بازگشت به خانه                    پيوند به نظر خوانندگان                     آرشيو  مقالات                  آرشيو صفحات اول                جستجو

دوشنبه 21 اسفند ماه 1391 ـ  11 مارس 2013

حلقهء مفقودهء اپوزیسیون

حسن بهگر

مدت هاست شاهدیم که افرادی، چند نفر چند نفر، به نام اپوزیسیون دور هم جمع می شوند و بیانیه و اعلامیه می دهند و منشور صادر می کنند و نتیجه ای نمی گیرند و می روند تا مدتی بعد با نامی جدید دوباره گرد هم بیایند و روز از نو روزی از نو. این دور تسلسل سال هاست ادامه دارد و ما را گرفتار کرده. مشکل کجاست ؟ آیا اگر این جمع های ده بیست نفری به سد و دویست نفر افزایش یابد مشکل گشوده خواهد شد و مردم به حرکت درخواهند آمد؟ تصور نمی کنم. مشکل از تعداد نیست از جای دیگر است.

«اعتماد» آن حلقهء گمشده ای ست که مردم را به رهبری سیاسی پیوند می زند و به جمع آنها امکان حرکت مؤثر می دهد. این گردهمایی های ادواری به آن می ماند که عده ای تاجر ورشکسته دور هم گرد بیایند و اعلامیهُ تاسیس شرکتی را صادر کنند که سرمایه اش بدهی های آنهاست. چون سرمایه اپوزیسیون اعتماد مردم است و این سرمایه هنوز بدست نیامده است که بتوان به کارش انداخت.

اعتماد عمومی سرمایه ای ست اجتماعی که در قالب سازمان های مردمی و غیر دولتی تبلور می یابد. در جوامعی نظیر جامعهء، ما به دلیل وجود استبداد، سازمان های مردمی و غیر دولتی، احزاب و اتحادیه و انجمن ها مجال فعالیت پیدا نمی کنند و، به همین علت، این استبداد که رفت بعدی جایگزین اش می شود و مردم فرصتی برای در دست گرفتن اختیار زندگی خود پیدا نمی کنند. نهادهای ناموجود فرصت جلب اعتماد عمومی را پیدا نمی کنند، فقط گاه افرادی که امتحان خود را به جامعه پس داده اند کانون اعتماد می گردند. مکانیسم اعتماد و همبستگی مردم بسیار پیچیده و بغرنج است و محصول فرایند روابط اجتماعی است که یک شبه بدست نمی آید.

امروزه هم با وجود حکومت اسلامی تکلیف همه معلوم است، قدرت سیاسی متمرکز در بیت رهبری است و دولت در مذهب حوزه ای مستحیل شده است و سوء استفاده از قدرت و اختیارات دولتی برای تأمین منافع شخصی به فساد و چپاول عظیمی میدان داده است که در تاریخ معاصر ایران سابقه نداشته است. حکومت باوری به مشارکت مردم ندارد و تحمیق عمومی را بجای اعتماد عمومی هدف خود قرار داده است.

در مقابل، گروه ها و احزاب مخالف استبداد قبلی، بار شکست 57 را بدوش می کشند و هنوز نتوانسته اند در یک پلاتفرم مشترک به توافق برسند و مهم تر از آن به اعتماد مردم وسرمایهء اجتماعی و انسانی دست نیافته اند. بازماندگان استبداد پهلوی هم که جای خود دارند.

به جز نزاع بر سر گذشته، به نظر می آید گروه های اپوزیسیون بر سر یک مسالهء اساسی که پایهء همهء کار است توافق ندارند: «اینکه باید مملکت و کشوری موجود و سرپا باشد تا آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی را برایش ارمغان آورد». عده ای سر بلند کرده اند و مدعی هستند اصلاً موجودیت خود ایران را قبول ندارند. پس چگونه می توان در این وضع صحبت از منافع ملت ایران کرد و در راه خواست ها و منافع این ملت گام برداشت؟ معمولاً گروه ها را افرادی باید تشکیل بدهند که فکر و کنش منظم و معقولی دارند. مجموعه این افکار منظم است که این گروه ها را به عنوان واحدهای مشخص با یک هویت اجتماعی کلی بهم پیوند می دهد و به مردم معرفی می کند تا آنها بدانند با چه کسانی طرف هستند و چه کس و چه گروهی را باید انتخاب کنند.

وقتی مجاهدین به استخدام صدام در می آیند و در داخل شهرهای ایران بمب می گذارند چه کسی ادعای وطن پرستی آنها را می پذیرد؟

وقتی رضاپهلوی کودتای 28 مرداد را افسانه می شمرد چه کسی مستقل بودن و دموکرات بودن او را باور می کند؟ وقتی گروه های هوادار عدالت اجتماعی اول از همه به تجزیه و پاره پاره شدن ایران می اندیشند چه کسی به آنها اعتماد می کند؟ وقتی سازمان و نیروهای سیاسی از خود انتقاد نمی کنند و از گذشتهء خود انتقاد نمی نمایند و انتخابات دموکراتیک در میان خود ندارند نمی توانند جایی در دایرهء اعتماد مردم داشته باشند، حالا هی بگویند که سکولار و دمکراتیم. هنگامی که چند نفر نمی توانند با هم در یک انجمن یا گروه کوچک با هم کار کنند و به یکدیگر اعتماد ندارند چگونه می توانند اعتماد دیگران را جلب کنند؟ این فساد مدیریتی در گروه ها نیز یکی از مهمترین موانع رسیدن به دموکراسی است.

تا اعتماد بین مردم و رهبری پیدا نشود کاری درست نخواهد شد. در این میان ممکن است مردم خشمگین و بجان آمده یکباره برای شورشی کور به خیابان بریزند و یا حتا برای جبران خطای انقلاب 57 و محض بهره برداری از تضادهای درون رژیم از امثال خاتمی و موسوی حمایت کنند. این تاکتیک ها را تا کنون بکار برده اند و از آن نتیجه نگرفته اند. این کارها با آمدن مردم به میدان برای طرح خواست های خود تحت یک پلاتفرم مشخص محض احقاق حقوقی که از آنها غصب شده است، از بنیاد متفاوت است.

خلاصه اینکه مشکل دو سر دارد یک طرف حاکمیت جمهوری اسلامی که حقانیت خود را از دست داده است و در فساد و استبداد و ارتشا غرق شده است و جلو ارتباط بین تودهُ مردم و گروه های مخالف را می گیرد، طرف دیگر اپوزیسیون پراکنده ای که بر سر اختلافات دیرین با یکدیگر در ستیز هستند. در حقیقت هر دو طرف از یک چیز محروم هستند: اعتماد عمومی مردم.

اعتماد از میان گروه های کوچک مثل خانواده شروع می شود و به سازمان ها و شرکت ها و دیگر نهادها تسری پیدا می کند. اوضاع داخل ایران نشانگر آن است که همهء این گروه های کوچک و بزرگ آسیب دیده اند و ما از یک آسیب روانی و اجتماعی وسیع رنج می بریم. بی اعتمادی محدود به سیاست نیست.

متأسفانه دائم می شنویم که مردم ایران کار جمعی بلد نیستند. نباید همهء کاسه کوزه ها را بر سر مردم شکست. مردم ما گناهی ندارند، این آسیب ها را حکومت ها و گروه های سیاسی بر مردم وارد آورده اند. همبستگی مردم در انقلاب 57 بی نظیر بود و همهء آنهایی را نیز که دائم می گفتند مردم ایران قادر به اتحاد نیستند، به شگفتی واداشته بود. مردم داوطلبانه بدون هیچ چشمداشتی به یاری هم می شتافتند و به وعده های آزادی خمینی دلخوش بودند. اعتماد مردم از زمانی فروریخت که فهمیدند خمینی پیر مرد هشتاد ساله در مقام مرجع تشیع رسماً به آنها دروغ گفته. وقتی او صریحاً به دروغگویی و مکر خود اعتراف کرد اعتماد مردم لگدمال شد. اکنون که مردم بهای بسیار گزافی برای اعتمادشان پرداخته اند به تجربه دریافته اند که در پس هر ظاهر موجهی احتمال خیانتی نیز هست. با این خیانت ها به دست آوردن اعتماد مردم مشکل تر از قبل شده است ولی همیشه ممکن است. مردم خود می دانند که برای خلاص شدن از این حکومت محتاج رهبری درست هستند و مترصد هستند تا چارهء این که را پیدا کنند. البته سختگیرتر از قبل شده اند ولی ننشسته اند که تا آخر دنیا آخوند به آنها حکومت کند.

ملتی که اعتمادش آسیب دیده است به این راحتی به هر کسی که فقط وعده و وعید بدهد اعتماد نمی کند بلکه نیازمند آن است که افراد و گروه های در عمل نشان دهند که تعهد اجتماعی نیرومندی دارند و به قول و شعارهای خود وفادارند و به مردم خیانت نمی کنند.

باید برای مردم روشن کرد که امام معصوم و حکومت اش مال این دنیایی که ما می شناسیم نیست و این گفتهء هابس را ملکهء ذهن شان کرد که انسان گرگ انسان است و نمی باید تمامی قدرت را به دست یک نفر سپرد. باید معیارهای لیبرالیسم را، که تفکیک قوا و نظارت دایم نهادها و قوا بر یکدیگر است، در همه حال مد نظر داشت. مهمتر از همه باید به مردم گفت که از حق خود محافظت کنید تا کسی هوس دزدیدن اش را نکند. اعتماد بکنید ولی چشم تان را هم باز نگه دارید.

اول ماه مارس 2013

http://www.iranliberal.com/showright-spalt.php?id=628

 

نظر خوانندگان

پيروز: جناب حسن بهگر. با درود بشما باید خدمتتان عرض کنم که شما با مقاله ای که بدرستی نوشته اید گرفتاری ما کجاست کار شاق و مشکلی را حل نکرده اید و تنها بر روی زخمهای موجود نمک پاشیده اید. بدرستی اشاره کرده اید که گروه ها و احزاب مخالف استبداد قبلی، بار شکست (ندانم کاری ها و فرصت طلبانه و با بی توجهی با تجربیات بزرگانی چون کسروی ها، دهخداها، دشتی ها و هدایت ها و آخوندزادها... که هشدارهای لازم را در مورد دین فروشان داده بودند زیر عبای آخوند رفتند) 57 را بدوش می کشند و هنوز نتوانسته اند (باز بعلت خود محوری و خوشیفتگی و خود خواهی) در یک پلاتفرم مشترک به توافق برسند و مهم تر از آن به اعتماد مردم وسرمایه ی اجتماعی و انسانی دست نیافته اند. بازماندگان استبداد پهلوی هم که جای خود دارند. و باز بدرستی اشاره فرمودید به جز نزاع بر سر گذشته (که نا خود آگاه خود سرکار هم در همان پیله گیر کرده اید)، به نظر می آید گروه های اپوزیسیون بر سر یک مساله ی اساسی که پایه ی همه ی کار است توافق ندارند: اینکه باید مملکت و کشوری موجود و سرپا باشد تا آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی را برایش ارمغان آورد. عده ای سر بلند کرده اند و مدعی هستند اصلاً موجودیت خود ایران را قبول ندارند. پس چگونه می توان در این وضع صحبت از منافع ملت ایران کرد و در راه خواست ها و منافع این ملت گام برداشت؟ و درست بر روی مشکل اساسی و بیماری که گریبان گیر میباشد انگشت گذارده اید که معمولاً گروه ها را افرادی باید تشکیل بدهند که فکرو کنش منظم و معقولی دارند (که مشکل ما در همین بخش متوقف شده است که از بی کسی می نالیم و از بیکسی 34 سال آخوند توانسته برحکومت خود ادامه دهد و باز از بیکسی خواهد بود اگر آنهائی که بعد از استبداد رژیم گذشته، استبداد آخوند را بر نادانان و نا آگاهان و فرصت طلبان حاکم کردند فرد یا افراد دیگری را برای اداره امور به ایران و ایرانی تحمیل نمایند). مجموعه ی این افکار منظم است که این گروه ها را به عنوان واحدهای مشخص با یک هویت اجتماعی کلی بهم پیوند می دهد و به مردم معرفی می کند تا آنها بدانند با چه کسانی طرف هستند و چه کس و چه گروهی را باید انتخاب کنند. حالا هی (بگوئید) و بگویند که سکولار و دمکراتیم. هنگامی که چند نفر نمی توانند (آیا خود شما با توجه به داشتن افکاری که در بالا اشاره فرمودید و تفاوتی با سایر مقاله نویسان ندارید میتوانید چند نفری که مورد اطمینان شما هستند نام ببرید؟ آیا خود شما به چنین نوشته ای که منکر همه چیز شده اید که درست هم هست توانسته و یا میتوانید اعتمادی را که میخواهید بدست بیآورید) با هم در یک انجمن یا گروه کوچک با هم کار کنند و به یکدیگر اعتماد ندارند چگونه می توانند اعتماد دیگران را جلب کنند؟ این فساد مدیریتی در گروه ها نیز یکی از مهمترین موانع رسیدن به دموکراسی است. تا اعتماد بین مردم و رهبری پیدا نشود کاری درست نخواهد شد. آقای بهگر گرامی؛ در 150 سال بویژه 34 سال گذشته مقاله های بسیاری نوشته شده و به نارسائیها و کمبودها اشاره شد و نسخه ها نوشته شده که دیده میشود که مشکلی حل نگردیده، پس بهتر نیست با تجربیات و اندوخته هائی که دارید روش موثر تری را دنبال کنید و راهنمای واقعی برای نیازمندان فکری باشید؟ پیروز باشید.

 

مینا ملکی: جناب بهگر شما دو تا چیز را مساوی هم گذاشته اید. یکی اینکه رضاپهلوی کودتای بیست و هشت مرداد را افسانه می داند و دوم عدم انتقاد گروه های سیاسی از گذشتهء خود. ادعای اول تان را نمی دانم درست است یا نه. تا جایی که من می دانم رضا پهلوی می گوید من این را که ماجرای بیست و هشت مرداد چه بوده و کی مقصر بوده بعهده تاریخ نگران می گذارم. اما اساس تفاوت دو چیزی که همانند گرفته اید این است که رضا پهلوی در زمان کودتای بیست و هشت مرداد بدنیا هم نیامده بوده و خود کوچک ترین نفشی در آن نداشته. طبق کدام اصل دموکراتیک باید پسر جواب اشتباه پدرش را بدهد؟ آیا اگر پدر شما مرتکب گناهی شده است باید شما پاسخگو باشید؟ یعنی شما مدافع سیستم فبیله ای هستید و معتقید گناه به ارث می رسد؟ رضا پهلوی هرگز دفاعی هم از واقعه بیست و هشت مرداد نکرده است. اما گروه های سیاسی دیگر خود دست به خطا های بسیار بزرگ زده اند و هنوز هم به کارشان افتخار می کنند مانند چریک بازی سازمان فداییان و مجاهدین خلق. شما چطور هر دو را یکی می گیرید؟ آیا این شرط انصاف است؟ یا شاید خود را موظف می دانید که به گروه های سیاسی انتقاد کنید حتماً لگدی هم نثار رضا پهلوی بفرمایید که انگی به شما نزنند؟

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه