|
دوشنبه 26 تير 1391 ـ 16 ماه ژوئيه 2012 |
ما تمام شده ايم!
ايراندخت دل آگاه
در شبكهء سي اِن اِن تركيه گفت و گويي را ميان دو انسان انديشه ورز مي ديدم و مي شنيدم؛ يكي روزنامه نگار به نام " اِنور آي سِوَر " و ديگري خواننده و آهنگساري به نام " اِديپ آك بايرام ". گويا اِديپ همان " اَديب " در زبان خودمان باشد و به راستي چه نام برازنده اي براي چنين مردي.
نمي خواهم همه آنچه را ميان آن دو مطرح شد، بياورم. تنها بسنده مي كنم به واگويه چكيده اي از اين گفت و گو. بحث بر سر روشنفكري بود و نقشي كه يك روشنفكر مي تواند ايفا كند.
خوانندهء خوش آوازهء ترك مي گفت "متاسفانه جامعه ما تا رسيدن به مرزهاي آگاهي و تمدن فاصله بسيار دارد. ما به لحاظ اقتصادي پيشرفت هاي خوبي داشته ايم ولي اين به معناي توسعهء فكري مان نيست. در روز روشن سي و دو روشنفكر را به بهانه دفاع از دين، زنده زنده در آتش مي سوزانند و هنوز پس از اين همه سال، اين مردم نمي پرسند چرا و چگونه و به چه حكمي؟"
اشاره اش به قتل سي و دو انسان روشن انديش در دههء هشتاد ميلادي در هتل "ماديماك" شهر "سيواس" بود كه براي برگزاري يك نشست، در اين هتل گرد آمده بودند و به آتش خشم چند هزار انسان "مسلمان" سوختند كه هنوز معلوم نيست به تحريك چه كساني به خيابان ريختند و چرا از حمايت پليس و نهادهاي دولتي برخوردار شدند و اين هتل را به آتش كشيدند. در طي اين "جنون جمعي" سي و دو هنرمند و روشنفكر تُرك جان سپردند.
او گفت جامعه اي كه اين پرسش ها را مطرح نكند و در پي شناسايي عاملان اين قتل و قتل هايي از اين دست نباشد، تا فهم "آزادي" و "عدالت" و رسيدن به دموكراسي فاصلهء زيادي دارد.
روزنامه نگار، كه نقش مجري را هم بر عهده داشت، گفت: "حق با شماست. دوستان تان حق دارند شما را روشنفكر واقعي خطاب كنند".
ميهمان برنامه در حالي كه پوزخندي سرد برلب آورد، گفت: "براي من مهم نيست كه مرا روشنفكر بخوانند يا نه. من يك هنرمندم، هنر بهترين ابزار آگاهي رساني به مردم و همزمان انعكاس درد و رنج و مشكلات آنهاست. به نظر من اگر هنرمند از اين ابزار استفاده مناسب را نبرد، اصلاً هنرمند نيست. هنرمند اگر روشنفكر هم نباشد بايد در خودش شك كند. چون روشنفكرراستين در پي حقيقت است و هنر دروغين هنري بي ارزش است. او اگر درد مردم را فرياد نزند، قدرت حاكمه را به پرسش و چالش نكشد و بر خطاها سرپوش بگذارد، با دردمندان و ستمديدگان همنوا نشود و... و روشنفكر نيست. مگر مي شود همسايه من در گرسنگي باشد و من برايش آوازهاي بي خاصيت بخوانم؟"
مجري گفت: "نپرداختن به موضوعاتي مانند قتل روشنفكران و زنداني شدن روزنامه نگاران و برخورد شديد با دانشجويان و كارگران و همه كساني كه در پي حق خود هستند، به بيداري «وجدان عمومي» جامعه باز مي گردد. به نظر شما وجدان مردم به خواب رفته؟ آيا مي شود اين وجدان را بيدار كرد؟"
هنرمند ترك گفت: "مي شود. ولي خيلي زمان مي برد. بايد خسته نشد و از پا ننشست. بايد از خودخواهي ها دست كشيد و كمي هم به مسووليت انساني انديشيد و... ما با هنرمان و صاحبان قلم با قلمشان بايد تلاش كنند و از درد مردم بگويند و از اقتدار نترسند (احتمالاً منظورش باند حاكم و دولت رجب اردوغان است كه هر كسي كه زبان به اعتراض بگشايد، به بهانه اي واهي راهي زندان اش مي كنند). ما وقتي مي ترسيم مي بازيم.
دقايقي به صفحهء تلويزيون خيره ماندم. ادامهء گفته هايش را نمي شنيدم. با خود مي گفتم اگر اين مرد هنرمند است، پس آناني را كه ما بدان ها نام هنرمند داده ايم كيستند؟ اگر روشنفكري همان است كه اين مرد مي گويد، پس نام راستين آناني را كه ما روشنفكر خطاب مي كنيم، چيست؟
با خود مي گفتم ميان خانهء ما با خانهء همسايهء تُرك مان فاصلهء زيادي نيست. پس چگونه است كه آن خاك توانسته هنرمنداني همچون "اديپ آك بايرام" را بپرورد و خاك من نه؟ چرا ما بايد به يك " چماقدار "سابق نشان" هنرمندي " اعطا كنيم و براي فيلم هاي چندش آورش سر و دست بشكنيم؟ چرا هنرمندان روشنفكر (!) سرزمين من هنوز بو كشان در پي انديشه هاي آزادي ستيز روضه خواني مي روند كه در بهشت جماران مي نشست و به يك اشاره خون هزاران جوان دربند و بي دفاع را مي ريخت؟
به راستي اين خاك من چه دارد كه هر چه مي كاريم، مي پوسد؟
از خود مي پرسيدم چرا "هنرمند ِ" جامعهء من نبايد با هنرش زخم ها را بشكافد و چركاب ها را بيرون بريزد و استخوان لاي زخم را نشان مان دهد؟ هنرمند زبان جامعه است. ولي همزمان هموست كه مي تواند سيماي يك روشنفكر را هم به نمايش بگذارد. او با آفرينش آثار خود مي تواند نشان دهد كه روشنفكران، ستارگان روشنگر جاده نيك بختي يك جامعه اند، نه هماناني كه پوستين عافيت طلبي پوشيده اند و لميده بر تارهاي ناداني مي كوشند پرده هاي بيخبري هرگز از روي ذهن ها كنار نرود؟ اوست كه مي تواند نشان دهد روشنفكري كه هنر آزاد انديشيدن است، بي رنجِ آموختن و خطر كردن براي شكستن پوسته هايي كه راه نفس كشيدن ذهن را بسته اند و انديشه را در زيرزمين هاي نمناك به بند كشيده اند، ممكن نمي شود.
براي نمونه، آيا يك هنرمند آگاه و مسوول نمي تواند دست كساني را باز كند كه خود را روشنفكر مي نامند ولي مي خواهند از كوره راه يك مذهب، ملتي را به "دموكراسي" برسانند؟!
با خود مي گفتم چرا "روشنفكر" جامعهء من اگر به راستي به روشني رسيده است نبايد ريشه هاي پوسيدهء فرهنگ ما را نشانه رود و آن را بنماياند تا بدانيم درد از خودمان است و درمان هم.
آيا هنرمند و روشنفكر جامعهء من نمي داند كه زير پاي هيچ منبري نمي توان نهال عدالت را روياند و از فراز هيچ گنبدي نمي توان جوجه هاي آزادي را پرواز آموخت؟ هنرمند/ روشنفكر ِ جامعهء من اگر اين ها را مي داند، چرا خاموش است؟ چرا پيرو كور و زبان دوخته ء بازي سازان عرصهء سياست شده است؟ چرا چراغي در دست گرفته و رهنما نمي شود مردمي را كه در غاري بويناك به خوابي هزاران ساله فرو رفته اند و بيرون آمدن از آن را از ياد برده اند؟
من به بسياري از پرسش هايي كه در ذهنم مي درخشيد مي انديشيدم كه روزنامه نگار مجري بر آن شد كمي حال و هواي برنامه را دگرگون كند و از آلبوم تازه اين خواننده ميانسال سخن به ميان آورد و از او خواست يكي از تازه ترين ترانه هايش را كه در آن آلبوم آمده و موسيقي و شعرش هم از خود اوست، به صورت زنده اجرا كند.
من ترجمه آن را مي آورم و آرزو مي كنم از زيبايي اش نكاهم.
و " اِديپ آك بايرام " چنين خواند :
«در كتاب كسي كه از آرزوهاي بزرگ انساني دست مي كشد / از ميدان نبرد براي آزادي و برابري مي گريزد / سينه اش را سپر نمي كند در دفاع از آنچه دوست مي دارد / رنج ديگري را نمي بيند و فريادش را نمي شنود و... و كسي كه دستش را نزد نامرد دراز مي كند، بنويسيد: پايان يافت/ او تمام شد!»
شايد سخني همسنگ با اين كه: "بنويسيد كارش تمومه! "
او خواند و از دل من گذشت، نكند كساني در كنار گودال تاريخ به تماشاي ما ايستاده و پاي مي كوبند که: اينا هم كارشون تمومه!
بايد از خود بپرسيم با توجه به آنچه بوديم و شده ايم و در پيرامون مان مي گذرد، آيا به راستي ما هم تمام شده ايم؟
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.