|
چهارشنبه 25 مرداد 1391 ـ 15 ماه اگوست 2011 |
جمهوریخواهی در محاق نابینایی سپید
ناصر کاخساز
ساراماگو در رمان «کوری» از یک بیماری اجتماعی مسری به نام نابینایی سپید سخن میگوید و از این طریق بحران اجتماعی گسترش یابندهای را که لگامگسیخته هر روز ابعاد گستردهتری مییابد به نقد میکشد. آنچه که ساراماگو در بیماری مسریِ نابینایی سپید مورد نقد قرار میدهد نقش روز افزون عواطف تند و یکسویه و یکجانبهای است که کارایی متعادلکننده خِرَد را ناپدید میکند. بیماری مسری چیزی جز از دست دادن توانایی دیدن و مشاهده رابطه واقعیت با حقیقت اجتماعی نیست. ساراماگو نشان میدهد که چگونه شهروندان یک شهر یا کشور زیر تاثیر جاذبه اَفِکتهای روانی و اجتماعی به بحران اخلاقی گرفتار میشوند و این بحران اخلاقی یعنی این انحطاط را که به هنگام مبتلا شدن به بیماری تشدید میشود به خودِ مبتلایان نیز نشان میدهد.
این یک سو نگری و چیرگی عاطفه بر خردورزی را در بافت مناسبات مدرنی درک میکنیم که ایدئولوژی و اخلاق، یعنی نفی و اثبات را یک کاسه در هم میشکند و جهانی تهی و سطحی به ارمغان میآورد؛ با پردهای سفید که جلوی نابینایی آن را گرفته است. در چنین بحران اجتماعی است که با پیشآمدن یک مشکل بزرگ نظیر قحطی یا اپیدمی مهارناپذیر، انسانها به جان هم میافتند. در مورد اپوزیسیون ما سخن از یک بحران عمومی است که با به مشام رسیدن بوی قدرت در حال تشدید شدن است و بتدریج سخنان شیرین تقسیم قدرت و رعایت یکدیگر به فراموشی سپرده میشود و یک لایگی و تک اعتقادی و تک تازی بسوی قدرت آشکارتر میشود. و آنکس که ابزار ارتباطی بیشتری در اختیار دارد با تحریک عواطف تند و تضعیف خردورزی سیاسی به ایجاد فضایی مشابه آنچه که ساراماگو به آن بینایی سپید میگوید، در اپوزیسیون کمک میکند. و با نشان دادن سگهار جمهوری اسلامی به جوانانی که جمهوری اسلامی راه آگاهی آنان را به تاریخ گذشتهشان بسته است، نقش تاریخی خود را در بوجود آوردن نظامهار کنونی از نظر آنها مکتوم میدارد. تفاوت نابینایی سپید در رمان زندهی اپوزیسیون ما با رمان ساراماگو در این است که در اینجا بحران از بالا، یعنی از راس اپوزیسیون، تشدید میشود. نه تنها سلطنتطلبان، که گروههای دیگری که تاریخ اشتباههای فاجعهآسای خود را با زیرکی تمام میپوشانند نیز به سهم خود به وسعت این نابینایی سپید کمک میکنند. چرا که آنها نیز با تکیه بر سکتهای عاطفی خود و گریز از خردورزی انتقادی تکتازی عاطفی طرفداران رژیم پیشین را بسوی قدرت توجیه میکنند. چرا که یک بافت مشترک فرهنگی به نگاه همهی آنها به قدرت شکل میدهد.
شناسههای نابینایی سپید در اپوزیسیون برون مرزی
۱ــ دور زدن تاریخ و بازگشت به یک سر دیگر آنتی نومی (یعنی خمینی بجای شاه و شاه به جای خمینی)
ندیدن شباهت بین دو سر آنتینومی بالا شناسهی بارز نابینایی سپید است و مقایسهی دایمی دو دیکتاتوری پیآمد آن است. نابینای سپید بین دو سر آنتینومی تنها و تنها تضاد مطلق میبیند و به همین سبب ناچار میشود یکی از آنها را برگزیند. اما پردهی سپید که از جلوی چشمها کنار برود شباهت بین دو سر آنتی نومی نیز آشکار میشود. بین دو حکم قاطع خدا هست و خدا نیست، با همهی تضاد ظاهرا آشتیناپذیرشان شباهت قاطع حاکم است: آنها به یکسان غیرقابل اثباتاند. این شباهت آنتینومیک را دستکم امانوئل کانت بما بخوبی آموخته است. این دور جهنمی، منطق انحطاط است منطق انحطاط در غلیان کنترل نشده عوا طف تند، قواعد خود را به پیرامون انسانی ما تحمیل میکند.
2- در نابینایی سپید چون آدم با بساواییاش میبیند، ظرافتها و نازکیها را احساس نمیکند. این عقل است که باید عاطفه را تعدیل و تلطیف کند. یعنی به آن بینایی بدهد تا انسان بتواند شباهتها و تضادها را در جای واقعیشان ببیند. بدون توجه به این عملکرد، آزادیخواهی ممکن نیست. درس اول آزادیخواهی در ایران با توجه به این متدلوژی کانتی، شباهت و تضاد بین دو دیکتاتوری را بررسی کند. متدلوژی کانتیِ بررسی آنتینومیها این است که شباهت بین دو دیکتاتوری مطلق و اپریوری است و تضاد آنها نسبی و اُپوستریوری است.
3- ندیدن این واقعیت و حقیقت که خمینی معلول و فرزند مشروع یک نظام پوسیده و فاسد بود که تمام راههای میانی و قانونی و ملی را در جامعه، سرکوب و نابود کرد و در نتیجه راه را تنها برای ایدئولوژیهای بستهبندی شده و افراطی کمونیستی و مذهبی باز کرد. این حرف که «نظام سلطنتی از درون پوسیده شده بود» کلماتِ داریوش همایون است. او در انتقاد صمیمانهای که در مصاحبه با تلاش از خود کرد و پس از مرگش منتشر شد، همکاریاش را با این نظام اشتباه دانست. یک صدم این صمیمیت انتقادی را نه توده نه اکثریت و نه اقلیت و نه آن خردهریزهای دیگری که هنوز زیر بیرق دیکتاتورــ لنین در خلسهایی ایدئولوژیک فرورفتهاند، نتوانستهاند انجام دهند. پس میبینیم که بحران اجتماعی را تنها ایدهی بازگشت به سلطنت بوجود نیاورده است.
4 ـ چیرگی عاطفه تند افکتیویسم بر فرهنگ سیاسی تا حد منهدم کردن خرد سیاسی پردهی سپیدی بر دیدگان میکشد و انسان را بیچاره و علیل و محجور میکند.
5 ــ آنان که در گذشته از نفرت انقلابی لذت میبردند اکنون با نفرت به انقلاب، سادیسم ایدئولوژیک گذشته را با مازوخیسم پیامد آن جبران میکنند. موقعیتی که خالق نابینایی سپید است. و بدین سان است که واقعیت انقلاب ایران را که از لحاظ وسعت اعتراضی آن به دیکتاتوری بیسابقه بوده است دیده نمیشود. و نمیتوانیم آن را از چیرگی استبداد خمینی بر آن تفکیک کنیم. و بدین سان از دیدن واقعیت دموکراتیک انقلاب ایران ناتوانیم. چون پرده سفید نفرت جلوی بینایی ما را گرفته است و نمیگذارد حق مشروع مردمی را برای سرنگونی یک دیکتاتور ببینیم. چرا چنین است؟ به گفته میلان کوندرا در رمان جاودانگی «نفرت با گره زدن شدید ما به دشمنمان ما را به دام میاندازد.» تنها خردمندی مثل کوندرا میخواهد که بنویسد «من نمیتوانم از آنان متنفر باشم چون هیچ چیز مرا به آنان پیوند نمیزند، من هیچ وجه مشترکی با آنان ندارم.»
6 ـ پس این است که واقعیتی را که زنده یاد مهندس بازرگان میبیند هیچ نا بینای سپیدی نمیتواند ببیند. بازرگان تازه ترین گزاره فرهنگ سیاسی ما را بدین گونه به تاریخ سپرد. «این امام نبود که انقلاب کرد شاه انقلاب را بوجود آورد.» آری سیل را شاه به خیابانها ریخت و وقتی هم که «صدای انقلاب» مردم ایران را شنید بسیار دیر شده بود. و تازه ، مردم - به حق- به کدام چوپان دروغگو باید گوش فرا میدادند. شاه که مخالف قانون. منافع ملی وآزادی احزاب بود و مخالف استقرار یک نظریه حد وسط در جامعه ایرا ن بود و با بستن دهان مصدق که از قانون و آزادی احزاب و منافع ملی سخن میگفت (یعنی از چیزهایی سخن میگفت که وضعیت متعادلی در جامعه بوجود میآورد.) دهان خمینی را گشود که پر از خشونت و افراط و دشمنی بود.
7- یکی دیگر از علائم نابینایی سپید تقویت حس بساوایی است. نابینای سپید با بساواییاش میبیند یعنی تنها پیش پایش را میبیند چرا که عاطفه سیاسی در سطح مسائل است که تحریک میشود. در نتیجه هر وقت که از جنایات شاه سخن میرود آنها را با استناد به انحرافات چپها نسبی میکنند. این ویژگی تیپیک میل باطنی و نا آگاه ما به دیکتاتوری است. در فرهنگی که در ذات نا آگاهش «وجه تولید آسیایی» را حمل میکند. شبان- رمگی، به قول زنده یاد محمد مختاری، به رغم خرد خود مختاری که ظاهرا پیدا کرده ایم، در روح مان وول میخورد. که شبانی سکولار، که بسیار بهتر از ولی فقیه است، آن بالا بنشیند و ما مالیات شبانی و کیفر بیآلترناتیوی و مالیات تنبلی ملی بپردازیم. این ریشهی تمایل باطنی به استبداد شرقی است. این تاثیر جادویی در نهان آسیایی ما در جایی که عاطفه تند سیاسی رانش تاریخی را زیر تاثیر میگیرد فعال میشود. پس نابینای سپید تبهکاریهای شاه را در مورد مصدق که کمی به ژرفا رفته است نمیتواند ببیند و بطور دایم با پیش کشیدن انحرافات جوانان چپ، شکنجه شدن آنها را حتا نسبی میکند. با این روحیهی سپید اگر فیثاغورث میبود، میگذاشت آن فاحشه را آنقدر بزنند تا جان از تنش خارج شود. چرا ؟ نابینای سپید پاسخ مشخصی دارد: آخر او هم یک فاحشه بود. اما فیثاغورث بین انحراف فاحشه و اعمال شکنجه به او هیچ رابطهای ندید.
8 ـ ناسیو نالیسم کور عواطف یکسویه یعنی نوعی دیرینه شناسیِ ملی نمایانهی شبه مسلکی که از شاه پرستی غیرانتقادی در تاریخ باستان تغذیه میکند.
9 ـ ذات پرستی خرافهگرایانه. سر سخت ترین دشمنان جمهوری اسلامی میتواند از طریق ذات پرستی خرافه گرایانه به رغم ظاهر شدیدا" متفاوتش با جمهوری اسلامی اشتراک ذاتی با آن داشته باشد نگاه کنیم به این سخن خانم فرح پهلوی : "گوسفند میکشتند دستشان را در خون آن میزدند و میگفتند آدم کشته شده است. یا جنازه پیر مردان و پیر زنان را بر میداشتند و هیاهو کنان میگفتند اینها شهید شدهاند." دقت کنیم این حرف از سویی به تبلیغات خرافاتی احمدی نژاد علیه مخالفاناش شبیه است و از سوی دیگر به سخنان مقام امنیتی معروف شاه. مقام امنیتی در مصاحبه با صدای امریکا ماهیت و ذات خرافه پرستانه دیکتاتوری پهلوی را نشان داد. نمونه دیگری از ذات پرستی خرافه گرایانه همان چیزی بود که شاه در کتابش نوشت که بیماری تب شدید او را حضرت ابولفضل شفا بخشید.
سلطنت، یک ذات اعتقادی در خاندان پهلوی بود ذات یک سلطنت طلب واقعی مقدم بر وجود انسانی اوست و به این سبب است که خرافه باوری، پیامد ذات گرایی میشود. جمهوری خواهی بویژه در شرایط امروز ایران ذات ندارد، روشنفکر سانتیمانتال و دمکرات آبکی است که به حرفهای گهگاهی و بدون ضمانت اجرای آقای رضا پهلوی دل خوش میکند، پیشی ملوسی است که ماهی مسموم سلطنت معدهاش را منقلب میکند ولی نمیتواند آن را بالا بیاورد.( تعبیر ماهی مسموم از میلان کوندرا در رمان جاودانگی است.) خرافه و ذات دو شناسه جوهری هستند و همه دیکتاتوریها را به رغم همه تفاوتهایشان مشترک میکنند. برای همین است که یکدیگر را تولید وباز تولید میکنند. باور به جادو در ذات دیکتاتوری است.
نگاه کنید به تابلوی بسیار دیدنی مکبث و جادوگران اثر کخ و جِنِلی، تصویری که به تصور ما از رابطه قدرت وجادو روشنی میبخشد. جادوگران در تابلو با قاطعیت کافی راه را به مکبث نشان میدهند. آنها به اتکاء شناخت مکبث و تاثیر پذیری او از قدرت جادو که در نهان او بیدار شده است، به رهبری خود بر او اطمینان دارند. همین قاطعیت را در تابلوی جادوگران اثر فوسلی مشاهده میکنیم. جادوگران فوسلی نیز شکسپیریاند ومیدانند برکدام نقطهی آسیب پذیر روح انسان باید تکیه کنند. در کدام نقطه است که حتا گامهای یک انسان بافرهنگ متزلزل میشوند و فرهنگ را با جادو و خرافه میآمیزند. یعنی وظیفهی جادوگران شکسپیر افشای جادوی قدرت در نهان انسان و آسیب پذیری روح او در برابر این جادو است. به همین سبب میگوییم شکسپیر آغازگر ادبیات مدرن است. چرا که روشنگرانه است. پس درام شکسپیر را کسی بخوبی میفهمد که فرهنگ و جادو را از یکدیگر تفکیک کند نه این که با هم بیامیزد.
سخن پایانی
تردیدی ندارم که عمر این نابینایی سپید که «بازگشت سلطنت» از آن تغذیه میکند، همان گونه که ساراماگو در رماناش نشان میدهد، به گونه ای ناگهانی به پایان میرسد و بینایی، به خصوص به ما روشنفکران خارج از کشور که در نبود یک سازماندهی سراسری و با انگیزه عشق به وطن در دام غلیان عاطفی میافتیم و برای رهایی از کابوس مخوف جمهوری اسلامی به هر طناب نامتینی میآویزیم، باز خواهد گشت.
ملت ایران این توانایی را داشت که یک آیتالله کاشانی را که از خمینی هیچ دست کمی نداشت از نزدیک شدن به قدرت سیاسی باز دارد. اگر خمینی را نتوانست به این سبب بود که شاه آلترناتیو ملی او را از سر راه او بر داشت. پس این عادلانه نیست که ملت ایران را سزاوار این حاکمیت اعتقادی دانست. به قول واتسن مورخ انگلیسی ملت ایران را نمیتوان فاسد شمرد چرا که مستعد پرورش رهبران بزرگ خویش است.
http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/39615/
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.