|
جمعه 8 دی ماه 1391 ـ 28 دسامبر 2012 |
سوسیالیسم «جنبش بازگرداندن اختیار بهانسان» نیست!
زندیک
توضیح: در یک گفتگوی ایمیلی با دو دانشجوی فنی، از کتاب اطلاعات و ماهیت ارزش انتقاد شده است: که چرا در این کتاب از هرگونه موضعگیری سیاسی پرهیز شده است. (واژۀ دقیقاً استفاده شده این بود که چرا «طفره روی» شده است)، و مشخصاً نظر مرا راجع به «یکی از پرچمداران فلسفه و سوسیالیسم در تاریخ معاصر ایران» یعنی منصور حکمت و فلسفۀ «سوسیالیسم انسانی» ایشان جویا شدهاند. این یک مقاله نیست، بلکه پاسخی است به آن گفتگوی ایمیلی و ضمناً دفاعی است در برابر مسئلۀ «طفرهروی»ها در کتاب اطلاعات و ماهیت ارزش که در اینجا عیناً بازگو میگردد.
****
دوستان عزیزم ج. . و ش. .
از اینکه به کتاب «اطلاعات و ماهیت ارزش» با دقت نگاه کردهاید و خود را ملزم به نقد آن دانستهاید، ممنونم. من از بیان موضع گیری سیاسی در این کتاب طفره نرفتهام، بلکه آگاهانه از آن پرهیز کردهام و مهمترین دلیل این پرهیزگاری، فاصلۀ طولانی این کتاب با مسائل پراتیک است. بهسبب درگیری با مسئلهای عمیقاً ذهنی در این کتاب (زیرا اطلاعات از جنس ذهن است)، آگاهانه از فعالیت نظری در حوزۀ پراتیک و وقایع اجتماعی پرهیز شده است. توجه کنید که این کتاب (علیرغم همۀ نظم و نثر و افسانهپردازی هایش که لازمه یک متن شاد و غیرکسلکننده است) فقط به یک مسئلۀ نظری معین میپردازد که عبارت از ارزش کالائی اطلاعات و ارزش نیروی کار مولد و مکثر اطلاعات در جامعه سرمایهداری است. یعنی کتابی است ساده برای علاقمندانی که به زبان فارسی در جهان دادهها و فنآوری اطلاعات، دنبال چگونگیها و رویکردهای جامعهگرائی میگردند.
اما از اینکه دربارۀ «یکی از پرچمداران فلسفه و سوسیالیسم در تاریخ معاصر ایران» با من تبادل نظر میکنید، تعجب میکنم. دربارۀ اندیشۀ این پرچمدار، متخصصین بسیاری وجود دارند که میتوانید با تبادل نظر با آنها به نکات بسیار سودمندتری دست یابید. اما اکنون که این سؤال مطرح شده است، پاسخ ندادن به آن دیگر یک «طفره روی» تمام عیار است که شایسته نیست.
منصور حکمت دیگر در میان ما نیست. افرادی نظریات او را بهمثابه بزرگترین واقعۀ بشری پس از نظریات کارل مارکس میدانند و برخی وی را یک شارلاتان سیاسی میپندارند. برخی از او بتی میسازند و نیمتنۀ برنزیاش را در کنار آرامگاه مارکس برپا میکنند و برخی دیگر به بتشکنی میپردازند. من جزو هیچیک از این دو گروه نیستم و با شخص وی در زمان حیاتش هیچ تجربۀ مشترک شخصی و اجتماعی نداشتهام. بنابراین آنچه در این نوشته میآید، بیانگر رابطهای شخصی نیست. برای وی همانند هر انسان دیگری میبایست حرمتی را قائل بود که لایق آنست و بهخصوص بهدلیل اینکه وی دیگر در میان ما نیست، میبایست در حفظ حدود این حرمت بسیار مراقب بود. من نیز چنین میکنم.
من نمیتوانم نظر روشنی دربارۀ «حکمتیسم» داشته باشم. زیرا آنچه امروزه بنام «حکمتیسم» شناخته میشود، عبارت از مجموعهای ناهمسو از درهمچینی گفتارهای پراکنده و متفاوتی است که هرچند در آرشیوهای متعدد موجود هستند، اما هنوز به هیچوجه بهمثابه یک نظریۀ منسجم با چهارچوب مرجح، پردازش نشدهاند. بنابراین من بههیچوجه نمیدانم «حکمتیسم» چیست؟ حدود و ثغور آن کدام است؟ و مثلاً چه تفاوتی با نظریات آنارکوسندیکالیستی نوام چامسکی یا نظریات سوسیالیستی اسلاوی ژیژک دارد؟ حکمتیسم امروز بیشتر یک هویت و اعتبار سیاسی است تا یک نظریۀ جامعه گرایانۀ منسجم. بهتر از اینها، آنچه که از جستجوهایم درمییابم، اینست که حکمتیسم بهطور خلاصه بهمعنی «علاقه شدید قلبی به منصور حکمت» است و حکمتیست به فردی گفته میشود که شخصاً شیفتۀ منصور حکمت است (یا بوده است). این جلوه هرچند که بیان میدارد منصور حکمت، انسانی بسیار مورد علاقۀ دیگران بوده است، اما هیچ نکتهای را دربارۀ دقایق حکمتیسم بهعنوان یک نظریۀ اجتماعی روشن نمیسازد.
بدینتعریف، یک کارگر، یک روشنفکر، یک دانشجو، یک خردهبورژوا و یا یک بورژوا به یک اندازه میتوانند حکمتیست باشند، زیرا در اینجا معیار شدت علاقه قلبی است و علایق قلبی، هرچند که همواره متناسب با موضع و موقع طبقاتی هر شخصی هستند، لیکن میتوانند در استثنائات، مستقل از موقع و موضع اجتماعی طبقاتی نیز وجود داشته باشند. (مثلاً یک کارگر میتواند به اندازه یک خلبان علاقمند به هواپیما باشد و یا یک خلبان میتواند به اندازۀ یک آشپز شیفتۀ خورشت بادنجان باشد) این علایق شخصی قابل انتقاد نیستند، بنابراین نقد حکمتیسم نیز (دراینجا بهمثابه یک علاقۀ شدید شخصی و قلبی افراد به منصور حکمت) به همین طبع غیرممکن است.
با اینحال برای اینکه تمام این اشارات را بهعنوان یک «طفره روی» تمامعیار دیگر قضاوت نکنید، باید در میان تمامی این مجموعۀ درهمچینی گفتارهای پراکنده (یعنی خلاصه حکمتیسم) بالاخره دستم را بهجائی بند کنم تا از آن نقطه بشود حرکتی کرد. بنابراین یکی از صفحات اینترنتی حکمتیست را باز میکنم و همینطور شانسی، اولین عبارتی را که به دستم میآید، برمیدارم تا ببینیم این عبارت ما را به کجا میبرد:
«اساس سوسیالیسم انسان است، سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است.»
این عبارت ظاهراً زیبائی است. یعنی واژههای سوسیالیسم و اختیار و انسان و اساس و بازگشت، بطور مرتب و صحیحی در کنار هم قرار گرفتهاند و در نگاه اول چشمنواز هستند و به انسانی بودن سوسیالیسم و اهمیت اختیار انسان اشاره میکنند. ظاهراً یکی از دلایل محبوبیت اجتماعی منصور حکمت نیز همین استعداد او در بکارگیری جملات زیبا و همهپسند بوده است. اما در جهانی که از راستترین طیف سوسیال دموکراسی تا چپترین طیف چپ رادیکال متمایل به آنارشیسم، خود را سوسیالیست مینامند، ناگزیریم در خواندن عباراتی که خود را به سوسیالیسم مناسبت میدهند، بسیار دقیق باشیم و به این موجودات ریز ذهنی با ذرهبین نگاه کنیم:
ابتدا به عبارت دوم بپردازیم: عبارت «سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است» را از یکدیگر جدا کرده و آنرا از نظر ساختار مفهومی بررسی میکنیم. با این جداسازی مفهومی میبینیم که:
اولاً: سوسیالیسم یک جنبش است.
دوماً: سوسیالیسم چیزی را به کسی بازمیگرداند.
سوماً: آن چیز که بازمیگردد، اختیار است.
چهارماً: آن کسی که اختیار به او باز میگردد، انسان است.
اولاً: معنای «سوسیالیسم یک جنبش است» به طور جهانشمول و لازمان صحیح نیست. مشکل این است که زمان و مکان آن معلوم نیست. سوسیالیسم در سال 1915 در روسیه یک جنبش است، در سال 1940 در چین یک جنبش است. سوسیالیسم در امروز ایران یک جنبش نیست. اگر مقصود این عبارت در تاریخی که بیان شده، سوسیالیسم در جامعۀ ایران بوده است (اگر بپذیریم که این عبارت بهزبان فارسی و برای ایرانیها گفته شده است) در آن زمان و مکان معلوم، سوسیالیسم یک جنبش نبوده است و جنبش نامیدن آن هیچ پایۀ نظری و عملی ندارد. امروزه هم هیچ اثر و معیار مادی قابل اتکائی وجود ندارد که بتوانیم سوسیالیسم را در جامعۀ ایران، براستی یک جنبش اجتماعی بنامیم. سوسیالیسم در جامعۀ از هم پاشیدۀ امروز ایران، حتی یک «گفتمان اجتماعی» هم نیست.
در جامعۀ واقعی ایران (مقصودم جامعۀ ایرانیان خارج از کشور نیست، بلکه مقصود جامعهای است که در خود ایران وجود دارد) سوسیالیسم امروز یک نظریۀ نسبتاً درهمریخته، شلخته و آشفتۀ اجتماعی است که جامعۀ ایران در مجموع برای آن تره هم خرد نمیکند و «جنبش» نامیدن چنین نظریات پراکندهای، بهمنزلۀ ایجاد یک جو کاملاً آرزومندانۀ ذهنی و انتزاعی (در حد افسانهپردازی) است. برای آزمایش عملی این دیدگاه، سوار یک تاکسی شوید و از میدان توپخانه تا تجریش با تمامی همسفرانتان صحبت کنید تا ببینید چند بار در میان همۀ بحثهای سیاسی و دشنامهائی که مسافرین به دولت میدهند، واژۀ «سوسیالیسم» را از زبان آنها میشنوید؟ این تعداد به احتمال قریب به یقین، نزدیک به صفر است.
دوماً: سوسیالیسم (که در ایران یک جنبش نیست) قرار هم نیست هیچ چیزی را بهکسی بازگرداند، بلکه درست برعکس قرار است چیزی را از کسی سلب کند! آن چیز که قرار است مطلقاً سلب شود، مالکیت خصوصی انسان است بر ابزارهای تولید. و اگر در پس سلب و حذف مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید، نوع انسان دچار عواقب جانبی دیگری مانند آزادی بیان و عقیده، آزادی سازمان اجتماعی، برابری زن و مرد و غیره هم گردید، اینها عواقب جانبی و مثبت سوسیالیسم هستند و هدف اصلی سوسیالیسم نیستند. بسیاری از سوسیالیستها (از جمله مارکس در نقد برنامۀ گوتا) بهروشنی بیان داشتهاند که این عواقب مثبت جانبی را هدف قرار دادن، در جامعۀ طبقاتی همواره محکوم به شکست است و در مجموع اینها با جامعۀ طبقاتی مانعالجمعند.
سوماً: واژۀ «اختیار» بدون تشخیص دستگاه معین مادی بهواسطه تبیین جامعه و زمان و مکان وقوع اش، بهخودی خود هیچ معنایی ندارد. واژۀ آزادی هم همینطور است. اختیاری که من در این لحظه دارم با اختیاری که پس از گذشت یک دقیقه خواهم داشت ممکن است متفاوت باشد. مثلاً فرض کنید که اکنون در حال رانندگی هستم و پشت چراغ قرمز ایستادهام و درنتیجه اختیار عبور ندارم، چند ثانیه بعد که چراغ سبز میشود، من نیز اختیار عبور از چهارراه را پیدا میکنم.
یکی از بزرگترین مصیبتهای فلسفۀ اسلامی که قرن ها فلاسفۀ مشرق زمین را در جائی میان زمین و آسمان آویزان کرد، همین تصور معنای مطلق و انتزاعی برای مفهوم «اختیار» است، که در برابر آن مفهوم انتزاعی «جبر» قرار میگیرد. بنابراین اگر این مفهوم «اختیار» را در جامعۀ سرمایهداری بکار بردهایم (یعنی جامعهای که عبارت فوق در آن بیان شده است) و در زمان حاضر، مفهوم جهانشمولی که «اختیار» برای «انسان» بیان میکند، چیزی بهجز اختیار (و آزادی) وی برای کسب و حفظ مالکیت خصوصی بر ابزارهای تولید نیست. بنابراین دو انتخاب داریم، یا این واژۀ اختیار، مبتنی بر فلسفۀ اسلامی (و در برابر جبر) بهمعنای مطلق و انتزاعی آن بهکار رفته و نتیجتاً این عبارت را در میان همان زمین و آسمان جبر و اختیار آویزان کرده است، یا اینکه به معنای واقعی آن در جامعۀ حاضر (یعنی اختیار به مالکیت خصوصی) بکار رفته است.
در صورت اول، حساب و کتاب چنین اختیاراتی با شخص کرامالکاتبین است، در صورت دوم معنای جمله اینست که «سوسیالیسم جنبش بازگرداندن مالکیت خصوصی به انسان است» که در این صورت اصولاً نیازی به چنین جنبشی که ما آن را سوسیالیسم مینامیم وجود ندارد، زیرا همین اکنون نیز، حتی بدون وجود هیچ «جنبش» سوسیالیستی، انسان در مالکیت خصوصی تقریباً بر هر چیزی مختار است.
چهارماً: حالا ببینیم در این وسط واژۀ «انسان» چکاره است؟ اگر قرار است که جنبش سوسیالیستی اختیاری را به «انسان» بازگرداند، پس این انسان همان انسانی است که قبل از جنبش سوسیالیستی وجود دارد، زیرا در غیر اینصورت چنین جنبشی اصلاً دلیل وجودی نداشت. این انسان که در این جامعه وجود دارد، انسانی است که تمامی مناسبات اجتماعی و فردیاش به روابط کالائی آلوده شده است و بههمین سبب، در کتاب اطلاعات و ماهیت ارزش، چنین انسانی «انسان بهمثابه کالا» نامیده شده است.
حالا که عبارت دوم را فهمیدیم و معنای انسان را دانستیم، میتوانیم ذهن خود را با عبارت اول نیز مشعشع سازیم: اساس سوسیالیسم انسان (بهمثابه کالا) است. در اینجا هیچ اشارهای به نوع انسان نیست بلکه مقصود همین انسانی است که میبینی و مالک خصوصی ابزار تولید است و اگر ششدانگ حواست جمع نباشد در عرض یکدقیقه سرت را کلاه میگذارد. نخیر، اساس سوسیالیسم بههیچوجه چنین انسانی نیست. بیدلیل نیست که سوسیالیستها در سخن از انسان یا از عبارت «نوع انسان» استفاده میکنند (که الزاماً مفاهیم نوعی و منافع همۀ بشریت را در معنای خود دارد) و یا اینکه از «طبقه» سخن میگویند. این وسواس در هردمبیل بکار نبردن واژۀ انسان، اتفاقی نیست و در هر بررسی انسانی از جامعۀ طبقاتی الزامی است.
در اینجا لازم است به نکتهای هم راجع به واژۀ «آزادی» اشاره کنم. در مدح این واژه بهقدری عربده کشیده شدهاست که حتی سوسیالیستها هم فراموش کردهاند که تفاوت میان جامعۀ ایران و جوامع اروپای غربی این نیست که اروپا آزاد است و ایران آزاد نیست. بلکه درست برعکس، اینست که ایران یکی از آزادترین کشورهای جهان است! تمامی دستاوردهای جنبش سوسیالیستی در اروپا (که اکنون به سوسیال دموکراسی استحاله یافته است) دقیقاً همین سلب گستردۀ آزادیهای فردی و اجتماعی از انسانها است. انسان در اروپا در آزادیهایش نسبت به دیگر افراد جامعه محدودیتهائی دارد که تقریباً همه آنها حاصل مبارزات سوسیالیستی است. این محدودیتها در ظاهر، وقایع مثبتی که از آنان به «حقوق برابر زن با مرد» و «آزادی بیان» و غیره نام برده میشود را نیز بههمراه داشته است. جامعۀ ایران به دلیل فقدان این مبارزات سوسیالیستی جامعهای به معنای واقعی کلمه «آزاد» است تا حدی که در آن «قانون جنگل» حکفرماست.
برای روشنتر شدن موضوع آزادی باید بدانیم که آزادی موضوعی «نسبی» است و همواره منوط به شرایط مشخص است. بهعنوان مثال در جامعۀ «آزاد» ایران، یک فرد عضو گروه انصار حزبالله تقریباً در انجام هر عملی آزاد است. یک آزادی گستردهای دارد که هرگز در جوامع اروپائی نمیتواند داشته باشد. او میتواند سر هرکسی را که میل دارد با چماق خورد کند، دفاتر روزنامهها را بهم بزند، چاقوکشی کند، اسلحه حمل کند و از اسلحهاش هر وقت که دلش بخواهد استفاده کند و غیره. بنابراین جامعۀ آزاد ایران برای وی یک «مدینۀ فاضله» بهتمام معنا است (بهخاطر همین او چنین جامعهای را جامعهء آزاد اسلامی مینامد) اگر همین شخص را ناگهان در یک کشور اروپائی قرار دهید، او از سلب تمامی این تشعشعات آفتاب آزادیهایش (در کنار هوای بارانی و گند شهرهای اروپا) شاید از شدت غصه دق خواهد کرد.
حال میبینیم که عبارت «اساس سوسیالیسم انسان (کالائی) است، سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار (مالکیت خصوصی) به انسان است» تنها ربطی که به سوسیالیسم دارد فقط به کار بردن این واژه در میان کلمات دیگر است و در کنه معنای خویش، بیانگر تعریفی کاملاً بورژوا ـ دموکراتیک از اختیار و انسان است. این مفهوم را هر حزب بورژوائی دیگر نیز میتواند بر سر در خود علم کند (و میکند) و بهعنوان مثال بگوید: اساس حزب لیبرال فلان کشور «انسان» است، حزب لیبرال «جنبش بازگرداندن اختیار به انسان» است.
از همۀ اینها بدتر اینکه، در این عبارت، سوسیالیسم برای «انسان» نقش نوعی «ناجی» را نیز بازی میکند و قرار است وی را از عدم اختیار و آزادی نجات بدهد. چرا؟ چونکه خرده بورژوازی در جامعۀ سرمایهداری در تمامی رویکردهای نظری و عملی خویش، شیفتۀ یک «ناجی» است. نجات دهندهای که وی را از بلایا و تحقیر بورژوا نبودن نجات دهد و مدینۀ فاضلۀ وی را (که زندگی بهسبک بورژوائی است) به او بازگرداند. خرده بورژوا همانقدر میتواند شیفتۀ سوسیالیسم (به معنای ناجی) بشود که شیفتۀ بلیط های لاتری (بخت آزمائی) است. زیرا این بلیط ها نیز بههمین نسبت میتوانند او را «میلیونر»کرده و از حقارتهای خرده بورژوائی نجات دهند.
آنچه که وی از زندگی میخواهد دقیقاً همانچیزی است که یک بورژوا از زندگی دارد، یعنی داشتن قایق تفریحی و هواپیمای خصوصی و ملک در جزایر زیبا و زنهای خوشگل و «ترکاندن» در میهمانیهای شبانه و روزانه است. این مدینۀ فاضلۀ اوست و سوسیالیسم، بلیط بختآزمائی، حضرت مهدی، سوشیانس و یا هر «ناجی» دیگری که شانس نجات از طبقه و دستیابی به این زندگی بورژوائی را به او وعده بدهد، او را شیفتۀ خود خواهد کرد.
خرده بورژوازی در جامعۀ ایران نیز همواره شیفتۀ «ناجی» بوده و هست. دلیل اینکه این طبقه در جامعۀ ایران جذب سوسیالیسم «نجات دهنده» میگردد، اتفاقی و ماحصل شانس و تصادف نبوده و نیست. هر بار دیگر و در هر جنبش اجتماعی دیگری که سوسیالیسم بهمثابه ناجی و طبقۀ کارگر بهعنوان پایان دهندهء ظلمها و بیعدالتیها معرفی گردند (که میگردند) خرده بورژوازی نیز با آن همصدا خواهد شد و با تنها ظلم و ناعدالتی که مورد شناخت اوست (یعنی نداشتن یک زندگی بورژوائی) مبارزه خواهد کرد. نتیجۀ این مبارزه در هر صورت ممکن، یافتن چهرۀ شخصی یک «ناجی» از میان همه کاندیدهای ناجیان افسانهای است، تا که روزی آن ناجی به بالای منبر برود و بگوید: من دولت تعیین میکنم! من توی دهن این دولت میزنم!
بهرحال این بازی سرشکستن هم دارد: زیرا همصدا شدن با سوسیالیسم بهعنوان یک «بلیط بخت آزمائی»، همانند این بلیطها، امکان برد 1 در میلیاردی و احتمال باخت قریب به یقین را در خود دارد.
حالا تأثیر عبارت مورد بحث را در جوامع مختلف بررسی کنیم:
جوامع اروپائی: تحقق این مفهوم در جوامع اروپائی مصیبتبار است. زیرا این یعنی که تمامی محدودیتها و موانعی که توسط مبارزات سوسیالیستی (امروزه استحاله یافته به سوسیال دموکراسی) در این کشورها بهدست آمده است و بورژوازی را در برخی عرصهها از «آزادی» و «اختیار» مطلقۀ سرمایه و مالکیت خصوصی چند قدمی دور کرده است، همه بهدور انداخته شوند و اختیار دوباره به این انسانها بازگردد. بههمین دلیل چنین مدحها و مرثیهها در رثای آزادی و اختیار، تِم اصلی تمامی نظریات احزاب بورژوایی در این کشورها است. آنها آزادی میخواهند که محدودیت سرمایه نداشته باشند، در اخراج و لغو حقوق کارگران راه شان مسدود نشود، گلوبال باشند و بدون محدودیت به هر حرکت اجتماعی که سرمایه حکم میکنند، عمل کنند.
جامعۀ ایران: تحقق چنین مفاهیمی در جامعۀ ایران حتی مصیبتبارتر است. زیرا اولاً تقاضاهای بورژوا دموکراتیک (مانند «آزادی»؟) را در قالب یک نظریۀ سوسیالیستی بهخورد جامعه میدهد. ثانیاً بهغلط بیان میدارد که جامعۀ ایران (که یکی از آزادترین جوامع بشری تا حد قانون جنگل است) جامعۀ آزادی نیست. سوماً سوسیالیسم را از جوهرۀ خویش که محدود ساختن قطعی انسان از «آزادی» (مالکیت خصوصی) و پذیرفتن مسئولیت فردی در برابر جامعه بهواسطه صرف نظر کردن از بسیاری از اختیارات شخصی است، تهی میسازد و آن را تا حد «جنبشی» برای دستیابی به تقاضاهای بورژوا دموکراتیک ارتقاء میدهد. و چهارماً خرده بورژوازی را، که مایل شدن به آن در لحظۀ حاضر در جامعۀ ایران برای سوسیالیستها مانند سم مهلکی است و عملاً برای آنها به معنی خودکشی اجتماعی ـ سیاسی است، ناگهان به این نوع «سوسیالیسم انسانی» جلب میکند.
در این میان باید بدانیم که تحقق مطالبات بورژوا دموکراتیک در جامعۀ ایران غیرممکن است. استبداد سرمایه در ایران حاصل سوء تفاهم نیست بلکه حاصل مناسبات تولید است. یک قیام با مطالبات بورژوا دموکراتیک در ایران در همین مناسبات تولید موجود، همواره یک دولت استبداد سرمایه را با دولت استبدادی دیگری معاوضه میکند و راهی برای رهائی از این دور باطل وجود ندارد. بنابراین شیفته سازی خردهبورژوازی برای شرکت در یک قیام همگانی و «آزادیخواهانه» صرفاً گامی است سیاسی برای عقب نماندن از معاملاتی که در لحظهء مفروض تفویض قدرت از این استبداد سرمایه به آن استبداد سرمایه، ممکن است واقع شوند.
حال با تمامی دیدگاههای بالا، عبارت «اساس سوسیالیسم انسان است، سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است» که یک شعار بورژوا دموکراتیک در جهت جذب و شیفته ساختن خرده بورژوازی ناجی پرست است، چرا گفته شده است؟ شرایطی که این شعار در آن گفته شده است کدام است؟
دربارۀ این سؤالات هیچ پاسخی ندارم. انسانی که این شعار را بیان کرده است نیز دیگر در میان ما نیست که بتوانیم با او تلفنی صحبت کنیم و پاسخ این سؤال را دریابیم. آنچه که از وی باقی مانده (یا باقی نگاه داشته شده) همان «حکمتیسم» است که شعار بورژوا دموکراتیک (و خرده بورژوا پسند) فوق بر سر در هر واحد حزبی آن میدرخشد.
شاید حالا بتوان به سؤال اساسیتری که در این سؤال شما مستتر است بپردازیم: اینکه «سوسیالیسم انسانی» چیست؟ تعریف مُد روز امروزی از سوسیالیسم انسانی، قرار دادن این نوع سوسیالیسم ویژه در برابر «سوسیالیسم غیرانسانی» یا همان وقایع اردوگاه شرق است. دربارۀ «انسانی» نبودن اردوگاه شرق داستان پردازیهای فراوانی شده است که بیشتر بار مفهومی «انسانی» جلوه دادن اردوگاه غرب را با خود حمل میکردهاند. به عبارت روشنتر (باز هم بدون معلوم کردن دستگاه اجتماعی مشخص) تعریف «سوسیالیسم انسانی» بهطور خلاصه عبارت از یک دولت سوسیالیستی است که کارهای بد و غیرانسانی که در اردوگاه شرق اتفاق افتاده است را تکرار نکند: یعنی مردم بیچاره را زیر تیغ بازجوئیهای پلیسی قرار ندهد، جوی از غبار خاکستری مردگان را بر روی هنر و موسیقی و نقاشی نباشد، بنی بشر را به سیبری تبعید نکند، در زندگی شخصی و خانگی آدمها دخالت نکند، با پوتین وارد اتاق خواب بینوایان نشود، کار مردم را زود راه بیاندازد و آنها را صفهای بیپایان بوروکراسی اداری معطل نکند، اتومبیلهای خوش طرح و خوش رنگ طراحی کند، بهجوانان اجازه بدهد که کفش «نایکی» بپوشند و همبرگر مکدونالد بخورند، دانشگاه ها را به یک محیط حزنانگیز «عقیدتی سیاسی» مبدل نسازد و خلاصه سوسیالیسمی باشد که کمی هم «اهل حال» باشد و آنقدر از عقاید سیاسی خویش دَم نزند تا حال بنی بشر یک سره از هر تحلیل طبقاتی بههم بخورد.
در این تعریف از «سوسیالیسم انسانی» دام مهلکی نهفته است: در کشورهای «در حال توسعه» خرده بورژوازی در طرفالعینی شیفتۀ این «سوسیالیسم انسانی» میشود، ولی همواره یک سؤال منطقی را با خود حمل میکند: اینکه اگر چنین «سوسیالیسم انسانی» هماکنون در کشورهای غربی از شمال تا جنوب برپا است، پس وظیفۀ سوسیالیستها این است که مدل اروپائی «انسان» را بلاتغییر در کشورهای او نیز پیاده کنند و وی را به مدینۀ فاضلهاش (که در نهایت معنی چیزی به جز زندگی در اروپای غربی و امریکا نیست) نزدیک کنند. و این دوری است بهغایت معنی باطل.
نه این دور باطل ساخته و پرداختۀ ذهن منصور حکمت است و نه این گناهی است که آن را باید فقط بهگردن وی انداخت. این طبیعت خرده بورژوازی ایران است و هر سوسیالیستی که در این دام گرفتار آید (و دیگران را نیز گرفتار کند) مجبور است عمل معین اجتماعی خویش را تا حد ممکن به درخواستهای بورژوا دموکراتیک نزدیکتر کرده و در برابر آن سخن و اندیشۀ خویش را تا حد ممکن از بورژوازی دور و بعید جلوه دهد. در این میانه ادبیاتی زاده میشود که در راستای این بعید نمائیها، در هر مقالۀ آن به قدری کلمۀ «کارگر» و «طبقۀ کارگر» بهکار رفته است که هر خوانندۀ سالمی از آن عـُقاش میگیرد. گویا این مقالات برای موتورهای جستجوی گوگل نوشته شدهاند که هر چقدر کلیدواژۀ «کارگر» در آن بیشتر تکرار شده باشد، به مقاله مورد نظر اعتبار جستجوی بیشتری میدهند. در این مسابقه حتی با نوعی «کمونیسم» مواجه میشویم که برای پنهان داشتن و فرار از ذات و حقیقت خویش، مجبور است از نام خویش نیز شرم کند (پس چه شد؟ قرار بود کمونیستها شرم داشته باشند که عقاید خود را پنهان کنند؟) و سپس از شدت این خجالت، اجباراً یک پسوند «کارگری» به انتهای آن میچسباند.
بار دیگر میگویم که این دستگاه فکری و شیوۀ عمل را فقط به آن اندیشمند فقید نسبت دادن و وی را مقصر آن دانستن، صحیح نیست. این دور باطلی است که در این روزگار اصطلاحاً «سوسیالیسم انسانی» نام گرفته است و هر کسی را که داوطلب باشد (از جمله نویسندۀ این سطور را) میتواند در یک چشم بهم زدن در گرداب حائل خود غرق نماید. بنابراین، من و شما و دیگران، و از سوی دیگر، تمامی طرفداران حکمتیسم، همه به یک اندازه در برابر آن نا ایمن هستیم. فقط چیزی را که نمیدانم این است که چرا باید افتادن به چنین دامی را که خرده بورژوازی برایمان پهن کرده است بهعنوان «پرچمداری فلسفه و سوسیالیسم در تاریخ معاصر ایران» عنوان دهیم؟ در فلسفه و تاریخ معاصر ایران پرچمداران بینامی هستند که شاید روزی گفتههایشان براستی پرچم سوسیالیسم انسانی در ایران گردد. بنابراین قبل از اینکه چنین عناوینی را دست و دلبازانه پخش کنیم، باید ابتدائاً زحمت و مشقت جستجوی تمامی دیدگاههای موجود را بر خود هموار سازیم.
شاید در بیان همهء دیدگاهی که در بالا آمد، اکنون از من بپذیرید که چرا در کتاب «اطلاعات» در موضعگیری سیاسی «طفره روی» شده است، زیرا این پرهیز آگاهانه از مته به خشخاش گذاشتن و انتقاد از همۀ بنیبشر، شاید فرصتی بدهد که یک نفر بتواند نفس بکشد و حرف خودش را بزند. وگرنه هر کسی که یک وبلاگ کوچک راه میاندازد و سعی میکند چهار کلمه حرف حساب خودش را بزند، باید اول با زمین و آسمان دعوا راه بیاندازد. زیرا اگر بخواهیم واقعاً مته بهخشخاش بگذاریم و با همه کرۀ زمین موضعگیری کنیم، دیگر فرصتی برای بیان همان حرف ناقص و نارسا و اندکی که خودمان داریم هم باقی نمیماند.
دستتان را به گرمی میفشارم و برایتان آرزوی موفقیت دارم.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.