بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 28 مرداد ماه 1392 ـ  19 ماه اگوست 2013

حالیا از سر بنه این خواب را / بین دمی خورشید عالمتاب را*

امیرحسین آمویی

خوانندگان ارجمند، آنچه که در زیر می‌آید، نقدگونه‌ای است بر صحبت‌های آقای خلجی که در کنگرۀ سکولار دموکراسی در واشنگتون ایراد شد. برای اطلاع بیش‌تر به لینک زیر مراجعه فرمایید:

 http://www.isdcongress.com/index.html

چکیدۀ صحبت‌های آقای خلجی در تحت عنوان اکنون و آیندۀ روحانیت و رویکرد ایشان:

سکولارها ناآگاه و مثل گنجشک ضعیف هستند؛ می خواهند دین را، که مثل فیل قوی است، محدود کنند! آنان دین را نمی‌شناسند! آنان در خوابند و باید صدها سال وقت صرف کنند تا شاید به سکولار دموکراسی برسند. در عین حال ممکن است رادیکالیزم مذهبی هنوز بیرون نرفته دو باره باز گردد. شما سکولار دموکراتها باید مواظب باشید در چاه امیدهای واهی سرنگون نشوید!

موضوع را فهرست وار کمی بازتر کنم:

الف) در ایران نسبت به دین شناخت درستی وجود ندارد و ایجاد هر تغییر و تحولی در ایران، از جمله سکولار کردن اش، نیازمند شناخت صحیح از دین و تمامی فـِرَق آنهاست.  

ب) مسألۀ محدود کردن قدرت دین در ایران یک خوش خیالی و آرامانخواهی بی پایه و اساس است و آنان که سکولار دموکراسی می خواهند از آنجا که فاقد دانش و قدرت لازم هستند، نمی توانند به سادگی بدان نایل شوند.

پ) یکسان سازی فرهنگی در ایران، که تسلط بخشیدن به یک خرده فرهنگ بر کلیت جامعه است، راه به جایی نمی‌برد و در واقع این خود سد اصلی در برابر تغییر است؛

ت) از سوی دیگر دین را نمی‌توان در قلمرو خصوصی گنجاند، دین به قلمرو عمومی جامعه متعلق  است.

ث) بین قانون اساسی سکولار دموکراتیک و اجرای آن در جامعه (اسلامی) تضادی عمیق وجود دارد. آنچه که در واقعیت جامعۀ مسلمان دیروز و امروز ایران گذشته و می گذرد چیزی است که در قانون اساسی سکولار نیست و اجرای آن در واقع ناممکن است.

ج) در عین حال آنچه که دین به مردم می‌دهد بسیار بیش‌تر از آن چیزی است که فلسفه، هنر، علم و تکنولوژی و نهادها دیگر و قوانین سکولار دموکراتیک به مردم می‌دهند.

چ) در ایران خیلی ها اصلاً آزادی نمی خواهند، چون سخت و مسئولیت آور است. داشتن آزادی برای خیلی ها آرزو نیست. خیلی وقت ها مردم دوست دارند در زیر عبای یک سید روحانی پناه بگیرند و از شر داشتن مسئولیت و آزادی خلاص شوند.

ح) جنبش‌ها و نهادهای مدنی دیگر، از جمله سکولار دموکراسی، سست و از نظر مالی نیز ضعیف و ناتوان هستند، در حالی که دین فربه و قوی ومقتدر است و روحانیون و نهادهای دینی با پول و امکانات فراوانی که دارند، قدرتی عظیم به هم رسانده اند.

خ) لذا، آزادی خواهان و سکولار دموکراتها باید از خواب و خیال بیدار شوند و بدانند که کوتاه کردن دست روحانیت از قدرت به صدها سال وقت نیاز دارد و تازه ممکن است رادیکالیزم اسلامی، حتی پس از محدود شدن قدرتش، دو باره به جامعه باز گردد!

 

نخست سخنی مستقیماً خطاب به خود آقای خلجی:

آقای خلجی شما جایی در میان صحبت هاتان گفتید روشنفکران فکر می کنند و انتقاد می کنند و به سادگی قبول نمی کنند. نه همۀ روشنفکران چنان اند که شما گفتید. روشنفکرانی هستند که جواهر تفکر را فروخته و یک دکان بدل فروشی باز و بساط حقه بازی گشوده اند، کسانی که برای یافتنشان نیازی به چراغی و گشتن به گرد شهری نیست! میل دارم به شما عرض کنم که با بخشی از صحبت‌های شما می‌توان و باید موافق بود؛ اما با بخش عمدۀ آن و مهم‌تر از همه با درک و تصور شما از سکولار دموکراسی به هیچ وجه نمی‌توان و نباید هم توافق داشت! به گمان من شما متوجه معنای حقیقی جنبش سکولار دموکراسی نیستید! البته خود ممکن است خیال کنید که هستید. شما بیش‌تر در صحبت‌هایتان فقط به وارسی بخشی از واقعیت پرداختید و حتی به این بخش نیز از زاویۀ خاص اغراق آمیزی نگریستید، و خود از پیچیدگی‌های آنچه که از نظر شما واقعیت است در شگفت و لاجرم منفعل و سرخورده شدید. شما علی رغم این که بدانید باید برای تغییر دست به کار شوید، اطرافیانتان را نیز از برخاستن و اقدام برای تغییر ترساندید و باز داشتید! این پیام اصلی و البته مکنون شما بود در آن کنگره و من قصد دارم بعد از اشاره‌ای که به این روانشناخت سخنان شما خواهم کردم به دلایل آشکار آن بپردازم و نشان دهم که چرا شما، علی رغم نکته‌های مهمی که در سخنانتان بود، به شدت از مسیر فهم مکانیزم جنبش و قانون اساسی سکولار دموکراتیک عاجزید. اگر با تمثیلی بخواهم وضع شما را بیان کنم، باید بگویم که خوش آمد گویی شما به کنگره و آرزویتان برای مشارکت کنندگان در آن بیش‌تر شبیه به اندرزگویی زندانبان با صداقتی بود که زندانی مخبط خود، یعنی تفکر و جنبش سکولار دموکراسی را، گاه با زبانی خوش و گاه با لحنی تهدیدآمیز، مستحق زندانی شدن می‌داند، و او را با مهر و محبت برای گذراندن محکومیت و انزوای درازمدت آن، دلسوزانه به سلول انفرادی هدایت می‌کند تا تمام امیدهای، به باور شما، واهی‌اش در کنج سلول بپریشد.

***

اما، آیا آقای خلجی در برابر فکر و تحقق قانون سکولار دموکراسی موضع مثبت و خوشبینانه دارند: در هیچ جایی از صحبت‌های ایشان اشاره ای به این که سکولار دموکراسی چیست و چرا ضرورت دارد و در چه زمان و مکانی و در چه شرایطی و چگونه می توان آن را تحقق بخشید، موجود نیست، الا به شناخت مو به موی دین!

آقای خلجی از زوایۀ نگرش "دین ستایانه" در واقع به رد سکولاریسمی پرداختند که مدت‌هاست مقهور و طعمۀ دین شده است: در سراسر صحبت‌های ایشان گفته می‌شود که سکولاریسم ناتوان است، فکری یا نهادی نو و در واقع بی‌ریشه است، دانش کافی ندارد؛ سکولارها اصلا نفوذی در میان مردم ندارند، حرفشان به نقاط دور افتادۀ ایران و دهات نمی‌رسد، قدرت ندارند، پول ندارند، در اطراف و اکناف ایران امکانات اینترنتی و ارتباط فیزیکی با مردم ندارند، در میان حتی بسیاری از تحصیلکردگان نیزهواخواه و طرفدار ندارند، از دین و مکانیزم‌های آن اطلاع درست ندارند، نمی دانند که چه تعداد فِرَق و طیفهای اسلامی و دینی در ایران اسلامی وجود دارد، نمی‌دانند حتی بین روحانیان شیعه چه تفاوت‌هایی هست، نمی دانند که چه کسی خمس و زکات می دهد، و چه کسی می گیرد، نمی دانند آن خمس و زکات را چه کسانی و چه گونه وبرای چه چیزی خرج می کنند؛ و لذا اگر احیانا احتمال ضعیفی هم برای استقرار سکولار دموکراسی وجود داشته باشد تنها پس از کسب آن نفوذ و دانستن همۀ این چیزها و پس از صدها سال ممکن خواهد بود!

آقای خلجی از سوی دیگر چنان غول غلبه ناپذیری از دین ساختند که نطفۀ هر تفکری را در ذهن و ضمیر و حتی در رؤیاهای شبانۀ روشنفکران مدرن می خشکاند: به قول ایشان، نهاد دین قدیمی‌ترین نهاد اجتماع و لذا بزرگترین نیروی اجتماعی است که ریشه ای بس عمیق دارد. نقش دین در جامعه بسیار مهم تر از هر نهاد دیگر از جمله فلسفه و هنر و علم و تکنولوژی و مناسبات سنتی و قوانین و غیره است. مکانیزم‌های عملکرد دین و روحانیت دیگر چون گذشته نیست؛ یعنی  روحانیت اکنون دیگر به خمس و زکات بند نیست و در حال تجارت و سرمایه گذاری است، شبکه‌های اینترنتی و تلویزیون و ماهواره و قدرت و پول دارد و البته فراموش کردند که بگویند، قل و زنجبر و شکنجه گاه و زندان و چماق به دست و بسیج و سپاه پاسداران و رادیو و تلویزیون و "کیهان" و دیگر مطبوعات و دستگاه تبلیغات و دورویی و خدعه و غیره و غیره هم دارد. ایشان اضافه کردند که این دین و روحانیت حتی در غرب و آمریکا نیز مسجد و قمه زن و سینه زن دارد! مهمانی می‌دهد و سفره پهن می کند و افراد زیادی، از جمله قمه زن‌ها و زنجیرزن‌ها و حتی تحصیل‌کردگان دیندار، را به شام دعوت می‌کند؛ کارکردش صدها بار حتی بهتر از علم و هنر و فلسفه و خانواده و نهادهای دیگر است و به مردم چیزهایی می‌دهد که آنها قادر نیستند بدهند. و در کنار تمام این عوامل پس از ترکاندن زَهرۀ شنونده ناگهان می‌فرمایند: مهم‌تر از همه این که "دین را نمی‌توان در حوزۀ خصوصی قرار داد. دین حوزۀ عمومی جامعه است. اصلا عده‌ای فقط دین را می خواهند و از آزادی بدشان می‌آید، چون آزادی مسئولیت می‌آورد." و البته یادشان می رود که بگویند اگر آزادی مسئولیت می آورد، در عوض اختیار عمل می دهد. و اگر آزادی از گروهی گرفته شود گیرندگانش را آزاد و فعال مایشاء می کند. فراموش می کنند که بگویند، دین عده ای را غیرمسئول و در بند و عده ای را باز هم غیرمسئول و آزاد و حاکم می‌کند بر سرنوشت دیگران.

پس، اکنون تو ای شنونده یا خواننده این "گنجشک" (منظورشان پشه بود، البته)، بله این گنجشک "سکولار دموکرات" را در مبارزه‌ای که می‌خواهد در عرصۀ ایجاد سکولار دموکراسی با "فیل" (و شاید هم لشگر فیل‌های) دین و روحانیان بکند مقایسه کن و بفهم که تا چه حد در خوابی و تا چند قرن دیگر کلاهت پس معرکه خواهد بود!

عرض کردم که موضوع سخن آقای خلجی «اکنون و آیندۀ روحانیت» بود که آشکارا نشان داد و می‌دهد که ایشان به جای تقویت فکر «سکولار دموکراسی»، به تجلیل و تحبیب «دین و روحانیت» نظر داشته اند. به همین دلیل شیرازه و محور اصلی یا کانون تمام بحث‌ها و رویکردهاشان مسألۀ برتری و قـَدَر قدرتی «مذهب» و در واقع "دین اسلام" بود. به ندرت ایشان از دایرۀ دین خارج شدند و اگر هم شدند، صرفا برای این بود که دوباره بدان بازگردند و توانمندترش توصیف کنند. ایشان از نقطۀ محیطی دایرۀ دین، که معتقدند مرز روشنی با حوزۀ خصوصی ندارد، دور خیز می‌کردند تا به اشکال گوناگون و با نیروی بیش‌تری بر حملات سخت و گسترده خود بر فکر سکولار دموکراسی بیافزایند و آن را در زیر تیغ انتقاد بگیرند یا خطراتش را به ما گوشزد کنند.

اما علی رغم فضاسازی و استدلال‌های مذکور، آقای خلجی، از نقطه نظر روانشناسی، سخنش را با آرزوی تحقق آزادیخواهی و دموکراسی آغاز کرند تا به ما گفته باشند که در کنار کسانی هستند که خواهان سکولاری دموکراسی اند، اما در میانۀ راه ناگهان خود را در برابر این آرزو یافتند و در اواخر صحبت نیز خود را در لفظ بار دیگر در کنار سکولارها دیدند. نمی توان گفت که آقای خلجی در مورد فکر سکولار دموکراسی احساس متزلزلی داشتند! زیرا صلابت زمینه سازی و استقامت سخنان ایشان، مشهودتر و ملموس‌تر از آن بود و هست که بتواند تعبیر دیگری را به نمایش گذارد. اما تعارفات لفظی آقای خلجی با تدارکات عملی ایشان، که قیام به نفع ناممکن بودن تحقق سکولار دموکراسی بود، تضادی عمده داشت و ایشان را در جایی دیگر، یعنی در جبهۀ مخالفان اسطقس دار این جنبش قرار داد، مخصوصا زمانی که در توصیف مدرن‌سازی در دورۀ رضاشاه، آن مدرن سازی را با کلمۀ "بلا" توصیف کردند و گفتند که بسیاری از [مردم یا] جامعۀ ایران در دورۀ رضا شاه و اقدامات او نمی‌دانستند «اصلا چه بلایی دارد سرشان می‌آید» (دقیقه هفتم و هشتم)! گنجشک دیدن فکر آزادی و دموکراسی و فیل نمودن مذهب، مهم دانستن دین و غول آسا بودن قدرت مالی و امکانات آن و شبکه های نفوذ آن، عمومی بودن حوزۀ نفوذش و هویت بودنش ، این‌ها همه نشان می‌داد که سخنران هدفی ندارد جز پس نشاندن شنونده و هشدار دادن به او، و این که بهتر است فعلا دست از این آرمان خیالپردازانه بردارد.

تا این جا کوشیدم به آن محیط روانی یی بپردازم که آقای خلجی در جریان صحبتهای خود خلق کرد: قرار دادن دین و روحانیت در اوج اقتدار و عزت و فرو نشاندن شنونده در حضیض یأس و انفعال مطلق! اما آقای خلجی در جریان این صحبت‌های به ظاهر دوستانه، و به واقع در خلال آن حمله‌های تهی از پشتوانۀ علمی و تاریخی، بدون این که خود بدانند، دست کم نسبت به سکولار دموکراسی، مبدل به نمایشگاه فقدان آگاهی و گزاره های متضاد و بی پایه شدند. چرا:

بدون این که بخواهم در مورد برداشت آقای خلجی از دین سخنی به میان آورم، به جوانبی از نظرات ایشان بسنده می کنم که به درک نادرست او از سکولاریزم مربوط می شود: ایشان در حدود اواسط صحبت‌هاشان می‌گویند: "سکولاریزم یعنی که شما دین را محدودش بکنید به قلمرو خصوصی." این برداشت، اگرچه گوشۀ چشمی به سکولاریزم دارد، اما بسیار ناقص و ناکامل و اصلا نادرست است و به خودی خود از حیز یک رویکرد شفاف و پرمایه، به شکلی که نمایشگر سرشت حقیقی سکولار دموکراسی باشد، برخوردار نیست. به نوعی پنهان کردن بخش بزرگ سکولاردموکراسی در پس بخش ناچیز آنست. نخست این که سکولاریزم تنها خصوصی کردن دین و در واقع آن گونه که مورد نظر ایشان است زندانی کردن دین در چهارچوب خانه نیست. سکولاریزم دست و پای دیگر ایدئولوژی هایی را هم که همسان دین عمل می کنند از میدان وضع و دخالت در اجرای قانون اساسی سکولار دموکراتیک قطع می کند؛ ثانیا تفاوت هست بین "خانه نشین کردن دین" و اجازۀ دخالت دادن به دین" یا ایدئولوژی‌های مشابه آن برای تعیین سرنوشت و علی الخصوص قرارگرفتن دین در بنیان قانون اساسی و باز گذاشتن دست روحانیون در نگارش ، تفسیر، صدور و اجرای آن احکام و قوانین. دوم این که بیان دینداری و مسلمانی فرد دیندار محدود به خانه نیست. فرد دیندار می تواند در هر خانه ای، حتی در خانۀ مجلس نمازش را بگذارد و روزه اش را بگیرد، اما حق ندارد که بگوید مثلا چون در قرآن و دیگر منابع اسلامی آمده که فرد مسلمان می تواند چهار زن را نکاح و همزمان تعدادی را صیغه و متعه کند، پس شهروندان مسلمان آزادند که چنان کنند. مثال‌های دیگری بزنم تا روشن‌تر شود. می توان یقین کرد که تقریبا تمامی زنان ایران از این نظر با سکولاردموکراسی همنوا هستند. و بدون شک باز گذاشتن دست دین در خارج از محدودۀ خصوصی یعنی نابرابر کردن حقوق افراد! چند مثال ساده موضوع را روشن تر کند:

1- دزدی خانۀ حاج "نقدعلی نومسلمان یزدی" را در ایران اسلامی می زند. دزد را می‌گیرند، شکنجه‌اش می کنند، اقرار می‌گیرند، و پس از ضربات شلاق دستش را قطع می کنند؛ احتمال دارد مدتی هم در زندان آب گرم نوش جان کند: صدور و اجرای حکم اسلامی به معنی ناقص کردن فرد است. دین زندانیان و دزدان ناقص العضو ایجاد می کند و جامعه را به قهقرا می برد!

2-  زنی شوهردار با معشوق خود عشق می‌بازد. الف: شوهر زن را می کشد و قانون اسلامی قاتل را تبرئه می‌کند. ب: زن را دستگیر و به جرم زنای مُحصِنه سنگسار می‌کنند. دین مصدر صدور و مجری حکمی جنایتکارانه و ماقبل قرون وسطایی و دشمن عواطف انسانی است!

3-  معلم بسیارخوبی در ماه رمضان در ملاء عام چیزی می خورد، او را دستگیر می‌کنند و نزد قاضی شرع می برند: حکم مطابق قوانین اسلامی چند ده ضربه شلاق است. معلم از مدرسه اخراج و احیانا یا بیکار و یا جذب بازار کاسبکاران و ارز فروشان می‌شود. دین ضد علم و آزادی است و مولد انگل اقتصادی و بیکاری است.

5- شاگردان در کلاس درس تاریخ مطالبی مربوط به گذشتۀ ایران غیراسلامی می خوانند. دستور می‌رسد که آن مطالب مخل به باور اسلامی و در جهت تقویت تمدن غیر اسلامی است و حذفش لازم الاجراست. دین ضد آگاهی و هویت تاریخی انسان عمل می کند! آگاهی به زیان دین است!

این‌ها برخی از عملکردهای دین است و دهِشهای خوبش به جامعه! اما داوری و احکام مربوط به این موارد در قانون سکولار دموکراتیک چنین است:

1- دزد را دستگیر و از علت اقدام او به آن جرم اطلاع حاصل می کنند، تا شرایط اجتماعی بروز جرم از میان برده شود. اموال را از او می‌گیرند، و پس از یک دورۀ کوتاه باز آموزی و کمک به او برای کاریابی و بازگشت به دامن جامعه او را آزاد و مشمول حمایتش می‌کنند. قانون سکولار دموکراتیک: انسان نباید ناقص العضو شود و حق زیست سالم و شرافتمندانه دارد.

2- زن را مورد پرسش قرار می‌دهند که چرا با فرد دیگری عشق باخته است؟ در صورت قابل پذیرش بودن دلایل زن، رهایش می کنند، اما ازدواج آن زن و شوهر مطابق قوانین سکولار دموکراتیک و اصول انسانی دیگر فاقد ارزش و در نتیجه باطل اعلام می شود؛ ممکن است زن از بخشی از حقوق مادی خویش نیز محروم گردد، البته به شرط این که شوهر خود مرتکب چنان خطایی نشده باشد. این احتمال هم هست که این زوج هردو به بازگشت به زندگی زناشویی عادی با هم رضایت دهند: جنایت علیه زنان و مردان ناراضی از یکدیگر ممنوع است و زنان و مردان باید در زندگی زناشویی زندگی سرشار از عشق و محبت داشته باشند. زنان و مردان هیچ یک نباید مورد بی‌وفایی قرار گیرند. انسان ها در انتخاب شریک جنسی غیر محرم، آزادند و آن گزینه نباید مخل به زیست عاطفی و جنسی زوج یا زوجه باشد.

3- معلم را هرگز نه می‌گیرند و نه شلاق می‌زنند. در شرایط بسیار خاص ممکن است تذکری به صورت شفاهی بدهند. خوردن مواد خوراکی در همه جا آزاد است، مگر این که بنا به دلایلی غیر ایدئولوژیک و غیرعقیدتی منع شده باشد!

4- ایراد به مطالبِ کتاب درسی قابلیت استماع قانونی و حقوقی ندارد، مگر در مواردی که آشکارا و با  استفاده از الفاظ مستهجن به کسی و یا باور عمومی اهانت شده باشد. اما حذف مثلا کل تاریخ پیش از اسلام ایران و یا حتی تاریخ اسلامی ایران خود عملی خطا و قابل تعقیب خواهد بود.

آقای خلجی نمی داند و یا کتمان می کند که احکام صادر شده در جامعۀ اسلامی اولا غیر سکولار و ثانیا جنایتکارانه است و این ربطی به محدود کردن صرف ندارد. در اینجا حضور فرد روحانی در جامعه و حتی در دستگاه قانون‌گذاری مورد اعتراض نیست. آنچه مورد اعتراض است وضع قوتنی ضد بشری غیر سکولاردموکراتیک است. بی سوادها و باسوادهای مورد نظر آقای خلجی می توانند همچنان با «کردیت کارد» خمس و زکاتشان را بدهند. آنچه مهم است این است که آن احکام احکامی است که دست عده ای را قطع و دست عدۀ قلیلی را برای بازی کردن در تعیین سرنوشت مردم و جامعه و تاریخ باز می گذارد. در حالی که احکام دستۀ دوم در جهت تقویت ارزش‌های مدرن و تشویق و تحبیب جایگاه انسان شکل گرفته و از حقوق شهروندی تمامی شهروندان، از جمله شهروندان مسلمان، و نیز زندانیان و جانیان و غیره دفاع می‌کند. این احکام احکامی است که جایگاه انسان را می‌شناسد و در مسیر جرم‌زدایی به شیوه ای درست عمل می کند؛ احکامی است که کمک و عمل می‌کند به تعالی روح و شخصیت انسان. آقای خلجی تصور می کند که سکولار دموکراسی محدود کردن صرف دین یا ایدئولوژی به چهار دیواری خانه است و در صورتی که قانون اساسی سکولار دموکراتیک شکل بگیرد و اجرا شود، درب تمامی مساجد [یا احزاب] بسته و تخته خواهد شد، الا حزبهای سکولار دموکرات که قرار است عقایدشان را با زور و ستم بر مردم تحمیل و مسلمانان را به خاطر خواندن نماز در مساجد تنبیه و با جبر ملحد و لامذهب کنند. این نکته اخیر را به طور مستقیم وغیرمستقیم در حدود دقایق دوازدهم و سیزدهم صحبتشان نیز در مقایسۀ بین مدرن سازی در دورۀ رضا شاه و دورۀ دیکتاتوری ولایت فقیه گفته اند: "شما که نمی تونید مردم را با قل و زنجیر به سوی بهشت و آزادی ببرید، شما که نمی تونید جامعه رو با سرکوب به سمت آزادی ببرید، شما که نمی‌تونید با خشونت جامعه رو به سمت دموکراسی ببرید." و آنجا که از ویژگی های جامعۀ آمریکا از قول کسی این گونه سخن گفته اند: "می‌تونم تصور کنم که در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، یک سیاهپوست، یا یک زن یا حتی یک همجنس گرا رئیس جمهور شود، ولی نمی تونم تصور کنم که یک ملحد یا "آته ایست" رئیس جمهور بشود."

آقای خلجی آیا می داند که سکولار دموکراسی ما با سیاست داخلی رضا شاه متفاوت است؟ آیا می داند که آنچه در ایران دورۀ رضا شاه رخ داد نه ناشی از شکل گیری جنبش سکولار دموکراسی در ایران بلکه معلول علل و عوامل دیگری بود؟ همچنین آقای خلجی فراموش می کند که اگر همان روشنفکری ناشی از جنبش مشروطه و نوسازی زورکی دوران رضاشاهی در ایران شکل نگرفته بود، الآن ایرانیان روزگاری شبیه به افغانستان می داشتند، چیزی که دشمنان خارجی ایران و روحانیتِ در قدرتِ امروز ایران آرزویش را دارند! بنا بر این سکولار دموکراسی داستان و بیان بالیدن یک تمدن است به سوی مراحل بالاتر.

آقای خلجی باید بدانند که جریان سکولار دموکراسی جریان یکسان سازی یک «خرده فرهنگ» نیست! و به ضرب قل و زنجیر هم نمی خواهد در ایران حاکم گردد. شاید قل و زنجیر علیه قدرتمندان غیرسکولار کنونی به کار آید، آن هم به شرط این که در برابر خواست تاریخی مردمی که برای سکولار دموکراسی به پا خاسته اند، مقاومت مسلحانه کند، اما سکولار دموکراسی امروز با کاربست قل و زنجیر، زور و شکنجه، تهدید و ارعاب، قتل و توطئه و دسیسه، که از افتخارات دو رژیم پهلوی و اسلامی بوده و هست، دشمنی و مبارزه دارد. آنچه سکولار دموکراسی بدان می اندیشد و برای آن می کوشد، این حقیقت ساده و قابل فهم برای غالب ایرانیان است که قانون اساسی، دستگاه قضاوت و دستگاه اجرایی کشور باید به دور از هر نوع عقیدۀ خرافی و مذهبی و یا ایدئولوژیک باشد، زیرا که بازتولید ثانیه به ثانیۀ جامعه و اقتصاد آن، و سلامت و حقوق کلیۀ اعضای آن به مکانیزمی نیاز دارد که اولا مبتنی بر درکی آگاهانه و عالمانه از اجتماع است و ثانیا تأمین کنندۀ امنیت و سلامت و بهداشت و شادابی و کار و کوشش همۀ اعضای جامعه است و به همین دلیل است که پیروان تمامی ادیان و آنان که دین ندارند و پیروان مکاتب دیگر فکری و سیاسی همه و همه  دارای حقوق یکسان و ارزش یکسان در جامعه و در برابر حقوق شهروندی هستند و هیچ تبعیض منفی در هیچ موردی جایز نیست.

آقای خلجی به قدیم‌تر بودن دین، قدرت بی مثال دین و قرار داشتن دین در حوزۀ عمومی (نه خصوصی) تبدیل شدن دین به هویت، و برتر بودن دین از دیگر نهادها و مکانیزم‌های اجتماعی، چون قانون اساسی و هنر و غیره و نیز اشاره کرد و گفتند که در صورت عدم توفیق سکولار دموکراسی، دین رستاخیز مجددی خواهد یافت! ایشان نا خودآگاه به برتری دین اسلام اشاره می کنند و توجه ندارند که اسلام حتی به فرض درست بودن ادعای ایشان حتی برتری خود را بر سایر ادیان با زور اعمال می‌کند و حقوق پیروان دیگر ادیان را نادیده می انگارد و سرکوب می کند!

آقای خلجی شاید ندانند که انسان از زمانی که از طبیعت جدا شد (امیدوارم ایشان با این گزاره موافق باشند)، یعنی با کاربست نخستین ابزارها برای تولید و حفظ جان خویش، و متوجه شدن به استقلال یا خودیت خویش ومؤثردیدن خود  بر واقعیت بیرونی، یعنی دنیا، قدم در راهی گذاشت که پیچیدگی‌های فراوانی به خود گرفت و پس از سالیان دراز شیوه‌های تفکر نسبتا مستقل و متنوعی را به بار آورد. اما نخستین تکاپوهای اندیشگی انسان که ناشی از جهل او بود دانایی را در زهدان خویش پرورش داد. به عبارت دیگر جهل و علم و یا علم و جهل هردو با هم و در کنار هم متولد و متحول شدند و در فرایندی دائمی به یکدیگر تبدیل و سرانجام به طور نسبی جدا گشتند تا لایه به لایه و پله به پله انسان را به سوی تسلط بر مسیر زندگی خویش و جهان رهنمون باشند. ترسها و خرافه‌های نخستین که نطفۀ دین بودند، با دخالت در واقعیت و جست و خیز و رقص و کشیدن فریاد و کنشها و واکنش‌هایی همراه بود که مجموعه درهم پیچیدۀ خاصی را تشکیل می‌دادند. در آغاز بنی نوع بشر، تصور روشنی از مثلا استقلال و تکاپوی دینی، فلسفی، هنری و یا علمی نداشت!  اینها همه در هم تنیده بودند و لاجرم سرآغازشان یکسان بود، همچنان که منشاءشان. عجیب است که آقای خلجی دین را قدیم تر از دیگر نظامهای فکری می دانند. دین در آن روزهای نخستین تبدیل انسان نئاندرتال‌ به هُموساپینس‌، البته اگر بتوان از دین در نزد آن انسان سخن گفت، چیزی نبود جز ترس و فرار و امیدی واهی به انصراف جانوران و غولهای طبیعت از شکار و کشتن آنها (انسانهای اولیه). در جریان تحول، مجموعۀ حرکات و اوهام در هم تنیده اندک اندک استقلالکی پیدا کردند و مراسم ترساندن و عقب راندن نیروهای ناشناخته به صورت‌ مفاهیم و مراسمی نسبتا جدا شکل گرفتند. آتشی درست می شد و پرشی و رقصی در کنارش، توأم با فریادهایی گاه گوش خراش و گاه چامه گون و دلنشین، شکل می گرفت. قربانی‌هایی داده می شد و پس از آن شادی‌هایی از راه می‌رسید و نوع دیگری از رقص ها و آوازها و پنداشت‌ها پیدا می شد. انسان در این هنگام کاری نداشت جز حفظ گروه خویش در میان دیگر دشمنان (یعنی جانوران و گاه گروه‌های انسانی دیگر). فکر کردن به بلاهای زمینی و آسمانی، نخست خدایان زمینی را آفرید و سپس خدایان آسمانی را، این زمانی بود که انسان با شناخت ناتوانی خدایان زمینی می بایست توضیح قابل قبول‌تری برای مسائل خود بیابد. چسبیدن به مراسم و آدابی که در واقع تنها راه برای بقای آنان بود، تنها راه زیست و یگانه قانون لازم الاجرا بود. انسان بدون آن قانون که هم هنر بود و هم دین بود و هم علم بود و هم جنگ بود و هم صلح بود و جهل و آگاهی وغیره، توان زیست نداشت. اجتناب از اجرای آن عملیات یا مراسم، باعث می شد که فرد خاطی خود به عنوان دشمن یا نیرویی قاهر به حساب آید و نابود شود. لذا هرگز نمی توان گفت که نخست دین پیدا شد و بعد هنر یا علم و یا قانون! در نتیجه مباحث آقای خلجی در مورد اولویت و قدمت دین خالی از هر گونه وثوق و وفاق علمی از نظر انسان‌شناسی و باستان‌شاسی است. تقریبا در تمام طول تاریخ و تا مدت‌های بسیار دراز، این کارکردها در کنار هم و در ارتباط تنگاتنگ با هم تحول و توسعه یافته اند. کدام پرسش بوده است که جاهل متفکر را به تکاپوی یافتن دانشی وادار نکرده باشد، و کدام پرسش بوده که متفکر جاهل را به حرکت در نیاورده باشد؟ نکته این است که بشر- که همچنان نیز یک پا در خوی جنگلی دارد (کشتار یکدیگر)- کوشیده است تا جای ممکن از جهل فاصله بگیرد و با آگاهی محیط را برای خود امن و دامنۀ آزادی و کامروایی‌اش را گسترده تر کند. این است جهت کلی حرکت بشری، و ایجاد قوانین سکولار دموکراتیک درست در همین راستا قرار دارد، در حالی که اکنون دین درست در جهت معکوس حرکت می‌کند، زیرا که امروز آن دسته از اولیای دین که به قدرت سیاسی و نظامی رسیده اند، حظی از آزادی بشر و اندیشه‌های آزاد بشری نمی‌برند و آن را به زیان خود می‌بینند. امروز سلاح دین در رویارویی با موانع پیش رو به استفاده از سلاح‌های بدوی مثل تیروکمان در رویارویی با سلاح های مدرن و خودکار است. بشر امروز دریافته است که جوامع و ویژگی‌های گروه‌های انسانی متنوع اند و این جوامع هیچ گونه حق برتری نسبت به هم ندارند. اما اگر واقعیت امروزی، در "عرصۀ حقوق انسان" چیز دیگری را نشان می‌دهد، باید هرچه زودتر به رفع آن تفاوتها برخاست و این وظیفۀ قوانین سکولار دموکراتیک است.

آقای خلجی در دقیقه های چهاردهم-پانزدهم صحبتش بعد از زمینه سازی‌های مشعشع که مبتنی بر تصورات اوست و برای توجیه نقش مؤثر دین در جامعه و این که دین دیگر بر پایۀ ترس و جهل استوار نیست و از آن "افسون زدایی شده" می گوید:  "دین آن قدر موجود فربهی است که اصلا در قلمرو خصوصی نمی گنجد! دین یعنی نهاد دین، دین یعنی آیین‌های مذهبی، دین یعنی شبکۀ مالی! ... دین یعنی موجود اجتماعی، و به شدت (!) اجتماعی ["به شدت" را چنان غلیظ گفته اند که "شدت" خود شرمنده شده] و شاید کهن ترین نهاد اجتماعی در تاریخ بشر هست و نه فقط در تاریخ ایران. بنا بر این شما به راحتی نمی‌توانید این فیل عظیم را در یک لانۀ گنجشک جا بدهید. ماییم که در حقیقت درون این لانۀ گنجشک هستیم." آقای خلجی ضمن این که در سخن می پذیرد که دین تنها به ایران اختصاص ندارد، فراموش می کند که دین ظاهراً همان جایگاهی را در میان جوامع غربی داشته که وی معتقد است در ایران دارد. اما چگونه است که دموکراسی و قوانین سکولار در محیط جامعۀ غربی، حتی با وجود همان تحصیلکردگان متعصب فناتیک، شکل می گیرد ولی در ایران سرش به سنگ می‌خورد و تا صدها سال دیگر نمی تواند جایی داشته باشد!؟ مگر اروپاییان و آمریکاییان تافتۀ جدابافته اند؟ آیا این غربی‌ها انسان‌هایی از جنس و جنمی دیگرند!؟ آیا در این جوامع اعصار سیاه تسلط دین بر ارکان جامعه وجود نداشته و دین تهی از قدمت بوده؟ آیا در این جوامع سکولارها با کلیسا درگیر نشده‌اند؟ در واقع آقای خلجی نمی دانند که مبارزۀ تاریخی اندیشۀ سکولار از همان زمانی با دین آغاز شده که خود دین متولد شده است. کافی است به همان تاریخ دین که ایشان در آن دستی دارند مراجعه شود. امروز دیگر بر غالب جهانیان و ایرانیان روشن شده که دین اگر چیزی، مخصوصا قدرت تفکر را از انسان نگیرد، چیزی به انسان نمی دهد مگر جهل مرکب. ممکن است ایشان بگویند و در اصل گفته اند که آقا اروپایی ها که از رنسانس شروع کردند و به عصر روشنگری رسیدند و بعد هم انقلاب صنعتی کردند، هنوز هم از قدرت مذهب رنج می‌برند. این سخن در واقع به نفع سکولار دموکراسی است، زیرا نشان می دهد که در جوامع غربی که حتی امروز رنجور از قدرت دین اند، قوانین سکولار دموکراتیک شکل و قوام گرفته است و اجرا می شود.

اما آیا می توان گفت که در اروپا قانون اساسی سکولار موجود و حاکم نیست و قانون مذهبی بر سرنوشت مردم حاکم است؟ ما به ایشان می گوییم که در ایران نیز مبارزۀ روشنفکران با ارتجاع دینی از چند صد سال پیش شروع شده؛ کافی است به تاریخ ادبیات ایران رجوع کنید، مخصوصا به گنجینۀ اشعار فارسی. انقلاب صنعتی در ایران رخ نداده، اما دنیای صنعتی به ایران نیز پا گذاشته است. اما آنچه که باعث شده تغییر و تحول صنعتی  در خود ایران پیدا نشود، همانا عدم پیدایش و زایش درونی نیروی مولد صنعتی در داخل ایران بوده، آن هم نه به واسطۀ عدم توانایی ایرانیان، بل که به خاطر نفوذ نیروهای ابن الوقت استعماری و حرکت غرب به سوی ایران و ذخایر آن از زمان صفویه. اگر این نیروهای غربی به سوی شرق و ایران راه نمی افتادند و آرامشی در ایران برقرار می شد، باید گفت که ایرانیان سالها پیش از ژاپنی‌ها و احتمالا در دورۀ صدارت امیرکبیر می توانستند، از عصر میجی در ژاپن پیشی گیرند. آنان که کمر به پس راندن ایران بستند، همچنان در کارند و شاید از این سخنرانی آقای خلجی هم حظی وافر ببرند. از این گذشته انقلاب مشروطه و قانون اساسی آن مقدمات کار را به خوبی آماده کرده بود. چه شد که ناگهان عقب گردی به طول یکی دو سدۀ حقوقی-قانونی-سیاسی صورت گرفت؟ پاسخ چنین است: بر عکس قول آقای خلجی، دین به جای این که چیزی به جامعه و مردم بدهد، همه چیز را از آن و آنان می ستاند و به روزگار سیاهشان می نشاند! دین هرچه دارد از مردم ستانده است! و اگر گاه آرامشی موقت به انسانهای باورمند داده در کنار آن به بیماران روحی و افرادی غمگین و غمزده تبدیلشان کرده است. و سر انجام این که دین به جای این که به "امت" (مردم) خویش اعتماد کند به سفارتخانه‌ای اعتماد کرده که در تمام ارکانش نافذ است.

اکنون پرسش این است: آیا می توان تصور کرد که حرکتی به طول زمانی عشر قرن بتواند آنچه را که از گذشتۀ حقوقی-قانونی ما ایرانیان در طول این سه دهۀ گذشته از میان رفته، بازسازی کند و بر پایۀ آن بنیان سکولار دموکراسی کنونی را بنا نهد؟ پاسخ به این پرسش قاعدتا باید مثبت باشد، زیرا که اگرچه رژیم فقاهت با دشواری فراوان کوشیده است آنچه را که ایرانیان در طول هفتاد و سه سال از مشروطه بدین سو به دست آورده بودند در ظرف مدت سی و چهار سال به بند کشد و نابود کند، اما آثار آن گذشته هنوز در خاطرۀ مردم و به اشکال مختلف باقی مانده و همین خاطره بستر مناسب رشد سکولار دموکراسی است.

از سوی دیگر، این روحانیت امروز دیگر آن روحانیت سالهای نخست انقلاب و حتی پیش از انقلاب نیست. این روحانیت اصلا بیش از هفتاد درصد از ارتباط خود را با روحانیت تاریخی مد نظر آقای خلجی از دست داده است و به دو بخش بزرگ (خارج از قدرت) و کوچک (مقتدر)تبدیل شده و اصلا امروز گروهی از روحانیون در مقابل ولایت فقیه قرار گرفته و برخی از سرشناس‌ترین آنان به تبعید و زندان رفته و یا تهدید شده‌اند، برخی نیز به دلخواه مهاجرت کرده‌اند و به جبهۀ اپوزیسیون ملحق گشته‌اند. برخی از روشنفکران مسلمان نیز که از ایدئولوگهای نخست انقلاب اسلامی بودند، اکنون به  مبارزانی تبدیل شده اند که در راه دموکراسی و سکولاریزم می‌کوشند و گاه به ضرورت جدایی دین از سیاست و دولت اذعان دارند.

دیگر این که اگر وسایل ارتباط جمعی و نیز اینترنت در دوران معاصر اخبار را به روستاهای پشت کوه هم می‌رساند، تنها به میل روحانیت مقتدر نمی رساند، و اگر توده‌های بی سواد مورد نظر آقای خلجی به نخبگان فرهنگ شفاهی روی می‌آورند، آنها که در آن نقاط دور سوادی و امکانت کوچکی دارند، و جانشان از اوضاع کنونی به لب رسیده نگاهشان به تحولات جهانی است. حتی در خود حوزه در میان طلاب اندیشه‌های نو پیدا می‌شود. ذهنیت انسان با قرار گرفتن در زیر عمامه همیشه متحجر نمی‌گردد و پسرفت نمی‌کند؛ آنچه که ذهن را به پویش وا می دارد، تغییرات جهان حادث در برابر ماست. نباید شعور همۀ روحانیت را برای فهم سکولار دموکراسی و بازگشت روحانیت به این جنبش زیر سؤال برد.

نمی توان ادعا کرد که وضع فعلی همان است که در آستانۀ انقلاب و پیش از آن بود. جنبش سبز و پیدایی شکافهای عمیق در بدنه تمامیت خواهان اصولگرا، و بی آبرویی دستگاه فقاهت، و همین حقیقت ساده که تقریبا تمامی رهبران درجه اول دولتهای قبلی و رؤسای جمهور هنوز به پایان دورۀ کامل تصدی خویش نرسیده، مورد خصومت و دشمنی گروهی اندک و مستبد قرار می گیرند، به تمامی نشان می دهد که جنبش سکولار دموکراسی می تواند و باید از خود روحانیون پاکدل و پاک اندیش برای گسترش این فکر نازنین که همانا سکولار دموکراسی است کمک بگیرد و آنان نیز خود برای بقای خویش و حفظ اعتبار خویش از جنبش سکولار دموکراسی حمایت قاطع کنند- همچنان که در غرب شاهدیم و می بینیم که دستگاه کلیسا و مذهب در پناه قانون سکولار دموکراتیک است که می‌تواند زنده و فعال باشد و اگر واقعا چیزی برای هدیه کردن به مردم دارد، تقدیم آنان کند.

دیگر این که آن یازده میلیون دهاتی و بی سوادی که - از آقای احمدی نژاد حمایت کردند و به قول ایشان همچنان در صحنه اند، اولا نیروی چندان مهمی نیستند، زیرا آنان با مهندسی و توطئه و تقلبات دولتی وارد عرصه شدند و اگر دست این دولت از این مکانیزم‌ها کوتاه شود، چه بسا آنان صحنه را ترک گویند! که البته مایۀ بی‌اعتباری نخبگان فرهنگ شفاهی خواد شد! اما این یازده میلیون بیکار و بی سواد (چه تعدادشان هنوز کودک اند معلوم نیست!) نخواهند توانست به نیرویی در برابر دموکراسی بدل شوند. فراموش نکنید که این نیروها خود از برقراری دموکراسی سودی پایدار خواهند برد و قادر خواهند شد صدایشان را به گوش قانون برسانند و حقوقشان را محفوظ دارند. از طرفی همان گونه که خود آقای خلجی گفته‌اند آنان به انگیزۀ پول و سوبسید و وعده‌های مالی به آنها (احمدی نژاد و دیگران) رأی دادند و "نه بر پایۀ باورهای دینی" و خلوص نیت و مسائلی از این دست! اگر همین ها هنوز در صحنه هستند که هستند، ممکن است اولا با همان وعده‌ها باری  دیگر به میدان آیند اما به نفع نیرویی دیگر! نیز شاید بتوان این نیرو را با چشمی باز و امیدی کارساز به جبهۀ دموکراسی دعوت و جذب کرد که اینان نیز مردم رنج دیده اند و خواهان رفاهی بیش‌تر و همین عامل اخیر است که آزادی‌خواهشان می کند! و گرنه با تأسف باید عرض کنم که دشمنان ایران ممکن است دست به کار استفاده از این نیروی غالبا نا آگاه و شاید لمپن شوند تا به مقاصد خویش دست یابند – اینان به شدت از شکل گیری هرگونه دموکراسی در ایران و منطقه نگرانند و برقراری سکولار دموکراسی را در ایران چندان هم دور از امکان نمی بینند!

آقای خلجی به اصل مهم نظام و تعادل نیروها توجه دادند که کمتر از سوی اپوزیسیون مورد توجه قرار می‌گیرد. همان اصل تعادل نیروها یا نظام نیروهای سیاسی باید در اینجا به نفع برقراری سکولار دموکراسی ملحوظ گردد. این نکته بسیار حائز اهمیت است که امپریالیزم جهانی از بد یا خوش زمانه ناگزیر است به حقانیت دموکراسی اقرار کند. اگر حرکت سکولار دموکراسی در ایران به شکلی صورت گیرد که نیروهای بیرونی را جبراً در موضع حمایتِ ناگزیر از خویش قرار دهد، باید گفت که آن جنبش به نتیجه خواهد رسید.   

آقای خلجی در جای دیگری از صحبت‌هاشان (دقایق هشت و نه)، سکولار دموکراسی را نوعی «خرده فرهنگ» دانسته اند که نباید با زور به جامعه تحمیل و لذا جامعه دستخوش یکسان سازی زورکی شود! ایشان اقداماتی را که شاید بتوان گفت متأسفانه با زور در دورۀ رضاشاه صورت گرفت نوعی تحمیل "خرده فرهنگ" رضاخانی دانستند و از سوی دیگر تحمیل "خرده فرهنگ" زورکی اسلامی را واکنشی نسبت به یکسان سازی و مسلط کردن خرده فرهنگ پیشین به حساب آوردند! چنین مقایسه ای حتی اگر درست هم باشد، مقایسۀ بی‌هوده‌ای است:

ابتدا بگویم که آقای خلجی، اندکی جلوتر از بیان نظر مذکور، سخنشان را فراموش کرده و دین را فیل فربه کهنی دیده‌اند که به شدت نیز اجتماعی است و نمی توان آن را به حوزۀ خصوصی محدود کرد. معلوم نیست چگونه چنین موجود فربهی در مقابل آن گنجشک نوسازی خرده فرهنگ تلقی می‌شود. تو گویی که دین در ایران به طور سراسری فراگیر و تسلطش بر ارکان جامعه مسلم و مرجح و تقدمش بر همه چیز اظهر من الشمس مفروض نبوده است. از سوی دیگر ایشان ظاهرا "شیر بادیه" فقاهت را با «شیر بادیه» نوسازی اشتباه گرفته‌اند و طعم تلخ زهرمار را را با مزۀ تلخ داروی شفابخش یکسان انگاشته اند: جبر رضاخانی، اگر هم جبر بود و تلخ می نمود اولا بیشتر به کام روحانیت (آن هم نه همۀ آنها) تلخ بود، نه به کام اقشار تحصیلکرده و مردم عادی – البته جز قلیلی که تحت الشعاع تبلیغات روحانیون مخالف اصلاحات قرار داشتند. بخشی از مردمی که ابتدا نمی فهمیدند، اندک اندک به فواید آن پی می‌بردند و بخشی هم که نفهمیدند، هرگز نخواهند فهمید. اما از گروه روحانیون نیز آنها که بهره‌ای از همدلی با مردم داشتند، به فواید نوسازی پی برده بودند! بودند روحانیانی که خود به جنبش نو و افکار نو پیوستند (تقی زاده ، کسروی، فروزانفر و دیگران) کسروی حتی عدلیۀ نوین را پایه گذاری کرد. آن روحانیانی که آن اقدامات را جابرانه خواندند، از غم از دست دادن موقعیت خود در اثر برپایی همین "عدلیه جدید" و گسترش "مدارس به سبک اروپایی" بود. آقای خلجی، «عدلیه غیراسلامی»، «مدارس به سبک نو»! چیزهایی که جامعۀ نو به زنان و مردان ایران داشت می داد دو رکن اصلی سکولار دموکراسی بود. آن روحانیانی که دستشان داشت از وجوهات امام و زمین‌هایشان کوتاه می‌شد، که باید حتما بدانید چگونه مالکیتش را به دست آورده بودند، اینها بودند که آن اصلاحات را زورکی خواندند؛ کسانی که در واقع دستشان از منابع چپاول "خلق الله" روز به روز کوتاهتر می‌گشت. در حالی که سکولاریزم نیم‌بند رضاخانی تنها چند پنجرۀ کوچک به سوی نور و آگاهی باز کرده بود. آیا به خاطر همین نیست که اکنون بسیاری از مردم روزگار پیش از انقلاب را آرزو می‌کنند؟ اشتباه نکنید مردم امروز تحولات نو را می‌خواهند نه نظام فقاهتی یا پادشاهی را. مردم ایران روزگاری به کهنه بودن نظام سلطنت و پایان عمرش رأی دادند، تنها به قصد این که جمهوری را که گامی به سوی سکولاریزم بود و به ازادی نزدیکترشان می کرد برپا داشته باشند. این که چگونه همان اصل نظام نیروها مردمی را که به پا خاسته بودند تا نو آفرینی کنند ناگزیر کرد جبر فقاهتی اسلامی را بپذیرند- جبر کسانی را که در زیر لباس جمهوری پنهان شده بودند - نکتۀ آموزنده ای است! و مطمئن باشید اگر ایرانیان آرزوی بازگشت به گذشته نخواهند کرد، و اگر بکنند تنها بخش مفید و پیشرو گذشته را خواهند خواست نه کهنه اش را!

از سوی دیگر جنبش دموکراسی خواهی جنبشی جهانی بود و هست! این جنبش از مرزهای ملی عبور کرده و جهان را به مرحلۀ نوی رسانیده است. در آن زمان، در بغل گوش ما ایرانیان، انقلابی شکل گرفته بود که دست کم آرمانهای نو و جذابی داشت که هنوز هم دارد. این آرمانها می رفت تا دنیایی دیگر را سازمان دهد. حداقل کاری که نیروهای این سوی دنیا می‌توانستند بکنند این بود که مبانی قانونی آزادی و دموکراسی را در آنجاها که منافعشان ایجاب می‌کرد ایجاد کنند. وقتی دشمنتان حاضر می‌شود به شما امتیازی بدهد، اولا بدین معنی است که دشمن حقانیت شما را به رسمیت شناخته است و ثانیا هم شما و هم دشمنتان هردو در لحظۀ تاریخی حساس و بزرگی که به واسطۀ تغیر در همان نظام نیروها پیش آمده، قرار گرفته اید. این لحظه پیش آمده تا شما خود را برکشید. اکنون شما اقای خلجی آن فیل فربه تاریک اندیش را که خودتان خرده فرهنگ می‌نامید با آن اصلاحات و نوسازی مقایسه و یکسان می کنید؟ آیا جهان به سوی رستاخیز مذهبی پیش می‌رفت؟ دنیا رو به عقب گذاشته بود؟ یا نیروهای قاهر تاریخ در این سوی از ترس پیدایش تحولاتی عمیق‌تر در بخشی از آن سوی دنیا گامی در جهت حل بخش کوچکی از مشکلات بشریت و به جلو بر می‌داشت؟  بیان دیگر این وضع سیاسی-تاریخی این است که لازم بود جامعۀ عقب ماندۀ ایران به کمک اهرمی به جلو رانده شود، حتی اگر تمامی ارکان درونی آن یعنی روحانیت عقب مانده آمادگی کامل نداشته باشد! در حالی که در دورۀ پس از انقلاب بهمن جامعه ایران با زور و سرکوب داخلی و میلیونی مردم و فجایع دیگر به عقب رانده شد! کافی است دو دوره را از همۀ جوانب با هم مقایسه کنید! بگذریم که اکنون سیاست امپریالیزم جهانی سیاست ایجاد حکومتهای به اصطلاح دموکراسی اسلامی در خاورمیانه است و این فکری است که سروران خونخوار جهان از انقلاب اسلامی ایران آموخته اند!

آقای خلجی در بخش دیگری از صحبت‌هایشان ما را از امید توخالی و کوتاه مدتی که ممکن است به یأسی درازمدت تبدیل شود می‌ترسانند و برای مثال ما را به دیکتاتوری استالینی، سرنگونی آن و آرزوی نسل جدید در روسیه برای بازگشت به دورۀ استالین رجوع می دهند. به بیان دیگر به ما می‌گویند مبادا حکومت ولایت استبدادی فقیه را سرنگون و افکار خرده فرهنگی سکولار خود را به زور بر مردم تحمیل کنید، چرا که چندی بعد از شروع حکومت شما که حتما شبیه به کثافتکاریهای کنونی حکومت ولایت فقیه یا دیکتاتوری استالینی خواهد بود، مردم ایران احتمالا دو باره حکومت جابرانۀ  [استالینی یا ولایت فقیه] را آرزو خواهند کرد! زهی خیال خام. باید خوشحال بود که آقای خلجی خرده فرهنگ (!) جابرانۀ اسلامی را با خرده فرهنگ (!) جابرانۀ استالینی مقایسه می کنند و از جهاتی این دو را یکسان می‌بینند، و به همین دلیل آحاد مردم را در آرزوی آزادی سکولار می‌یابند. باید به ایشان گفت که پایه های این آزادی ریخته شده است. اگر دیکتاتوری مساوات خواهانه و نوگرای کمونیستی محکوم به سرنگونی شد، و اگر دیکتاتوری ولایت فقیه نیز محکوم به سرنگونی است، چه باک؟ زیرا مردمی که در هردو انقلاب به پا خاستند، نه از برای تسلط ایدلولوژی یا مذهب، که برای برقراری نظمی عادلانه و نظامی مساوات خواهانه بود! اگر سکولار دموکراسی هم همچون نظام ولایت فقیه و دیکتاتوری استالینی نخواهد و یا نتواند به وعده های خود عمل کند، لاجرم مردم به حرکتی دیگر، که ضامن اجرای حقوق حقۀ بشر و منادی و مبدأ برابری باشد، روی خواهند آورد! اما این نکته را هم بگویم که اگر در روسیه مردم دو باره به کمونیزم روی آورند، در ایران مردم هرگز به حکومت دینی روی نخواهند آورد: دین دیگر به تاریخ تعلق دارد و زایش دوبارۀ آن غیرممکن است.

سخن دراز شد. در سراسر گفته های آقای خلجی ضد و نقیض گویی‌ها و گزاره‌های شگفتی هست که فرصت پرداختن به آنها نیست.   

یک سؤال را هم از گردانندگان کنگره و آنان که «ویدیو لینک‌ها» را آماده کردند، بپرسم: چرا قسمت نهایی صحبت های آقای خلجی حذف شده است؟ به نظر من نکتۀ مهمی در آن سخن بود.**

بیست و ششم مرداد نود و دو

*- این بیت به تقلید از ملاصدرا گفته شده.

** سکولاريسم نو: از بخت بد در آن لحظه نوار فيلم دوربين آقای بهبهانی به پايان رسيد و تا ايشان نوار تازه را در دوربين بگذار سخنان آقای خلجی به پايان رسيده بود.

 

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه