|
چهارشنبه 29 آذر ماه 1391 ـ 19 دسامبر 2012 |
موانع توسعه یافتگی در ایران
احمد نقیبزاده
پيشگفتار: دکتر احمد نقیبزاده چهره شناخته شدهای برای بسیاری از دانشجویان و علاقمندان به مطالعات سیاسی و روابط بینالملل است. دکتراى مطالعات سیاسى از دانشگاه نانتر فرانسه در سال 1985، استادی مدعو دانشگاه تولوز و انستیتو مطالعات سیاسى فرانسه، و همچنین دهها کتاب و مقاله به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و فارسی در کارنامه پربار او دیده میشود.این استاد دانشگاه درباره «توسعه دموکراتیک و توسعه استبدادی» با «بامداد خبر» به گفت و گو کرده است؛ گفت و گویی که به نوشته این سایت اگرچه قرار بوده بیشتر تئوریک و غیرسیاسی باشد اما این آکادمیسین، در آن بیپرده صحبت کرده و از جمله گفته است که «من واقعا نمیدانم احمدینژاد چه مأموریتی برای خود قائل است ولی میدانم که ضربههایی که ایران خورد، قابل جبران نیست». مشروح این گفت و گو را در ادامه بخوانید:یکی از مهمترین بحثها در ادبیات توسعه، نقش دولتها و سیاستگذاریهای کلان دولتها است و در این باره، طبیعتا کیفیت سیاسی دولتها بسیار حائز اهمیت است.
پرسش: به عنوان نخستین پرسش، لطفا برای خوانندگان ما توضیح دهید که به نظر شما سیاستهای کلان دولتها در جوامع در حال توسعه، عمدتا باید روی چه عواملی در عرصه داخلی تاکید کنند؟ آیا این عوامل، صرفا در چارچوب اقتصاد هستند؟
پاسخ: توسعه یک نسخه ندارد بلکه باید برحسب هر جامعه و مسائل ومشکلات و امکاناتش، برنامۀ خاص آن جامعه را تدوین کرد. در یک کشور ممکن است فرایند ملتسازی به انجام نرسیده باشد و در کشور دیگری فرایند دولتسازی؛ و اینکه از کجا باید شروع کرد، از اقتصاد یا جامعه یا فرهنگ، آن هم بستگی به ظرفیتها و مناسبتها دارد. ولی نکته اساسی این است که حوزههای مختلف نمیتوانند زیاد از هم فاصله داشته باشند. اگر توسعه اقتصادی به مرحلهای از پیشرفت رسید، توسعه سیاسی هم الزامی میشود. مردمی که از سطحی از رفاه و آگاهی برخوردار شدند دیگر نمیتوانند بپذیرند که از زندگی سیاسی کنار گذاشته شوند وگرنه عدم تعادل در این رابطهها نتیجهاش بحران و شورش خواهد بود.به نظر من یکی از علل انقلاب 57 همین بود که سطح رفاه بالا رفته بود ولی توسعه سیاسی به اندازه کافی صورت نگرفته بود. اما فرایند توسعه در ایالات متحده آمریکا برعکس این بود؛ یعنی مردم آمریکا زمانی از حق رأی و حقوق سیاسی دیگر برخوردار شدند که درآمد سرانه آنها از درآمد سرانه نیکاراگوئه در دهه 1960 کمتر بود. طبعا در چنین شرایطی مردم علیه وضع نابسامان اقتصادی خود به پا خاسته و به دنبال راهکارهای مناسب میگردند. به هر صورت تصورات و نظریههای خطی توسعه در دهه ۱۹۶۰ دیگر قابل پذیرش نیستند بلکه آنچه مهم است اراده توسعه است. این اراده ممکن است فقط در نخبگان وجود داشته باشد و ممکن است در تودههای مردم به وجود آید؛ باز فرقی نمیکند؛ گاه حتی یک فرد هم ممکن است عامل توسعه باشد.درباره نسبت توسعه و دموکراسی، دو دیدگاه عمدتا مطرح میشود. دیدگاه اول معتقد به نوعی حکومت مقتدر و تا حدودی اقتدارگراست که بیاعتنا به دغدغههای دموکراتیک، صرفا کشوری را از عقبماندگی نجات دهد. دیدگاه دوم، بر اهمیت یک ساختار دموکراتیک تاکید میکند و معتقد است که یک حکومت دموکراتیک بهتر میتواند پروسه توسعه را در ابعاد مختلف به پیش ببرد.
پرسش: نظر شما درباره این دو رویکرد چیست؟ و شما فکر میکنید کدام دیدگاه قابل دفاعتر است؟
پاسخ: این دو عاملی که مطرح کردید در کنار یک عامل دیگر یعنی «فرهنگ» قابل تحلیلاند. معمولاً شکم گرسنه توجهی به دموکراسی ندارد ولی همانطور که در بالا اشاره کردم توسعه سیاسی در آمریکا مقدم بر توسعه اقتصادی بود. دلیلش سطح فرهنگ بالا و وجود نهادهای مدنی بود. اما حساب کشورهای جهان سوم متفاوت است چون تنها نهاد متشکل دراین جوامع دولت است. دولت هم پس از انجام اولین وظیفه خود یعنی ایجاد امنیت به فکر توسعه اقتصادی برمیآید به این دلیل که ابزار لازم برای حکومت را کسب کند. اما ادامه کار که قاعدتاً باید به توسعهء سیاسی بینجامد بستگی تام به نوع حکومت و اندیشههای حکومتگران دارد. نگاه کنیم به عراق صدام حسین و لیبی قذافی؛ قذافی پس از ایجاد نظم، شروع به تقویت مبانی اقتصاد و رفاه عمومی کرد اما به محض آنکه سطح رفاه به جایی رسید که احساس کرد مردم دارند خواستههای دیگری مطرح میکنند، خودش سد راه توسعه شد و پولهای مملکت اش را در بانکهای خارج و به نام خود و فرزندانش ذخیره کرد؛ دست به ماجراجوییهایی زد که نگاه مردم را منحرف کند و در ضمن در جهان اسم و آوازه پیدا کند. ولی پهلوی دوم چنین نگاهی نداشت و تا آنجا که توانست خط توسعه را پیش برد ولی برای توسعهء سیاسی دیر اقدام کرد؛ شوراهای شهر را تشکیل داد و در آنها انتخابات کاملاً آزاد را به جریان انداخت، کارگزاران حکومتی را از بین تحصیلکردهها برگزید. ولی پیش از آن دست به کارهایی زده بود که تعادل جامعه به هم خورده بود. اصلاحات ارضی ناقص، توسعهء شهری شتابان، بیاعتنایی به مخالفان و…
پرسش: بسیاری از تحلیلگران اخیرا به نمونه مدل اقتصادی چین اشاره میکنند که علیرغم یک نظام سیاسی بسته، اقتصاد دنیا را تا حدود زیادی تحت تاثیر قرار داده است و از این رو استدلال میکنند که دموکراسی، الزامی برای توسعه و بلندپروازیهای اقتصادی حتی در سطح بینالملل نیست. نظر شما در این باره چیست؟ و آیا نمونه چین را برای سایر کشورها میتوان تعمیم داد؟
پاسخ: دولتهای کمونیست وضعیت خاص خود را دارند. آنها مدت طولانی مردم خود را در محدودهای تنگ قرار دادند و مردم به این وضع عادت کردهاند. همه دولتهای کمونیستی مستقل، به نیکی دریافتند که به زودی در حصار ایدئولوژی خود خواهند مرد. گورباچف آنطور عمل کرد و کنترل از دستش خارج شد ولی چینیها از شیوه او درس گرفتند و به جای دگرگونی ناگهانی، تصمیم به دگرگونیهای تدریجی گرفتند. آنها عملاً ایدئولوژی را کنار گذاشتند ولی رسماً نگذاشتند. آنها کنترل اجتماعی را ادامه دادند اما در خدمت سرمایهگذاری دولتی. الان چالش آنها شروع شده و مردم در پرتو بهبود شرایط اقتصادی، خواستههای سیاسی خود را مطرح میکنند و دولت چین نیز چارهای ندارد جز آنکه به این خواستهها پاسخ دهد.من همیشه نسبت بین توسعهء اقتصادی و سیاسی را به فاصلهء بین دو پای انسان تشبیه میکنم که بیش از یک متر نمیتوانند از هم فاصله داشته باشند. هرچه بود دنیا باید به چینیها درود بفرستد زیرا اگر طوری عمل کرده بودند که کنترل از دستشان خارج شده بود، دنیا با بحران روبرو میشد. فقط کافی بود هر خانواده چینی به جای یک فرزند دو فرزند داشته باشد، آن وقت ترکش انفجار جمعیتی ناشی از آن تا آمریکا هم میرفت.
پرسش: تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که رضاخان تلاشهای بسیاری برای برونرفت جامعه ایرانی از عقبماندگی و گام نهادن در مسیر توسعه انجام داد. برخی اما انتقاد میکنند که این تلاشها با قواعد دموکراتیک همراه نبود و نوعی مدرنیزاسیون از بالا بود. آیا شما با این دیدگاه موافقید؟
پرسش: هرکس دیگر غیر از رضاشاه هم که میآمد چارهای جز همین سیاست خشن نداشت. جالب آنکه جمهوری اسلامی سیاستهای او را تقبیح میکند ولی خودش آن هم در زمانی که دیگر ضرورت ندارد به همان شیوه عمل میکند. اگر قرار بود دموکراسی در آن شرایط شکل بگیرد مطمئن باشید انقلاب مشروطه شکست نمیخورد. طبقه متوسط ضعیف بود، آگاهی اجتماعی پایین بود، رفاه وجود نداشت، بین بخشهای مختلف کشور گسیختگی وجود داشت… ولی برد حکومت فردی محدود است و از حدی فراتر نمیرود. در عین حال، اگر دولت رضاشاه که در واقع با دولتهای مطلقه اروپا در قرون 16 و 17 قابل مقایسه بود، ده سال دیگر ادامه یافته بود بسیاری از مشکلات و موانع توسعه غیر قابل بازگشت میشد. نظام ایلی که مضمحل شده بود بر نمیگشت، پارهای گروههای ضد توسعه که از صحنه خارج شده بودند برنمی گشتند، مسأله زبان ملی حل میشد، تفاوت قومیتها به حد مجاز یعنی نقطه تعامل میرسید و…جامعه کنونی ایران، با مشکلات اقتصادی و اجتماعی فراوانی روبروست و گزارش اخیر صندوق بینالمللی پول هم چشمانداز کوتاهمدت نگران کنندهای از ایران به تصویر کشیده است. از طرفی در همین ساختار، افرادی همچون آقای هاشمی رفسنجانی با رویکرد سازندگی و بازسازی کشور در مسیر توسعه به قدرت رسیدند و حتی آقای احمدینژاد هم با وعده بهبود شرایط اقتصادی به پیروزی رسید و سندی با عنوان چشمانداز بیست ساله نظام طراحی شد. با این وجود، آمارهای بینالمللی موجود همچنان از عقبماندگی شدید جامعه ایران خبر میدهند؛ مثلا ریسک اقتصادی بالا، جذب سرمایهگذاری اندک، بیکاری و تورم فزاینده و شفافیت پایین.
پرسش: به نظر شما مشکل کجاست؟ چرا این وعدهها به سرانجامی نمیرسند؟ و جامعه ایران، نه تنها تغییر محسوسی احساس نمیکند، بلکه وضعیت بدتر هم میشود؟
پاسخ: مشکلات جمهوری اسلامی در تحقق اهداف توسعهای خود بیش از هرچیز تحتالشعاع سیاست خارجی است گفتمان حاکم براین سیاست خارجی، گفتمان عصر جنگ سرد است که عمرش دست کم دو دهه است که به پایان رسیده. جمهوری اسلامی در دو دهه اول عمرش به پیشرفتهای قابل توجهی دست یافت. توسعه راهها، توسعه دانشگاهها، فناوری سدسازی و تونل و غیره؛ اما در نهایت در تعامل با جامعه بینالمللی به بنبست رسید.میدانید که سیاست هم علم است و هم هنر؛ حاکمان ما نه در قسمت علمی سیاست، تبحری از خود نشان دادند و نه در وجه هنری آن. یعنی با سر رفتند توی شکم نظام بینالمللی به خیال اینکه از قدرتهای بزرگ کاری ساخته نیست. در داخل هم اشتباههای زیادی بود. عملکرد مدرن با گفتمان سنتی در تخالف بود؛ وظایف ملی با انترناسیونال اسلامی در تخالف بود؛ وابستگی به خارج با رویکرد معارضه آمیز با خارج در تخالف بود. طبیعی است که این تخالفها روزی گریبان شما را خواهد گرفت.من حسرت میخورم چون جمهوری اسلامی از قدرت و اقتدار بالایی برخوردار بود و از نظر من از نوع رژیمهای اقتدارگرای قرن بیستم مانند رژیم فرانکو بود که میبایست یک مرحله تاریخی ایران را به جلو ببرد. البته کارهای زیادی هم صورت گرفته مثلاً میزان جمعیت باسواد و صاحبان مدارک تحصیلات عالیه بالا رفت، میزان جمعیتی که صاحب خانه شدند بالا رفت و اگر خودش دموکرات نبود در عوض زمینه و پیش شرطهای دموکراسی را فراهم میکرد. الان هم عملا با دستاوردهای خودش دچار مشکل شدهاست. ایدئولوژی هم دست و پایش را بسته است و نمیگذارد خود را با شرایط زمانه همسو سازد. اگر این مشکلات و تحریمها نبود یقینا پیشرفت ایران زبانزد همگان میشد. راههای غیرشفاف باعث فساد میشود و فساد، زمینهساز بحرانهای دیگر. رقابتها و چالش بر سر قدرت هم، مزید بر علت میشود. من واقعا نمیدانم احمدینژاد چه مأموریتی برای خود قائل است ولی میدانم که ضربههایی که ایران خورد، قابل جبران نیست.اقتصاد ایران، وابسته به درآمدهای نفتی است واین مساله دههها است که بر اقتصاد و سیاست ایران سایه افکنده است
پرسش: اگر قرار باشد که شما یک مدل برای توسعه ایران (در ساختاری غیر از جمهوری اسلامی) طراحی کنید، با درآمدهای نفتی چه میکنید؟ اساساً با نفت چه میکنید؟
پاسخ: نفت یک موهبت الهی است چرا ما باید کفران نعمت کنیم؟ اگر توان برنامهریزی و استفاده درست از آن را نداریم مسأله دیگری است. اگر نفت نبود ما سوییس نمیشدیم بلکه افغانستان میشدیم. پول نفت مال نسلهای آینده هم هست. باید آن را در راه صنعتی شدن کشور به کار گیریم نه در راه مصرف و راحتطلبی. من اگر بودم یک ریال از پول نفت را در راه مصرف به کار نمیگرفتم. زیربنای صنعتی بسیاری از مشکلات مثل فقر، بیکاری و فرهنگ کمکاری و لاابالیگری را از بین میبرد. پول نفت باید به این صورت یعنی غیرمستقیم و از راه ایجاد کارهای مولد به دست مردم برسد نه اینکه خودش را بر سر سفره مردم ببریم. این رویکرد غلط دقیقا همین میشود که حالا نه صنعت داریم نه پول نفت سر سفرهمان آمده است.
http://bamdadkhabar.com/2012/11/19934/
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.