بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

جمعه 23 تير 1391 ـ  13 ماه ژوئيه 2012

 

 راهبرد آزار و اذيت طبقه‌ء متوسط شهری

فرهاد جعفری

وضعیت اخلاقی و اجتماعی جامعه‌ی امروز ایران؛ و در حقیقت «دستاوردهای اخلاقی ـ اجتماعی اسلام سیاسی» برای کشور و مردم ایران» چنان است که حتا یکی از روحانیون بلندپایه‌ی اسلام سیاسی (حسین امینی) ناچار از اعتراف به این واقعیت است که: [مسئولین در زمینه‌ی تعداد معتادان کشور آمار درستی نمی‌دهند و می‌گویند دادن آمار به صلاح نیست. اما من آماری دارم که «تکان‌دهنده» و «وحشتناک» است. سن اعتیاد به 15سال رسیده].

همین روحانی اسلام سیاسی در فراز دیگری از سخنانش، با اشاره به ورود چندین میلیون پرونده در سال به محاکم؛ به شیوع شدید رشوه در دستگاه قضائی جمهوری اسلامی اقرار می‌کند و می‌گوید: [سومین آفت دستگاه قضا، رشوه گیری به صورت‌های مختلف است. این رشوه‌ها، گاهی «پول»، گاهی «دادن مقام و منصب»، گاهی به‌عنوان «هدیه» و حتی گاهی به‌عنوان «سهم امام» داده می‌شود].

یا یک روحانی دیگر اسلام سیاسی (محسن قرائتی)، در جمع کارکنان «سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی»؛ به یک حقیقت دیگر چنین اعتراف می‌کند: [در شکل خوش‌بینانه 200 نفر از 1000 کارمند سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی به نماز اول وقت و جماعت اهمیت می‌دهند و 800 نفر باقیمانده نسبت به اذان اذان بی‌اعتنا هستند. مدیران فرهنگ و ارتباطات اسلامی نمی‌خواهد انقلاب را صادر کنند، ظهر که شد بروند نماز!].

در موردی دیگر؛ یک روحانی دیگر اسلام سیاسی (جوادی آملی) به این حقیقت اعتراف می‌کند که: [خودمان را فریب ندهیم. ما مثل کسی که قلبش 80 درصد از کار افتاده و با 20 درصد کار می‌کند هستیم. تعارف هم نکنیم، با 20 درصد زنده‌ایم و 80 درصد (مردم) با ربا به‌سر می‌برند].

و در موردی دیگر؛ یک روحانی دیگر اسلام سیاسی (احمد جنتی) می‌گوید: [«رشوه‌‌خواری» و «رباخواری» به صورت علنی و غیرعلنی در جامعه «بیداد می‌‌کند»].

اما همو؛ در همین سخنرانی چنین اضافه می‌کند: [مسئولان باید بیش از پیش، «به خصوص در باب حجاب» به فریضه‌ی امر به معروف و نهی از منکر «توجه ویژه‌»‌ داشته باشند].

 

کاری به این نداریم که:

در تمام سی و سه سال گذشته؛ این «روحانیون و روحانی‌زادگان» (موسوم به خواص!) بوده‌اند که تقریباً «تمامی مناصب و سمت‌های اصلی و تعیین‌کننده» (و حتا غیرتعیین‌کننده!) را در دست داشته و «همه‌ی وضعیتِ موجود» ارمغان «کارآمدی و کفایت آنان در امر کشورداری»‌ست. و اگر قرار است کسی «معترض» باشد؛ این «مردم و فرزندان مردم» (موسوم به عوام!) هستند که باید «روحانیت اسلام سیاسی» را به‌خاطر آنچه که دانسته یا نادانسته بر سر «کشور و مردم آن» آورده‌اند مورد پرسش قرار دهند.

و کاری به این هم نداریم که:

یک به یکِ کسانی که به اعترافِ خودِ «آقایان» در گندابی از فساد و رشوه و اختلاس و ربا و امثالهم غوطه‌ورند؛ جملگی کسانی بوده‌ و هستند که از «صافی گزینش‌های سیاسی ـ اخلاقی اسلام سیاسی» و «تحقیقاتِ محلی» و ... گذشته‌اند و حتا یک‌نفرشان نبوده و نیست که مدعی «سکولاربودن» باشد. بلکه بسیاری‌شان؛ حتا در جلسات محاکمی که برای رسیدگی به جرائم‌شان تشکیل شده؛ در دفاع از خود، همچنان مدعی «ولایتمداربودن»، «ارزشی‌بودن» و «سرباز نظام بودن» و مانند آن هستند و بسیاری‌شان، «پیشانی‌های پینه‌بسته از شدتِ زهد و تقوا» دارند!

بلکه پرسش نگارنده این است که:

داستان چیست که میان منکری به زشتی و مهلکی و بنیان‌براندازی «ربا» و «حجاب زنان» (یا «کراوات مردان») اسلام سیاسی، «توجه ویژه»ای به «حجاب زنان و کروات مردان» دارد؟!

آیا «اسلام سیاسی» حقیقتاً به مسئله‌ی حجاب «ایمان و اعتقادِ دینی» دارد و اصرار وی برای رعایت آن در حدودی که «او تعیین می‌کند» [که بسیار با حکم واقعی دین تفاوت دارد] و به شکلی که «او معین می‌کند» [که «اجباری»ست نه اختیاری] از «باور عمیق او به دین و احکام آن» سرچشمه می‌گیرد؟!

نه به گمانم!

حتا اگر در سال‌های نخست انقلاب 57 چنین بوده باشد و «اسلام سیاسی» حقیقتاً «از سر اعتقاد و باور خود» اصرار به رعایت آن داشت و سخت‌گیری‌های زیاده‌از‌حدِ آن را می‌شد به «برداشت نادرست و سخت‌گیرانه از موازین دینی» نسبت داد؛ اما پس از مدتی، متوجه «کارکردِ فوق‌العاده‌ و پیش‌بینی‌نشده‌ی حجاب اجباری» شد. و به‌رغم آنکه به چشم خود «اثر معکوس سخت‌گیری‌های خود» را می‌دید؛ اما جالب آنکه هرچه بیشتر به «اجبار حجاب اجباری» اصرار ورزید!

نه برای آنکه «حکم خدا و قرآن» را اجرا کرده باشد. چراکه اگر حقیقتاً چنین می‌بود می‌بایست که «ده‌هابار و صدهابار» بیش از آنکه به «زنان و حجاب‌شان» سخت بگیرد؛ به «رشوه‌بگیران» و «رباخواران» سخت می‌گرفت.

اما چرا چنین نمی‌کرد؟!

چرا چشم‌هایش را بر روی منکرات بنیان‌براندازی چون «رشوه» و «ربا» و «اختلاس» و مانند آن که تار و پودِ اخلاقی یک جامعه را «از بیخ و بن» ویران می‌کنند می‌بست [آن‌چنان‌که اکنون که کار به‌جائی رسیده است که به اعترافِ خود آنان، «بیش از 80 درصد مردم با ربا زندگی‌شان را پیش می‌برند»] اما هرچه می‌گذرد، در «اجبار حجاب اجباری» سخت‌گیر و سخت‌گیرتر می‌شود و یک‌بار دیگر، به یادِ «آزمودنِ مجددِ سخت‌گیری‌های ناموفق سال‌های نخست انقلاب» افتاده و حتا دوباره به سراغ «کروات مردان» رفته است؟!

نکته (و اختلاف) در اینجاست:

در «شخصی»‌ که مرتکب منکر می‌شود نه در «منکر»ی که واقع می‌شود!

چراکه: آن‌که «اختلاس» می‌کند؛ آن‌که «رشوه» می‌گیرد؛ آن‌که «رانت» می‌خورد؛ آن‌که «ربا» می‌گیرد (عمدتاً نهادهای مالی و اعتباری و لابد «کلان‌سرمایه‌داران») «به اغلبِ احتمال» یک «خودی»ست. اما آن‌کس که «حجاب را رعایت نمی‌کند» و به «اوامر اسلام سیاسی» در این زمینه بی‌اعتنایی می‌کند «قطعاً» یک «غیرخودی»ست!

 

«کارکردِ فوق‌العاده‌ و پیش ‌بینی ‌نشده‌ی حجاب اجباری» که کمی پس از پیروزی انقلاب 57 «الیگارشی صنفی ـ خانوادگی» متوجه آن شد؛ و «راز سخت‌گیری روزافزون نسبت به آن» که پیشتر به آن اشاره کردم؛ در همین‌جاست که خود را به نمایش می‌گذارد.

در اینجا که:

سخت‌گیری درباره‌ی رعایت حجاب اجباری» فقط نمایش‌دهنده‌ی «ایمان و اعتقاد دینی شما» (اینجا حاکمان اسلام سیاسی) نیست. بلکه ابزار بسیار موثری برای «آزار و اذیت طبقه‌ی متوسط اقتصادی ـ فرهنگی‌»ست تا یا آنان را وادار به «خانه‌نشینی» و یا ناچار به «خروج از کشور» کند.

اما «اسلام سیاسی» چه زمانی متوجه این «کارکردِ فوق‌العاده در جهت منویاتِ بلندمدتِ آن برای انحصار مطلق قدرت و ثروت در دستان شبکه‌ی خویشاوندی» شد؟!

زمانی که کمی پس از اعلام حجاب اجباری؛ بسیاری از منتقدین خیرخواه و دل‌سوز کشور، به حاکمان یادآور شدند که چنین رفتاری با نیمی از شهروندان، هزینه‌ی بسیاری برای کشور دربرخواهد داشت. و از جمله‌ی چنان هزینه‌های سنگینی که با اعمال چنین قاعده‌ای کشور خواهد پرداخت، یکی هم این‌که موجب «خروج تدریجی بسیاری از اعضای طبقه‌‌ی متوسط اقتصادی ـ فرهنگی کشور» «حذف آنان از صحنه‌ی تحرک اجتماعی» خواهد شد که هزینه‌ی بسیاری برای تربیت آن شده است.  که به‌نوبه‌ی خود؛ موجب بروز بسیاری بحران‌ها از قبیل «کاهش کیفیت دیوانسالاری»، «نزول کیفی سطح مدیریت»، «فقدان تخصص‌های مورد نیاز»، «حاکمیت‌یافتن ناشایستگان و نالایقان»، «شیوع فساد و آلودگی»، «تضعیف انسجام و همبستگی ملی»، «دشمنی و نفرت طبقاتی»، «بدبینی مردمان به دین و دینداری»، «مذهب‌گریزی» و بسیاری ابتلائات دیگر خواهد شد.

چنان منتقدان خیرخواه و دل‌سوزی؛ به خیال خود «چاه» را نشان «اسلام سیاسی» داده و وی را از آن برحذر می‌داشتند. اما واقعیت این است که «الیگارشی صنفی ـ خانوادگی»، در اغلب چنان مواردی که به آنان گوشزد شد؛ اتفاقاً «راه» را یافت!

چراکه:

با گذشت دوسال از پیروزی انقلاب 57 و به‌اتمام‌رسیدن دوران «اعدام‌ها و تصفیه‌ها واخراج‌ها و مصادره‌ی اموال‌ها»ی برخی شهروندان به مستندِ «وابستگی به نظم پیشین»؛ همچنان بسیاری از سمت‌ها و مناصب در اختیار شهروندان طبقه‌ی متوسط بود که به هیچ بهانه‌ای نمی‌شد عذر آنان را خواست. حتا اعمال قوانینی چون «بازنشستگی‌های پیش‌از موعد»، آن‌چنان «فضای خالی» کافی و مناسبی در اختیار «شبکه‌ی خویشاوندی» قرار نمی‌داد که پاسخگوی «نیازهای خانواده‌ی انقلاب!» باشد. پس «راهِ چاره»، اتفاقاً در همان دیده شد که منتقدان خیرخواه، اسلام سیاسی را از آن برحذر می‌داشتند. در: «آزار و اذیت طبقه‌ی متوسط فرهنگی ـ اقتصادی» از طریق «سخت‌گیری درباره‌ی رفتارهایی از این طبقه که مورد پسندِ اسلام سیاسی نبود»!

این راهبرد آن‌چنان برای «الیگارشی صنفی ـ خانوادگی» کارآمد و موثر بود که:

تاکنون و طی چند موج بزرگ از مهاجرت؛ نزدیک به «6 میلیون شهروند ایران» در سال‌های پس از انقلاب 57، به انحاء مختلف و به دلایل گوناگون از کشورشان گریختند و آواره‌ی کنار و گوشه‌ی دنیا شدند. آن‌چنان‌که از حیث میزان شهروندان ترک وطن‌کرده؛ «انقلاب اسلامی 57» رکورددار است و حتا انقلابی به بزرگی «انقلاب اکتبر روسیه» هم (در کشوری به آن بزرگی و با آن جمعیت) نتوانست چنین رقم عظیمی از شهروندانش را به ترک کشورشان وادار نماید! [جالب اینکه: هرچقدر «انقلابیون مارکسیست‌» در روسیه نسبت به خروج شهروندان ناراضی از کشورشان سخت‌گیر بودند؛ اما «اسلام سیاسی»، نه‌تنها کمترین مانعی بر سر راه «مهاجرت طبقه‌ی متوسط» ایجاد نمی‌کرد بلکه به کسب‌و‌کارهای ناشی از آن (از جمله دفاتر وکالت مهاجرتی، آزمون‌های زبان خارجی و ...) اجازه‌ی عمل می‌داد!].

اما نتیجه‌ی اجرای چنان راهبرد «خودخواهانه و کوته‌اندیشانه»‌ای که تنها و تنها «منافع لحظه‌ای و کوتاه ‌مدتِ شبکه‌ی خویشاوندی» در «گماردن اعضای خانواده بر سر اغلب‌قریب‌به‌اتفاق مناصب و فرصت‌ها» را برآورده می‌ساخت؛ وضع وخیم موجود است که حتا صدای «خودِ آقایان» را درآورده است [یا بهتر است بگوئیم: آنان را هم ناچار به اعتراف کرده است تا به خیالِ خود؛ با فرافکنی، دامن خود را از «مسئولیتی که درقبال وضع موجود دارند» دور نگاه دارند!].

این بود و این شد که:

«ایران دیگر جای ماندن نیست!» جمله‌ی تلخی بود که در سه‌دهه‌ی گذشته؛ بارها و بارها؛ از زبانِ «بسیاری از اعضای طبقه‌ی متوسط فرهنگی ـ اقتصادی» شنیده می‌شد که یا در آستانه‌ی ترک ایران بودند یا در کشاکش فراهم‌نمودن مقدمات آن.

روند دردناک و غم‌انگیزی که نتیجه‌ی روشنی داشت:

«غرب» را از فرصتِ «استخدام نیروهای تحصیل‌کرده‌ی ایرانی در نازل‌ترین سطوح و با کمترین بها» برخوردار می‌کرد و متقابلاً به «اسلام سیاسی» فرصت می‌داد که جای خالی آنان در داخل کشور را با «خودی‌ها» پر کند. «دکترهای رانتی خودی» و «مهندس‌های رانتی خودی» و «اساتید رانتی خودی»یی که نتیجه و پیامدِ مستقیم مدیریت‌شان بر کشور، همین است که حتا «خود آقایان» هم ناچار از اعتراف به آن هستند.

http://www.goftamgoft.com/?Pn=view&id=1081

 

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه