دیدار با خدای سبحان خرسندی او را نیز به دست آورده اید.
والسلام
با آرزوی توفيق برای شما
حسین میرمبینی
سی ام آبان 1384
پاسخ آقای منتظری
بسمه تعالی
با سلام و تحیت
در پاسخ شما به نکاتی مختصراً اشاره می کنم و قبل از آن یادآور می شوم متاسفانه در خلال نوشته شما مواردی از اهانت و سوء تعبیر نسبت به شیعه و مجتهدین شیعه دیده می شود که دور از شأن یک انسان حق طلب و عدالت خواه می باشد.
۱- معنای حدیث "کل بنی آدم خطاء ..." این است که همهء فرزندان آدم قابلیت و استعداد خطا و لغزش را دارند، نه اینکه همگی بالفعل خطاکارند. بنابراین ممکن است بعضی از آنان- مانند پیامبران و امامان- به دلائلی از خطا و لغزش مصون باشند و مفاد آیهء شریفهء : "قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی ..." (کهف /۱۱۰) این است که پیامبر (ص) که از جهات بشری مانند دیگران است فقط امتیاز او این است که به او وحی می شود و به دیگران نمی شود.
و اسلام هیچگاه مانند مسیحیت کنونی مردم را از خطاهایشان نمی ترساند تا از این راه متولیان دین را به واسطه گری بین آنان و خدا و فداشدن برای گناهان آنان سوق دهد، بلکه همواره آنها را به توبه و جبران خطا و گناهان خود و تحصیل رضایت پروردگار تشویق و ترغیب می کند، چنانکه در ذیل حدیث یادآور شده: بهترین خطاکاران کسانی هستند که توبه می کنند. و از طرفی بزرگترین ویژگی و کمال پیامبر اسلام (ص) عبودیت و بندگی کامل آنحضرت در مقابل خداوند است.
2- در اسلام، خداوند و پیامبران و اولیاء و بندگان خالص و مقرب او هرکدام در مرتبه خود دارای قداست و احترام خاصی می باشند و عصمت پیامبران و امامان هیچ ربطی به فقیه که یک فرد جایزالخطاء است و به ولایت فقیه به معنای صحیح و مورد قبول آن ندارد و عصمت آنان با دلیل عقلی در جای خود ثابت شده است. اگر آنان در حوزهء رسالت و امامت از گناه و خطا معصوم نباشند هیچ وجهی برای پیروی تام و تمام از آنان وجود ندارد و طبعاً اساس نبوت و امامت و فلسفه و حکمت آن فرو می ریزد. و قهراً کار هدایت الهی نسبت به بندگان ناقص خواهد بود و عصمت پیامبر اکرم (ص) و امامان (ع) از آیه شریفه : "اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامرمنکم"(نساء/۵۹) نیز فهمیده می شود، زیرا امر به اطاعت از رسول و اولی الامر در عرض اطاعت خداوند به طور مطلق و بدون هیچ قید و شرطی، بدون عصمت پیامبر و اولی الامر توسط خداوند حکیم، قبیح بلکه محال می باشد. البته غیراز پیامبر و امامان، دیگران از خطا و لغزش مصون و معصوم نیستند و بویژه اگر دارای قدرتی بشوند هرگز از نقد منطقی و خیرخواهانه معاف نخواهند بود. هنگامی که حضرت امیر(ع) با داشتن مقام عصمت، خود را در معرض نقد و مشورت قرار می دهد و می فرماید: از سخن حق و مشورت عادلانه نسبت به من خودداری نکنید، زیرا من بر حسب طبع بالاتر از این نیستم که خطا کنم و از خطا در کار خود ایمن نیستم مگر اینکه خداوند که بر من تسلط بیشتری دارد مرا حفظ کند... (نهج البلاغه صالح، خطبه ۲۱۶) تکلیف دیگران روشن است.
3- بنیان ولایت فقیه بر معصومیت فقیه و داشتن حق زائد بر حق یک شهروند نیست، چنانکه نوشته اید، بلکه اساس آن، به نظر اینجانب، بر احراز صلاحیت های لازم و انتخاب آزاد او توسط مردم است، مردمی که اصولا صاحب اصلی مملکت و حکومت می باشند. و اگر فرضا مردم فقیهی را که جامع الشرایط می دانند و او را برای مدت محدودی با شرایط خاصی برای نظارت بر قوانین جاری کشور و مطابقت آنها با شریعت انتخاب نمایند حق دارند از عملکرد او صریحاً و بدون ترس و مزاحمت انتقاد کنند و این حق قابل سلب از آنان نمی باشد. واین موضوع به طور منطقی ربطی به اعتقاد غلط مسیحیت یعنی پسر خدا بودن حضرت مسیح (ع) و واسطه گری کلیسا ندارد.
4 – شفاعتی که در قرآن مطرح است و مورد اعتقاد ما می باشد با شفاعت در آیین فعلی مسیحیت و خرید و فروش بهشت توسط کلیسا تفاوت اساسی دارد. قرآن شرط اصلی شفاعت شافعین را اذن خداوند و رضایت او می داند. "ولایشفعون الا لمن ارتضی" (انبیاء/۲۸)
شفاعت شافعین در قیامت همانند هدایت اولیاء خداوند در دنیا وسائل و اسبابی بیش نمی باشد و هدایت حقیقی و شفاعت اصلی متعلق به خداوند می باشد. علاوه بر این که شفاعت از "شفع" به معنای جفت و ضمیمه است و لازمهء آن وجود داشتن سنخیت انسان مورد شفاعت با اولیاء خداوند و صلاحیت نفسانی او است که زمینه امداد حق تعالی و شفاعت شافعان می باشد. و این زمینه باید در دنیا با ایمان و عمل صالح هرچند بطور ناقص فراهم گردد. و مقصود از "من ارتضی" در آیه فوق همین است.
5 – بی رغبتی حضرت امیر (ع) به امر حکومت بمعنای این نیست که اصولاً اسلام به موضوع حاکمیت نظری ندارد و اخلاق و آیین حکومت داری یک امر برون دینی است. خود آن حضرت فرموده است: "ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامرالله فیه ..." (نهج البلاغه صالح، خطبه ۱۷۳) بلکه برای این بود که آنحضرت دنبال کسب قدرت برای حکومت کردن بر مردم – چنانکه سیره و شیوه رائج قدرتمندان است - نبود و چنین حکومتی را به تعبیر خودش پست تر از کفش کهنه یا همچون آب دماغ بز می داند، بلکه چنانکه خود فرموده : قدرت را جز وسیله ای برای احقاق حق و ابطال باطل نمی داند. (همان خطبه)
انشاءالله موفق باشد
والسلام علیکم و رحمةالله
12/۹/۱۳۸۴
(امضاء و مهر آقای منتظری)
اصل اين مقاله را در اینجا بخوانید:
http://roozonline.com/08interview/011631.shtm
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |