|
دوشنبه 23 بهمن ماه 1391 ـ 11 فوريه 2012 |
ماهی از سر گـَنده گردد، نی ز دُم!
نوشته ای برای سی و چهارمين سالگرد انقلاب شکوهمند روشنفکری ـ آخوندی در ايران
امير سپهر
ای قوم!
بدانيد که شما گناهان بزرگ کردهايد
و بزرگان شما بهگناه مقدمتراند.
از من میپرسيد که اين سخن به چه دليل میگويم،
به سبب آنکه من عذاب خدايم.
اگر از شما گناهان بزرگ سرنزدی،
خداوند بزرگ "هم"چون من،
عذابی"بر شما" نفرستادی
)چنگيزخان مغول، هنگام کشتار ميليونی ايرانيان(
هر ساله، در آستانه سالروز انقلاب شوم اسلامی، تقريباً تمامی دست اندرکاران سياسی، روشنفکران، نويسندهگان و همچنين سازمانها و احزاب بيرون از ايران که خود نيز در آن انقلاب نقش بزرگی داشتند، در بارهء اين رخداد ضد ملی گفتگو کرده يا مطلب نوشته و همگی هم با تفاوتهای اندکی، يا پادشاه فقيد ايران را مسبب انقلاب معرفی می کنند که خود بزرگترين قربانی آن بود، يا قدرتهای بزرگ غربی و يا روضهخوانها و بويژه، خود روحالله خمينی را. بدان سان که گويا، تنها همان شاه بوده که پيش زمينههای آن انقلاب را آماده ساخته و سپس هم ملای حيلهگری بنام خمينی از راه رسيده و با فريب بزعم ايشان «مردم ناآگاه ايران»، توانسته که شاه را از ايران بيرون رانده و «نظماهريمنی» دلخواه خويش را بر ايران مسلط گرداند.
پارهای از اين افراد و جريانها هم، برای مثلاً نشان دادن بيداردلی، راست گفتاری، دادگری و بهويژه، «مسئوليت پذيری» خويش، «عدم آگاهی» خود از «هدف خمينی» را دليل «پيروی» از وی خوانده ليکن حتا در آن بحثهای بهاصطلاح «روشن بينانه»ی خود هم، سرانجام باز همان نظام پيشين را «گناهکار اصلی» تمام اين سيهروزیها معرفی میکنند. آنهم بيشتر با اين استدلال که چرا با «ممنوع کردن انتشار کتابهای خمينی»، اجازه نداده که اين بزرگان از ديدگاههای قرون وسطايی و ويرانگر آن آخوند حقهباز آگاه گرديده و به دام وی نيافتند.
حال بگذريم از اين استدلال يکصد و هشتاد درجه وارون ِ همين انديشمندان که آزاد بودن «مذهبيون» در نظام پيشين را دليل اصلی سقوط ايران خوانده و میفرمايند که رژيم شاهنشاهی همهء احزاب، سياسيون، روشنفکران و کمونيست ها را سرکوب کرده و تنها به ملاها و مريدان آنان و بهويژه به شاگردان خمينی آزادی کامل داده بود که همين امر هم باعث پيروزی آن انقلاب گشته و به فلاکت امروزی ايران و ايرانی منتهی شد!
برای محکم کردن پايههای اين استدلال های خيلی روشنفکرانه! و همچنين نشان دادن «آزادی خواه» بودن خويش، طبق معمول در پايان هر بحث، چند ناسزايی هم نثار پادشاه دق مرگ شدهء ايران میکنند که گويا تنها آن «يک نفر» بوده که باعث همهء آن «کژانديشیها»، «ندانم کاریها» و «انحرافهای» تاريخی ما بوده و همچنان هم خواهد بود. و در پيامد منطقی آن استدلال قوی(!)، بگونهء طبيعی، هماو هم مسئول تمامی مصيبتهای حال، اکنون و آينده ماست! آينده را هم از اين روی آوردم که، مگر نه اين است که اين «ابر انديشمندان»، در تمامی مصاحبهها، تحليلها و بيانيههای «عالمانه!»ی سياسی، تاريخی، جامعه شناسانهء امروزه خود، باز به روشنی گفته و مینويسند که اگر فرزند او هم بتواند به ايران بازگردد، او نيز بساط ديکتاتوری را از نو پهن خواهد کرد؟
آن هم در حالی که ما در جهان ملموس و بيرون از ذهن و آرزو، اتفاقاً تنها همان شاهزاده رضا پهلوی را داريم که صلاحيت و توانايی آن را دارد که ما را از اين منجلاب ننگ و بدنامی بيرون کشيده و نقطهء پايانی بر اين همه بيراههرفتن و آبروريزیها بنهد. چرا که هم در جهان شناخته شدهتر از تمام اين مدعيان است، هم از همه محبوبتر، هم گذشتهء سياسی و حتا شخصی کاملاً پاکی دارد و هم اين که اصلاً در اين سی و چهار ساله در «عمل» نشان داده که از همهء شخصيتهای سياسی کنونی ايران دموکرات منشتر و باشخصيتتر و بهويژه «مداراگرتر» است، حتا با کسانی که خود از مسئولان اصلی آن آشيان سوزی نابخردانه بوده اما به جای نقد عملکرد ضدملی خويش، بیشرمانه همچنان هم به پدر و پدر بزرگ وی ناسزا میگويند.
باری، پس چکيدهء همهء «عبرت تاريخی»ی مثلاً «بزرگان قوم ما!» از اين همه بيداد و ستم و چپاول و تجاوز و جنايت و ويرانگری، و به ويژه اين «بی آبرويی بیسابقه در تاريخ» در اين سی و چهارسال را تنها و تنها در همين يک جمله میتوان خلاصه کرد که از ديد اکثريتِ، بهاصطلاح، «نخبهگان سياسی»، «روشنفکران» و «احزاب برونمرزی» ايران: «تنها پادشاه مدفون در غربت است که گناهکار بوده و مسئول تمامی بدبختیهای ايران و ايرانيان بوده، هست و خواهد بود!». و از اين قرار هم، نه خود آن بزرگان کمترين نقش و مسئوليتی در اين «خانه خرابیها» داشته و دارند و نه اصلاً ميليونها ايرانی ديگر که صاحبان اصلی آن کشور هستند.
و حال از آنجا کم نمیخواهم اين بحث را کشداده و سپس به نتيجهگيری باز هم کشدار از آن بپردازم، پس، به همين اندک و چند اشاره کوتاه دگر بسنده کرده و «نتيجه گيری» از آن را به وجدان و «خرد متعارف» خود خوانندگان وامینهم. چرا که باور دارم هر ايرانی بسيار ساده اما باوجدانی که تنها بتواند اين متن را بخواند نيز، با همان «خرد فطری» خويش، هم دليل اصلی اين تلخکامیهای ما را فهميده و هم اينکه اصلاً «مسببان واقعی» اين نگونبختیهای ايران و ايرانی را بهخوبی خواهد شناخت.
آری، مرادم همان مسببانی هستند که تا همين چندی پيش هم از آن بلای اهريمنی با عنوان «انقلاب شکوهمند» ياد کرده و همه ساله در بيست و دوم بهمن ماه هم، سالگرد اين نکبت و سيهروزی مردم ايران را جشن گرفته و به شادخواری می نشستند. البته براستی هنوز هم چنين می کنند، ليکن از ترس خشم و نفرت ميليونها قربانی خويش، بطور پنهانی و در ميان خودشان.
يعنی از ترس آن ميليونها تن پير و جوانِ زن و مرد و کودکی که در سايهء همان انقلاب شکوهمند اين بزرگان يا بیکار و تهیدست گشته، يا معلول، يا داغ جوان باختن و يتيمی و بيوهگی و بیسرپرستی بر جگر دارند و يا اين که پدران و مادرانی که با تنگدستی و خون جگر فرزند بزرگ کرده و حال بايد شاهد باشند که آن گلهای جگرگوشهشان بيش از شکوفايی و درخشندگی پرپر و لگدمال شوند، يعنی با افتادن به تنفروشی و پامنقل نشينی و مصرف ترياک و هروئين و شيشه و کراک و چرس و بنگ و حشيش و کليه فروشی... يأس و نوميدی و کابوس آيندهای تاريک و نامطمئن هم که جوانی و شادابی دهها ميليون جوان ايرانی سالم و غيرمعتاد را، به پيری و پژمردهگی بدل کرده است.
همين، و میماند فقط بازنويسی آن روايت بسيار «عبرتانگيز تاريخی» که هم در ابتدای اين مقال آوردم و هم در دگر نوشتهای از خود که: «عجيب آن است که نوشتهاند خود چنگيز بر منبر مصلی رفته و گفته بوده است: ای قوم! بدانيد که شما گناهان بزرگ کردهايد و بزرگان شما به گناه مقدمتراند. از من میپرسيد که اين سخن به چه دليل میگويم، به سبب آنکه من عذاب خدايم. اگر از شما گناهان بزرگ نيامدی، خداوند بزرگ چون من عذابی "بر شما" نفرستادی» (تاريخ جهانگشای عطاملک جوينی، جامعالتواريخ، طبقات ناصری(
آدينه بيستم بهمن نود و يک خورشيدی،
برابر با نهمين روز از فوريه دو هزار و سيزده ترسايی
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.