|
دوشنبه 27 آذر ماه 1391 ـ 17 دسامبر 2012 |
راه طی شدهء روشنفکری دینی
بهزاد مهرانی
هدف این نگاه موجز به جریان روشنفکری دینی تکیه و تاکید بر این مهم است که پروژهء روشنفکری دینی از آغاز تا کنون پروژهای سیاسی بوده است و هر چه پیش رفته است سیاسی بودن آن بیشتر جلوهگر شده است؛ به شکلی که پس از انتخابات مخدوش 88 بیشتر روشنفکران دینی در هیئت فعالان سیاسی ظاهر شدهاند تا روشنفکر، که در ادامه به آن خواهم پرداخت.
نمیتوان و نباید کتمان کرد که این جریان با همهء فراز و فرودهایش توفیق بسیاری در جذب جوانان مومنی داشته است که بیش از آنکه دلنگران الزامات جهان جدید باشند دل در گرو ایمان دینی خویش داشتهاند. نقطهء قوت این جریان که سهم بهسزایی در رشد روند دموکراسیخواهی در ایران داشته است آشنایی دینداران با تجدد و جهان مدرن بوده است. روندی که رشد آن متوقف شده است و اگر این افول ادامه یابد به باور این نوشته و به قطع باید از پایان روشنفکری دینی سخن گفت.
روشنفکری دینی را چه متنافیالاجزا بدانیم و چه نه، روشنفکران دیندار در عالم واقع حضور و بروز داشته و دارند؛ حضوری موثر و ملموس؛ روشنفکرانی که هم دغدغهی سنت – که دین فربهترین جزء آن است- و حفظ برخی مواریث ِ، به زعم آنها، نیکوی آن را دارند و هم نسبت به مدرنیته و محصولات آن تفطن دارند و نگاهی همدلانه.
روشنفکران دینی در مواجهه با مدرنیته و دورافتادگی و ضدیت با اندیشههای مدرن از جانب برخی مومنان، به اشکال گوناگون به فکر سازش و آشتی برقرارکردن بین سنت و مدرنیته افتادند. این آشتی طلبی در برخی مواقع هم سنتگریزی/ ستیزی و هم ضدیت با مدرنیته را با خود داشته است. اما آنچه وجه مشترک این جریان است دغدغهء ایضاح نسبت ِ سنت و مدرنیته است. اگر چنانچه بسیاری از کوشندگان این نحلهی فکری اذعان دارند، سیدجمالالدین اسدآبادی را ”درای قافله”ی نواندیشی/ روشنفکری دینی بدانیم، او با خلجان این پرسش در ذهن اش آغاز کرد که چرا اروپاییان به چنین رشد چشمگیری رسیدند و بلاد اسلامی همچنان در فقر و جهل غوطه میخورند. او در بررسی ِ نسبت ِ مسلمانی و پیشرفت و تجدد به این باور رسیده بود که ”هر عیب که هست در مسلمانی ماست”. سخن منسوب به او مشهور است که «در اروپا هر کجا رفتم اسلام ندیدم اما مسلمانی دیدم و در کشورهای اسلامی هر جا که پا گذاشتم اسلام دیدم اما مسلمانی ندیدم». او چارهء کار را در بازگشت به منابع اصیل اسلامی میدانست. او، به زعم خود، تلاشی برای احیای اسلام و ”عزت مسلمین” آغاز کرد. او بر این گمان بود که بازگشت به منابع اسلامی یکی از راههای مهم دستیابی مسلمانان به اقتدار و قدرت از دست رفته است. چه سید جمال را آغازگر راه نواندیشی دینی بدانیم و چه او را از اولین نظریهپردازان بنیادگرایی اسلامی به حساب آوریم، پرسش و دغدغهء او سرلوحه و چراغ راه بسیاری از نواندیشان دینی قرار گرفت. دغدغههایی که خود را در قالب شناخت نسبت دین و سیاست، دین و عقل، دین و دموکراسی، دین و علوم تجربی،دین و علوم انسانی جدید، دین و اخلاق و … نمایان ساخت.
اگر به چهرههای شاخص این جریان، به صورت گذرا نگاهی بیاندازیم هر کدام از اینها در پی ایضاح یکی از این نسبتها بودهاند. مهندس مهدی بازرگان در پی آشتی دین و علم تجربی برآمد. او لااقل در برههای طولانی از تاریخ فکری خود در تلاش بود تا به کمک فیزیک و مکانیک، خردپذیری و کارآیی دین، حتا در حوزهء احکام فقهی ِ تعبدی را به اثبات برساند. ”مطهرات در اسلام” یکی از جد و جهدهای ایشان در این بخش است.
تلاشی که علی شریعتی، یکی از اثرگذارترین و مشهورترین افراد این نحله، با سازش میان اسلام و نکاتی که در سایر مکاتب سیاسی و فلسفی به نظرش مثبت و ارزشمند میرسید، قصد تقرب به آن را داشت. از اینجا بود که شریعتی قصد آن کرد که به نسبت بین اسلام و اومانیسم و سوسیالیسم بیاندیشد و ماحصل آن را در قالب سخنرانیهای پر شور در حسینیه ارشاد به آگاهی مخاطبان خود برساند. او در پی آن بود که نشان دهد ارزشهای ِ، به زعم او، قابل دفاع اومانیسم و سوسیالیسم و اگزیستانسیالیسم در اسلام وجود داشته، با این تفاوت که پیامدهای غیر قابل دفاع این مکاتب بشری هیچ قرابت و نسبتی با اسلام اصیل ندارد. او ابوذر غفاری را اولین خداپرست سوسیالیست نامید. خداپرستی ِ ابوذر تفاوت اساسی اسلام با سوسیالیسم ملحدانه بود.
با همهی تفاوتهای فکری که میتوان برشمرد اما هنوز پرسشهایی که ذهن سیدجمال را به خود مشغول کرده بود در ذهن و ضمیر بازرگان و شریعتی نیز جاری و ساری بود. آنها به دنبال يافتن ”سر عقب افتادگی ملل مسلمان” و ”چه باید کرد” میگشتند، دغدغهای که در روحانی ِ انقلابیای چون روحالله خمینی نیز میتوان سراغ گرفت (خمینی هیچگاه به این جریان فکری احساس نزدیکی نداشته است). خمینی نیز، به تعبیر دکتر سروش، ”پیامآور عزت مسلمین” بود. هر چند راهی دیگر پیمود و مسیری دیگر رفت اما نشانههایی از دغدغههای سیدجمال را در او میتوان دید؛ سید جمالی که خمینی هیچگاه نام او را حتا بر زبان نیاورد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و پیش از آن، همکاریهایی بین روشنفکران دینی و روحانیان در جریان بود. پیروزی انقلاب و برآمدن حکومت دینی از دل آن، و تجربهء ناموفق و ناخجستهء امتزاج دین و دولت، به مرور زمان روشنفکری دینی را با پرسشهای سهمگینی مواجه ساخت. ”پیاماور عزت مسلمین” نه تنها عزتی برای مسلمین به ارمغان نیاورد بلکه مؤمنان را بیش از پیش ذلیل ساخت. روشنفکران دینی پس از پایان ماه عسلشان با روحانیت آهستهآهسته قافیه را باخته دیدند. شریعتی که زمانی معلم انقلاب بود مورد طعن حکومت قرار گرفت. عمر دولت مهدی بازرگان مستعجل بود و به مرور زمان روشنفکران دینی که به گونهای در برپایی انقلاب نقش داشتند از قطار انقلاب به بیرون گذاشته شدند.
اینگونه بود که اینان با گذر زمان به شناخت و بازبینی مجدد نسبت دین و حکومت پرداختند. بازرگان پیش از این از ”جمهوری دمکراتیک اسلامی” در مقابل ”جمهوری اسلامی” سخن گفته بود؛ گزینهای که پاسخ اش از سوی خمینی جمهوری اسلامی «نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم» بود.
[سپس] وقت آن بود که عبدالکریم سروش متفکر شناخته شدهی روشنفکر دینی سخن از حکومت دموکراتیک دینی بگوید و آن را تئوریزه کند: حکومتی برآمده از آرای اکثریت مردم دیندار که صفت دینی را از اینرو با خود یدک میکشد که قاطبهء مردم ایران دیندارند. البته بعدها دکتر سروش آرام از کنار این اصطلاح گذشت و جای آن «حکومت فرادینی» را نشاند.
با برآمدن آفتاب دوم خرداد و طلیعهء دولت خاتمی، روشنفکران دینی خود را کامیاب دیدند. دوران اصلاحات اوج شکوفایی روشنفکری دینی بود؛ اوجی که با غروب آفتاب خاتمی و برآمدن دولت احمدی رو به افول نهاد.
هر چند، همانطور که گفته شد، جریان روشنفکری دینی از آغاز تا کنون یک جریان سیاسی بوده است اما بحثهای دروندینیای که بین متفکران این نحله- هر چند به صورت ناقص و ناکافی- در جریان بوده است، مومنان بسیاری را با مدرنیته و لیبرالیسم و سکولاریسم آشنا کرده و آشتی داده است. هر چه زمان گذشت از حجم این بحثهای درون دینی و شناخت ِ نسبت آن با مدرنیته کاسته شد.
روشنفکری دینی هر چند از ابتدا نتوانست الهیات اسلامی ِ خاص خود را بیافریند، تاریخ اسلام را بازخوانی کند، فقه خود را بسازد و کلام خود را بیافریند اما از دغدغهها و مباحث دروندینی دور نبوده است و تنور بحثهای دروندینی را داغ نگاه میداشته است. اما به مرور زمان این کار را کنار گذاشته به طوری که امروز اگر فرد مومنی که به شریعت و احکام فقهی پایبندی کامل دارد به آثار این متفکران رجوع کند درنمییابد که چرا دیندار است و اصولاً دیندار بودن در این منظومهی فکری به چه معنا است. فرد مومن به طور دقیق درنمییابد که دکان دین در قاموس روشنفکری دینی چه کالایی را عرضه میکند که اختصاص به این مغازه دارد و در فروشگاههای دیگر یافت نمیشود. فرد مومن با انبوهی از سخنان ارزشمند در باب لیبرالیسم و آزادیهای فردی و سکولاریسم و، این اواخر، بحثهای نیکو در باب فلسفهء اخلاق مواجه می شود اما ربط آن را با مفاهیم درون دینی و مأثورات و متون دینی و تاریخ و فقه و کلام دین به طور اعم و دین اسلام به شکل اخص درنمییابد.
همانطور که گفته شد، پس از انتخابات مناقشه برانگیز 88 جریان روشنفکری دینی بیش از گذشته و به شکل آشکاری سیاسی شد. دیگر یک مومن مسلمان معتقد به احکام فقهی نمیداند که برای دینداریاش روشنفکر دینی چه چیزی برای بیان دارد. روشنفکر دینی، خصوصاً پس از سرکوبهای گسترده در داخل کشور که قریب به اتفاق شان را غربت نشین کرد، بیش از آنکه پروای «اسلام حقیقت» را داشته باشند دغدغهء «اسلام هویت» را دارند. تقویت هویتاندیشی دینی دیگر قادر به جذب مومنان سنتی و همچنین کسانی که مؤمن به اسلام بنیادگرایانه هستند به سمت و سوی مدرنیته نیست بلکه چه بسا آنان را در ایمانهای سنتی و ضدمدرن تقویت هم بنماید. اسلام حقیقت – در شکل مؤمنانهء آن- یعنی رجوع به متون اصلی و همچنین تاریخ و کلام و فقه دین، جهت پرورش ایمان دینی ِ سازگار با جهان جدید و در شکل نامؤمنانهء آن پروژهای است که معنای دقیق اسلام شناسی و دین شناسی است که هم به کار مومنان میآید و هم ملحدان.
شاید دکتر عبدالکریم سروش به عنوان شاخصترین روشنفکر این جریان به این مهم پی برده باشد، آنجا که میگوید «نبوت با آن عظمت پایان داشت، چرا روشنفکری دینی پایان نداشته باشد؟» (نقل به مضمون)
برگرفته از سايت «جراغ آزادی»
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.