بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

جمعه 1 دی ماه 1391 ـ  21 دسامبر 2012

 

برآوردی از سرصحنه

فرهاد جعفری ـ مشهد

زمانی که وارد یک کارزار انتخاباتی می‌شوید؛ لازم است که «برآورد دقیق و سرصحنه»‌ای از جامعه‌ای داشته باشید که قرار است گستره‌ی کارزار انتخاباتی شما باشد.

سال 1375 که نامزد نمایندگی مجلس شدم؛ در دانشگاه آزاد مشهد، مشغول تحصیل بودم و به این ترتیب، به خوبی در جریان آنچه در دل اجتماع می‌گذشت (و از جمله «نیازها و مطالبات مردمان» و نیز «کنش‌های سیاسی ـ اجتماعی احتمالی‌»شان در واکنش به نامزدی شخصی مانند من) قرار داشتم.

اما برای ورود به کارزار انتخاباتی سال آینده، و از آنجا که طی سالیان اخیر به‌طور اجتناب‌ناپذیری «خانه‌نشینی»ام بیشتر و بیشتر شده است، و از آنجاکه «حضور در فضای مجازی برای برآورد از فضای واقعی» وافی به مقصود نیست؛ لازم بود فکری بکنم و تدبیری بیاندیشم تا به‌نحو «دقیق‌تر و عمیق‌تر»ی، در بطن «مناسبات اجتماعی ایران امروز» قرار بگیرم و از حال و هوای حاکم بر روحیه‌ی مردمان مطلع شوم.

از این جهت است که در یکی دو ماهِ گذشته؛ در سوپرمارکت یکی از دوستان دوران سربازی‌ام مشغول به‌کار شده‌ام. برایش فروشندگی می‌کنم، مغازه‌اش را جارو می‌کنم و تی می‌کشم، قفسه‌‌ی کالاهایش را می‌چینم و پر می‌کنم و گاه‌گداری، پیک محلی‌اش می‌شوم و کالاهای مورد تقاضای مشتریانش را دم در خانه‌هاشان تحویل می‌دهم.

در همین مدت کوتاه؛ صحنه‌های بسیاری دیده‌ام و چیزهایی شنیده‌ام که گاه «غم‌انگیز»، گاه «تاسف‌آور»، گاه «دردآور»، گاه «شوکه‌کننده»، گاه «حیرت‌آور»، و گاه «به‌قدری ناراحت‌کننده» بوده‌اند که اشکم را درآورده‌اند.

از تصویر کردن تک تک این صحنه‌ها هم ناتوانم و هم امتناع می‌کنم. اما بگذارید فقط به‌ یکی‌شان و به‌نحو مبهم اشاره کنم که: شبی که برای رساندن یک بسته‌ کالا برای یکی از مشتریان سوپرمارکت، در یکی از کوچه‌های اطراف، به دنیال نشانی سفارش‌دهنده می‌گشتم اما نمی‌یافتم و خود را در انتهای کوچه بن‌بست و تاریکی یافتم؛ ناگهان کسی مرا با صدای بلند، به نام کوچکم، صدا کرد: «خودتی فرهاد؟!».

که دوستی بسیار قدیمی را دیدم که از در خانه‌ی کلنگی و نسبتاً مخروبه‌ی اجاره‌ای‌اش بیرون آمده بود. کسی که در حوزه‌ی تخصصی خودش (که یک کار هنری‌ست)، «استعدادی کم‌رقیب» محسوب می‌شد. اما اینکه او را در چه وضع و حالی دیدم (که هرگز متناسب با سطح شایستگی‌هایش نیست) بماند. بماند؛ چون طاقت بیانش را هم ندارم.

 

خلاصه کنم. آنچه من در همین مدت کوتاه از دقت در حال و روز مردمان (آن‌هم در یک منطقه‌ی متوسط‌نشین از شهر) دریافتم، با حذف همه‌ی حاشیه‌ها و اضافاتِ ظاهراً بی‌اهمیت (اما گاه مهم‌تر از متن) این است که قریب‌به‌اتفاق مردمان، و تقریباً از هر طبقه‌ی درآمدی که باشند (مگر دلالان و کاسبان خرده‌پا)؛ و با هر میزان از تحصیلات و موقعیت اجتماعی که از آن برخوردار هستند:

1) هر یک به «درجه»‌ای و «نوعی» از «استیصال و درماندگی» رسیده‌اند. حال؛ بعضی به استیصال اقتصادی، بعضی به استیصال اخلاقی، بعضی به استیصال خانوادگی، و بعضی به استیصال سیاسی.

2) «همه‌شان» می‌دانند که «هرطور که شده، باید کاری بکنند» تا از این «استیصال و درماندگی» (بن‌بست) خارج شوند.

3) اما «تقریباً هیچ‌کدام‌شان» نمی‌دانند «چه باید بکنند تا از وضع وخیم موجود، رهایی یابند»!

4) و تاسف‌آور اینکه: هرچه میزان «شرافتمندی» و «پاک‌نهادی» افراد افزون‌تر است؛ «مستاصل‌تر» و «درمانده‌ترند».

 

در فقط یک مورد از چندین مورد که با آن مواجه شده‌ام: مرد جوانی که به تازگی هم صاحب فرزندی شده است، و درحالی که بغضش در آستانه‌ی ترکیدن بود؛ بهم گفت: «... نه دیگر می‌توانم در این مملکت نکبت زندگی کنم، نه می‌توانم بروم خارج تا از شر اینها خلاص شوم». و بعد «در نهایت درماندگی» و درحالی‌که «بسیار مضطرب» هم به‌نظر می‌رسید، ازم پرسید: «به‌نظرت چه‌کار کنم فرهاد؟!... تو راهی به نظرت نمی‌رسد؟!».

 

چنین وضعیتِ غریب و کمتر مشاهده ‌شده‌ای که به گمان من، بیش از هرچیز محصول «عدم تناسب حکومت‌کنندگان با حکومت‌شوندگان» و بلکه «تعارض بنیادین بین آنها» و درحقیقت «بسیار پیش‌افتادگی حکومت‌شوندگان» و «بسیار پس‌ماندگی حکومت‌کنندگان» است؛ ما را در برابر طیفی از احتمالات قرار می‌دهد که از «انتخابات آزاد» تا «انقلاب خشونت‌آمیز» را شامل می‌شود. طیفی از احتمالات که در میانه‌اش «دورانی از هرج و مرج و بی‌حکومتی» هم خودنمایی می‌کند.

برخی نشانه‌های اخیر [و از جمله‌ی واضح‌ترین‌شان «سخنان اخیر محمود احمدی‌نژاد در سمینار قانون اساسی و قوه‌ی مجریه» که حتا از آمادگی وی و همفکرانش برای «تغییر و اصلاح قانون اساسی» خبر می‌دهد] به ما می‌گوید که: بخشی از حکومت در تلاش است تا گام به گام، «الیگارشی روحانیون و روحانی‌زادگان و نظامیان متصل به آن» را به «برگزاری انتخابات آزاد» ترغیب و درحقیقت «ناچار» کند تا جامعه‌ی ایرانی را از این «ورشکستگی فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی»، و درحقیقت «بن‌بستِ تنگ و تاریک و چاهِ ویلی که حاکمیتِ نظم الیگارشیک ـ ایدئولوِِژیک مسبب آن بوده» بیرون آورد.

و در برابر؛ برخی نشانه‌ها از آن حکایت دارند که «الیگارشی روحانیون و روحانی‌زادگان و نظامیان متصل به شبکه‌ی خویشاوندی»؛ جز از طریق مواجه‌شدن با یک «انقلاب خشونت‌آمیز و خونین» حاضر به «اعاده‌ی حقوق و آزادی‌های جمهور مردم» نیست.

 

به لحظه‌ای از حیات تاریخی‌مان رسیده‌ایم که: باید انتخاب را به خود آنان (الیگارشی روحانیون و روحانی‌زادگان و نظامیان متصل به شبکه‌ی خویشاوندی) وانهیم تا خود «سرنوشت خود» را تعیین کنند. درعین‌حال؛ برای هر انتخابی که «روحانیون و روحانی‌زادگان» و «نظامیان متصل به آنان» می‌کنند، آماده باشیم. 

1391 آذر29 ـ 2012 دسامبر 19

http://www.goftamgoft.com/?Pn=view&id=1140

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه