|
چهارشنبه 1 آذر آبان ماه 1391 ـ 21 نوامبر 2012 |
کنفرانس پراگ و چند چشم انداز
ف. تابان ـ سردبر سايت اخبار روز
1. کمتر از دو ماه پیش وقتی همایش پنجم اتحاد جمهوری خواهان ایران به پایان رسید، گروهی از شرکت کنندگان در کنفرانس «پراگ»، مصوبات سیاسی آن همایش را مورد انتقاد و حتی تمسخر قرار می دادند و این همایش را به سازشکاری با حکومت اسلامی متهم نمودند. اکنون کنفرانس پراگ «بیانیه ی پایانی» ای منتشر کرده است که از ادعاهای نخستین این جریان بسیار فاصله دارد، نشانه ای از «قاطعیت» در آن نیست، در مبارزه با جمهوری اسلامی نقطه ی قوتی محسوب نمی شود و در معدود کلماتی از آن که بار سیاسی دارند، به اصلاح طلبی شناخته شده و رسمی نزدیک شده است.
من در این جا قصد نقد سیاسی این بیانیه را ندارم، می خواهم در پرتو آن به سرنوشت احتمالی آینده ی این جریان اشاراتی داشته باشم. بی گمان پاسخ به این پرسش که چرا این اتحاد در سومین کنفرانس خود که قاعدتا باید چهره ی شفاف تر و صریح تری را به نمایش بگذارد، چنین ناروشن سخن می گوید، باید در مرکز این اشارات قرار داشته باشد.
2. اتحاد برای دموکراسی، با دو ادعا و چشم انداز بزرگ آغاز کرد. ادعا و چشم انداز نخست رقابت با جنبش سبز و رهبران آن و ایجاد یک آلترناتیو سیاسی در برابر و یا دست کم در کنار آن و ادعا و چشم انداز دوم، «وحدت اپوزیسیون» و برکشیدن خود از نخستین گام به عنوان یک «پروژه ی ملی» بر فراز گروه های مختلف اپوزیسیون.
هر چند هر دوی این ادعاها هنوز هم وجود دارند و از جمله در مناظره ی تلویزیونی اخیر آن ها با صدای آمریکا، همچنان خود را به مثابه نماینده «اپوزیسیون» معرفی کرده و از دیگران دعوت کردند تا به آن ها بپیوندند، اما بیانیه ی پایانی کنفرانس پراگ، فاقد موفقیتی در نزدیکی به این دو هدف و بیشتر از آن اساسا فاقد چشم انداز روشنی برای ادامه ی راه است. این بیانیه به دلایلی که در ادامه اشاره می کنم، تنها «نقطه ی مثبت» احتمالی این اتحاد یعنی اتحاذ یک موضع رادیکال و شفاف در برابر جمهوری اسلامی را هم وانهاده است.
3. به نظر من در تشکیل این اتحاد، گرایش های مختلفی شرکت داشته اند که الزاما درک مشترکی از برقراری چنین اتحادی نداشته اند. یک گرایش قوی و موثر در این اتحاد به دنبال تبدیل شدن به نمونه ی شورای ملی سوریه و یا مدل «اپوزیسیون» معمر قذافی در لیبی و شناسایی از سوی غرب است. تاکید مداوم بر لزوم جلب حمایت دولت های خارجی و همچنین ظهور یک باره شخصیت هایی که در جنبش دموکراتیک مردم ایران سابقه خوبی نداشته اند، اما دارای توانایی های معینی در جهت ارتباط با دولت های غربی می باشند، ناشی از چنین تمایلی از سوی بخشی از تشکیل دهندگان این اتحاد است.
برای چنین گرایشی، بیانیه و قطعنامه و اساسا «محتوا»، از اهمیت ثانوی هم برخوردار نیست. چنین تفکری می تواند با هر سیاستی کنار بیاید و با آن تفاهم داشته باشد، زیرا خود «تغییر» را مهم تر از سیاست و برنامه و محتوای تغییر می داند. حمایت و پشتیبانی غرب برای این گرایش اصل اساسی در سیاست است. نمایندگان عمده ی این طرز تفکر به همین دلیل تا به امروز در هیچ غالب سیاسی و حزبی نگنجیده اند و بسته به شرایط از هواداری از جنبش سبز تا کوشش برای ایجاد آلترناتیو در برابر آن نوسان کرده اند و غیبت و حضور آن ها در جنبش تحت تاثیر چنین محاسباتی بوده است.
شانس تحقق چنین مدلی در ایران اما بنا بر بسیاری ارزیابی ها کم است. زیرا در ایران جنبشی وجود داشته است (و به تعبیر غالب هنوز هم وجود دارد) که مدل هایی نظیر سوریه و لیبی را برای ایران منتفی می سازد. یعنی هیچ آلترناتیوی را از بیرون نمی توان بر این جنبش تحمیل کرد و هر «اتحادی» که بخواهد این جنبش و فعالین آن را نادیده بگیرد خواه ناخواه به نتیجه ی موفقیت آمیزی نمی رسد.
4. من گرایش های دیگر در تشکیل این اتحاد را نفی نمی کنم. بسیاری از دوستان و نزدیکان خود من، حقیقتا با این تصور که راه های تاکنونی برای اتحاد نیروهای اپوزیسیون شکست خورده و باید «کاری کرد»، این کار را در فراتر رفتن از تلاش های فعلی جستجو کردند و در این جستجو شکستن مرزهای جمهوری خواهی و نزدیک شدن به طیف هایی از پهلوی طلبان را آن طلسمی یافتند که می تواند بن بست کنونی را بشکند. برای آن ها «پروژه ملی» در این خلاصه شد که بتوانند با گروه هایی از پهلوی طلبان نیز همکاری کنند. در این فکر غلو زیادی صورت گرفت و کوشندگان آن تصور کردند، با حذف جنبش سبز، و یا در برابر جنبش سبز، اضافه کردن چند شخصیت پهلوی طلب می تواند شروع آن «پروژه ملی» و رویایی باشد. آن ها حرکت خود را چتری فرض کردند که می تواند بر فراز سر کل اپوزیسیون گسترده شود. دعوت مکرر از احزاب و جبهه های پرسابقه ی کشور که خط مشی مخالف این نزدیکی داشتند، به پیوستن به این حرکت؛ نشانگر آن بود که این دسته از فعالین «اتحاد برای دموکراسی در ایران» خود را همان تشکل ملی ای پنداشته اند که قرار است رسالت نجات ایران را بر عهده داشته باشد. آن ها هرگز به این موضوع اندیشه نکردند، که بنا بر کدام رسالتی که آن ها بر دوش گرفته اند، احزاب و جبهه های سیاسی پرسابقه ی کشور باید به آن ها بپیوندند؟!
اصرار بر ادامه ی این راه و پمپاژ مداوم این فکر به جامعه که ما همان «چتر فراگیر» و نمونه ی «اتحاد اپوزیسیون» هستیم، باعث شده است که این گرایش فکری، حفظ تنوع فعلی و گسترده تر کردن آن را به محتوای جریانی که به دنبال تشکیل آن است ترجیح دهد و کیفیت کار خود را فدای کمیت بیشتر نماید و به «بیانیه» ای رضایت دهد که از ادعاهای اولیه ی آن فاصله ای بسیار دارد.
5. سه چشم انداز در برابر این اتحاد است.
اول. بخواهد به تشکیل جلسات گفتگوی گاه به گاه و بیانیه های کلی و عمومی ادامه بدهد و در مبارزه ی سیاسی کشور نقشی در همان حد جلسات هم اندیشی داشته باشد. این چشم انداز می تواند مفید باشد، به شرط آن که «اتحاد» بپذیرد جلساتی برای هم اندیشی است و در آن صورت حتی می تواند تنوع بیشتری بیابد، چنین چشم اندازی به این شرط امکان پذیر است که از ادعاهای اتحاد فراگیر و تشکیل آلترناتیو دست بر دارد و در دعوت از چهره های سیاسی با سابقه ی ناروشن، شفافیت را پیشه کند.
چشم انداز دوم. «اتحاد» بخواهد به یک جریان سیاسی موثر در عرصه ی سیاسی کشور تبدیل شود یعنی بخواهد برنامه ی سیاسی ارایه دهد، اتحاذ موضع در برابر حوادث کشور کند. در آن صورت این اتحاد به احتمال زیاد تجزیه خواهد شد و عناصری که به صورت مصنوعی و در پی اهداف دیگری در کنار هم قرار گرفته اند، بر سر جاهای خود باز خواهند گشت.
چشم انداز سوم، همان که تا به حال بوده است. یعنی اتحاد بخواهد با حیات حداقل سیاسی و تشکیل گاه به گاه کنفرانس ها، ذخیره ای برای شرایط غیرقابل پیش بینی آینده و طرف مورد اعتماد غرب در آن شرایط ویژه باقی بماند. چنین چشم اندازی در شرایطی که جنبش سبز یا جنبش های مشابه در داخل کشور پاسخ واقعی مخالفین به «شرایط ویژه» باشد، از شانس زیادی برخوردار نخواهد بود و همچنین نخواهد توانست تغییری در رابطه ی «منجمد» این «اتحاد» با اکثر احزاب و جبهه های سیاسی کشور ایجاد کند.
6. به نظر من بهترین مسیری که این اتحاد می تواند طی کند، این است که جایگاه واقعی خود را بشناسد و بکوشد در همان جایگاه قرار گیرد و از باد کردن بیهوده خود و ادعاهایی که خواه ناخواه دیگر بخش های اپوزیسیون را به واکنش وا می دارد و نتیجه ی نهایی اش سرخوردگی در درون خود این جریان است، دست بردارد. ادعای متحد کردن اپوزیسیون را کنار بگذارد، به تلاش برای آن که احزاب سیاسی کشور را به خود ملحق سازد پایان دهد، این تصور مضر را که یک پروژه ی ملی و فراحزبی و اتحادی میان دموکراسی خواهان است ترک کند و بپذیرد که اتحادی است میان بخشی از جمهوری خواهان و بخشی از پهلوی طلبان. آن چه که واقعیت است، همین است و چیز دیگری نیست.
7. این دو سوال اما همواره در برابر این «اتحاد» باقی خواهد ماند و پایه های آن را سست خواهد کرد:
الف. اگر شرط اولیه و اساسی دموکراسی خواهی آن است که پذیرفته شود دموکراسی تبعیض بر نمی دارد و برابری انسان ها را دست کم در برابر قانون می پذیرد، چگونه می شود با جریانی متحد شد که این اصل اساسی را به طور ماهوی زیر پا می گذارد، برابری انسان ها را نقض می کند و همچنان کوشش می کند شاهی را بر فراز سر ملتی بنشاند؟
ب. چرا جریانی از جمهوری خواهان از تلاش هایی که امروز جنبش جمهوری خواهی در کشور برای ایجاد نزدیکی و اتحاد مابین خود صورت می دهد، کنار کشیده، راه خود را سوا کرده و به انشعاب در داخل جمهوری خواهان کمک می کند؟
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=49206
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.