|
دوشنبه 23 بهمن ماه 1391 ـ 11 فوريه 2012 |
در باب آمدن ابليس با هواپيمای ايرفرانس از نوفل لوشاتو به تهران
طنزی از زری اصفهانی
و آنگاه ابلیس را دیدند که در لباس شیخان در هواپیمایی اندر شد و ابلیس نیک می دانست که جز حق تعالی و چند تن از نزدیکان اش هیچکس نداند که او که بوده و از کجا پیدا شده و نه گذشته اش بر کسی معلوم آید و نه آینده اش. پس به آرامی بر صندلی جلوس کرد و کاسه لیسان و چاپلوسان برگردش حلقه زدند...
خبرنگارانی از همهء عالم در اطراف اش بودند و ابلیس با چهره ای دژم، زمخت و عبوس، چون بخت النصر، بر جای نشسته بود و با هیچ کس سخنی نمی گفت و اما در درون خود شاد بود و به ریش جماعت همراه می خندید و به یاد آورد روزی را که خدای عز و جل او رابه گناه دوست نداشتن آدم ار بهشت براند و او پیمان بست که انتقام از نسل آدمی بستاند و هرجا که او رود آسوده اش نگذارد. و اینک فرصتی شگرف بود تا به وعدهء خود وفا کند و آن چنان دماری از روزگار بندگان خدا درآورد که در هیچ کجا و هیچ حاکم جابری نکرده باشد.
و پس آنگاه از جماعت چاکران کسی به نزدش آمد و او را «امام ِ» خویش خواند و پرسید که آیا او بعد از سالیان دوری از سرزمین موعود در بازگشت چه احساسی دارد؟ و ابلیس، ترشرو، و با چشمانی شرربار و خشماگین پاسخ داد که «هیچ!» و این تنها کلام او بود در تمام طول راه.
ابيات
در جامهء شیخ گشت پنهان شیطان
تا بلکه بگیرد انتقام از انسان
پرسید کسی که شیخ احساس تو چیست؟
غرید که هیچ و کس ندانست چه سان
و کاسه لیسان و ابلیس بچه گان گفتند که کلامی بس متعالی بوده است و از جن و انس تا کنون کسی چنین مختصر و موجز احساسات اش را شرح ننموده است. و آنگاه کلام اش را شاعران و ادیبان بسیاری به تعبیر بر نشستند و گفتند که هر حرف آن هزار معنا دارد و باید تمام لغاتی را که در زبان های عربی و پارسی با «ها» آغاز می شود و در خود «یا» و «چ» را مستتر دارد بیابند. و پس از تحقیق بسیار به کلمات هراس و هرمله و هرزه و هلاهل رسیدند و یاوه و یوغ و چرک و چلغوز و چرند و چادر؛ و گفتند که از ترکیب همهء اینها احساس شیخ بیرون آید
و اما عارفی جهان بین بود که در معنای «هیچ» بسیار جستجو کرد و گفت که خداوند گار در سینهء ابلیسان قلب ننهاده است و ابلیس را هیج احساس نیست و چون بگوید که هیج معنا همان هیج باشد و لاغیر.
و بندگان خدا فرش سرخ بگسترانده بودند و به طمع پیشبازی روح خدا (نامی که ابلیس بر خود نهاده بود)؛ فوج فوج به قبرستان (که اولین جایگاه جلوس ابلیس بود) داخل شدند ورنج بسیار ببردند در آن روز که بخصوص برای قضای حاجت صفی بود بطول چند هزار. و نه هیچ غذایی بود برای رفع جوع، و فاصله های زیادی را با پای پیاده پیمودند و ابلیس در قبرستان دروغ های بسیار بگفت.
و همانطور که خدواند عز و وجل در قرآن کریم فرموده بود تا آنانی که فریب ابلیس را خورند به عذاب اندر سازد؛ ابلیس بچگان در سرزمین موعود حاکم شدند و بسیار بکشتند و بسوزاندند و به زنجیر کشیدند و جنگ و ویرانی و درد و بلا و تباهی به ارمغان آورند و در تاریخ ها نگاشتند که اگر آن قوم ابلیس را در لباس شیخ، و گرگ را در لباس میش شناخته بودند به این چنین خواری و ذلت در نیفتاده بودند.
ابيات
در جامهء هرشیخ ببین شیطانی
هشدار که بس گرگ شود چوپانی
چون چشم ببندی به حقایق، بینی
در آتش مکر سوخته خلقانی
http://goosheh-kenar.blogspot.ca/2013/01/blog-post.html
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.