محمد جواد غلامرضاکاشی
كلام حافظ و سعدي و مولانا، كلام فاخري است تنها معاني بلند نيست كه فاخرشان ميكند، آنها پر از ملوديهاي دل انگيزند. مردي بايد از راه برسد تا يكي از چند را از خواب كلام فاخر آنان بيدار كند. گاهي كه به آواز شجريان گوش ميدهم تلاش ميكنم كم كم از آنچه ميگويد فراتر روم و به ملودي گوش كنم. گويي سازي ميشنوم كه از يك حنجره ناب بيرون ميجهد. ملودي برخاسته از كلام زيبا، با آدمي همراه ميشود و در ژرفاي روح تو جايي به خود اختصاص ميدهد كه خاص تواست و همين است كه گاه نسبتي ميان تو و يك قطعه آوازي برقرار ميشود.
اما تنها كلام فاخر نيست كه نغمهها و ملودي هايي در نهان دارد. گاه كلام، پر از نعمههاي تنفر برانگيز و بدآهنگ نيز هست. گاهي نجواي بدآهنگي، بيش از حدي كه انتظار ميرود، پژواك توليد ميكند. صدا كش دار ميشود. هر چه ميخواهي نشنوي نميشود. پهلو به پهلو ميشوي، سرت را در متكا ميفشاري اما فايدهاي ندارد. ملودي از كلام برميخيزد، تا زواياي پنهان روح تو ميخلد. جايي به خود اختصاص ميدهد و مثل يك غده در كنار گلويات جاخوش ميكند.
نميدانم آنچه «پاليزدار» گفت درست و مستند بود يا دروغ. اساساً به انگيزه و مراد او نيز بدگمانم. ميخواهند قهرمان لاغري را باد كنند. اما قطع نظر از آنچه گفت، ملودي بدآهنگي داشت. يك ملودي شوم از بار كلام و آنچه ميگفت برخاست و در روح و جانم خليد.
ناخودآگاه مرا به ياد فيلم سگ كشي بيضائي انداخت. بيضايي در فضاي منحوسي كه تصوير كرد نشان داد چگونه همه متهماند. من نيز به درستي احساس ميكنم مساله اين و آن شخصيت نيست، ما همه متهميم.
من از نسل انقلابم و اعتراف ميكنم كه هنوز هم كه هنوز است به آن افق تعلق روحي دارم. نه آنكه هر چرندي كه گفتهايم و خواستهايم را تاييد كنم. نه آنكه بر هر غلطي كه كردهايم مهر تاييد بگذارم. اما باور كنيد اينهمه كه به نظر ميرسد نسل چرك و كثافت و خون و دروغ نبوديم.
شك ندارم مردم كه به خيابان ميآيند، ويرانگراند. پس ديگر هيچگاه طرفدار انقلابي گري نخواهم بود. اما باور كنيد هنگامي كه انقلاب در ميگيرد، حقيقتي در كلام مردم هست كه بايد دل داد و به صداي مردم گوش سپرد تا آن را دريافت. در فريادهاشان حقيقتي نهفته است. خيلي نيابد راه دوري رفت.
كلمههايي كه هر روز مثل نقل و نبات در راديو و تلويزيون ميشنويد، واژگاني كه از فرط تكرار تهوع آورند نسبتي با افق دوران انقلاب دارند، كودكي در اين زبان مرده است. كسي بايد سلاخي كند، كالبد كلمهها را بشكافد. جسد كودك مرده را خارج كند كودك مردهاي كه سند جنايت ماست.
پوست از تن جهان فرسوده ما بكنيد تا ببينيد چه ظريفاني را در جرز اين ديوارهاي سياه نهان كردهايم.
ما كه نسل انقلاب هستيم، متهمايم. اما ضرورتي ندارد ما را با فلسفه ليبراليسم و آزادي و استقلال و حريم خصوصي و امثالهم محاكمه كنيد. ما به حكم همان كه گفتيم و تكرار كرديم مجرميم. به واسطه همين كلمهها كه نان و دكان ما شد. ما به تدريج و در عسرت زمانه به نسل چرك و كثافت و خون و دروغ تبديل شديم. ما را به جرم آنچه بوديم و مقرر بود كه باشيم محاكمه كنيد.
امروز براي اولين بار يادداشتي از دكتر شريعتي در سايت امروز خواندم. روحي كه در اين چند خط يادداشت حلول كرده، روح او نيست. روح يك دوران است كه او و قلم و كلامش تجلي دهنده آن است. در مضمون پست زندگي امروز ما چنان روح بزرگي محبوس است.
نسل ما نسل عاشقي بود. جرمي هم اگر داشت، همين عشق او بود. اينهمه دروغ نبود. بعدها به اينهمه موشهاي موذي حقير بدل شد. نسل والايي و بزرگي بود. شايد حق باشما باشد، جامعه مدرن، نيازمند افراد متوسط است. روحي كه بر آن نسل استيلا داشت،در قد و قوارههاي جامعه مدرن نبود. بسيار خوب. اما دنائت صفت او نبود.
ما را محاكمه كنيد. اما اگر ميخواهيد بيشتر عذاب بكشيم، ما را در كوره داغ جهان خودمان بسوزانيد. بگذاريد در هيزمهاي عدالت و آزادي و عشق و دوستي مردم و ايثار و فداكاري و آرمانهاي بزرگ انساني بسوزيم.
برگرفته از وبلاگ نويسنده:
http://javadkashi.blogspot.com/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |