|
دوشنبه 4 دی ماه 1391 ـ 24 دسامبر 2012 |
رفتن آگاهانه به سوی جبران گذشته
(باز هم تاملی بر سکولاریسم نو)
محسن ذاکری
بعضی ها می گویند «سکولاریسم نو» مفهومی غیر ضروری، و اضافه ای بی کارکرد است که بوسیلهء اسماعیل نوری علا ابداع شده. به نظر من، ابداً اینطور نیست و ایرانیان بدرستی به سکولاریسمی در وزن خود و برای ایران آینده نیاز دارند. سکولاریسم نو برابر جدایی مذهب از حکومت را برای ایرانیان با با عدم تبعیض ناشی از هر ايدئولوژی در هم آميخته و به معناهای وسيع و جديدی رسيده است. اما در اين مورد اگر می گوئيم سکولاریسم سوریه، ترکیه و آمریکا نیز برای ما کفایت نمی کند باید بتوانیم دلایل محکمی را نیز در پشت این ادعا ارائه نماییم.
از سوی دیگر، مدتی است سخنان زیادی را - در رابطه با سکولاریسم - می شنویم و اینکه این مقوله در ایران آینده چه می کند. و سم پاشی هایی می شود مبنی بر اينکه سکولاریسم می خواهد دین را حذف کند. حال آنکه تجربهء تاريخی و فلسفی بشريت ثابت کرده است که نه تنها سکولاریسم که هیچ نظام اجتماعی و نظری دیگری نمی تواند در هیچ کجای جهان دین را کنار گذارد و یا حذف کند.
از این رو، در این نوشتار می خواهم ام قدری از مشخصات یک جامعهء سکولار ایرانی را، با دو هدف اصلی، تصویر نمایم.
1 ) نخست اینکه سکولاریسم نو یعنی سکولار شدن من، تو و او و هر هموطن ديگر ایرانی. سکولاریسم یک دیوار بتونی و یا حباب شیشه ای نیست که، مثل سلطنت و یا ولایت فقیه و یا حکومت کارگران و یا جمهوری زحمت کشان، بر دور کشور کشیده شود و ظاهراً مدعی باشد که می خواهد راه خوشبختی را نصیب من و توی هموطن سازد. لازمهء استقرار سکولاریسم، دقيقاً همچون دموکراسی، تعهد فکری و درونی شدگی پایبندی افراد به سکولاریسم است. همچنين سکولاریسم مفهومی مثل «جمهوری اسلامی»و «مردمسالاری دینی» و یا «ملی مذهبی» نيز نیست که نتوان آن را به راحتی تعریف کرد و یا نتوان همخوانی کامل آن را با جهان مدرن امروز نشان داد. سکولاریسم را باید همهء آحاد یک کشور بشناسند و بدانند در زندگی روزمرهء آنان چگونه کار می کند. سکولاریسم همیشه پویا است و تا هست به روز و نو خواهد شد. به بیان دیگر، سکولار بودن کار آسانی نیست اما درک اینکه چگونه می توان سکولار بود نيز کاری سختی نیست.
2 ) از زمانی که «شبکهء سکولارهای سبز ايران» گفتمان سازی پیرامون سکولاریسم را با بنیه و دانش جدیدی بنا نهاده، تعاریف زیادی از سکولاریسم شده و می شود. این تعاریف، برای مثال، عبارتند از جدایی دین از سیاست، جدایی دین از حکومت، جدایی شیعه گری از دولت و یا حکومت، کنار گذاشتن محافظه کاری های فرهنگی و تاریخی، رفع تبعیض از تک تک ایرانیان، منع تبعیض از همه نوع قومی، زبانی، جنسی، ایدئولوژیکی، سیاسی، منطقه ای و غیره. با این حال که همهء این تعاریف درست هستند اما از لحاظ ماهيت «نظری» هستند و آنچه که ما بدان نیاز داریم تا سکولاریسم را بفهمیم در این تعاریف برای بسیاری از مخاطبان قابل لمس نیست. در این نوشتار تاکید بر این باور مهم است که ایران نیاز به «شکل و محتوا»ی جدیدی از سکولاریسم دارد. با این شکل و محتوای جدید، می توان و باید در عمل بنیان جدیدی برای بسياری از پديده ها و از جمله حتی رفتارهای اجتماعی ما ایرانیان فراهم ساخت. گفتمان همه گیر «شبکهء سکولار های سبز ايران» هرگز صرفاً با ماهيت نظری به میدان نیامده و، بر عکس، کنش های زبانی، کردارهای گفتمانی و صداقت و درستی ِ ما را در برابر سکولاریسم به چالش کشیده است. من در این مقاله بنا بر درک خود، می خواهم گوشه هایی از تعهد نظری توأم با تعهد رفتاری وفادار و پایبند به سکولاریسم را به تصویر کشم.
دین مشکل ما نیست، دینکاران مشکل ما هستند!
ترساندن و تهمت زدن و انگ چسباندن از روش های رایج و همیشگی مخالفان آزادی و برابری انسان ها است. سکولاریسم را نیز می خواهند در برابر خدا و پیغمبر و قرآن قرار دهند تا ما و عوام را بترسانند و احساسات سطحی نگران را علیه آن تهییج نمایند. ما صحبت از برابری انسان ها در ایران می کنیم، آنها می گویند سکولاریسم می خواهد عدالت دینی را برچیند.
اما از این انگ ها و تشر ها باکی نیست. ما سکولارها با دین مشکلی نداریم. تاریخ بشر به دین نیاز داشته و دارد. آری، تاریخ بشر برای سیر خود، تا به این لحظه، به دین و باورهای آسمانی و اخروی نیاز داشته است و ضروری است که این «نیاز» بزرگ و مهم شمرده شود. اساساً گوهر ادیان و انگیزهء انسانی توسل و اتکای به آنها، نمی تواند بد باشد بلکه محصول این «تماس معنوی» (به هر معنا که بگيريم) می تواند بسیار هم خوب باشد. در ایران ِ قبل از انقلاب در هر محله ای انسان های متدین پیدا می شدند. این افراد و خانواده هاشان مورد احترام و اعتماد مردم بودند. رفتار، منش و گفتار این انسان ها نه تنها دور از انسانیت نبود بلکه موجبات اتحاد و گرمی در آن محیط می شد.
من بیست و سه سال است در فنلاند زندگی می کنم. هم اکنون نیز اگر از من بپرسند «کدام يک از خانواده های فنلاندی را برای دوستی و معاشرت بر می گزینی؟» خواهم گفت: «خانواده های مومن مسیحی برای معاشرت و دوستی های بلند مدت بهترین هستند». چرا که بسیاری از عارضه ها و رفتار اجتماعی ناپسند را در بین آنها نمی توان دید. حتی در مرحلهء پندو اندرز و دعوت به سوی باور به مسیح - دستیابی به خوشبختی - نیز بسیار متوجه و مقید هستند که از حریم شخصی خود به حریم شخصی شما تجاوزی ننمایند. همینطور در امور خیریه و کمک به کشورهای فقیر نیز همچنان از پیشاهنگان این اقدامات انسانی هستند. در محیط کار نیز براحتی جایگاه منفعت و ارزش های معنوی را برای خود پس و پیش می کنند و به مسائل بصورتی «اخروی» می نگرند.
با چنين دینی ستیز و مقابله کردن خلاف عقل و انسانیت و حرمت بشری است. بسیاری از مسمانان نیز در فنلاند توانسته اند همسران فنلاندی خود را مسلمان کنند و این خانواده ها نیز از آبروی خود برخوردارند. هرچند که جایگاه زن و فرزند دختر و توافق با فرهنگ فنلاند مقوله ای است که بر آن تأمل می شود و آن را با دقت می نگرند اما وجههء اجتماعی این خانواده ها خوب است.
پس مشکل ما نمی تواند با دین و ارزش های دینی که در محیط خانواده به حمایت از ارزش های انسانی جامعه برخاسته اند باشد. مشکل با «دینکارانی» است که دین را ابزار خوف، تهدید، ارعاب، نهی، امر و توجیهی برای نادیده گرفتن حقوق اجتماعی انسان مدرن می کنند؛ مشکل با کسانی است که دین را مثل تسبیح در جیب گذاشته و در محیط کار و خیابان و مدرسه و مجلس و همه جا با آن بر سر و روی مردم می کوبند.
از امام اول شیعیان، علی ابن ابیطالب، حکایتی می آورند که (که چه از او باشد و چه برساخته ای منتسب به او) موضوع رد تبعیض را کاملاً بازگو می نماید. می گویند در زمانی که علی ابن ابیطالب خلیفهء مسلمین بود، روزی مردی مال او را دزدید و این مرد چهرهء خلیفه را هم نمی شناخت. علی و مرد به پیش قاضی رفتند. پس از بررسی قضیه قاضی گفت دلیلی و شاهدی برای اینکه این مال از آن علی است نداریم و مال از آن مرد شد. پس از صدور حکم، علی به قاضی گفت در اجرای حکم عادل بودی اما در نامیدن من و این مرد عدالت را از دست دادی چراکه مرا با کنیه ام نامیدی. این حکایت باید برای همه، و بویژه شیعیان کشورمان، حکایت از آن داشته باشد که در جهان امروز کسی که نمایندهء گروهی و دارای حق اراده کردن بر عموم و همگان است نمی تواند با زبان و پوشش و رفتار خود از عقیده و یا مرام خاصی حمایت کند و یا نمایندهء آن باشد. ما دیگر در ایران از اینگونه داستان ها نمی شنویم. بلکه مدام می گويند که خدا و رسول و علی همه قاصم الجبارين اند و علی به تنهائی و یک روزه صدها تن را می کشته.
یک انسان ِ مسلمانِ سکولار و مدرن، کشتن و خوف آفریدن را ابزار مناسب ادارهء کشور و جهان نمی داند بلکه با تبعیض و نابرابری ها به ستیز بر می خیزد؛ به ستیز با ملایانی که فرهنگ تشیع را به هر گونه خرافه و تزویری آلوده اند و سال هاست که بر سر و روی هر دین و مذهب دیگری کوفته و شأن هیچ آیین و باوری را محترم نشمرده اند.
شخص طبيعی و شخص قانونی در برابر سکولاریسم نو یکسان نیستند!
«شخص طبیعی» (natural person) کسی است که در درون یک اجتماع انسانی زندگی می کند و دارای «شخصیتی» است که خود انتخاب کرده. این انتخاب او، مادامی که با قانون و عرف جامعه در تضاد نباشد، مجاز است. او نمایندهء خويشتن خویش است و حقی به وی بیش از آنکه نمایندهء خود باشد داده نشده است. شخص طبیعی یک انسان است که در جامعه زندگی می کند و، از تولد و نام گرفتن تا مرگ، زندگی خود را در بین انسان ها با حقوق برابر می گذراند. وقتی از شخص طبیعی شکایت می شود او مسئول رفتار خویش است.
«شخص قانونی» (legal person ) اما به کسی می گویند که «نمایندهء گروه» بوده و یا اینکه از سوی گروهی حقی به او داده می شود. به «شخص قانونی» (که نبايد با «شخص حقوقی» مربوط به نهادهای اجتماعی اشتباه شود) این حق داده می شود که با حقوق دیگر انسان ها سر و کار داشته باشد. او می تواند عضو یک انجمن ثبت شدهء قانونی باشد، صاحب یک شرکت تجاری باشد، مؤسس و یا سخنگوی یک گروه مذهبی ثبت شده باشد و یا نمایندهء یک حزب سیاسی باشد. «شخص قانونی» دارای حقوق و مسئولیت های مشخصی در جامعه است. وقتی او در محدودهء اختیارات حقوقی خود خطایی نماید و از او شکایتی شود نهاد و سازمانی که او منسوب به آن است نیز جوابگو خواهد بود. از این رو حقوق «شخص قانونی» به حقوق عمومی و خصوصی دسته بندی شده اند. «شخص قانونی ِ خصوصی» با امور خصوصی انسان ها سر و کار دارد مثل امور تجاری، وقفی و خیریه. «شخص قانونی ِ عمومی» اما با حقوق عمومی انسان ها سر و کار دارد. تعریف «شخص حقوقی عمومی» بطور کلی در برگیرندهء افراد حکومت و دولت، شهرداری ها، دادگاه ها و سازمان های دولتی و عمومی می باشد. گاهی تفکیک مرز تعریف عمومی و خصوصی بودن یک شخص قانونی دشوار است اما در حیطهء استدلالِ این مقاله کار دشواری نیست. اینجا روی سخن با «شخص قانونی ِ عمومی» است، کسی که او را می توان «شخص همگانی» نیز نامید.
در آیندهء سکولار ايران، مدل های بسیاری از کشورهای سکولار جهان ديگر برای كشور ما کفایت نمی کنند. كشور ما، به دليل شواهد بسيار، تاریخی را پشت سر گذاشته است که حاصل آن زخم خوردگی از همهء ایدئولوژی ها و انواع مذهب ها و استبدادهای فکری و عقیدتی است. جمعیت ها و فرهنگ ها و زبان های گوناگونی در این کشور زندگی کرده اند که یا به دشنام ِ«صیانت» و تبعیض گرایی و یا با داغ محرومیت و تحقیر زیسته اند. زنان کشور ما سال هاست، با اینکه از آزادیخواه ترین زنان جهان هستند، در زیر فقر فرهنگی هم جنسان خود و استعمار مردان چه بی حرمتی ها و ظلم مضاعف را که ندیده اند. کودکان کشور ما سال هاست تحت غلبهء فرهنگ مرد سالاری، بصورت پسرانی کور دل و بیرحم و دخترانی حیران و محروم بار آمده اند. جمهوری اسلامی بیش از سه دهه پوشيدن حجاب اسلامی را برای بخش عظیم زنان و دختران مملکت ما اجباری کرده است و پديده های دلگيری همچون چادر سیاه، مقنعه و روسری را بر سر و تن آنان پوشانده است.
در ایران آینده ای که به سکولاریسم نو مجهز می شود، تعریف رفتار، ظاهر و گفتار یک شخص همگانی کاملاً باید حساب شده و دور از تبعیض باشد. هیچ شخص همگانی حق ندارد قبول مسئولیت و جایگاه نماید مگر اینکه بتواند رفتار، ظاهر و سخن خود را دور از هر گونه پیام و تبلیغ نگاه دارد. او باید خنثی بپوشد و خنثی حرف بزند و خنثی رفتار نماید. وگرنه سکولار بودن اش تظاهری توخالی بیش نیست.
در باور به سکولاریسم نو هر کسی، در زمانی که در سمت و جایگاهی قرار گیرد که بتواند با حقوق و امور مردم سر وکار داشته باشد باید به همهء نمادها و اصول دوری از تبعیض پایبند بماند. دیگر نه روسری خانم گاندی و بینظیر بوتو به درد ایران می خورد نه کلاه بوقی کرزای و عبای عشیرتی او و نه ریخت و قیافهء اعراب که باید عبا و قبا را از لای پاهایشان جمع کنند تا بتوانند گام از گام بردارد. دیگر كدام سیاستمدار دنیای مدرن ته ریش می گذارد و یا پیراهن یقه چینی می پوشد؟ دیگر کدام سیاستمداری که بخواهد درهای مدرنیته را بروی مردم اش بازکند سبیل استالینی می گذارد؟ هيچکدام از اين رفتارها به گوهر خود بد نيستند، اما وقتی جنبهء تظاهر ايدئولوژيک پيدا می کنند از حوزهء سکولاريسم نو خارج می شوند.
ایران سکولار باید انسان هایی را برای قبول شخصیت حقوقی عمومی برگزیند که عشق خدمت به وطن و جبران سال های سیاه گذشته برايش آنقدر ارزش داشته باشد که ساعاتی از روز، که با امور حقوق عمومی مردم سر و کار دارند، از پوشش و ذکر و آداب دین و عقیده اش دور بماند. بس است این ادا و اطوارهای چینی و هندی و افغانی و افریقایی و عربی! هیچکدام این ظاهر نمایی ها ذره ای اطمینان از وطن پرستی را که نمی آفرینند هیچ، بلکه تفاوت و تبلیغ را نیز دامن میزنند.
تا سال ها هر ایرانی که در برابر یک شخص همگانی قرار می گیرد ابداً نباید احساس تفاوت و یا خردی و یا محرومیت نماید.
امروز اگر رییس جمهور امریکا در پایان سخنان اش می گوید «خداوند امریکا را حفظ نماید» این جمله از دید من، نقض اصول سکولاریسم است اما مردم امریکا به آن عادت کرده اند. کسی که رییس جمهور افراد مسلمان و مسیحی و بی دین و مارکسیست و کافر است حق ندارد در پشت تریبون ریاست جمهوری از مرام خود و یا گروهی در حکم نمایندهء آنها سخن آورد. رییس جمهور امریکا می تواند هر یکشنبه که هیچ، هر روز در ساعات فراغت، به کلیسا برود. اما در مقام رییس جمهور همهء امریکایی ها این دعای پس از سخنرانی های او، اشتباهی شفاف است. قسم خوردن رییس جمهور امریکا بر انجیل هم امری است که نشان از تبعیض دارد. او می تواند در کلیسا به انجیل قسم بخورد که به وظایف رییس جمهور پایبند است، اما سوگند در برابر همهء مردم؟! آنگاه من این مقولهء انجیل را نمی فهمم! این نوعی تبعیض به مسلمانان، یهودیان، کافران، بی دینان، گبر ها و بت پرستان و بودیست ها است.
رییس جمهور ایران سکولار نيز می تواند هر روز جمعه به مسجد رفته و در دعای کمیل اشک بریزد و همه او را مسلمانی مقید بدانند اما او نمی تواند در جایگاه رییس جمهور سخنان اش را با «بسم الله» و یا «بنام خدا» آغاز نماید. همانطور که یک رییس جمهور کمونیست هم حق ندارد در شروع صحبت اش بگوید «بنام خلق قهرمان و ضد امپریالیست فلان و بهمان». او فقط برای اینکه کمونیست و ضد امپریالیست است رییس جمهور نشده؛ هر چند که رأی ضد امپریالیست ها او را برنده ساخته است، اما، او رییس جمهور همهء مردم اش است.
یک قاضی در حیاط منزل اش، در جشن های خصوصی و خانگی اش، در کلوپ های دوستان و در حزب اش حق دارد یک نشانهء بزرگ اهورا مزدا بر گردن بیاندازد، اما، در لباس قضاوت و جایگاه قاضی این رفتار او کاملاً تبعیض گرایانه است. حتی یک مترجم نیز که به او این حق داده شده است که به فضای گفتگوی یک مقام اداری و یک شخص طبیعی وارد شود و گفتگوی آنها را ترجمه کند، حق ندارد شمشیر ذوالفقار، صلیب مسیح و یا پرچم کردستان را بر سینه داشته باشد. یک آموزگار حق دارد در فضای خصوصی اش، در استخر، در انجمن مذهبی اش و در هنگام خرید از بقال محله هر سه چهار جمله یکبار بگوید بنام خدا، یا علی و شکر خدا را! اما، در سر کلاس، در حضور کودکان مردم، حق ندارد با اینگونه ترکیب ها بگوید من تابع این دین و یا آن کیش هستم. یک نمایندهء مجلس، آنجایی که بر کرسی نمایندهء حزب مسیحیان می نشیند و از آن سمت سخن می گوید حق دارد بگوید بنام خدا، پسر و روح القدس، اما اگر در سمت نمایندهء مردم کشور در یک پارلمان ظاهر شود این حق را ندارد که با همان کلمات سخنانش را آغاز کند و تبلیغ دین اش را نماید.
حق یادگیری زبان مادری و ترویج فرهنگ خود حق هر ایرانی است!
اکراد و اعراب و ترک های ایران می گویند ما خواهان این هستیم که در مناطق و استان های ما در مدارس زبان مادری ما آموزش داده شود. بی بضاعت و بی اقبال است هر حکومتی که این حرف را نفهمد و ارزش این انگیزه را نداند. چه نعمتی بالاتر از این که بخش عظیمی از مردم یک کشور آماده باشند دو زبان را یاد بگیرند! چه انگیزه و عشق زیبایی در پس این آرزوی سوزانده و خاکستر شده نهفته است که چه در گذشته و چه در حال، کور دلان حاکم بر کشور ما آن را نفهمیده اند؟
در فنلاند که مردم اش آنچنان هم از خارجی ها خوششان نمی آید، رفتن به کلاس های یادگیری زبان مادری را تشویق و ترغیب می کنند. فنلاندی ها می دانند که وقتی یک کودک عرب زبان، عربی را و هویت فرهنگ اسلامی اش را بشناسد برای آیندهء فنلاند از او شهروند سالم تر و راسخ تری ساخته خواهد شد. اروپایی ها پول را هرگز دور نمی ریزند. برای همین هم سرمایه می گذارند و هر کودک مهاجری که حتی یکی از والدین اش مهاجر باشد حق دارد به کلاس های مربوطه که مجانی هستند رفته و زبان مادری و زبان خانگی اش را بیاموزد.
هر ایرانی هم باید با فرهنگ چند زبانی و رنگارنگ و باستانی اش به کرد و فارس و عرب بگوید: کودک شما نه تنها در استان شما که در تهران و اصفهان و خراسان و هر کجای ديگری از ايران که باشد باید از حق آموزش زبان مادری اش برخوردار شود. یک کرد که به زبان خود مسلط و به فرهنگ خود آگاه باشد بسیار بهتر تصمیم می گیرد که در ایران بماند و یا اینکه شهروند دست دوم در عراق بشود. تازه لازم نیست که هر انسان سکولار، هر ایرانی سکولار، در فردا بر سر این مسائلی که واضح و روشن هستند به غور بنشیند. او بصورتی بديهی شفافيت و روان درستی را بر می گزند. از آن سو نیز چه آخوند، چه فارس متعصب و چه سلطنت طلب تاریخ گذشته باید یاد بگیرند که در برابر این بدیهیات حقوق انسانی در ایران آینده راهی جز تمکین و سوزاندن افکار تبعیض گرایانه شان ندارند.
ساختن و ایجاد رفاه در مناطق محروم کشور در تقدم است!
وقتی صحبت از کردستان بزرگ می شود من آنقدر که نگران نزاع های ترک ها و کردها می شوم، نگران هیچ چیز دیگری نیستم. چه در ترکیه و چه در ایران، اختلافات بین این دو جمعیت به آسانی به مذاکره و تفاهم نخواهد رسید. تنها شهر ارومیه خود را باید برای یک دوران مجادلات سخت آماده نماید. چاره چیست؟ به انتظار روز فاجعه نشستن؟ اگر ترکیه نجنبد و در زیر ده سال آینده تبعیض آشکار و متحجر خود را از سر اکراد بر ندارد، بی شک دچار بحران ها و درگیری های بزرگ خواهد شد. ترکیه تا امروز نیز این مهم ترین اصل سکولاریسم را از میان اوراق و کنش های سیاسی خود سانسور کرده است که کرد ها باید با حقوقی متساوی در ترکیه زندگی کنند. حقوق اولیه زبانی و فرهنگی و شهروندی متناسب با دنیای مدرن را ترکیه باید تا دیر نشده به اکراد بدهد. ترکیه باید با «ترک پرستی» به مبارزه ای مدنی برخیزد و کرد ستیزی را به مقوله ای فراموش شده تبدیل کند. و برای دولت موفق و کاردان ترکیه این کار سختی نیست.
ایران نیز باید هشیار تر از همیشه به مسئلهء اقوام ایرانی بیاندیشد و عمل نماید. این عمل چیست و از کجا آغاز می شود؟ بخشیدن حقوقی چون برخورداری از تدریس زبان مادری و فرهنگی و ادارهء مناطق به دست نخبگان محلی انتخاب شدهء مردم کار دشواری نیست اما دیگر به تنهایی کفایت نمی کند! دولت های ترکیه و ایران باید یک دورهء چند ساله پیگیر و الویت دار را برای رسیدگی به نقاط محروم کشور هایشان برنامه ریزی نمایند. امروزه سخت نیست سنجیدن اینکه کدام شهر و قصبه و منطقه محروم مانده و پیشرفتی متناسب با دیگر مناطق کشور نداشته است. استانداردهای جهانی حاضر و قابل اطمینان هستند و در این سنجش کمک فراوانی می نمایند. پس از این باید به نقاط محروم بیشتر از نقاط پیشرفته رسید. باید سالیانی چند بخشی قابل توجه از بودجهء کشور را به ساختن و ترمیم نقاط محروم سپرد و در آنجا کار کرد و ساخت.
هر تهرانی و هر استانبولی بی شک باید بفهمند که بايد سالیانی را به نقاط محروم کشور پرداخته و توجه بیشتری کرد و این اختلاف های فاحش انسانی و اجتماعی را کاهش داد. نه تنها تهرانی باید این را بفهمد بلکه باید برای دلجویی از هموطن کردش اقدام نماید. خراسانی باید به دلجویی و جبران روزها و شب های سیاه کودکان بلوچ برود. دیگر، دل خوش کردن به تهران و شب شعرها و شاملوها و تالار فرهنگ ها، دل به مشهد و شب های نورانی اش کافی نیست. اصفهانی سکولار نمی تواند دیگر به در ودیوار شهرش مفتخر بماند، در حالی که چند صد کیلومتر به سمت شمال، سال هاست هموطنان او از اولین خدمات بهزیستی و شهروندی خود محروم گشته اند.
اینها واقعیات تلخی هستند که با ادامهء استبداد شاهی و دینی، با سر به زیر برف کردن و با بی تفاوت ماندن نسبت به مشکلات بخش های محروم کشور دیگر تنها تلخ نمی مانند بلکه به زمان «انفجار بزرگ» نزدیک شده اند. کشور ما، ایران پس از جمهوری اسلامی، سال های مشکلی را در پیش رو دارد. اما در آن سال ها می تواند راه دور شده از جامعهء مدرن جهانی را ميانبر زده و به جادهء تمدن و انسانیت باز گردد.
کشور ما باید آگاهانه به سوی جبران گذشته برود.
شانزدهم دسامبر 2012
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.