|
بازگشت به خانه پيوند به نظر خوانندگان آرشيو مقالات آرشيو صفحات اول جستجو |
دوشنبه 12 فروردين ماه 1392 ـ 1 آوريل 2013 |
فلاکت وابستگی
احمد فعال
گزينههای سياسی نه بدون مقدمهاند و نه بدون نتيجه. به عنوان مثال، وقتی شما میگوئيد مصلحت برتر از حقيقت است، نمیتوانيد از اين مقدمه چشم بپوشيد که حقيقت دست يافتنی نيست و ما تنها صورتی از چيزها را دريافت میکنيم. و وقتی میگوئيد گاه به منظور پيشبرد مقاصد میتوان مصلحت انديشی کرد و حقيقتی را به تأخير انداخت، نمیتوانيد از اين مقدمه چشم بپوشيد که: جهان بر دوگانگی يا همان ثنويت برقرار است. و باز نمیتوانيد در گزينهء نخست از اين پيامدها چشم بپوشيد که: سياست پدر و مادر ندارد و کار سياست ورزان جز چشم دوختن و سلطه جستن بر نهادهای اجتماعی نيست. و يا در گزينهء دوم از اين پيامد چشم بپوشيد که: کار مردم و يا جمهور جامعه سياست ورزی نيست. سياست فهم و نخبگی میخواهد و مردم بايد در کار سياست تابع نخبگان جامعه باشند.
اعتقاد به استقلال و عدم استقلال نيز مانند همهء گزينههای سياسی ديگر ناگزير از برآمدن از يک مقدمه و فرونشستن در نتايجی از پيش مقدر شده هستند. پيشتر، دربارهء کنش استقلال به شرحی چند برآمدم(1)، اکنون در اين قسم سعی دارم تا اشارهای دربارهء عدم استقلال داشته باشم. توضيح اينکه، نقطه مقابل و متضاد استقلال، گزينههائی چون وابستگی و سرسپردگی است. اما بنا به اينکه اين گزينههای بشدت مذموم هستند و يا حداقل به دليل نامأنوس بودن مفاهيم وابستگی و سرسپردگی با منزلت انسانی، مخالفان استقلال از اين مفاهيم استفاده نمیکنند، بلکه با اشاره به مقدماتی چند به دفاع از گزينه عدم استقلال بر میآيند. در اينجا به دو مقدمه اشاره میکنم:
مقدمه نخست: گزينهء استقلال اهميت خود را از دست داده است، زيرا در روابط بينالملل پديده استعمار و رابطهء سلطه از ميان برخاسته است. اکنون به جای نظريهء سلطه و وابستگی میتوان از نظريه و الگوی رقابت آزاد بهره جست. نگاه کردن از دريچهء استقلال و وابستگی، آفات بس زيانباری ايجاد میکند. «دنيای امروز نه دنيای استعمار است نه دنيای استقلال و نه دنيای صف آرايی نظامی و دشمن آفرينی و مبارزه و در نتيجه، نه دنيای تئوری وابستگی است. دنيا، دنيای رابطه است. تمامی ظرافتها و قدرتها و پيچيدگیهای سياست در طراحی و مديريت روابط نهفته است. رابطه با هر کشوری يک بازی شطرنج است که در آن با زيرکی بايد چنان انديشيد تا منفعت بيشتر، زيان کمتر، و البته تفاهم بيشتر و التهاب کمتر آفريد». در نتيجه : «استقلال خواهی اينک موجوديتی جز حافظهء تاريخ ندارد، اينک رابطه است که سخن میگويد»(2).
مقدمهء دوم: در جهان يکپارچه شده امروز هيچ چيز از هيچ چيز جدا نيست. استقلال ويژگی جوامع خودبسنده و خودبسندگی ويژگی جوامع ابتدايی و قبايلی است. در جهان يکپارچه شده، نظام صنعتی و رسانهای، فرهنگ و اقتصاد تا آئينهای سياسی و مذهبی را در يک رشته از منافع و مضار مشترک در هم پيوند داده است. يک شوک نفتی، جهانی را به سکته میاندازد و يک نوسان کوچک در بازار داد و ستد پولی و مالی، بحران سراسری در جهان پديد میآورد.
درست و نادرست اين مقدمات در نفی استقلال و يا دستکم گرفتن استقلال را در جائی ديگر بحث کردهام. در اين قسم تنها میخواهم سريع اشارهای تأکيدی بر روی پيامدهای ناشی از عدم استقلال داشته باشم. و نشان دهم چه فلاکتی پيشاروی عدم تأکيد بر استقلال ايجاد خواهد شد. نويسندهای که بنا به مقدمه نخست تأکيد بر استقلال را منافی منافع ملی میشناسد(3)، در هيچ جا از نوشته خود نمیگويد که تأکيد بر استقلال چه منافاتی با منافع ملی دارد؟ البته از جهتی نويسنده محترم درست میگويد ، زيرا استقلال با ايده حقوق ملی است که سازگار است و نه با ايده منافع ملی. اما بنا به اينکه ممکن است مراد نويسنده از منافع ملی تا حدی همان حقوق ملی است، باز در هيچ قسم از نوشته خود نشان نمیدهد که نقطه تعارض کجاست؟ اگر مراد نويسنده از استقلال، همانطور که در سراسر متن شرح میدهد، همان ايده دشمنتراشی است که توسط چپهای استالينی از دهه 60 باب شده بود، چنانچه در سراسر مقاله خود به همين ايده اشاره دارد، حق با اوست. اما اين هم از بخت بد بسياری از روشنفکران دوران حاضر است که به منظور رديه نويسی بر يک ايده و يا يک آئين، سعی میکنند نسخه بنيادگرائی شده آن ايده و آئين را مورد نقد قرار دهند. همان کاری که پارهای از روشنفکران سکولار و ستيزهجو با اسلام سياسی میکنند.
پيامدهای عدم تأکيد بر استقلال
صرفنظر از ادعای تمام ديکتاتوریها و غيرديکتاتوریها، بر مستقل بودن، مناقشهء اصلی و واقعی پيرامون استقلال و وابستگی، يا به عبارتی مناقشهء پيرامون استقلال و عدم استقلال، مناقشهای در سطح نيروهای اپوزيسيونی است. گزينههای استقلال و عدم استقلال هميشه برای نيروهای اپوزيسيونی مسئله بوده است نه برای دولتها. بخش زيادی از نيروهای اپوزيسيون، خواه به دليل ضعفهائی که در نيروهای بديل (نيروهای جانشين) میشناسند، و خواه به دليل قدرت بيش از اندازه حاکميت، و خواه با توجيهاتی چون يکپارچه شدن سياست جهانی و از ميان رفتن پديده استعمار، مانعی برای ارتباط با دول خارجی و به ويژه ارتباط با قدرتهای بزرگ مانند آمريکا، روسيه، چين و اروپا نمیبينند.
اين ارتباط شامل هر نوع مناسبات ديپلماتيک با دول کشورهای خارجی، تا کمکهای مالی و غير مالی است که در راه تشکيل و تقويت جبهه اپوزسيونی ايجاد میشود. اينجانب فعلا از بعضی از عوارض مهلک ديپلماسی ارتباط با دول بيگانه، تا گرفتن کمکهای مالی را در میگذرم. عوارضی مانند: *از دست دادن کنشگری و اختيار عمل، *ايجاد تعهدات اخلاقی تا سياسی نسبت به دول خارجی، *تأثير پذيری از سياست خارجی، *مذموم و مطرود شدن نزد افکار عمومی، *بهانهء سرکوب ايجاد کردن و همه را يک دست نشان دادن، از سوی ديکتاتوریها و... فعلا مورد بحث نيستند.
هيچ دولت خارجی هم محض رضای خدا، و بدون در نظر گرفتن منافع آتی خود، آمادهء ايجاد ديپلماسی و يا اعطای کمکهای مالی به هيچ نيروی اپوزسيونی نخواهد بود. اکنون طرفداران وابستگی و يا عدم تأکيد بر استقلال، ممکن است دلايل ديگری ارائه دهند که ناقض دلايل اخير باشد. هر چند اين دلايل در دورن خود تناقض آميز است. مانند اين گزينه که گفته شود، نيروهای اپوزسيون با حفظ استقلال و عدم تعهد و تأثير از دول خارجی، به ايجاد ارتباط و يا اخذ کمکهای مالی اقدام میکنند. اين گزينه جز اين نمیگويد که: «نيروهای اپوزسيون با تأکيد استقلال، بر عدم اهميت استقلال تأکيد میکنند». با اين وجود، فرض میگيرم که همهء آن دلايل هم صحيح باشند. مسئلهء مهم اينجاست که هر نوع سستی و عدم تأکيد بر اهميت استقلال، بنا به تجربههای جامعه شناختی کشورهای توسعه نيافته و يا کشورهای در حال توسعه يافته، آبستن خيزش و رويش بخش عظيمی از نيروهای محرکهای میشود که مستعد زيست انگلی هستند. فرض میگيرم که نيروهای اپوزيسيونی خيلی خيلی خوب و پاک و سالم و با طرح و برنامهداری هم وجود دارند، که با هدف آزادی و دفاع از حقوق جامعه، اقدام به روابط ديپلماتيک و يا گرفتن کمکهای مالی مینمايند. اما آيا وقتی ايده وابستگی و يا ايجاد موازنه مثبت با دول خارجی، و يا عدم تأکيد بر اهميت استقلال، تا گرفتن کمکهای مالی، در جامعه باب شوند و هيچ مذمتی در باب آنها وجود نداشته باشد، گروه عظيمی از نيروهای اپوزسيونی و بیهويت و بینام و نشان، و حتی پوزسيون (موافقان وضع موجود) به سمت اين گزينه روانه نمیشوند، تا آن حد که از خيل وابستگان و کمک بگيران عقب نمانند؟
کسانی که فکر می کنند تأکيد بر استقلال اهميتی ندارد، قطعاً مناسبات اداری را نمیشناسند. اين بدان معنا نيست که همهء آنها که بر استقلال تأکيد میکنند، مناسبات اداری را میشناسند. اما قطعاً همهء آنها که بر استقلال تأکيد نمیکنند، مناسبات اداری را نمیشناسند. تجربهها در مناسبات اداری نشان میدهند که اکثريت جامعههای استبدادزده که تجربهء زيست در آزادی و استقلال ندارند، و در شرايطی که دولتها همواره دائر مدار اقتصاد و دائر مدار فرهنگ و سياست محسوب میشوند، بخش عظيمی از نيروهای اجتماعی و سياسی و اقتصادی وجود دارند که در اعتياد به زندگی انگلی، در پی فضای ارتباط با کانونهای خارجی قدرت هستند. يک سازمان اداری و يا موقعيت و اقتدار يک مدير نسبت به هر فرد، میتواند کانون خارجی قدرت محسوب شود. تست روانشناسی «استانلی ميلگرام» نشان میدهد که حتی در جوامع توسعه يافته و دموکراتيک، اکثريت ميل به ايجاد روابط سادو مازوشيستی دارند. يعنی از يک طرف ايجاد سلطه و از طرف ديگر پذيرفتن روابط سلطه. در سازمانهای اداری، وضع فلاکت باری از اين روابط تجربه میشود. يک فرد اداری از همان بدو استخدام دعوت میشود که با کودک خود زندگی کند (قول "گريس آرگريس"). وقتی به موجب ضعفها و اسطورهای کردن قدرت خارجی، عناصر بلوغ و تصميمگيری و کنشگری انسان و جامعه، سرکوب و يا سرفروخفته میشوند، رقابت و کورس بستن برای نزديک شدن، تا چنگ انداختن به کانونهای خارجی قدرت، به غوغائی از يک نظام بورکراسی منحط تبديل میشود.
پرسيدنی نيست که آن بخش از نيروهائی که به ايجاد روابط با دول خارجی، تا گرفتن کمکهای مالی میپردازند، حتماً و حتماً ضروری است تا ارتباط خود را پنهان و حساب و کتاب مالی خود را پنهانتر کنند. اين وضع به خودی خود اپوزسيون سالم را هم تباه میکند. کورس بستن و به صف نشستن در انتظار ايجاد ارتباطات پنهانی و گرفتن کمکهای مالی، به خودی خود بستر رويش و پرورش تبهکاران میشود. اتفاقاً از شوق و ذوق جاهطلبی، نيروی محرکه و انرژی اين تبهکاران، از همه بيشتر است. تحرک و دوندگی و توانائی اداره کردن و تصرف نهادهای سياسی و اقتصادی، اين تبهکاران، سرآمد انرژیهای جامعه است. تبهکارانی که فردای تغيير حکومت، در صف اول اداره کشور و در صف اول هر انتخابی و هر انتصابی قرار میگيرند. بدينترتيب، اگر بر استقلال و تنزهطلبی تأکيد میشود، تأکيد بر پرهيز از ايجاد بستری است که کورس رقابت و وقاهت از تبهکاران بازستاند.
تجربهء اپوزسيون سوريه
از زمان شروع جنبش مردمان سوريه، بيش از دو سال است که میگذرد. در چند ماههء نخست تا شايد نزديک يک سال، جنبش مردمان سوريه بسيار گستردهتر و اصيلتر از ساير جنبشهائی بود که در بهار عربی ظهور پيدا کردند. خيل عظيم تودههای ستمديده از مساجد و خيابانها در شهرهای مختلف سوريه، و حضور تانکهای حکومت در خيابانها و تا سرکوب بیرحمانه، چيزهايی نبودند که از چشم ناظران بیطرف بدور باشند. سانسور گسترده و بیمهابای اين جنبش و حضور مردمی در خيابانها و مساجد، چيزی از واقعيت کم نمیکند. اما چه اتفاقی افتاد که اين جنبش پس از دو سال به پيروزی نرسيد، و اگر هم به پيروزی برسد کمتر از شکست نيست؟
من شخصاً ترديد ندارم که سرکوبهای گسترده و بیرحمانه دولت بشار اسد، در وهلهء نخست عامل اصلی به خشم در آوردن مردم سوريه و ناگزير ساختن آنان در بکار بردن جنگ مسلحانه بود. شايد بسياری از تحليلها بر اين باور باشند که: «از دست مردمی که چون حيوانات زير تانک و توپ يک رژيم نسل کشی میشوند، چه کاری ساخته است، جز مقاومت مسلحانه؟» اين توجيه در يک نگاه عاطفی شده درست میآيد، اما واقعيات زندگی سياسی بسيار بیرحمتر از نگاه عاطفی شده ما هستند. واقعيت اين است که مقاومت مسلحانه راه برای خشونت باز میگذارد. خشونت ضد فرهنگ آزادی است. خشونت مدار بسته و پيوستهای است که جز در سلطه و حذف باز نمیشود. فرآوردهء سلطه و حذف، جريان خشونت را در مدار بسته جديد بازتوليد میکند. وقتی تعادل قوا در مدار بسته خشونت به ضعفها دامن میزند، نيروهای خارجی ضعفها را پر میکنند. بدينترتيب، روند وابستگی و سرسپردگی در کانونهای قدرت خارجی شکل میگيرد. در فضای خشونت، و به ويژه خشونتهای تند، مردم عادی که از استبداد و ستم به ستوه آمدهاند، به خانههايشان باز میگردند، و جای آنان را نيروهائی پر میکنند که از جنس خشونت هستند. سرانجام همين نيروهای خشونتگرا هستند که از راه وابستگی، ضعفهائی را که دامنگير مدار بسته خشونت میشوند، پر میکنند. پای خارجی به ميان میآيد و جنبش به پايان خود میرسد.
اکنون جنبش مردم سوريه به پايان رسيده است. کشور به تلی از خاک بدل شده است. برای رژيم ديکتاتوری چون بشار اسد مهم نيست که بيش از يک و نيم ميليون نفر آواره و بيش از 70 هزار نفر کشته شدهاند. همچنين برای آنها که حقانيت يک رژيم را تنها ويژگی "خط مقدم جبهه مبارزه با اسرائيل" بودن میشمارند، چندان مهم نيست که به موجب کدام وجه حقيقی ديگر بايد اين رژيم در بمباران شهرهای کشور خود، باقی بماند؟ اما وضعيت کنونی برای اپوزيسيون آزاد چه معنائی جز افزودن بر ويرانی و افزودن بر مدار خشونت و افزودن بر سرسپردگی، بدست میدهد؟
وضعيت کنونی سوريه گزارشی از فلاکت وابستگی اپوزيسيون را به نمايش میگذارد. البته تا آنجا که من حوادث سوريه را تعقيب میکنم اکثريت اپوزيسيون سوريه و مردمان آن، مردمانی و مبارزانی مستقل و آزاديخواه هستند و هرگز به فلاکت نمیرسند. گزارشگران مستقل کميسيون حقوق بشر بارها اعلام کردهاند که هر دو طرف دست به اقدامات جنايتکارانه زدهاند. آن بخش از اپوزسيون وابسته سوريه، در مدار بسته خشونت چارهای جز ارتکاب جنايت ندارد. جنبش سوريه از زمانی که خانه نشين شد، درهای خود را بر روی جنايتکاران وابسته بازگشود. رژيم فاسد اسد، ماهيتاً جنايتکار است. آواره کردن ميليون ها مردم ستمديده و کشتار و ويران کردن شهرها، هيچ توجيهی جز جنايت ندارد؟ هيچ حقانيتی پاک کننده چنين جنايتی نخواهد بود؟ حتی اگر فرض کنيم، بخشی اقلی از مردم سوريه و مخالفان با هدف براندازی، رژيم بر حقی را هدف قرار دادهاند، کدام حقيقت بالاتر از کنار رفتن از قدرتی است که بايد با ارتکاب جنايت و ويرانی حفظ شود؟
اکنون اين پرسش وجود دارد که آيا در برابر رژيمی که اعتراضات بر حق مردمی را مدام به خاک و خون میکشاند، چارهای جز مسلح شدن و به وجود آمدن وضعيتی که در حال حاضر شاهد آن هستيم، راه حل ديگری میتوانست وجود داشته باشد؟
آری، مردم سوريه و نيروهای آزاديخواه سوريه از همان آغاز بايد و میتوانستند، وارد مدار بسته خشونت نشوند. آنها همچنان بايد به اعتراضات مسالمتآميز خود ادامه میدادند و گل را جانشين گلوله میساختند. اين اقدام چند نتيجه به بار میآورد، نخست آنکه، همچنانکه فراوان نيروهای ارتش سوريه به همراه فرماندهان، جبهه جنايت را ترک و به صفوف مردم پيوستند، آشکار شدن جنايت يکسويه و کنش انسانی آزاديخواهان، موج ريزش نيروهای ارتش را به آن اندازه میرساند که ديری از آن ارتش چيزی باقی نمیگذاشت. دوم آنکه، جنبش با برانگيختن حقانيت و مظلوميت خود دامن اقليت نمايشی رژيم اسد را هم فرا میگرفت. سرانجام با پايان نمايش، آن اقليت به صوف جنبش میپيوستند و هيچ مقاومتی باقی نمیماند. سوم آنکه، فضا برای رشد و گسترش نيروهای وابسته و خشونتگرا و جنايتکار باز نمیشد. چهارم آنکه، مدار بسته قهر و خشونت در گلزار ضد خشونت باز میشد، و رژيم اسد بهانه برای کشتار عمومی نمیيافت و حاصل آنکه، حجم کشتار و ويرانی و آوارگی با نزديک کردن جنبش به پيروزی خود، يک به صد وضعيت کنونی هم نمیرسيد. پنجم آنکه، صفوف آزاديخواهان روز به روز مستحکمتر میشد، و حاصل آن نمیشد که با پشتيبانی مالی و تسليحاتی دول خارجی، روز به روز شاهد از هم گسيختگی اپوزسيونی باشيم که با هدف ادغام سوريه در منافع فراملیها تلاش میکنند.
منابع:
1- به مقاله "تأمل فلسفی در باب استقلال نوشتهای از همين قلم مراجعه شود
2- به مقاله "چرا تأکيد بر استقلال منافی منافع ملی است" نوشته دکتر مرتضی مرديها مراجعه شود.
3- اشاره به نويسندهء مقاله يادشده است.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.