بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

چهارشنبه 1 شهريور 1391 ـ  22 ماه اگوست 2011

 

صورتی‌ در زیر دارد آنچه‌ در بالاستی‌

بهرام خراسانی

1) روز چهارشنبه 18 امرداد 1391، نوشته ای از آقای مزدک بامدادن در تارنمای "ایران امروز" منتشر شد با نام "ما و شاه و این رهبران". از نوشتهء او، فزون بر این پرسش از نیروهای انقلابی زمان شاه به ویژه نیروهای چپ، که "چرا جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردید؟"؛ و نه "چرا شاه را سرنگون کردید؟"؛ دو پرسش دیگر را نیز می توان دریافت. نخست اینکه مخالفین رژیم شاه، "...آینده ایران را چگونه می‌دیدند؟... "دوم اینکه "چرا کرهء جنوبی اکنون آنجا بر فراز چکاد پیشرفت ایستاده و ما اینجا در گنداب واپسگرائی فرورفته‌ایم..." جدا از اینکه آیا واقعاً کره جنوبی به "چکاد رسیده" یا نه؛ همراه با این پرسش ها، دریغ و خشم یک انسان "ایران گرا" در از دست رفتن فرصت‌ها، و نیاموختن از گذشت روزگار را در گفتار او می توان دید، احساسی که می تواند درست یا نادرست باشد، اما جرم نیست.

این نگارنده، دیدگاه خود را پیرامون آن نوشته، همان روز در همان سایت منتشر کرد، که در اینجا نیازی به بازگویی آن نمی‌بینم. اما تا جایی که من برداشت کردم، در این نوشته مزدک و برخی نوشته های دیگرش، سرخوردگی و خشم از عملکرد نیروی چپ، و نیز شاید گوشه، چشمی به "پهلوی ها" همچون یک نیروی اجتماعی شناخته شده و پیشینه دار، دیده می شود. اما من گرایش جدی به سلطنت را در او نمی بینم. که اگر هم باشد، حق او و هر شهروند دیگری است که بر پایهء اندیشهء خود و عملکرد ما، به چنین اندیشه ای؛ چه راستین و چه یک پندار پوچ، رسیده باشد. همانگونه که هرکس آزاد است روزی در زمرهء اپوزیسیون جای داشته باشد، روزی دیگر، نه. امروزه، هیچیک از این دو جایگاه نیز نه افتخارآفرین است، و نه نشان سرشکستگی. اما اپوزیسیون بودن، البته خطرهای جانی و مالی، بسیار دارد. به ویژه آنکه نه سازمانی در کار است، نه جبهه ای، نه پیمانی دوسویه، و نه پشتیبانانی استوار. اما ایرادگیری و تهمت از سوی دوستان، فراوان. ایرادگیری هایی گاه بی پشتوانه، و نامسئولانه.

2) روز یکشنبه 22 امرداد 1391، نوشته ای از سوی آقای ف. تابان در تارنمای "اخبار روز" منتشر شد با نام زیبای "قیام بر علیه جمهوری". نوشته ای که به نظر می رسد بیش از هر چیز، درپاسخ به نوشته آقای بامدادان، و یا دیدگاه های همانند نگاشته شده است. جدا از درونمایهء این نوشتار که به آن خواهم پرداخت؛ از هر سطر آن می توان فریاد کسی را آشکارا شنید که سال ها است در پایبندی به آرمان های ورجاوند خودف زیر فشار سنگین سندان حکومتی سرکوبگر و واپسگرا از یک سو، و پتک سنگین انتقاد دوستان خرده گیر از سوی دیگر، جای گرفته است. انتقادهای گوناگون و گاه (نه همیشه) ملال آور کسانی که می خواهند کس دیگری را به گناهی ناکرده، سنگسار کنند. گناه همکاری با حکومت جمهوری اسلامی، شکست انقلاب، یا هواداری از انقلاب 57. در این میان، به گمان من، مزدک بامدادان در همسنجی با برخی "رفقا"ی پرگو و کم کار؛ سبک ترین پتک ها را فرود آورده است. به ویژه آنکه او، تا جایی که من احساس کرده ام، هیچگاه همپیوند و هم پیمان آقای تابان و هم اندیشان ایشان، نبوده است.  

آقای تابان در نکوهش "...مشی تسلیم طلبانهء بخشی از اپوزیسیون سابق و اتحاد یک جانبه با اصلاح طلبان..." می نویسد: "...این بخش از اپوزیسیون سابق، برای توجیه سیاست خود، به تدریج به سمت و سویی رفتند که آن ها را از موضع اپوزیسیون حاکمیت ایران و نظام جمهوری اسلامی جدا کرد. آن ها برای توجیه و انجام این سیاست تسلیم طلبانه چند گام مهم برداشتند. ابتدا کوشیدند اثبات کنند جمهوری اسلامی در زیر سیطرهء ولایت فقیه قابل اصلاح است. دوم کوشیدند ثابت کنند که این حکومت در اعمال تبهکارانه و جنایتکارانهء خود تنها نبوده و شریک داشته است، سپس کوشیدند ثابت کنند که اگر هر کدام از دیگر نیروهای موجود در جامعهء ایران بر فرض به قدرت سیاسی دست می یافتند، احتمالاً کارنامهء بهتری از حکومت اسلامی از خود ارایه نمی دادند... اندکی نگذشت که اینان – صرف نظر از این که خود می خواستند یا نمی خواستند – در نزد افکار عمومی شدند مدافعین جمهوری اسلامی ایران و کارشان شد سبک کردن بار گناهان حکومت... این داستان اکنون دارد عیناً و مو به مو در جبههء دیگری اتفاق می افتد. بخشی از جمهوری خواهان کارشان شده است توجیه سلطنت و سلطنت طلب ها، دفاع از آن ها و حمله به سایر جمهوری خواهان زیر پوشش «اتحاد» و نظایر آن..."

آقای تابان ادامه می دهد: "...ابتدا گفتند موضوع فقط «گفتگو» ست، سپس گفتند، برای مقابله با جمهوری اسلامی، نیروی جمهوری خواه کم است، گشتند و گروهی از سلطنت طلبان را پیدا کردند...". پس از آن گلایه می کند که "...چرا برای گفتگو و رفتن به دنبال سیاست های ائتلافی وسیع تر، باید هدف جمهوری خواهی کنار گذاشته شود؟ در پاسخ به این انتقاد ناگهان شعاری مثل رعد از آسمان بی ابر نازل شد. «شکل حکومت مهم نیست». این شعار آن قدر تکرار شد و تکرار شد که به صورت اصل اساسی و آیه ای الهی به باور عده ای تبدیل شد که می خواستند راه را برای اتحاد با سلطنت طلبان باز کنند...". آقای تابان در ادامهء نوشتار خود، نگرانی به جای خویش را از نادیده گذاشتن "اعمال تبهکارانه شاه"، و واگذاشتن جمهوریخواهی به سود سلطنت؛ و نیز رنجش از این داوری و قصاص پیش از جنایت را که "...حکومت پهلوی اگر چه مستبد هم بود، اما با دشمنان ابلهی طرف بود که، اگر به قدرت می رسیدند، بدتر از شاه می کردند..."، آشکار می سازد. در اینجا، البته من با آقای تابان همسویم که "شکل حکومت مهم است"، اما این شکل را بیشینهء مردم، "در گذر از یک فرایند گفتاگوی چند جانبه و برپایه آگاهی های لازم"، بر می گزینند.

3) "قیام برعلیه جمهوری"،  49 کامنت گرفت و دیدن این شمار از کامنت، می توانست خشنود کننده باشد. چون گمان می رفت که این نوشته، یک توفان فکری در پی داشته و می تواند به دست آوردهای امیدبخشی در جنبش بیانجامد. در این کامنت گذاری، به جز خود آقای تابان، 27 نام دیگر نیز دیده می شد. برخی از آنها، "پیروز"، 7 بار کامنت گذاشته بود. از میان همهء دوستان، تنها 2 یا 3 نفر، با تشکر از آقای تابان، به او دلگرمی داده بودند. یعنی ما با تو موافقیم. چیزی که امروز کیمیا است که در اردوی اپوزیسیون چپ کسی آشکارا از دیگری پشتیبانی کند و دست او را بفشارد. دو پهلو گویی و راه فرار را باز گذاشتن، بیشتر پیرو دارد. یعنی اپورتونیسم به معنای ناپسند و رایج آن. دو سه نفر از جمله "نیاز"، چیزی پرسیده بودند که خود، نوشته دیگری از سوی آقای تابان را درپی داشت، و کاری سودمند بود. "نیاز" هشدار داده بود که پس از این، به آقای تابان "چک سفید" امضا نخواهد داد. البته اینکه آیا تاکنون او چنین چکی به آقای تابان و سازمان او داده یا نه، و این چک چه اندازه موجودی داشته، چیزی است که تنها آن دو می دانند. اما در شاید 80 درسد کامنت های دیگر، به راستی چیزی نبود جز خرده گیری، مسخره کردن، و دلسردی پراکندن. "گیر" دادن های بی پایه به سانسور نظرات از سوی اخبار روز، که روشن نیست که اگر واقعاً نظری هم بوده، قدرت تکان دادن کدام یک از چهار ستون گیتی را داشته است. سخنانی تکراری، کین توزانه، بی پایه، و نامسئولانه. در 20 درسد دیگر، البته پرسش هایی سودمند که 80 درسد از ارزش این گفتگوی سودمند اینترنی را، پدید آورده است و به آن بازخواهم گشت.

4) روز آدینه 27 امرداد 1391، نوشتهء دیگری از سوی آقای تابان منتشر شد با نام "ما چه داریم که روی میز بگذاریم؟"؛ کاری درخور سپاس و نشان مسئولیت شناسی. در این نوشتار آقای تابان می گوید: "آن چه «نیاز» نوشته، رایج ترین استدلال هایی است که امروزه هواداران بازگشت دوبارهء سلطنت و خاندان پهلوی به ایران مطرح می کنند..." و به درستی ادامه می دهد که: "...رضا پهلوی و مادر ایشان و دیگران از حکومت سلطنتی به طور عام در ایران دفاع نمی کنند، مبارزه نمی کنند که نوادگان نادرشاه در ایران به سلطنت برسند، آن ها برای سلطنت خودشان دارند تلاش می کنند، یعنی لباس حکومت را به تن خودشان دوخته اند". آنگاه آقای تابان به نیاز پیشنهاد می کند که: "پس گذشته ها را اگر کنار بگذاریم و بگوییم هر چه بوده گذشته و به فکر آینده باشیم، هیچ آدم عاقلی نباید کالایی را که من (جمهوری خواه) می خواهم عرضه کنم بگذارد و برود کالایی را که شما (پهلوی خواه) عرضه می کند انتخاب کند". البته، نیک می دانم که منظور آقای تابان این نیست که اگر پهلوی ها از نوادگان نادر دفاع می کردند، خوب بود. و این طبیعی است که هرکسی، از چیزی دفاع می کند که دستیابی به آن را برای خود، شدنی تر می داند. و این به خودی خود، اشکالی ندارد.

اما راستی اینست که امروز، هیچکس "قول" تضمینی کس دیگری را برای تأمین این یا آن شکل حکومت در آینده، پذیرفتار نیست. نه قول رهبران خودخواندهء جنبش سبز را؛ نه قول "پهلوی"ها را که پهنا، دراز و بلندای "ها"ی آن هنوز روشن نیست؛ نه کمونیست ها و نه هیچکس دیگر. مگر اینکه معیاری در کار باشد و اندوخته ای پذیرفتنی و دیدنی، که بتواند پشتوانهء چنین قولی باشد. در سِن یا صحنهء نمایشی که ما هم اکنون بازیگر آنیم؛ یعنی همین گفتمان مجازی در این نشریهء اینترنتی؛ "نیاز" که بهتر است فعلاً او را یک کیستی نمادین بدانیم، با صدای بلند گفته است که "...اگر قرار به دادن چک سفید بین رضا پهلوی بی برنامه و یا شمای بی برنامه باشم، با وضعیت امروز چکم را صد در صد به رضا پهلوی با آن پشتوانه پدر و پدر بزرگ اش می دهم..." اعلام نظری روشن، و باارزش. دیگران بسیاری نیز با همین صدای بلند گفته اند "پادشاهی هرگز"، و یا جمهوری اسلامی یا اصلاح طلبان حکومتی، هرگز. بسیاری نیز، از جمله هواداران نظام پادشاهی، سال ها است که نه تنها از کمونیست ها اعلام برائت کرده اند، بلکه با آنها جنگیده اند و حتی آنها را کشته اند. به همینگونه، گروهی به ملی گراها، و مجاهدین پاسخ "نه" داده اند. اما آیا پهنهء همآوردی های سیاسی کشور، پایان یافته است؟ آیا همه چیز رو به راه است و هر کسی به خانه خود برگشته؟ به گمان من هرگز. و هر روز، روز دیگری است که ویژگی ها و نیازمندی های ویژهء خود را دارد.

در همین صحنه ای که ما هنوز در آن هستیم، بسیاری اعلام نظرها و "اعلام موضع ها" انجام شده. اما به دو سه پرسش بنیادین، تاکنون هیچ پاسخ آشکاری داده نشده است. از سوی هیچکس. فراتر از اینکه حکومت دینی می خواهیم یا نمی خواهیم. به گمان من، پرسش نخستین، هنوز درونمایهء همان پرسش مزدک است: «امروز ما آینده ایران را چگونه می بینیم؟ آمریکا، روسیه، عراق، برزیل، هند، کوبا، یک سوسیالیسم آرمانی؟ یا چیز دیگر، اما با نام و نشان روشن؟» به گمان من، برای این پرسش ساده، هنوز نه پاسخی یگانه، بلکه حتی پاسخ هایی روشن و با نام و نشان، از سوی هیچ گروه اجتماعی داده نشده است. پاسخی بی پروا و روشن که بتواند راهی را نشان دهد که در آن هم چیستی تاریخی/ اقتصادی آن ایران آینده روشن باشد، هم مرزهای سیاسی آن. بی آنکه کسی استخوان لای زخم بگذارد. باشد که با روشن شدن مرزهای آرمانی هرکس از ایران آینده، هر کسی یار خود را شناسایی و گزینش کند. نه در جنگ، که در آشتی و باورمندی به همهء مبانی دموکراتیک و اعلامیهء جهانی حقوق بشر. و نیز بر پایهء جایگاهی که هر گروه در جامعه دارد، هزینه ای که برای رسیدن به هدف می پردازد، و همسویی هایی که با دیگران دارد و احترام دوسویه ای که به آنها می گذارد. یگانگی و وحدت نیز چیزی جز این نیست. یگانگی و همسویی با نشانه های مشخص و چشمانی باز. با چنین رویکردی، شاید همگان بپذیریند که در جهان امروز و ایران امروز؛ و بر پایهء نیازها و هدف های مشخص؛ یک کمونیست، می تواند نه تنها با یک مشروطه خواه پادشاهی، بلکه با یک اصلاح طلب، و حتی تمامیت حکومت جمهموری اسلامی، وحدت کند. یا دست کم، نستیزد. این بیش از هرچیز، درگروی دستیابی به سودهای دوسویه است. در هیچیک از کتاب های آسمانی و آیینی نیز پیرامون خوبی و بدی چنین یگانگی فرضی، سخنی به میان نیامده است. همچنین در هیچ آموزهء آکادمیک یا تاریخی. اکنون آنچه گذربند همسویی سیاسی بیشینهء کنشگران اجتماعی ایران زمین است، "تابو"های آنها است، و پرهیبی گنگ و ناروشن از آینده. یا باد بی شکلی که در دست دارند. به راستی نمی توان از آینده ای سخن گفت که ساختار اقتصادی مشخصی ندارد، و روشن نیست آن ساختار چه سودی را برای چه کسانی خواهد زایید. و نمی توان از یگانگی در جامعه ای سخن گفت که کسانی بر پایهء چیزهایی نافهما و شاید فرمایشی، تیغ بر کف در پی تکه تکه کردن آن هستند، و کسانی نیز برای آنها سر همسویی تکان می دهند. گیرم سر تکان دادنی گذرا، فرصت طلبانه، بی پشتوانه، و بی سرانجام.  

5) دو رویکرد، تاکتیک یا رفتار اساسی؛ می تواند یک رهبر یا حزب سیاسی یا جنبش اجتماعی را، در رسیدن به هدف های خود کامیاب یا ناکام سازد. رویکرد یا تاکتیک نخست آن است که آن حزب یا جنبش، بتواند با شناسایی نیک اندیشانه و بهره گیری آگاهانه از کمینهء "همانندی ها"ی سازنده میان حزب ها یا گروه های اجتماعی ِ یک جامعه (مثلاً در 20 درسد موارد)، بیشینهء آنها (مثلاً 80 درسد) را برای رسیدن به هدفی مشخص؛ با خود همسو و هماهنگ سازد. رویکرد یا تاکتیک دوم آن است که آن حزب سیاسی یا جنبش اجتماعی، با پافشاری بداندیشانه بر کمینهء "ناهمانندی ها" (مثلاً 20 درسد)؛ بیشینهء آن سازمان ها یا گروه ها (مثلاً 80 درسد) را از خود دور سازد. فهم اینکه پیروی از رویکرد نخست بسیار دشوار، و فرو افتادن در دام رویکرد دوم بسیار آسان است، برکسی پوشیده نیست. و به همین دلیل، رهبران برجسته در تاریخ بسیار کمیابند، و کسان هوچی و جدایی افکن، بسیار فراوان. روشن است که رویکرد نخست، "گل"ی است که در خاک نمناک چشم اندازی روشن از هدف، آگاهی بسندهء سیاسی، هنر کمیاب دستیابی به تفاهم و هم اندیشی اجتماعی و، بیش از هر چیز، دلیری در رویارویی با هستی راستین، و سیراب شدن از آب پاک فروتنی و گذشت بارور می‌شود. اما رستنگاه "خار مغیلانِ" رویکرد دوم جایی نیست جز شوره زار تنگ چشمی سیاسی، ناآگاهی اجتماعی، غرور و برتری جویی، خشک مغزی، فرقه گرایی و مردم گریزی. این سخنان، وعظ یک واعظ بر منبر نیست. اینها دست‌آورد آموزه‌های تاریخ، و تجربهء دست کم 70 ساله‌ء رویدادهای اجتماعی کشور خودمان است.  

برای این نگارنده، جای بسی اندوه است که بسیار کسان در تارنماهایی مانند همین تارنمای "اخبار روز"، به گزافه و با دست و دل بازی بسیار؛ و از نگاه من بسیار نادرست و گاه تنها برای یارگیری؛ ایران را کشوری "کثیرالمله"، "چند فرهنگی"، "چند اتنیکی" و مانند آن می خوانند، و آشکارا چاقوی تجزیه آن را تیز می کنند. اما تقریباً هیچیک از آنان، نمی گوید که این کشور، بیش از همهء اینها، کشوری است با سودهای گوناگون و چشم ناپوشیدنی سیاسی، اقتصادی، و طبقاتی. و دلبستگی های مشترک بیش از دو هزار سالهء مردمان آن. به این نمی اندیشند که تنها طبقهء کارگر و نمایندگان خودخواندهء او نیستند که باید در پی به دست آوردن همهء سودها و حکومت بر دیگران باشند. و اینکه این طبقه، نه یگانه طبقهء اجتماعی این کشور است، و نه موثرترین آنها. در این کشور، طبقهء پرشمار متوسط جدید هم زندگی می کند، بورژواها و ثروتمندان نیز. و همچنین انبوه تهیدستان شهری. بر همین پایه، هم گروه های چپ مارکسیستی وجود دارند، هم گروه های لیبرال دموکرات وجود دارند، هم اصلاح طلبان و محافظه کاران حکومتی یا نزدیک به حکومت، و نیز مشروطه طلبان پادشاهی. همه اینها نیرومندند، و هیچکس نمی تواند یکی از آنها را از جامعه بیرون کند. برخی از آنها با توان لابیگری و تأثیر گذاری بین المللی چشمگیر، و آشنا به فوت و فن سیاست ورزی. با شانس هایی، که چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، بخشی را ملت ایران تعیین می کند، و بخشی را سیاست های جهانی. بیش از آنچه در ظاهر می‌بینیم. سهم درونی هر یک از دو جبههء درونی یا بیرونی را نیز، توازن قوا و قدرت سازماندهی آن گروه ها و طبقات تعیین می کند. و گاه یک جا به جایی کوچک، هم اندازگی کفه ترازو را دگرگون می سازد. نه "نیاز" به تنهایی می تواند جایگاه حقوقی مردم این کشور را تعیین کند نه آقای تابان، نه آقای موسوی، و نه بلند پایگان نظام جمهوری اسلامی. به ریشخند گرفتن ساده انگارانهء رویکرد به اصطلاح "همه با هم"، "پایان یافتن عمر جمهوری اسلامی"، "کنار گذاشتن نظام سلطنتی از سوی مردم در انقلاب 57" و سخنان همانند، بیش از هر چیز، گونه ای خودفریبی است. نه اینکه این گزاره ها نادرستند، بلکه می توانند دوباره سر بلند کنند. سال ها در شوروی از "برگشت ناپذیری سوسیالیسم" سخن می گفتند. اما سرمایه داری بازگشت، و روزی هم ممکن است دوباره سوسیالیسم بازگردد. این در گروی توازن قوای ملی، طبقاتی، و بین المللی است. تنها تا 6 ماه پیش از انقلاب 57، کمتر کسی بود که برای "قتله منصور" و "اصحاب ملاقه" ، یعنی اعضا و وابستگان حزب موتلفه و بخشی از رهبران بلندپایه کنونی ایران ـ جایگاهی در آیندهء کشور ایران پیش بینی کند. اینان در آن هنگام، هستی نمایانی نیز در جامعه نداشتند. چه در زندان ها، و چه در کارخانه ها. بسیاری از کنشگران آن روز، این گروه را مردگان سیاسی می پنداشتند. اما چنین نشد. امروز کسی نیست که اینها را نداند و از پیچیدگی جهان سیاست ناآگاه باشد و نداند که:

چرخ‌ با این‌ اختران‌ نغز و خوش‌ و زیباستی

صــورتــی‌ در زیـر دارد آنـچـه‌ در بـالاسـتی‌

اما گاه؛ خشمناکی، ناشکیبایی، و فرقه گرایی؛ به آن می انجامد که ما، از جهان بیرون از ذهن خویش، غافل شویم. و همچون کسی که در خوابی خوش کیسه ای زر یافته است، پس از رویا و بیدار شدن، در رختخواب خود به دنبال آن بگردیم.

6) من در پاکدلی و نیک اندیش آقای تابان، هیچ دودل نیستم. با درستی درونمایهء گلایه ایشان هم که می گوید: "...نیاز وقتی می خواهد از از من انتقاد کند، چوب دموکراسی را بر می دارد و بر سر استالین و لنین و مائو می کوبد!!.." همسویم. اما این سخن را که: "...من، ارزشمندترین کالای انسانی را برای شما روی میز می گذارم: حق انتخاب کامل حکومت و حق برابر انسان ها در حکومت کردن و حکومت شدن. بیایید با اتکا به این حق و با خواست «همهء قدرت به انتخاب مردم» و «نه به نهادهای انتصابی» به مبارزه با دیکتاتورها برویم..."، پاسخ هیچ پرسشی، دست کم دو پرسش بنیادی مزدک و نیاز، نمی دانم. به این دلیل که در پشت این وعده، نه راه حل اجرایی مشخصی دیده می شود، و نه یک نیروی اجتماعی پشتیبان. چنین وعده ای، هنوز یک آرمان ورجاوند است. هیچیک از گروه ها، از جمله پادشاهی خواهان، هم با این "وعده" مخالف نیستند. اما این وعده و حق خوب و آرمانی را که آقای تابان روی میز گذاشته است نه من می توانم تضمین کنم، نه آقای تابان نه هیچکس دیگر. این حق تنها از سوی همهء نیروهای اجتماعی که سودی در این کشور دارند، و در رویدادهای آن درگیر هستند، تضمین شدنی است. یعنی کمونیست ها، لیبرال دموکرات ها، اصلاح طلبان ناخویشاوند با جمهوری اسلامی و کسانی که هر روز به آنها می پیوندند، ملی گرایان، و پادشاهی خواهان ـ بر پایهء موجودیت سیاسی دیدنی و موثر، و نیز خواست هایی شناسایی و آشکار شده که بتواند در چارچوب یک قانون اساسی از سوی بیشینهء مردم پذیرفته گردد. این کار بسیار دشوار، اما شدنی است. امروز بهتر از هر روز دیگر تاکنون، با بهره گیری از همین رسانه های اینترنتی که "اخبار روز" یکی از آنها است.

دادن برنامه اقتصادی و اجتماعی برای دستیابی به چنین کار بزرگی شوار است. اما اگر بخواهیم وعده ای که آقای تابان روی میز گذاشته اجرا کنیم، هیچ راهی جز این نیست. حتی اگر برنامه و تحلیل کاملی نداریم، سرخط آرزوها و آرمان های خود را بگوییم که در پی چگونه آینده ای هستیم؛ یعنی آنچه مزدک خواسته و تا حدی هم "نیاز". برای بیان آرمان خودمان هم، به گفته آقای تابان، به آغاز آفرینش جهان برنگردیم. بسیار ساده سخن بگوییم و از این هراس نداشته باشیم که همسویی خود با سخن دیگری را آشکارا بازگو کنیم. این نشانهء توانمندی است نه ناتوانی. بر این پایه، من 4 سرخطی را که "حق"، در پای نوشتار "ما چه داریم که روی میز بگذاریم؟" نهاده، با جمله بندی و واژگان خودم، بازگو می کنم و به آن باور دارم، و یکی هم بر آنها می افزایم. به گمان من، این خواست ها می توانند همراه با بازشکافی و از رویه به ژرفا رسیدن، پلاتفرمی برای همکاری همهء نیروهایی که نام بردم باشد؛ بی آنکه به آن بیندیشیم که با نام و پرچم چه کسی. "از هر کس به اندازه توانش، و به هر کس به اندازه کارش". این 5 سرخط یعنی:  

• یکپارچگی، و مرزهای سرزمینی کنونی ایران، غیر قابل مذاکره است؛

• ایران یک کشور و یک ملت یکپارچه است؛ با گروه های قومی شناخته شده، با پیشینهء همزیستی بیش از هزار ساله؛

• جایگزین نظام جمهوری اسلامی، یک نظام دمکراتیک پارلمانی و گیتی گرا خواهد بود؛

• قانون اساسی نوین ایران بر اعلامیهء جهانی حقوق بشر، و سنت های دموکراتیک 150 سال گذشته کشور استوار خواهد بود؛                       

• ساختار اقتصادی و حقوق مالکیت در کشور ایران، همانند همان چیزی خواهد بود که در آمریکا، آلمان یا فرانسه هست. یعنی یک نظام سرمایه داری، با حق آزادی کامل برای همهء تشکل های صنفی و سیاسی کارگران و دیگر گروهها و طبقات اجتماعی.

تلاش ارزشمند آقای تابان را در این گفتگوهای سازنده پاس می دارم، و پیوستگی آن را خواستارم.

پیروز باشیم.

29 امرداد 1391  

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه