|
بازگشت به خانه پيوند به نظر خوانندگان آرشيو مقالات آرشيو صفحات اول جستجو |
جمعه 2 فروردين ماه 1392 ـ 22 مارس 2013 |
میر حسین موسوی؛ صادق اما ارتجاعی
(نقدی بر مقالهء آقای کشتگر ومطلب
ارسال کننده این مقاله؛ آقای فیروز)
مهدی رضایی- تازیک
تقریبا یک هفته پیش در سایت «سکولاریسم نو» مطلبی از آقای کشتگر با عنوان «بصیرت یا حقارت؟ دو سال حصر موسوی و کروبی و رهنورد» دیدم که توسط شخصی به نام فیروز برای سر دبیر نشریه «سکولاریسم نو»، آقای اسماعیل نوری علاء، ارسال شده بود. آقای فیروز نوشته بودند: «جناب نوری علا، اين مقاله را بخوان تا برایت مسلم شود که ما در داخل کشور "سرمایه ملی" و "آلترناتیو فعال فراگیر" داریم.اگر ریگی به کفش ندارید به تقویت آن بپردازید و دست از تعیین تکلیف از خارج گود، که جز ایجاد سد در مقابل مردم نيست، بر دارید.»*
در آغاز این نوشتار می باید به چند نکته اشاره ای گذرا داشته باشم.
اول اینکه روی سخن این نوشتار با نسل بعد از انقلاب یست که امروز بیش از هفتاد درصد جامعه را تشکیل می دهد. دوم اینکه شخصاً به منشور جهانی حقوق بشر معتقدم. سوم اینکه با استناد به همین منشور حقوق بشر معتقدم که هیچ کس به خاطر عقاید سیاسی اش نمی باید روانهء زندان شده و هزار و یک شکنجه را متحمل شود؛ حال می خواهد آن فرد یک مذهبی و معتقد به حکومت اسلامی و «رهبر» یک بخش از جنبش سبز باشد، مانند میر حسین موسوی و یا اینکه پرچمدار سکولار- دمکراسی در ایران باشند، مانند حشمت الله طبرزدی! چهارم اینکه یک «سرمایه ملی» نمی تواند ارتجاعی باشد، و پنجم اینکه گفتمان«آلترناتیو سازی» حاکم در سپهر سیاسی کشورمان در راستای بدیل سازی / آلترناتیوسازی برای تمامیت حکومت اسلامی حاکم بر ایران شکل گرفته و نه دولت احمدی نژاد! در این نوشتار به همین دو مورد آخر می پردازم.
آقای علی کشتگر در مورد دیکتاتور ها می نویسد: «ديکتاتور نمی تواند هزاران رشتهء اعتمادی که ميان شهروندان و رهبرانی که به عهد خود وفا می کنند و در دفاع از حق و حقوق شهروندان در برابر ديکتاتور می ايستند، پاره کند.» و بعد ادامه می دهد: «موسوی، رهنورد و کروبی هر گذشته ای که داشته اند، امروز بخاطر همراهی با خواسته ها ی عادلانه مردم و بخاطر آن که در اين همراهی حصر و زندان را به جان خريده اند محبوب بسياری از مردم اند.» سوالی که می تواند برای یک ذهن نقاد که تا حدودی حافظهء تاریخی دارد مطرح شود این است: «آیا موسوی با خواسته های بر حق مردم همراه بوده است؟»
اگر جنبش سبز را سیستماتیک تجزیه و تحلیل کنیم در می یابیم که این جنبش به تدریج رادیکالیزه شد. مردم از شعار «رأی من کجاست؟» به شعار «جمهوری ایرانی» و «مرگ بر اصل ولایت فقیه» رسیدند. اما همین آقای موسوی بود که فریاد برآورد که «شعارهای ساختار شکن ندهید! » خلاصه کنم: بدبختی آن جنبش این بود که دارای «رهبر» شد؛ «رهبر»ی که می خواست و (می خواهد) ما را به عصر طلایی امام برگرداند. اما این دوران طلایی امام چه بوده است؟
خمینی در پاریس به همه وعدهء سر خرمن داد و حتی از آزادی فعالیت تشکلات کمونیستی سخن گفت؛ اما بعد از قبضهء قدرت، بتدریج، تمام جناح های مخالف، از اسلامی گرفته تا کمونیست، را سرکوب کرد. تعداد زیادی از زندانیان سیاسی در سال 1360 به جوخه های دار فرستاده شدند. در تابستان 1367، بعد از پایان جنگ، هزاران زندانی سیاسی در دادگهای یک و یا دو دقیقه ای به خاطر ایستادگی به روی عقایدشان - به فرمان خمینی - قتل عام و در گورستان خاوران مدفون شدند! و در آن زمان آقای میر حسین موسوی نخست وزیر بود و فرزند امام خطاب می شد! در ضمن، به دختران باکره قبل از اعدم شان تجاوز شد، مبادا اینکه به خاطر دختر بودنشان روانه بهشت شوند!
واقیعت های جنگ هشت ساله؛ جنگی که می شد در همان ماه ها و یا سال های شروع اش بر آن نقطه پایانی گذاشت، تحریف شده اند! ما در همان دو سال های اول جنگ می توانستیم به آتش بس دست یابیم، بدون اینکه یک واجب از خاک ایران را به صدام واگذار کنیم. حتی چند کشور حاشیهء خلیج فارس راضی بودند که به ما غرامت جنگی نیز بدهند! اما خمینی در شیپورش می دمید و می گفت: «راه قدس از کربلا می گذرد!» خمینی و «خمینیست»ها از یک سو اسرائیل را دشمن فلسطین و مسلمان می دانستند و از سوی دیگر از همین اسرائیلی ها سلاح می خریدند! و این جنگ برای هیچ و پوچ هزاران نیروی انسانی را از بین برد، زیر ساختارهای کشور را ویران کرد و هنوز هم پایان نیافته است (بروید حال و روز جانبازان را ببینید.)
دانشگاه ها را در همان اوایل فاجعه سال 1357 به نام «انقلاب فرهنگی» بستند و بر سر زن ها فریاد بر آوردند: «یا روسری یا تو سری!»
آری، هم وطن! این مختصری بود از دوران طلایی امام! و موسوی می خواست (و می خواهد) ما را به این دوران برگرداند. اینکه مدعی می شوم و می گویم: «موسوی صادق اما ارتجاعی ست» دلایلش روشن است. موسوی صادق است؛ چرا که صادقانه گفته است: «شعار ساختار شکن ندهید!» یعنی اینکه من خواستار بقای این نظام هستم. در ضمن در همین صادق بودن هم کمی به او ارفاق کردم؛ چرا که او و هم نوعان اش به گونه ای به علی شریعتی ارادت خاصی دارند و این در حالی ست که شریعتی همه جا گفته بود: شیعه منهای روحانیت (نگاه کنید به «فاطمه فاطمه است» از شریعتی؛ نسخهء بدون سانسورش!)
موسوی ارتجاعی ست و چرا؟ واژهء «ارتجاع » به معنی «باز گردانیدن» و یا«واگردانیدن» است. و ارتجاعی به کسی اطلاق می شود که «به بازگشت به اصول پیشین معتقد است، آنکه با جهش و پیشرفت مخالف است» (فرهنگ معین). موسوی هم که به کرات گفته است که می خواهد کشور را به دوران طلایی امام (برگرداند)؛ یعنی همان دوران که مختصراً تشریح شد؛ دورانی که تجاوز در راه اسلام حلال بود؛ دورانی که انسان را به خاطر عقایدش در عرض دو دقیقه به مرگ محکوم می کردند. بنابراین موسوی نمی تواند «سرمایه ملی» باشد! در ضمن اينکه موسوی هیچ گاه از خانوادهء قربانيان دههء 1360 خورشیدی عذر خواهی که نکرده است بماند، بلکه او در جراید غربی از آن اعدام ها دفاع نيز کرده است!
خلاصه دیدیم که موسوی با «خواسته های مردم» همراه نبوده است. در فرهنگ ما هر کس به خاطر عقاید سیاسی اش به زندان برود، شکنجه شود و جراید مطرح اش کنند می تواند در نزد مردم محبوب شود. و این در حالی ست که آن شخص می تواند مترقی و یا ارتجاعی باشد، حتی ارتجاعی تر از زمامدارانی که مسبب شکنجه و زندان او هستند.
توضیح می دهم: هستند کسانی که هم شکنجه و هم زندان های نظام سلطنتی به حق به زیر کشیدهء دیروز را دیده اند و امروز همچنان در سپهر سیاسی کشور ما وجود خارجی دارند؛ نمونه اش خود آقای خامنه ای ست. مگر خامنه ای زندان ها و انفرادی های ساواک را ندیده بود؟! و مگر خامنه ای هزاران بار مستبد تر از «شاه ِ به حق به زیر کشیده»ی دیروز نیست؟! (من بر این امر واقفم که ساختار سیاسی می تواند از یک فرد، مستبدی تشنه قدرت بسازد؛ اما این مقوله از حوصلهء این نوشتار خارج است.)
در ضمن، در خارج از کشور هستند شخصیت هایی که علیرغم تجربهء زندان شاه و زندگی در یک جامعه دموکراتیک، همچنان ارتجاعی مانده اند! خلاصه جای صراحت نیست، و من را از اسم و رسم و آدرس دادن بر حذر دار هم وطن! من پیه خود سانسوری را در قبال انتشار این نوشتار به تن می خرم!
خلاصه، هم وطن، هر کس زندان رفت، به حصر خانگی گرفتار شد، شکنجه شد و... الزاماً آزادی خواه و مترقی نیست! می گویند: «اگر می خواهی یک نفر را بشانسی به او قدرت بده». آقای موسوی نخست وزیر همین آقای خامنه ای بوده است. بروید و کارنامه اش را بخوانید.
نسل من، نسل بعد از انقلاب، حداقل به دو دلیل به پای صندوق های رأی رفت و «آزموده شدگان از امتحان مردود بیرون آمده» را آزمود.
اول اینکه نسل بعد از انقلاب به خاطر عدم آشنایی با تاریخ حکومت اسلامی و بخصوص دههء 60 خورشیدی، تقریباً هیچ شناختی از زمامداران آن دوران نداشت (و ندارد) و از جنایات این رژیم در آن دوران نیز بی خبر است. معدود کسانی هستند که می دانند «خاوران» کجاست! تاریخ را می نویسند برای اینکه از آن درس بگیریم و اشتباهات گذشته را تکرار نکنیم. برویم و به تاریخ همین حکومت اسلامی را در عرض این 34 سال گذشته نیم نگاهی بیاندازیم!
دوم اینکه ما با نسلی رو به رو هستیم که نه تنها غرایزش بلکه ابتدایی ترین خواسته هایش در حکومت اسلامی سرکوب شده و می شود. این است که به هر تخته پاره ای برای نجات خویش (آزادی) دست می اندازد؛ دیروز آن تخته پاره میر حسین موسوی بوده است و امروز رضا پهلوی ست.
غم به قول شاعر به وسعت یک دریا در دل انسان می نشیند مادامی که آقای کشتگر می گوید: «حصر او [میر حسین موسوی] نه با حصر آيت اله منتظری بلکه اگر قرار بر مقايسه باشد بايد با حصر دکتر مصدق مقايسه کرد. چرا که اين هر دو صرفنظر از تفاوت های عقيدتی و پيشينهء سياسی آنها (که مصدق را به عنوان يک رهبر سکولار و دموکرات ملی و يک چهرهء بين المللی از موسوی متمايز می کند)، بخاطر آن که رأی اکثريت مردم را داشتند و بر مواضع خود در برابر ديکتاتور ايستادند به حصر محکوم شدند!»
چقدر دلم به حال پیر مرد مصدق می سوزد!؛ او که دهه ها قبل بر آزادی عقیده و بیان پای فشرده بود؛ او که ثابت کرده بود آزادی خواه و مترقی ست؛ او که در زمان زمام داری اش دگر اندیشان را دسته دسته به جوخه های دار نفرستاده بود و در گورستان های جمعی مدفون نکرده بود؛ او که ارتجاعی نبود! اگر بداند که امروز «کشتگر» ها او را با کسانی مقایسه می کنند که دست شان به خون جوانان مردم آلوده است حتما روزی هزار بار در قبر خواهد غلتید!
هم وطن! زهرا رهنورد، میر حسین موسوی و مهدی کروبی هیچ گاه تمامیت این رژیم را زیر سوال نبردند که بماند بلکه جوانان را نیز مستقیم و یا غیر مستقیم از این کار منع کردند. رهنورد، موسوی، کروبی و اصلاح طلبان مذهبی- حکومتی اپوزیسیون دولت احمدی نژاد بوده اند و نه حکومت اسلامی؛ یعنی تمامیت نظام! اینان خواستار حفظ نظام اند و از دل این نظام نمی توان دموکراسی استخراج کرد؛ چرا که شالوده اش مذهب است؛ در آن استقلال قوا وجود ندارد؛ قدرت محدود به زمان نیست و یک شخص با نام ولی فقیه می تواند مادام العمر در رأس امور قرار گیرد و ... این امر را چه گونه می توان ملکه ذهن نسلی کرد که امروز بیش از هفتاد درصد جامعه را تشکیل می دهد؟!
عده ای شاید مرا متهم کنند به اینکه تحول در عقاید انسان ها را دست کم گرفته ام و میر حسین موسوی می تواند تن به خواستهء اصلی مردم بدهد و تمامیت این نظام را در راستای آزادی ایران و برقراری یک حکومت سکولار دموکرات زیر سوال ببرد؛ اما عملکرد او در دوران نخست وزیری اش و در این سه سال و نیم گذشته خلاف این امر را ثابت می کند. از همهء اینها گذشته، «ژان والژان» زمانهء خویش شدن امری ست که از هر کسی بر نمی آید؛ بخصوص اینکه آن فرد ایدئولوژی زده باشد، آن هم از نوع مذهبی اش؛ و الگویش شخصی باشد به نام خمینی!
---------------------------
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.