بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

چهارشنبه 11 بهمن ماه 1391 ـ  30 ژانويه 2012

 

ثانيه شمار سقوط نظام آغاز شد

)تحليلی روانشناختی(

مطلبی از روان ايران

نگارنده اين نوشتار بر اين اعتقاد است که «با توجه به يک سری اتفاقاتی که اخيرا در بدنه نظام جمهوری اسلامی رخ داده است سير ناگزير و رو به سقوط اين نظام آغاز شده است». اما مبنای اين استدلال چيست؟ مبنای اين فرضيه تحولات و کيفيت های خاص روانشناختی است که در برخی از سران مملکتی مشاهده می شود.

اعتقاد بر اين است که از برخی رفتارهای افراد می توان حالات روانی و رفتارهای آتی آنان را پيش بينی کرد، همان گونه که بسياری از اتفاقات سال هشتاد و هشت از پيش مشخص بود، خصوصاً با توجه به احوالات درونی رهبر نظام در ماه های پيش از آن. اکنون هم مبنای تحليل ما حالات روانی رهبر و افراد اصلی حاضر در بازی های سياسی ايران امروز است. تخصص نگارنده سال ها فعاليت در حيطهء روان درمانی می باشد و لازم به ذکر است که احتمالاً خيلی از متفکران مسائلی را که در اين مقاله عنوان می شود حدس زده اند وليکن در اينجا مفاهيم تئوريزه شده و مبنای تحليل ها نه شواهد و قرائن اطلاعاتی و امنيتی بلکه احوالات روانشناختی افراد می باشد. در واقع ما واقعيات جامعه را با زبانی ساده شده و بر اساس نظريه های علمی تحليل کرده و در خدمت انجام يک سری پيش بينی ها قرار می دهيم، نقطه ی اطمينان چنين رويکردی اين است که نظريه علمی اطمينان بخش تر از حدس و گمان های مبتنی بر شواهد هر روزی و همچنين بی نياز از آن شواهد می باشد. وقتی بدانيم چه مواد و عناصری به تشکيل چه آلياژی منجر می شود و همه ی آن مواد و عناصر را در شرايط کنونی موجود ببينيم آن وقت با آرامش و يقين و بدون توجه به اخبار و حاشيه پردازی ها در انتظار آنچه قطعی است می نشينيم فقط چيزی که در اينجا قضيه را مستثنی از ترکيبات شيميايی می کند اين است که در اينجا با مسائل روانشناختی مبهمی روبروائم که تابعی از هزاران چيز قابل روءيت و غير قابل روءيت می باشد و اين موضوع از قطعيت فرضيه ها می کاهد ولی در اينجا نيز، باز هم تکيه کردن به ساختارهای از پيش جواب داده ی علمی مطمئن تر به نظر می رسد. نکته ی ديگری که اين نوشتار را از گمانه زنی های رايج متمايز می کند فرضيه ی پيش بينی شده و قاطعانه ی آن است مبنی بر سقوط نظام در يک سال آينده يا ايجاد شرايط حکومت مظامی.

دقيقا آن اتفاقی که به عنوان شروع حرکت ثانيه شمار نظام تلقی می شود سخنرانی رهبری در اواخر پيرامون اختلافات ميان سران قوا و جلوگيری از طرح سوال از رئيس جمهور است.

رهبر نظام در تاريخ ۱۰/۸/۹۱ : «مسئولان بويژه سران سه قوه بايد با وظيفه شناسی و درک شرايط حساس کنونی، از هرگونه کشاندن اختلافها به ميان مردم خودداری کنند و بدانند از امروز تا روز انتخابات، هر کسی که بخواهد از احساسات مردم در جهت اختلافات استفاده کند، قطعاً به کشور خيانت کرده است.»

نظام جمهوری اسلامی از لحاظ کاراکتر روانی يک نظام کنترل گر محسوب می شود و اين حالت منعکس کننده ی زمينه ی روانشناختی و اعتقادات بنيان گذاران و دست اندرکاران اصلی آن می باشد.رهبر ايران به عنوان اصلی ترين شخص مملکت در حال حاضر کاملا دارای چنين شخصيتی است.خصوصياتی همچون کنترل گری در زمان کودکی و با توجه به پرورش خانوادگی شکل می گيرد اما می تواند در مواقع از زندگی فرد و بسته به جايگاه اجتماعی او شدت بيشتری پيدا کند. انسان کنترل گر نياز دارد تا مسائلی روزمره اش در کنترل او باشد و به ميزانی که اينگونه نباشد دارای اضطراب می شود و اين اضطراب او را وا می دارد تا با اقدامات غير عقلانی شرايط را به کنترل خود در آورد تا بلکه احساس اضطراب اش فروکش کند. يک نمونه ی ساده برای شما مثال می زنيم، در تمام ادارات و مراکز اجتماعی ما عکس رهبر ايران مشاهده می شود که در گذشته نيز اين مورد مربوط به پادشاه ايران می شد. البته ما نمی دانيم که آيا در زمان حکومت پادشاهی همانند اکنون به غير از مراکز دولتی در سطح شهر نيز تا اين اندازه از تصوير و جملات رهبر يا پادشاه استفاده می شده است يا نه. به هر شکل در حال حاضر اينچنين است يعنی اگر شما در هر بخشی از ايران از منزل خود بيرون بياييد فراخور منطقه ای که در آن هستيد پس از چند دقيقه با تصوير يا جمله ای پندآميز از رهبر ايران بر ديوار يا در قالب تابلو يا بيلبورد يا بر روی بدنه ی وسايل نقليه ی عمومی يا ... مواجه می شويد. به نظر شما دليل آن چيست؟ آيا قصد از اين کار فقط مربوط به آگاه سازی مردم می باشد؟ خير، اين نشانه ی روح مضطرب مسئولين اين مملکت است. اين افراد و در راس آنها خود رهبر ايران گمان می کنند با ديده شدن تصوير و نقطه نظرات شان توسط مردم از ياد آنها نرفته و حقانيت و محبوبيت شان را به اين شکل به مردم کوچه و خيابان گوشزد می کنند. حال آنکه اصلا اين شيوه ی خوبی برای دل بسته کردن آدم ها به کسی يا چيزی نيست حتی ممکن است آدميزاد با برخوردهايی اينچنين زياد و بدون انتخاب شخصی دچار حالت تهوع نيز بشود. اينکه من بخواهم ديگران دوست ام داشته باشند با توسل به روشی که مدام حرف ها و تصاوير من را در گوش و پيش چشمان شان تکرار کند اتفاق نمی افتد.انسان کنترل کننده اين گونه رفتار می کند. انسان کنترل کننده با مشاهده ی نمادها ی مطلوب اش آرام می شود. نماد يعنی چه؟ يعنی همين که در پخش اخبار تلويزيون به رهبر ايران ادای احترام می شود يا نقطه نظرات اش به سرعت توسط پايگاه های خبری و سياسیِ طرفدار تکثير می شود يا در همه ی همايش ها نام او آورده می شود يا هر شخصيت سياسی در لابلای گفته های اش به او ادای احترام اجباری می کند يا هر کس برای رفتن به دانشگاه يا بدست آوردن يک پست اداری بايد قوانينی را امضاء کند که جز اولويت های آن اعتقاد به ولايت فقيه می باشد ... اين ها نمادها و سمبل های کشور ولايتی است اما هيچ کدام از اين سردمداران آيا به اين فکر می کنند که چند در صد از اين آدم هايی که پای آن قوانين را امضا می کنند يا برای حفظ کردن جايگاه شان در ميان ديالوگ های خود به تبعيت از رهبر اشاره می کنند از ته قلب به مواضع و رفتارايشان ايمان دارند؟ يا حتی کمی برای او احترام قائل هستند؟ مسلما پاسخ تعداد بسيار اندکی را شامل می شود.

آری، کنترل گری منجر به چنين فضايی می شود. آدم های کنترل گر افراد دروغگو و رياکار در اطراف خود پرورش می دهند و اين رويه تقريبا در تمام سطوح مديريتی جوامع جهان سوم و خصوصا مذهبی جاری است.

ببينيم در يک خانواده اين روند چگونه رخ می دهد. يک پدر مستبد و کنترل گر نياز دارد تا آنچه که در خانواده می گذرد زير نظر او و مطابق با اصول اعتقادی او باشد و در غير اين صورت با روش های محبت آميز يا روش های قهری مجبور به کنترل اعضای خانواده می گردد. مثلا فرض کنيد در چنين خانواده ای دختر نوجوانی باشد که به تازه گی با استفاده از تلفن همراه خود رفتارهای جديد و خارج از عرفی را بروز می دهد. حال اين پدر نگران است که دختر اش هر لحظه مشغول ارتباط با چه کسی است و خصوصا فکر می کند که نکند او با يک پسر در ارتباط قرار گرفته است حال اينکه چنين ارتباطی از نظر پدر کاملا خطاکارانه می باشد. پدر هر بار با ديدن گوشی در دست دخترک و يا با شنيدن صدای پيام کوتاهِ آن مضطرب می شود و حال پس از مدتی بسته به نوع شخصيت و منش اش در صدد کنترل اوضاعِ از کنترل خارج شده اش بر می آيد. مثلا اگر آدم عاقلی باشد احتملا از ابتدا مادر را واسطه می کند تا ببيند دختر مشغول چگونه ارتباطی است و توسط مادر سعی می کند اين پيام را به او برساند که اين کار را نکند حال اينکه احتمال دارد دختر خانواده بسيار نسبت به ارتباط جديد خود مشتاق و کنجکار باشد. پس از اين دختر خانواده احتمالا گوشی خود را در حالت بی صدا قرار می دهد و از حجم پيام های خود می کاهد يا همه ی آنها را می گذارد برای زمانی که خودش در اتاق تنها است اما اگر پدر همچنان نشانه های اين ارتباط را با برخی تغيير رفتارهای دختر اش متوجه شود دست به اقدامات جدی تری خواهد زد که ما برای کوتاه کردن اين بحث فرض می کنيم در نهايت تلفن همراه را از دخترک گرفته و او را از اين شيوه ی ارتباطی محروم می کنند. حال پدر راضی است چون دختر اش دوباره مثل گذشته وقت اش را پای تلويزيون با خانواده می گذارند و حتی کم کم از لاک خود بيرون آمده و ديگر تلفنی نيست که مشغول آن باشد. اما اگر موضوع حتی به اين ساده گی در محيط خانواده فيصله پيدا کند می توان گمان کرد که عشق موجود نسبت به ارتباط قبلی از قلب او پاک شده و ديگر به آن فرد فکر نمی کند؟ نه، چنين تصوری خيلی ساده لوحانه است. احتمالا متناسب با شيوه های پدر، آن دختر و دوست اش هم قصد می کنند شيوه های ارتباطی جديدی ابداع کنند تا در تله ی پدر گرفتار نشوند مثلا ممکن است دختر برخی از تايم های تعطيلی دبيرستان را از خانواده ی خود پنهان کند تا در آن زمان ها بتواند با پسر به پارک برود يا امکان دارد با پس انداز خود يا با کمک دوست اش يک تلفن تهيه کند و فقط در برخی موارد که احساس امنيت می کند آن را روشن کرده و با دوست اش پيام رد و بدل کند. خوب حال در اينجا چه اتفاقی افتاد؟ پدر گمان می کند دختر اش کاملا تابع اصول خانواده شده و حال هر شب با خيال آسوده می خوابد. اما واقعيت چگونه است؟ واقعيت امر اين است که موضوع خيلی بيشتر خارج از کنترل پدر خانواده شده و امکان دارد به نقاط خطرناکی منجر شودکه در شيوه ی علنی موجود در گذشته نمی توانست منجر به آن گردد. آدم کنترل گر همانند پدر اين خانواده با اِلِمان ها و سمبل ها کار دارد نه با قلب ها و حقايق درونی. و رهبر ايران و ديگر سران گذشته و اکنون جمهوری اسلامی نيز اينچنين شخصيتی دارند علی الخصوص به اين دليل که اين رهبران دارای تربيت دينی هستند و دين از اساس، يک رويکرد کنترلی برای هدايت بشر می باشد. افراد کنترل کننده در شعار و در حد نظريه پردازی از اهميت قلب ها و مضرات رياکاری می گويند اما عملا آنچه که تعيين کننده است نه اين شعارهای سرداده شده بلکه کيفيت روانی و درون افراد است که آن هم ماهيتی انرژيک و عاطفی دارد و با قدرتی مسلط رفتارهای آدم ها را تعيين می کند.

اما اين آدم کنترل گر در بسياری از موارد با افرادی متزلزل و ترسو روبرو است که شرايط آرامش بخش را با اجرای فرامين اش مهيا کرده و صرفا در خلوت خود به آنچه نامتناسب با معيارهای او است می پردازند. اما گاهی يکی از فرزندان خانواده می شود فردی شيطون و سر به هوا با هوش ارتباطی بالاتر از ديگران. اين بچه چه می کند، به صورت ساده شده کاری که می کند اين است: پيچوندن و روی مخ بودن و باج گرفتن!

حتما بچه هايی را ديده ايد که رفتارهای آزاردهنده ی ديگران را انجام داده و در پی آن با نگاهی خودسر و لبخندی زير لب و توام با آرامش رفتار می کنند. دير به خانه می آيند، با نگاهی سنگين جواب پدر را داده و نه تنها قهر نکرده بلکه به آشپزخانه رفته و غذای خود را هم می خورند و بعد می آيند پای تلويزيون و با پررويی پدر را وادار به برخواستن و کناره گيری می کنند! اگر هم دفعتا پدر از کوره در رفته و از او سوال و جواب کند می گويند : "وا ... مگه چی شده؟! من خودم صلاح خودمو از همه بهتر می دونم!! شما مگه واسه من چه کار کرديد که اينهمه توقع از من داريد؟" يا حتی گاهی هم می توان شاهد خشونت متقابل از طرف فرزند بود که پدر را به مواجه می طلبد. خصوصا اين حالت ها و گرفتاری فردِ والد زمانی رخ می دهد که پدر خانواده از سوی ديگر فرد با محبتی باشد و نتواند فرزند خود را هر شب کتک بزند و حالا بچه با اطلاع از اين مسائل می داند که جوشش و خروش های پدر منجر به وضعيت خطرناکی برای فرزند نمی شود و لبخند زنان از روبروی حرص و جوش خوردن های پدر عبور کرده و نمک بر زخم اش می پاشد. حال اين آدم کنترل گر بايد چه کند؟ ابزارهای قديمی اش ديگر جواب نمی دهند. اگر شدت کنترلگری در درون اين فرد زياد باشد وقتی ببيند هيچ کدام از داد وبيدادها و حتی باج دادن های اش راه به جايی نمی برد شروع به تهديد و خط و نشان کشيدن خواهد کرد. او بايد خط و مرزها را در خانه مشخص کند تا همه بفهمند رئيس کيست. احتمالا اين روش برای مدت کوتاهی دوباره جواب خواهد داد زيرا فرزند نه تنها تحت تاثير خشونت پدر قرار می گيرد بلکه نگران سلامتی پدر هم خواهد شد و خصوصا اين حالت توسط پادرميانی های مادر به او سرايت می کند.

بياييم سراغ امروز ايران. همه اينها را گفتيم تا به شما بگوييم خامنه ایِ کنترل گر گيرِ فرزندی شيطون و روی اعصاب همچون احمدی نژاد افتاده است. احمدی نژاد هر چه نداشته باشد هوش ارتباطی بالايی دارد که احتمالا حاصل لجبازی هايی است که در کودکی تمرين کرده است. احمدی نژاد خشونت ورزی نمی کند بلکه جلوی پدر خانواده راست راست راه می رود و کم محلی می کند. او زير لب به ناتوانی پدر در کتک زدن خود می خندد. در اينجا پدر از سر محبت نيست که فرزند نوظهور نظام را به زير باد کتک نمی گيرد بلکه اين خشونت در شأن او نيست و بايد وجه ی عطوفت ورزانه اش را بر خلاف ميل باطنی اش حفظ کند و همچنين از لحاظ قانونی نيز بايد چندماهی اين فرزند را تحمل کند. توجه کنيد که پدر نظام (رهبر) خصوصا تا چند سال پيش روبروی ديگر فرزندان اش از اين فرزند شيطون خود بسيار تعريف کرده و گفته او نزديک ترين بچه اش به او است اما پس از مدتی ماهيت اين فرزند برای اش روشن تر گرديده و پدر فهميده که چه خطايی را در پشتيبانی از او مرتکب شده است. او با کتک زدن اين فرزند و لت پار کردن اش خود را زير سوال می برد و کنترل اش بر آحاد نظام را دچار تزلزل می کند، می بينيد او چقدر مستاصل است؟

اين رهبر ادعا می کند اقتدار اش بر تمام جهان اسلام احاطه دارد حال چگونه می تواند اين ننگ را بپوشاند که ستون های اصلی نظام اش نيز حرف او را نمی خوانند؟ از يک طرف باشيطنت های رو به ازدياد احمدی نژاد روبرو است و از طرف ديگر با قوانين و موازينی که خارج از آنها نمی تواند با اين وصله ی ناجور برخورد کند.

حال چه اتفاقی افتاده است؟ اين آدم بی ريشه و بی اصول که هيچ چيز جز اول بودن برای اش مهم نيست (احمدی نژاد) و يوغ کنترل هيچ کسی بالاتر از خود را بر نمی تابد بخش آزاردهنده ی رهبر را يافته است و بعد از چند سال متوجه شده است که با شيطنت های اش چه بر سر حال و اوضاع روانی رهبر کنترل گر می آورد و بديهی است که اکنون با اين اهرم دارد منافع خود را پيش می برد. وقتی شدت اختلافات بين روءسای سه قوه بالا می گيرد و رهبر می بيند که اين رئيس جمهور بدون توجه به منافع کل نظام فقط درصدد احيای قدرت از دست رفته ی مقام خود می باشد کاسه ی صبر اش به جوش آمده و در ميان هوادارانش شروع به تهديد می کند. اضطراب باز هم کار دست اين رهبر می دهد. ما در قسمت های قبل گفتيم آدم کنترل گر نياز به نشانه های مورد تائيد خود در درون افراد دارد و اين موضوع او را از برخورداری از احساس های صادقانه و واقعی محروم می کند. خوب به دليل اينکه کسی مثل ميرحسين موسوی از لحاظ ظاهر و سمبل های فکری همفکر با خامنه ای نيست کنار گذاشته شد در صورتيکه او از ستون های اوليه ی نظام بوده و مسلما در پس هر اختلافی اصل نظام و حفظ آن را مقدم می داشت. ولی خامنه ایِ کنترل گر کسی همچون احمدی نژاد را بر سر کار آورد که هيچ ريشه ی بدردبخوری از انقلابی بودن ندارد اما تمام آداب رهبر را آنچنان دست بوسانه پيش می برد که احساس آرامش رهبر آسيب نبيند.در اينجا اضطراب و نياز به کنترل رهبر او را از داشتن مهره ی خبره ای همچون مير حسين محروم کرد حال اينکه اصل حفظ نظام در پرتو حضور او بيشتر تامين می شد ولی انسان کنترل گر فقط به آرامش مقطعی نياز دارد و به همين دليل همان چيزی را که برای اش مهم است از دست می دهد.

 

 

تبليغات خبرنامه گويا

         

 

advertisement@gooya.com

 

رهبر مضطرب شده ی ما در جمع هوادارانش رو به نوچه های خود در سه قوه امر کرد که از اين به بعد تا زمان انتخاب از هرگونه اختلاف در ميان همديگر بپرهيزند وگرنه از ديد او خائن به نظام قلمداد خواهند شد. حال چرا ما می گوييم پس از اين گفتار در تاريخ ۱۰/۸/۹۱ ثانيه شمار سقوط نظام آغاز شده است؟ چون اين آدم کنترل گر بسيار بيشتر از قبل خود را تحت فشار روانی بُرد. اگر همين ديدگاه در خلوت و خارج از تريبون های رسمی به سران سه قوه ابلاغ شده بود هيچ اشکالی پيش نمی آمد. خامنه ای در خلوت به سران سه قوه گوشمالی می داد و می گفت خدا به دادتون برسه اگر با اختلاف افکنی نظامِ من را بی آبرو کنيد. مسلما چنين تهديدی کاراتر می بود هرچند احمدی نژاد از آن هم حتما استفاده ای به نفع جريان خود می کرد. اما وقتی رهبر در ميان مردم و از تريبون رسمی مملکت چنين تهديدی می کند به معنای اين است که اگر چنين اختلاف افکنی هايی باز هم رخ داد او حتما دست به کار خواهد شد وگرنه اقتدار اش در نظر مردم خدشته دارتر خواهد شد و همچون بازيچه ای در دست مسئولين نظام جلوه خواهد کرد. مسلما قرار نيست که او فردی که خود از پيش به عنوان خائن تعريف کرده را حفظ کند و بر همين اساس چشم مردم به او وعملکرد اش در قبال اين خيانت خواهد بود. خوب دوتن از سران اين قوا فرزندانی مطيع برای رهبر هستند و همان زمان هم با نوشتن نامه هايی ارادت و خفه خون گرفتن شان را در اطاعت اوامر رهبری اعلام کردند.اما احمدی نژاد چه؟ آيا جواب او را يادتان است که چقدر با تاخير و با روشِ انداختن توپ در ميدان حريف برگزار شد؟ از اين به بعد آيا احمدی نژاد هم آرام خواهد شد؟ و اگر باز هم به اختلاف افکنی و مورد ترديد قراردادن اصول نظام پرداخت با او بايد به چه شيوه ای برخورد شود؟ او خوب می داند که با هر جمله ی تشويش برانگيزی که به زبان می آورد چگونه رهبر را مضطرب می کند. و رهبر در صورت تکرار اين اختلاف افکنی ها تنها يا می تواند رئيس جمهور را استيضاح کند يا بايد در پشت پرده به او باج دهد تا تسلط او را به باد ندهد زيرا او به مردم قول داده چنين خائنی را محاکمه کند.

حال چرا اين منجر به سقوط نظام می شود؟ زيرا رهبر يا برای حفظ اقتدار اش بايد او را حذف کند که مسلما پس از آن فقط با حکومت نظامی می تواند مملکت را اداره کند و يا بايد منتظر ساختارشکنی های بی حد و حصر احمدی نژاد باشد که در کمتر از ۶ ماه نظام را متلاشی خواهد کرد. احمدی نژاد با تمام زيرکی اش می داند که فقط با توسل به اهرم قدرتی که تا چند ماه ديگر بيشتر در اختيار اش نيست می تواند بدون آنکه کسی به او چيزی بگويد بتازد همچنين به شدت از کينه ای که سردمداران نظام از او دارند آگاه است و می داندکه پس از پايان دوران رياست جمهوری اش سريعا تبديل به مهره ای سوخته خواهد شد و تمام اطرافيان اش نيز مورد غضب نظام قرار خواهند گرفت زيرا هيچ کس ديگر به او نمی تواند اعتماد کند او حتی احتمال ترور خود را نيز می دهد.

از زمانی که رهبر ايران آن سخنرانی را انجام داد تاکنون دو ماه می گذرد. ببينيم آيا فرضيه ی ما درست از آب درآمده؟ خوب بايد ببينيم آيا اولتيماتوم رهبر جواب داد؟ خير جواب نداد. احمدی نژاد پس از آن از گذشته هم بدتر کرد. او در يک سخنرانی ديگر درباره اصلاح قانون انتخابات توسط مجلس به شدت به مجلس و مجمع تشخيص مصلحت نظام تاخت. او حتی با گفتن مستقيم اين موضوع که تنها کسی که در ايران مستقيما توسط خود مردم انتخاب می شود رئيس جمهور است و حتی رهبر نيز به صورت غير مستقيم انتخاب می شود اصلی ترين ستون نظام را نيز به زير کشيد.احمدی نژاد کسی است که فقط می خواهد نفر اول باشد. او به معنای واقعی بازيگوش است و نمی تواند اهرم دست نيرويی بالاتر از خود باشد. او حتی در سخنرانی ديگری درباره اهميت طرح هدفمندی يارانه ها اينچنين گفت:

"اين يک کار موفق است، برخی ايرادات جزئی هم ممکن است داشته باشند. اگر ما اصرار داشته باشيم که بگرديم ايرادی پيدا کنيم و به آن بچسبانيم، اين ايراد را به هر کاری می توان چسباند. قرآن بخوانيد ببينيد چقدر می توان به آن ايراد گرفت، اگر تصميم داشته باشيد که ايراد بگيريد."

فکر می کنيد هر يک از اين حرف ها با مسئولين اين نظام چه می کند؟ ما گفتيم که رهبر ايران مجبور به باج دادن به اين فرد می شود تا اقتدار او را در فرصت باقيمانده بيش از اين زير سوال نبرد. رهبر ايران در تاريخ ۱/۹/۹۱ در يک سخنرانی جلوی سوال از رئيس جمهور را توسط مجلس گرفت حال اينکه تا آن لحظه با تمام گمانه زنی ها و نقل قول هايی که از طرف او می شد ولی او خودش ساکت بود. احتمالا اين اولين باج رسمی است که رهبر به احمدی نژاد داد و حتی امکان دارد او برای گرفتنِ حق السکوت از او بخواهد تا به شورای نگهبان امر کند کسی همچون مشايی را برای انتخابات تائيد صلاحيت کنند يا حتی اجازه دهد تا فاز بعدی هدفمندی يارانه ها که مجلس به شدت جلوی آن را گرفته است اجرا شود که آن هم منجر به محبوبيتی بيش از گذشته برای او و اطرافيان اش در ميان اقشار محروم خواهد شد و توازن قدرت را از دست خامنه ای خارج خواهد کرد خصوصا با اين ادبياتی که احمدی نژاد به کار می برد و رسما می گويد : "چرا نمی گذارند پول مردم را بدهيم دست خودشان. آنها از هر کسی بهتر می توانند پول خود را مديريت کنند." و همه می دانند اين حربه ی جديدی است که او برای همراه کردن افکار عمومی و ايجاد دسته بندی های جديد به کار می برد.او در اين آخر کار دارد خود را می کشد درکنار مردم و با سياست های اش سران قوا و رهبری را می برد در مقابل خود و بالطبع در مقابله با مردم. رهبر با دادن اين باج ها صرفا فرصت می خرد و معادله را يک گاه عقب تر می برد تا بلکه با گذشت زمان راه حلی برای حذف اين فرقه ی ضاله بيابد! آری از همان ابتدای انتخاب و ترجيح احمدی نژاد رهبر ايران دارد هزينه ی شخصيت کنترل گر اش را می پردازد در صورتيکه با پرداخت هزينه ی جلسات يک روان درمانگر متبحر می توانست خود را به آرامش رسانيده و آرام آرام مهره ها را در راستای منافع خود و دار و دسته اش پيش ببرد. تصور کنيد همين اواخر خامنه ای در پاسخ به مطالبه ی اشخاصی همچون هاشمی، خاتمی و احمدی نژاد برای انتخابات آزاد چه واکنشی نشان داد؟ او آنقدر مضطرب بود که جلسه ای فرماليته و فی الفور برای اش در قم تشکيل دادند تا بياد و به کاربرد اين عبارت (انتخابات آزاد) اعتراض کند. او کم کم می ديد که آنقدر اين شبه افکنی در ميان مردم زياد شده است که امکان دارد نفوذ تبليغات نظام برای گردآوردن مردم در انتخابات کاهش پيدا کند و با اين سخنرانی سعی کرد هشدار دهد تا ديگر از اين عبارت استفاده نشود. همان گونه که شاهد بوديد پس از آن نيز خطيبان نماز جمعه که نماينده ی رهبر در ميان مردم هستند و خصوصا آقای جنتی اين اعتراضيه را دامن زدند تا به گمان خودشان اثر شايعه پراکنی های مخالفان شان را کمرنگ کنند حال آنکه اضطراب او باز هم باعث روشی نابخردانه شد زيرا گفتگوی افراد درباره برگزاری انتخابات آزاد می توانست شرايط پوياتر و با رغبت تری را برای حضور مردم فراه کند زيرا مردم گمان می کردند قرار است موانع برگزاری آزاد انتخابات با اين تذکر ها برطرف شود ولی آقای خامنه ایِ مضطرب نمی داند که سياست نياز به آرامش دارد البته اگر بداند هم نمی تواند آرام شود چون دست يابی به چنين آرامشی نياز به درمان روانشناختی دارد.

آری، موضوع به هيمن سادگی است. روابط افراد در آن سطح از حکومت مانند روابط آدم های عادی است. احمدی نژاد جمعيتی از گرگ های درنده که به خون او تشنه هستند را در اطراف خود می بيند که اللحساب تا خرداد سال ديگر نمی توانند به او نزديک شوند ولی پس از آن مشخص نيست چه بلايی بر سرش بياورند. احمدی نژاد هم می خواهد جان خود را نجات دهد و تضمين بخرد و هم اينکه نمی تواند نفر اول بازی نباشد. او نمی تواند پس از ۸ سال، دست و پایِ دار و دسته اش را از همه جا جمع کند و برود پی کار اش. حال در اين ميان اين هدف اش يعنی بقای جان و رويکرد سياسی اش را از دو راه پيش می برد : يکی از طريق تطميع رهبر و باج خواهی های پشت پرده و ديگری از طريق مردم، از طريق رفتن به دل مردم. او می داند در اين مملکتِ ناآگاهی هر کسی روبروی رهبر بايستد محبوب مردم می شود.

می بينيم که با اينکه احمدی نژاد اصلا هشدار رهبر را رعايت نکرد و همچنان به ايجاد تشويش در ارکان نظام می پردازد ولی ديگر رهبر به او چيزی نمی گويد. رهبر خاموش شده است زيرا نمی داند چه بگويد. او به ابراز علاقه های احمدی نژاد به ديد تنفر می نگرد ولی همچنان درگير عشق والد و فرزندی ای است که با نگاه تمسخر آميز کسانی که به خاطر اين فرزند ناولد طرد شدند، در وجود او زبانه می کشد. او نمی داند با اين احمدی نژاد بايد چه کند و به شدت اضطراب دارد. اين رفتار رهبر اشخاص ديگری را نيز در مصاف با او عَلَم کرده است. يکی از آنها نمانيده مجلس علی مطهری است. او به شدت بر طبل سوال از رئيس جمهور می کوبيد و حتی در مناظره ای تلويزيونی گفت اگر رهبر مخالف اين کار (سوال از رئيس جمهور) بود به مجلس پيامی می داد و اگر نمايندگان به خاطر رهبر جلوی سوال را بگيرند يعنی چيزی جز يک دکور نمايشی نيستند و از طرف ديگر به کسی همچون جنتی نامه می زند و می گويد شما نمی توانيد بگوييد کسی مثل موسوی نمی تواند نامزد رياست جمهوری بشود چون جرم اش در هيچ دادگاهی ثابت نشده است. اين آقای مطهری از همان افراد شيطونی است که تفاوت اش با احمدی نژاد عقلانيت اش است اما رهبر با چنين افرادی بايد چه کند؟ با اينکه مطهری به عدم مخالفت رهبری با طرح سوال از رئيس جمهور اشاره می کند ولی رهبر در دقيقه نود مخالفت خود را اعلام می کند. خوب مطهری از اين به بعد بايد تکليف خود را روشن کند. او که آنچنان محکم از مواضع خود دفاع می کرد الان به يک باره نمی تواند در پوزيشنِ ولايی بودن فرو برود. او مسلما يا بايد خودش را پيش مردم بی آبرو کند يا خط و راه اش را از رهبری تفکيک کند حال اينکه رهبر اگر در شرايط آرامش بخش تری بود اين هزينه ها را نمی داد. رهبر با اين حالت اضطراب گونه اش فرزندان اشخاص مهم نظام همچون خمينی، بهشتی و مطهری را از دست داده است.اگر او از اساس با سوال مخالف بود زودتر از اينها می توانست پيامی پنهانی به مجلس بدهد تا کسانی همچون مطهری نيز تا اين حد آب در هاون نکوبند ولی اين رهبر مضطرب است. او اصلا ايده ای ندارد. او فقط از اضطراب اش خط می گيرد. او از يک طرف احساس می کند اين سوال از رئيس جمهور می تواند ابزار کنترلی خوبی برای نگاه داشتن و ترمز کردن احمدی نژاد و اخطار به او باشد و از طرف ديگر چشم اش به دهان احمدی نژاد دوخته شده که چه پاسخ هايی به اين سوال ها خواهد داد. و مسلما در نهايت ترس اش بر سياست اش غلبه می کند و هزينه ی شنيده شدن جواب های بی شرمانه ی احمد ی نژاد را بر خود هموار نمی کند و با واکنشی تاخيری اينچنين دشمن های تازه برای خود می سازد.

تا سال آينده همه چيز در دستان احمدی نژاد است : سياست خارجی، آبروی نظام، نفت، بودجه و .... . به او دست نمی توان زد چون او فردی است که اگر بخواهد غرق شود همه را با خود به پايين می کشد و اين کشاکش روانی ميان اين دو دسته و اين دو فرد آينده را روشن خواهد کرد. او در مراسم بزرگداشت سی امين سال تنقيح گزينش تاکيد کرده است که در گزينش های استخدامی نبايد روی دين دار بودن افراد تمرکز کرد و فقط با توجه به صلاحيت تخصصی فرد و نياز مجموعه بايد گزينش عادلانه ميان همه ی افراد صورت بگيرد و خوب اين روند دين مدار و ولايی بودن درگزينش های جمهوری اسلامی از ديگر ابزارهای کنترلی است که در ۳۰ سال گذشته برای از دست ندادن اختيار امور استفاده کرده است و احمدی نژاد هر روز بر يک کدام از آنها می تازد. در هفته ای که گذشت احمدی نژاد درخواست کرد به مجلس برود تا ناگفته ها را بگويد، از طرف ديگر از تاکيد خود بر اجرای فاز دوم هدفمندی کاسته و طرح جنجالی استخدام ۵۰۰هزار نفر در دولت را پيش کشيده است. طرحی عجيب و غريب که با تمام ساسيت های سال های اخير دولت ها برای کاهش حجم خود مغاير است و اين گمان را به ذهن هر کسی می آورد که چرا در تمام اين ۸ سال چنين طرح استخدام گسترده ای انجام نگرفت و حال در چند ماه مانده به پايان انتخابات دارد چنين می کند؟ اصلا با توجه به روال آزمون های استخدامی مگر می شود در اين چند ماه اين همه افراد را استخدام کرد؟ ولی هدف احمدی نژاد ايجاب می کند که در فرصتی بسيار کوتاه با چشم پوشی از خيلی از مراحل مرسوم استخدام در نظام جمهوری اسلامی اين استخدام را عملی بکند زيرا به حضور اين افراد درون دولت نياز دارد. هدف او اين است که اگر نتوانست با پرداخت يارانه ی چند برابری مردم را پشت سر خود و کانديدای مورد نظر اش بياورد حداقل باانعکاس اين روند استخدامی در چشم جامعه و چرب کردن دهان اين افراد استخدام شده که جمعيت عظيمی را شامل می شوند محبوبيت خود و تيم مورد تائيد اش را در ذهن مردم افزايش بدهد. از طرف ديگر همان گونه که قبل از اين گفته شد اندکی قبل از طرح اين ايده ی استخدامی به مورد نياز نبودن شرايط مذهبی و اخلاقی در گزينش های استخدامی می پردازد تا بتواند چنين استخدام گسترده ای را بدون دست اندازهای زمان بَر به مرحله ی اجرا برساند. مطهری گفته است اگر فاز دوم هدفمندی که مجلس جلوی آن را گرفته است اتفاق بيفتد حتما مجلس رئيس جمهور را استيضاح خواهد کرد ولی آيا می توانند اين کار را بکنند؟ در اينجا هم مسلما استيضاح رئيس جمهور چون در پی انجام طرح هدفمندی برای تامين خانوده های بی بضاعت و يک طرح استخدامی برای اشتغال مردمِ نيازمند صورت گرفته منجر به محبوبيت احمدی نژاد و انفجار يک انرژی نهفته درون مردم برای حمايت از اقدامات ساختارشکنانه ی او خواهد شد و احمدی نژاد حساب تمام اين تحرکاتِ ديگر قوای نظام را در قبال حرکات خود کرده است. می بينيم که اقدامات جدی رهبر در چند ماه اخير و هول و ولا انداختن در دل احمدی نژاد باعث اين دوئل کنترل گرايانه ميان احمدی نژاد و رهبری يا ميان احمدی نژاد با تمام نظام شده است. هر کدام با پيش بينی اقدام نفر روبرو دست به تدبيری کنترلی می زنند تا در تله ی بازی فرد روبرو نيفتند و مسلما اين بازی بَرَنده ای نخواهد داشت. احمدی نژاد هرگز نمی تواند برنده باشد و همين است که باعث شدت عمل او می شود. او دارد خودکشی می کند تا بازنده نباشد و همين تنش شديد او برای نباختن و از پا درنيامدن باعث می شود به اين فکر بيفتيم که مسلما نظام و در راس آن رهبر هم نمی تواند برنده باشد زيرا لازمه ی بَرنده بودن نظام اين است که احمدی نژاد هم قبل از انتخابات را ببازد و هم نتيجه ی انتخابات و بعد از آن را و چنين چيزی امکان ندارد زيرا او چنين اجازه ای را نخواهد داد، اين دو باخت به معنای نابودی او است و حتی بُرد احمدی نژاد در يک سوی اين داستان به معنای فروپاشی کل نظام می باشد. هر کدام از اينها برای بردن بايد هر دو سوی داستان را ببرند (قبل از انتخابات و نتيجه و شرايط پس از انتخابات) و اين شرايط بغرنجی را ايجاد می کند. احمدی نژاد به گونه ای عمل می کند که حتما لااقل يک سوی داستان را ببرد و اين کار را تمام می کند، نظام نيز اگر هر کدام از اينها را ببازد کار اش تمام است. شايد بهترين حرکت برای رهبر قاطعيت در حذف فی الفورِ احمدی نژاد باشد زيرا با وجود شرايط استبدادی که بر جامعه حاکم می شود اولا از اقدامات سريع احمدی نژاد برای ايجاد مجبوبيت کاسته می شود ثانيا پس از آن ديگر خود رهبر است و فضای پيش روی اش تا با ايجاد يک شرايط خفقان موقت و استفاده از زمان باقی مانده برای لاپوشانی قضايا بار ديگر اختيار مملکت را در دست بگيرد اما اين ايده ايی است که فقط کمی امن تر به نظر می رسد ولی به هر شکل اضطراب ناشی از حالت پادرهوايی در مقابل حرکات غير قابل پيش بينی احمدی نژاد را از بين می برد زيرا خامنه ای وقتی مضطرب می شود آنقدر کنترل می کند تا شرايط از چنگ اش در برود، شما هر چه مايعی را در کف دستتان بيشتر فشار داده و حبس کنيد آن مايع سريعتر راهی به خارج از فضای انگشتان شما خواهد يافت. از طرف ديگر حذف احمدی نژاد در شرايط کنونی به اين دليل شرايط بهتری را برای نظام ايجاد می کند که می دانيم احتمال اينکه همين حذف در آينده ی نزديک ولی در شرايطی بسيار خطرناک تر به نظام تحميل شود زياد است. به هر شکل اينها همه هزينه هايی است که سران اين نظام به خاطر شرايط ناپخته ی روانی شان می پردازند و باعث می شود نظام سی ساله شان در جلوی چشمان آنها اينچنين از دست شان برود.

در اين جدال و کشاکش ميان مهره ها، احمدی نژاد تا چند ماه ديگر، مهره ی قوی تر و پر اختيارترِ وزير را در اختيار دارد و با اين سو و آن سو رفتن اش همه را به دنبال خود می کشاند. اگر فرضيه ی ما درست باشد تا زمان انتخابات بعدی و شايد کمی پس از آن تکليف اين نظام يکسره خواهد شد ولی اگر تا آن زمان اين اتفاق نيفتد و به هر تدبيری احمدی نژاد تا بعد از انتخابات خفه خون اختيار کند و فردی معتمد بعد از او بر سر کار بيايد و مدت کمی هم از آن بگذرد مطمئنا نظام از دره ای هولناک نجات پيدا کرده و از آن پس به اين راحتی ها دچار چنين چالشی نخواهد شد زيرا دوباره با کنترل شديد رهبر به فضايی يکدست خواهد رسيد که نقطه ای تنش آفرين در آن نباشد.

http://news.gooya.com/politics/archives/2013/01/154485.php

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه