بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

جمعه 15 شهريور ماه 1392 ـ  6 ماه سپتامبر 2013

مفهوم «سکولاريسم» و تحريف‌های يک «روشنفکر دينی»

م. سحر

اکبر گنجی مقاله‌ای نوشته است در رد فرضیۀ کاربرد سلاح شيميايی به وسيله بشار الاسد در سوريه.

من به مطالب او در اين زمينه کاری ندارم اما يک نکته مثل هميشه در نوشته‌های ايشان جلب توجه می‌کند و آن هم کاربرد نابجا و ناشيانۀ صفت سکولار و واژۀ سکولاريسم پشت نام رهبران نظام‌های ديکتاتور و فاسد جهان است.

در اين مقاله هم طی موارد متعددی جناب گنجی واژهء سکولار را به اسم ديکتاتور علوی سوری پيوند زده و از «رژيم سکولار بشار اسد» نام برده است.

از آنجا که نمی‌شود و نمی بايد در برابر اين گونه مغلطه‌ها ـ که معمولاً با هدف تخريب و آلودن مفاهيم فکری پی گيری می شوند ـ سکوت اختيار کرد، و نيز نمی توان از کنار کوشش های غرض آلودی که قصدشان آلودن برخی از مهم ترين مفاهيم اجتماعی و سياسی ست گذشت، و از آن جمله نمی توان بدل شدن مفهوم سکولاريسم را به يک دشنام و به يک مارک غرض ورزانۀ سياسی ديد و دَم بر نياورد، يادداشت زير را در نقد چنين مغلطه ها و چنين تحريف هايی نوشته ام که متأسفانه چندی ست که در وجود کوششگرانی مثل اکبر گنجی به يک اعتياد نسبتاً علاج ناپذير بدل شده است.

اين يادداشت ها نخستين بار در حاشیۀ مطلب ايشان در سايت گويا، نوشته و سپس با تفصيل بيشتری به مقاله ای تبديل شد که هم اکنون که پيش روی شماست:

آقای گنجی:

با توجه به اينکه بشار الاسد علوی نور چشم نظام خمينيستی بوده و هست، و از آنجا که رهبر نظام اسلامی و تکيه گاه اصلی استبداد دينی او يعنی مجلس خبرگان رهبری سال هاست که همۀ سرمايه سياسی و «معنوی» و مالی و نظامی ی حکومت امام زمانی ولابت فقيه را حرج او و خرج حفظ حکومت جنايتبار او کرده و می‌کنند، تا آنجا که برخی از مقامات بلند پايه امنيتی و نظامی حکومت ولايت فقيه سوريه را استان سی و پنجم جمهوری اسلامی می نامند، (لزومی با يادآوری مخارج هنگفتی نيست که بيش از سه دهۀ تمام به وسيله ملاهای حاکم بر ايران از کيسه ناداری مردم فقير و محروم ايران سخاوتمندانه به پای اسديسم سوری [پدر و پسر] و حزب الله لبنان ريخته می شود!)، باری با توجه به موارد ياد شده، سئوال من اين است که: منظور شما از اينکه به جا و بی‌جا در هرفرصتی که به دست می‌آوريد صفت «سکولار» را به نام بشار اسد می‌چسبانيد چيست؟

آيا جز آن است که می‌خواهيد نشان دهيد که با تمام وجود از دست يابی ملت ايران به يک حکومت انسانی و شرافتمندانه بيزار و متنفريد؟ و دوست نداريد که ايرانيان نيز مثل ساير ملل متمدن جهان مدرن، صاحب دولت و حکومتی باشند که در آن همهء باشندگان اين کشور بيرون از اعتقادات دينی شان، و بيرون از مرام و مسلک و باورهای فلسفی يا سياسی يا اعتقادی شان شهروندان آزاد کشور شناخته شوند و فارغ از آنکه شيعه‌اند يا سنی‌اند يا درويش‌اند يا مسيحی‌اند يا يهودی‌ا،ند يا بهايی‌اند يا بی‌دينند يا خداناشناسند، در برابر قانون از حقوق مساوی برخوردار باشند ؟

و آيا جز اين است که با همۀ دعوی هايی که داشته ايد و داريد می‌خواهيد نشان دهيد که هنوز هم يک پاسدار حکومت دينی هستيد و همچنان برای حکومتی دلتان می‌تپد که مشتی ملای حوزوی و روضه خوان شيعی زير نام دين و به دعوی نمايندگی از سوی خدا و پيغمبر و امام زمان بر ايرانيان مسلط کرده‌اند و با تکيه بر بيداد بی سابقه و در سايه قبيح ترين نوع سرکوب سياسی، و به يمن رواج فريب و جهل و جنون، سی و چهار سال است که پوست از سر ملت ايران کنده‌اند؟

علت آنکه مدام لفظ سکولار را به نام متحد اصلی حکومت خمينيستی ملا‌ها يعنی بشار الاسد سوری می‌چسبانيد در چيست؟

آيا می‌خواهيد ضمن پيوند صفت سکولار به بشار الاسد (که گاهی هم همين عنوان را به هيتلر و استالين و موسولينی اهدا می کنيد) آزادی را و حقوق بنيادی انسان‌های آزاد را ـ که تنها در يک حکومت سکولار و تنها در کشور‌هايی که لائيسيته را به عنوان اصل بنيادين حکومت دموکراتيک پذيرفته اندـ دست يافتنی ست، لوث و بی حرمت کنيد؟

آيا نهادن واژه «سکولاريسم» در کنار نام ديکتاتور تبهکاری که ملت خودش را ده هزار ده هزار می‌کشد، به معنای آن نيست که مقصود اصلی شما بی اعتبار کردن مفهوم سکولاريسم است؟

آيا به سبک برخی رهبران حزب توده، که با تکيه بر تئوری پردازی‌های کيانوری، پس از انقلاب، مفهوم «ليبرال» و ليبراليسم را بدل به بک فحش و ناسزای سياسی کرده بودند تا از اين طريق دشمنان «خط امام» را از ميدان به در کنند، شما هم قصد داريد تا مفهوم «سکولاريسم» را ـ که حاوی يک ارزش والای انسانی و اجتماعی و سياسی و فلسفی و از مهم ترين و ارجمند ترين دستآورد های مدرنيته است ـ مترادف با اسديسم و هيتلريسم و استالينيسم جا بزنيد و با چنين تمهيداتی اين مفهوم ارجمند را تبديل به يک مارک سياسی کنيد تا به کار حکومت آخوند‌ها بخورد و برای بريدن صدای آزاديخواهان به کار برود؟

آيا می‌خواهيد مفهوم سکولاريسم را به يک ضد ارزش بدل کنيد؟

آيا به راستی تصور نمی کنيد که با اين گونه تکه پرانی‌های بی منطق و بيرون از موقع و محل (کانتکست) و با مصرف کردن کنايی ِ مفاهيم فکری، در تحليل‌های سياسی ـ ژورناليستی هدفدار خود، عمق کينه‌تان را نسبت به «سکولاريسم» به معبر عام می آوريد و به نمايش می گذاريد؟

گاهی از خود می پرسم که به راستی آيا واقعاً شما تا اين حد با آزادی دشمنی داريد؟

لطفاً پاسخ دهيد که در مقالۀ خودتان به چه منظوری لفظ «سکولار» را به نام اسد چسبانده‌ايد؟

آيا به موضوعی که طرح کرده‌ايد، يعنی به اتهاماتی که بشار الاسد را هدف گرفته اند ارتباطی دارد؟ و آيا تأکيد بر «سکولاريسم» بشارالاسدی، به مقصود شما که همانا تبرئۀ بشار اسد از اتهام است کمکی می رساند ؟

آيا ذکر واژۀ «سکولار» در کنار نام بشار الاسد، جزئی از دلائل شما برای اثبات عدم استفاده از سلاح‌های شيميايی در سوريه بوده است؟

خلاصه آن که آيا دلايل متدولوژيک در کار بوده است؟

به راستی آقای اکبر گنجی «رژيم سکولار اسد» يعنی چی؟

آيا شما هرگز از يک نويسنده بافرهنگ اروپايی شنيده‌ايد که، مثلاً، بگويد «رژيم سکولار ژنرال دوگل» يا «رژيم سکولار هلموت اشميت»؟ يا «رژيم سکولار اوباما»؟ يا «رژيم سکولار جواهر لعل نهرو؟»

اين همه تأکيد بر سکولاريت رژيم اسد، که (هم خودش و هم پدر جنايتکار اش بيش از سه دهه) پرورده و معتمد و مورد حمايت آخوندهای حاکم بر ايران ولايت فقيه بوده است (تا آنجا که سيدعلی خامنه‌ای حاضر است تا باقی آبروی داشته و نداشتة بقیةاللهی خودش را هم برای او هزينه کند) در چيست؟

فکر نمی‌کنيد که با چنين تأکيدی تمايل خودتان را به حفظ حکومت بيدادگر دينی و تداوم خمينيگری در ايران به خوانندگان لو می‌دهيد و نشان می‌دهيد که مطلقاً آزادی خواه نيستيد و اگر هم روزی يک چيزی به اسم«آزادی» خواسته بوده ايد ، قاعدتاً «آن چيز» را برای «مؤمنان شيعه» (البته باتفسيری که خودتان از ايمان و از شيعه گری داريد ) می خواسته ايد؟

آقای گنجی به ياد داشته باشيد که در ايران و نيز در هيچ نقطۀ ديگر جهان، حضور و حفظ و حيات آزادی و دموکراسی ممکن و ميسر نيست مگر آنکه حکومت کشور بر لائيسيته و سکولاريسم بنا شده بوده باشد.

البته اين واقعيتی ست که برای دموکراتيک خوانده شدن يک حکومت، سکولاريسم، شرط کافی نيست، اما به طور قطع شرط لازم و ضروی ست.

روشن است که بدون وجود سکولاريسم و بدون جدايی دين از حکومت و دولت، وجود دموکراسی بی‌معنا و حضور و زندگی آن از محالات است زيرا، همچنان که خود می دانيد، اديان، گوناگون و به وفورند، و نيز هر انسانی به هر دينی برداشت و درک و تفسير خودش را از آن دين دارد و هر کجا که پای دين به ميان آيد تعدد تفاسير و تنوع ادراکات آدميان از عقايد و باورها ، گونه گون و بيشمارند.

آشکار است که دين حاکم نمی‌تواند تأمين کنندۀ آزادی برای همگان باشد زيرا درک حاکمان از آزادی با ادراک آحاد مؤمنان متفاوت و در غالب موارد متضاد است.

ازين رو، يک حکومت دينی از هر نوع آپارتايد ناخواستنی تر و ضد انسانی‌تر است زيرا دولت و قدرت مسلط، دستگاهای مجريه و مقننه و قضائيه را وسيله تسلط و سيطرۀ تفسير رسمی و حکومتی خود از دين می کند و برداشت ويژۀ خود از دين را ـ که خواه و ناخواه با سرکوب اعتقادات و باورها يا بی باوری های ديگران توأم است ـ مقدس می‌شمارد و به نام خدا بر همگان تحميل می‌کند.

ازين رو يک حکومت دينی که در آن حاکم خود را دست خدا و نمايندۀ خدا بر زمين می داند خطرناک تر از آپارتايد و حکومت های مبتنی بر تبعيضات نژادی و خونی ست و البته چنين آپارتايدی را نظام به اصطلاح جمهوری اسلامی (جمهوری!؟ عجب!) سی و چهار سال است بر ملت فلک زدۀ ايران تحميل کرده و متأسفانه بسياری از کتاب خوانده های ديندار را هم (دور از جان شما) بدل به عملۀ ظلم خويش و کارگزار سيطرۀ صنف ملايان بر جامعه مظلوم ايران کرده است!

البته ممکن است که يک حکومت ديکتاتوری، لاييک و سکولار هم باشد؛ در اين مورد حق با شماست و ازين نوع، نمونه هايی هم داريم، اما ديکتاتوری در اين گونه حکومت ها نتيجه و حاصل و تابع «سکولاريسم» آنها نيست بلکه علل ديگری دارد و مربوط به امور ديگری ست که در موارد مشخص می توان يک به يک بر شمرد.

مثلاً، می توان ثابت کرد که دليل ديکتاتوری فرانکو يا پينوشه يا سرهنگان يونان سکولاريسم حکومت آنان نبوده است. اما با قاطعيت می توان گفت (و چندين نسل از ايرانيان را می توان شاهد آورد) که دليل سرکوب و اختناق و تبعيض در يک حکومت دينی حاصل و تابع و نتيجهء دينی بودن حکومت است.

ازين گذشته در ديکتاتوری های غير دينی آزادی های عرفی و بخش مهمی از آزادی های فردی شهروندان دست ناخورده و بيرون از قُرُق حکومتی باقی می مانند و مردم کمابيش از آنها برخوردارند.

مثلاً، در شقی ترين نوع ديکتاتوری های نظامی مردم می توانند آن گونه که می خواهند بپوشند، بنوشند، به هنر و ذوقيات بپردازند، و عشق بورزند حال آن که حکومت دينی به رختخواب انسان ها و به بشقاب سر سفره و به چگونه پانهادن زن و مرد و کودک در مبال و به خفت و خورد و مُرد و عروسی و عزای آدم ها هم کار دارد و به هر قيمت بر آن است تا رفتار فردی و شيوۀ زيست آدميان را، از الف تا يا، بر اساس مقررات شبه قانونی خود، که همانا احکام از پيش تعيين شدهء شرع مبين است، قالب بندی و تابع امر و نهی محتسب و داروغه و قاضی و غازی شرع کند. و به ناگزير زور و جبر جاری بر جامعه را مقدس می خواند و فرمان مستبد دينی را فرمان خدا و دست و بازوی سرکوب در نهادهای نظامی و امنيتی خود را دست و بازوی خدا و قاتلان و دوستاقبانان خود را سربازان انبيا و ائمه و اوليا می نامد.

در چنين نظام هايی آزادی سياسی که هيچ، حتی آزادی ادرار کردن هم برای آدمی وجود ندارد و اصولاً آنچه که وجود خارجی ندارد آزادی آدمی و حق آدمی در انتخاب شيوۀ زندگی خويش است.

حال آنکه سکولاريسم، در فرهنگ سياسی غرب، از بدو تولد و کودکی خويش تا امروز (که در کشورهای آزاد و پيشرفته جهان باليده و به سرو بلند بالايی بدل شده است)، همواره پيش شرط وجود دموکراسی شمرده می‌شده و توأمان و هم عنان با آزادی و دموکراسی بوده است.

سکولاريسم همواره همسو و همراه با مفهوم آزادی و حقوق بشر است و شرط اساسی و ضروری ست برای ساختن يک جامعه دموکراتيک و آزاد، در حالي که يک حکومت دينی انسانيت را به رسميت نمی‌شناسد و اصولاً در جامعه برای آدمی حقی قائل نيست.

مؤمن در نظام های سياسی متکی بر دين، مُکلّف است نه صاحب حق.

خمينيسم نخستين سنگ بنايی که نهاد بر روی نعش حق حاکميت مردم ايران و بر پيکر بی جان حق انسان در برخورداری از آزادی و در برخورداری از برابری حقوق آحاد جامعه در برابر قانون بود.

اما، بر خلاف نظامی که شما و دوستان تان سال هاست از آن حمايت می کنيد و در راه طولانی ساختن عمر آن می کوشيد، سکولاريسم، حق جنابعالی را در برخورداری از باورهايتان و در ابراز و بيان اعتقادات تان و در به جا آوردن نماز و روزه و مناسک و آداب دينی‌ تان زير سئوال نمی‌برد و آزادی شما را از شما نمی‌گيرد، سهل است، موظف است که امنيت و آزادی شما و همۀ آحاد باورمندان را در به جای آوردن و عمل کردن به هرگونه باور و آئينی که دارند فراهم سازد .

اما حکومت سی و چهار ساله شما آزادی اعتقاد را از ملت ايران گرفت.

واقعيت آن است که برداشت و تفسير خمينيستی و خامنه ايستی و جنتيستی و مصباحيستی از تشيع را ـ که به آن نام ولايت مطلقۀ فقيه داده اند و چيز ديگری جز حکومت زور و عدوانی يک صنف زياده خواه کلريکال (ملايان) نيست ـ در کشور ما به زور سلاح گرم و سرد بر مردم اعمال کرده اند.

قطعی ست که در يک حکومت دينی هرگز آزادی و دموکراسی و برابری حقوق انسان‌ها تحقق نمی‌يابد.

گفتنی ست که شما (جناح های گوناگون حکومتی)، يعنی مدافعان دستگاه دينی حاکم بر کشور ما، سی و چهار سال فرصت داشتيد تا نشان بدهيد که بهشت شما يک جهنم واقعی بوده است. حقيقت آن است که حکومت دينی در ايران در واقعيت بخشيدن به آرمان هايی که ادعا می کرد کاملاً شکست خورده است.

خود شما نيز در خلوتی که با وجدان خود داشته باشيد خواهيد پذيرفت که اين نظام، علاوه بر خسارت‌های بی‌حد و حصر جانی و مالی که بر ملت ايران زد، همهء ارزش‌های والای ملی ما ايرانيان را ويران کرد و حتی اخلاق و معنويت مردم ايران را هم به سموم هرزۀ استبداد دينی به باد فنا سپرد و، با کمال تأسف، به لحاظ تاريخی، همهء کوشندگان بقای نظام را داغ رسوايی بر پيشانی نهاد؛ زيرا آن‌ها را به کارگزاران فلاکت و بدبختی و تحقير ملت ايران در آخر سدۀ بيستم و اوائل سدۀ بيست و يکم بدل کرد، تا آنجا که اصطلاح قرآنی «خسر الدنيا والآخره» حقيقتاً برازندۀ اين گونه «خواهران و برادران خودی حکومتی» شده است.

پس مکرراً می گويم که اين دو (يعنی سکولاريسم و حاکميت دين) از يک جنس نيستند و در کنار هم قرار نمی‌گيرند و فی المثل نمی توان گفت که: «اگر تو سکولاری من هم طرفدار حکومت دينی هستم پس من و تو به يک نسبت آزادی خواه هستيم!»

خير اينطور نيست جناب گنجی! اين دو يک جا کنار هم نمی‌نشينند!

چنين سخنی مغلطه خواهد بود؛ زيرا يک فرد طرفدار حکومت دينی، آن هم در قرن بيست و يکم، محال است که آزاديخواه باشد! چرا که روح آزادی و روح برابری حقوق انسان‌ها و شهروندان در يک حکومت دينی از‌‌ همان آغاز کار محکوم به فناست.

اما سکولاريسم به گوهر و در بنيان خويش، از همان آغاز، همچون پادزهر استبداد و در حکم ترياقی بوده است برای رفع مسمويت های ناشی از فساد قدرت‌های متکی به دين، و بستری بوده است برای محدود کردن مفاسد بی‌حد و حصر و جهل و جنايت و عقب ماندگی مدعيان دين که از سوی متفکران و فيلسوفان و بزرگان عصر روشنگری به بعد انديشيده و اختراع و آفريده شده و، به يمن انديشۀ پويا و به مدد جان‌های جستجو گر و نيک خواه بشريت، به فرهنگ گريزناپذير جوامع رشد يافته و انسان محور بدل شده است.

اينچنين گستاخ و فارغبال به دنبال تخريب فرهنگ سکولاريسم نباشيد و يادتان باشد که ديري ست تا دوران ترويج افکار عوام گرايانه به سر آمده است زيرا، به يمن دستاوردهای مدرن تکنولوژی رسانه ای که حاصل همين تمدن های سکولار و دموکراتيک بوده و نتيجهء آزادی انديشۀ انسان مدرن از قيد و بند دگم ها و جزم انديشی های اهل دين است، همه گونه اطلاعات در همۀ زمينه ها در اختيار همگان است و به زودی زود دکان فريبکاران بالکل تخته خواهد شد!

کلام آخر اين است که اگر ايران با يک حکومت سکولار اداره نشود ملت ما هرگز روی آزادی و خوشبختی را نخواهد ديد.

و حکومت دينی، بنا به طبيعت دين، اهل حذف است و فرهنگ حذف با برابری حقوق و آزادی همۀ انسان‌ها سنخيت ندارد.

اين همه مغلطه نکنيد آقايان روشنفکران دينی!

به جاست که شما نيز در حفظ و حراست از اصالت مفاهيم و ارزش هايی که ثمرهء انديشه های بزرگ اند و علوم انسانی بر آنها بنا شده است به سهم خود بکوشيد، اگر بتوانيد!

http://news.gooya.com/politics/archives/2013/09/166454.php

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه

 

create counter